گنجور

شمارهٔ ۱۵۸

باز ذوق عاشقی بر عقل زور آورده است
یاد مستی رخنه در ملک شعور آورده است
نالهٔ بلبل سرودی یاد مستان داده است
بوی گل دیوانهٔ ما را به شور آورده است
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
نالهٔ بلبل مرا اینجا به زور آورده است
عشق با من در ازل می‌کرد تقریر غمت
سیل، خاشاک مرا از راه دور آورده است
عشق را چندین هزاران دیدهٔ دیدار هست
عقل در بزم تماشا چشم کور آورده است
چهرهٔ بت آتش موسی است گویی پیر دیر
سنگ این بتخانه را از کوه طور آورده است
تا ز یاد خویش رفتم پُر شدم از یاد دوست
بیخودی ظلمت ز خاطر برده، نور آورده است
پیش ازین با ما نگاهش این گرانی‌ها نداشت
تا که بازش بر سر ناز و غرور آورده است؟
داده تا با خود قرار هم‌نشینی‌های غیر
زورها فیّاض بر طبع غیور قرار آورده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز ذوق عاشقی بر عقل زور آورده است
یاد مستی رخنه در ملک شعور آورده است
هوش مصنوعی: عشق دوباره بر عقل چیره شده و باعث شده است که حالت مستی و شیدایی در آگاهی و هوش نفوذ کند.
نالهٔ بلبل سرودی یاد مستان داده است
بوی گل دیوانهٔ ما را به شور آورده است
هوش مصنوعی: صدای بلبل آهنگی را به یاد نوشیدنی‌ها و جشن‌ها سروده است و عطر گل، ما را به شدت شاد و هیجان‌زده کرده است.
من کجا و دست گل چیدن کجا ای باغبان
نالهٔ بلبل مرا اینجا به زور آورده است
هوش مصنوعی: من از کجا که به باغ بیایم و گل بچینم؟ ای باغبان، بلبل دردمند مرا به اینجا کشانده است.
عشق با من در ازل می‌کرد تقریر غمت
سیل، خاشاک مرا از راه دور آورده است
هوش مصنوعی: عشق از همان ابتدا غم را برای من توضیح می‌داد و حالا این غم مانند سیلی آمده که مرا از راه دور به خود کشانده است.
عشق را چندین هزاران دیدهٔ دیدار هست
عقل در بزم تماشا چشم کور آورده است
هوش مصنوعی: عشق را هزاران چشم برای تماشای وجود دارد، اما عقل در این میهمانی بینایی‌اش را از دست داده است و نمی‌تواند درست ببیند.
چهرهٔ بت آتش موسی است گویی پیر دیر
سنگ این بتخانه را از کوه طور آورده است
هوش مصنوعی: چهره‌ی این بت به گونه‌ای است که انگار آتش موسی در آن درخشان است. گویی این پیر، سنگ‌های این معبد را از کوه طور آورده است.
تا ز یاد خویش رفتم پُر شدم از یاد دوست
بیخودی ظلمت ز خاطر برده، نور آورده است
هوش مصنوعی: هر چه بیشتر به درون خود فرو رفتم، یاد دوست در دلم پررنگ‌تر شد. این گم‌گشتگی که از تفکر در خود داشتم، مرا از ظلمت دور کرده و به نور و روشنی رسانده است.
پیش ازین با ما نگاهش این گرانی‌ها نداشت
تا که بازش بر سر ناز و غرور آورده است؟
هوش مصنوعی: پیش از این، نگاه او بر ما اینقدر سنگین و پر از حرمت نبود، تا اینکه دوباره به خاطر ناز و خودخواهی‌اش به این حالت درآمده است.
داده تا با خود قرار هم‌نشینی‌های غیر
زورها فیّاض بر طبع غیور قرار آورده است
هوش مصنوعی: او به من گفته است که با دیگران نشست و برخاست کنم، چرا که ذات بخشنده‌ام به من اجازه می‌دهد با طبعی جسور به این کار ادامه دهم.