گنجور

شمارهٔ ۱۴۱

عکس رخ جانانه که در منزل چشم است
شمعی است که افروخته در محفل چشم است
جز خون دل و لخت جگر بار ندارد
این ریشة دردی که در آب و گل چشم است
دل خود به خیال تو تسلّی است ولیکن
از حسرت دیدار تو خون در دل چشم است
تا خون نخورد دل، نشود دیده گلستان
محصول دلست اینکه مرا حاصل چشم است
از ضعف زمانی ز تپیدن ننشیند
فیّاض دل خون شده‌ام بسمل چشم است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عکس رخ جانانه که در منزل چشم است
شمعی است که افروخته در محفل چشم است
هوش مصنوعی: چهره محبوبی که در نگاه من است مانند شمعی است که در جمع چشم‌ها روشنایی می‌بخشید.
جز خون دل و لخت جگر بار ندارد
این ریشة دردی که در آب و گل چشم است
هوش مصنوعی: این درد عمیق و ریشه‌دار تنها با اندوه و خون دل و ناتوانی قابل تحمل است و هیچ چیز دیگری جز این احساس در چشمانم وجود ندارد.
دل خود به خیال تو تسلّی است ولیکن
از حسرت دیدار تو خون در دل چشم است
هوش مصنوعی: دل من با یاد تو آرام می‌گیرد، اما هنوز از حسرت دیدن تو چشمانم پر از خون و اشک است.
تا خون نخورد دل، نشود دیده گلستان
محصول دلست اینکه مرا حاصل چشم است
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل دچار رنج و درد نشود، چشم نمی‌تواند زیبایی‌ها را ببیند. زیبایی‌هایی که در دل من نهفته است، نتیجهٔ آن احساسات و تجربیات درونی است.
از ضعف زمانی ز تپیدن ننشیند
فیّاض دل خون شده‌ام بسمل چشم است
هوش مصنوعی: از فرط ضعف و ناتوانی، دل من که همیشه سرشار از احساسات است، به شدت در حال خونریزی است و چشمانم به نشانه‌ی این حالت نمی‌توانند آرام بگیرند.