گنجور

شمارهٔ ۱۷۱

درمانده دل به کار من و من به کار دوست
دل شرمسار من شد و من شرمسار دوست
در گریه اختیار ندارم که داده است
عشقم زمام دل به کف اختیار دوست
من بیقرار لطفم و دل بیقرار ناز
تا در هلاک ما به چه باشد قرار دوست
تا نگذری ز خویش نیابی نسیم وصل
برخیز از میان و نشین در کنار دوست
فیّاض هستی تو گرانی ز حد فزود
شرمی که بیش ازین نتوان بود بار دوست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

درمانده دل به کار من و من به کار دوست
دل شرمسار من شد و من شرمسار دوست
هوش مصنوعی: دل من از عشق و محبت به کار دوستم مشغول است و خودم هم به خاطر این عشق، به دوستم شرمنده و ناراحت شده‌ام. در واقع، عشق و محبت من به او باعث شده که احساس شرمندگی کنم.
در گریه اختیار ندارم که داده است
عشقم زمام دل به کف اختیار دوست
هوش مصنوعی: در حال گریه هستم و نمی‌توانم بر خودم کنترل داشته باشم، زیرا عشق من تمامی احساسات و دل من را به دست دوست سپرده است.
من بیقرار لطفم و دل بیقرار ناز
تا در هلاک ما به چه باشد قرار دوست
هوش مصنوعی: من همیشه در انتظار محبت تو هستم و دل من بی‌قرار عشق و ناز توست. حالا باید ببینیم که آیا در این وضعیت خطرناکی که در آن هستیم، آرامشی برای دوست ما وجود خواهد داشت یا خیر.
تا نگذری ز خویش نیابی نسیم وصل
برخیز از میان و نشین در کنار دوست
هوش مصنوعی: اگر از خودت فاصله نگیری، نمی‌توانی بوی وصال دوست را حس کنی. بنابراین، از حالت کنونی خود بیرون بیا و در کنار دوست قرار بگیر.
فیّاض هستی تو گرانی ز حد فزود
شرمی که بیش ازین نتوان بود بار دوست
هوش مصنوعی: خداوندی که بخشندگی و کرامت او بی‌نهایت است، به قدری نعمت‌ها و محبت‌هایش فراوان و باارزش است که به طوری نمی‌توان بیشتر از این از او درخواست کرد. احساس شرم و ناتوانی در این است که غیر از این دیگر نمی‌توان خواهشی داشت.