گنجور

شمارهٔ ۱۶۶

باز با مژگان ما سیلاب عهدی تازه بست
کوتوال چرخ از آهم در دروازه بست
صرصر آسودگی بازم پریشان کرده بود
گردباد عشق اجزای مرا شیرازه بست
بسکه می‌بالد ز ذوق خود نگنجد در نیام
تا عذار تیغ او از رنگ خونم غازه بست
در دیار عشق رسم گفتگو هرگز نبود
عندلیب نو درآمد تازه این آوازه بست
در غم آغوش او فیّاض نتوانم دمی
همچو زخم تازه آغوش خود از خمیازه بست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز با مژگان ما سیلاب عهدی تازه بست
کوتوال چرخ از آهم در دروازه بست
هوش مصنوعی: دوباره با نگاه‌های دلربای ما، قول و پیمانی تازه شکل گرفت. نگهبان آسمان به خاطر آهم، دروازه را بست.
صرصر آسودگی بازم پریشان کرده بود
گردباد عشق اجزای مرا شیرازه بست
هوش مصنوعی: باد آرامش، دوباره مرا به هم ریخته بود؛ طوفان عشق، اجزای وجودم را به هم بافته بود.
بسکه می‌بالد ز ذوق خود نگنجد در نیام
تا عذار تیغ او از رنگ خونم غازه بست
هوش مصنوعی: چنان شوق و لذتی در اوست که حوصله‌ی نگه‌داشتن خود را ندارد و به همین دلیل، پوست صورتش به خاطر رنگ خون من مانند گل سرخ است.
در دیار عشق رسم گفتگو هرگز نبود
عندلیب نو درآمد تازه این آوازه بست
هوش مصنوعی: در سرزمین عشق، هرگز شکلی از گفت‌وگو وجود نداشت، اما حالا بلبل تازه‌ای وارد شده و آهنگی نو را آغاز کرده است.
در غم آغوش او فیّاض نتوانم دمی
همچو زخم تازه آغوش خود از خمیازه بست
هوش مصنوعی: در درد جدایی از او، نمی‌توانم حتی لحظه‌ای آرامش داشته باشم؛ چون مانند زخم تازه ای هستم که هنوز نتوانسته‌ام از آن فارغ شوم.