گنجور

شمارهٔ ۱۰۴

چو موج بر سر آبیم و حال سخت خرابست
خوشا امید جگر تشنه‌ای که محو سرابست
بگو به ساقی گلرخ که خون شیشه بگیرد
که از حرارت می در میان آتش و آبست
اگر تو رخ بگشایی دلم چو گل بگشاید
بیا که رشتة کارم گره به بند نقابست
حدیث شوق ترا خامه سرسری ننویسد
که رقعه‌ؤاری ازین مایة هزار کتابست
درآ به میکده فیّاض انتظار چه داری
که دیده پُرنم اشک است و جام پُر ز شرابست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو موج بر سر آبیم و حال سخت خرابست
خوشا امید جگر تشنه‌ای که محو سرابست
هوش مصنوعی: ما مانند موجی هستیم که بر روی آب حرکت می‌کنیم و وضعیت‌مان به شدت خراب است. اما خوشحالیم از امیدی که مانند امید یک تشنه است به آب، حتی اگر آن آب سراب باشد و در واقع وجود نداشته باشد.
بگو به ساقی گلرخ که خون شیشه بگیرد
که از حرارت می در میان آتش و آبست
هوش مصنوعی: به ساقی با چهره گلگون بگو که شیشه‌ای از خون بگیرد؛ زیرا که می، در گرما و شدت آتش و آب، در حال جوشیدن است.
اگر تو رخ بگشایی دلم چو گل بگشاید
بیا که رشتة کارم گره به بند نقابست
هوش مصنوعی: اگر تو چهره‌ات را نمایان کنی، دلم مثل گلی که شکفته می‌شود، باز خواهد شد. بیا که حال و روز من به این بستگی دارد که تو نقابت را برنداری.
حدیث شوق ترا خامه سرسری ننویسد
که رقعه‌ؤاری ازین مایة هزار کتابست
هوش مصنوعی: حس و حال اشتیاق تو را به سادگی نمی‌توان نوشت، چون نامه‌ای که در بر دارنده‌ٔ معانی عمیق و ارزشمند هزاران کتاب است.
درآ به میکده فیّاض انتظار چه داری
که دیده پُرنم اشک است و جام پُر ز شرابست
هوش مصنوعی: به میکده برو و از نعمت‌های آن بهره‌مند شو، چرا که در چشمانم اشک وجود دارد و جام من پر از شراب است.