شمارهٔ ۹ - در منقبت امیرالمومنین علی (ع)
شهید عشق تو آید به یاد جانش و لرزد
کند خیال خدنگ تو استخوانش و لرزد
مریض عشق ترا تا ز درد خسته نگردد
اجل به بالین آید به قصد جانش و لرزد
به خاک کشته خود گر کنی گذر ز ره ناز
ز شوق زنده شود جان نانتوانش و لرزد
قتیل تیغ نگاه تو از سیاست خویت
نفس برون رود از قالب تپانش و لرزد
ز بس که مضطرب از تن برون رود بنشیند
به شاخ سدره خجل جان گشتگانش و لرزد
خط نگاه ز رویت به دیده مضطرب آید
بسان دزد که دریافت پاسبانش و لرزد
غمت جدا ز دلم مضطرب بود چو دل من
بسان مرغ که گم کرده آشبانش و لرزد
غمت گذاشت دلم را و شد زبیکسی از خود
چو رهروی که گذارند کاروانش و لرزد
ز بس که گشته سراپا پر از جراحت تیغش
دلم ز بیم کند یاد ابروانش و لرزد
نگاه او چو کشد از نیام تیغ سیاست
اجل زبیم زند دست در عنانش و لرزد
هوس نگاری شوقم به دست و خامه حسرت
خیال بوسه کند نقش بر لبانش و لرزد
خیال بوسه آن لب به دل چه گونه نگارم
که می برد لب من نام آستانش و لرزد
چه گونه در کمر آرم دو دست شوخ وشی را
که زلف خیره کند دست در میانش و لرزد
ز هیچ خامه کند مانی تصور وانگه
به لوح ذره کشد صورت دهانش و لرزد
چنان فکنده به خواریم کافری که ز بیمش
فلک لقب کندم خاک آستانش و لرزد
نظر به سوی من افکند و مضطرب شدم از بیم
چو بسملی که نمایند قصد جانش و لرزد
چنان که دل ز جفاهای آن ستمگر بدخو
به دیده جای دهد ناوک سنانش و لرزد
سزد دگر که برم شکوه از غمش به جنابی
که پیر چرخ کند یاد امتحانش و لرزد
علی عالی آن کو ز شرم بی ادبی ها
فلک به دیده کشد خاک آستانش و لرزد
بلند رتبه شهی کز علو قدر نماید
فلک گدایی رفعت ز آستانش و لرزد
حریم روضه او گلشنی است درخور شانش
که چرخ نام کند روضه جنانش و لرزد
کمینه کوچه شهر جلال اوست طریقی
که عقل نام کند راه کهکشانش و لرزد
به میهمانی خدام او قضا ز خجالت
فرستد اطلس چرخ از برای خوانش و لرزد
به مکتب ادبش بار اگر دهند خرد را
چو طفل لوح به کف گیرد از بنانش و لرزد
بهگاه معرکه آن شیرافکن از دم تیغی
که مهر یاد کند تیغ خونفشانش و لرزد
اگر به موج کند آفتاب نسبت تیغش
ز بیم آب شود جمله استخواش ولرزد
چو باد قهرش در معرکه به جلوه درآید
چو بید تر شود اعضای دشمنانش و لرزد
چو آتش غضبش برفروزد از پی کینه
سپندوار زمین خیزد از مکانش ولرزد
ز مشت خار و خس استخوان دشمن جاهش
ز بیم کینه او خاست دود جانش و لرزد
سمند عمر خرامش چه تند و سرکش و شوخست
که می فرستد نعل مه آسمانش و لرزد
زمین ز سخت سمی های او چو زلزله گیرد
جهد ز روی ادب بوسه بر عنانش و لرزد
به گاه پویه چو خواهد که در رکاب وی افتد
به لب رسد ز دویدن زمانه جانش و لرزد
چو در جلو فکند سرعتش سپهر برین را
فتد ز پی به دو گام ابرش زمانش و لرزد
فلک بلرزد بر وی چو دود بر سر شعله
چو گرم پویه شود یک یک استخوانش و لرزد
ز مطلع دگرم روی صفحه نور گرفته
که آفتاب قسم می خورد به جانش و لرزد
شمارهٔ ۸ - در منقبت امیرالمومنین علی علیه السلام و اثبات ولایت و خلافت او: سزای امامت به صورت به معنیشمارهٔ ۱۰ - مطلع دوم: کند سپهر خم اندیشه کمانش و لرزد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شهید عشق تو آید به یاد جانش و لرزد
کند خیال خدنگ تو استخوانش و لرزد
هوش مصنوعی: شهدای عشق تو به یاد جانشان میآیند و یاد تصویر تو باعث میشود که روحشان به لرزه درآید.
مریض عشق ترا تا ز درد خسته نگردد
اجل به بالین آید به قصد جانش و لرزد
هوش مصنوعی: عشق بیمار تو تا زمانی که از درد خسته نشده باشد، مرگ به سراغش میآید و به قصد جان او میآید و میلرزد.
به خاک کشته خود گر کنی گذر ز ره ناز
ز شوق زنده شود جان نانتوانش و لرزد
هوش مصنوعی: اگر به خاک عشق خود گام بزنی، با ناز و ظرافت، شوقی در دل زنده میشود که جان ناتوانت را به لرزه در میآورد.
قتیل تیغ نگاه تو از سیاست خویت
نفس برون رود از قالب تپانش و لرزد
هوش مصنوعی: نگاه تو به اندازهای قوی و کشنده است که هر کسی با آن روبرو شود، احساس میکند نفسش از ترس خارج میشود و بدنش به لرزه درمیآید.
ز بس که مضطرب از تن برون رود بنشیند
به شاخ سدره خجل جان گشتگانش و لرزد
هوش مصنوعی: به دلیل نگرانی و اضطراب زیادی که دارد، از بدنش خارج میشود و در بالای درخت سدره مینشیند، در حالی که روح مردگانش خجالتزده است و به لرزه درمیآید.
خط نگاه ز رویت به دیده مضطرب آید
بسان دزد که دریافت پاسبانش و لرزد
هوش مصنوعی: نگاه تو به چشمم میافتد و دل مرا مضطرب میکند، همچون دزدی که متوجه حضور نگهبان میشود و به شدت میترسد.
غمت جدا ز دلم مضطرب بود چو دل من
بسان مرغ که گم کرده آشبانش و لرزد
هوش مصنوعی: غمت از دل من جدا نیست و دل من مانند مرغی است که پروردگار خود را گم کرده و مضطرب و لرزان است.
غمت گذاشت دلم را و شد زبیکسی از خود
چو رهروی که گذارند کاروانش و لرزد
هوش مصنوعی: اندوه تو قلبم را در خود فرو برد و به حال کسی درآورده که در سفر است و کاروانش او را به حال خود رها کرده است و در دلش لرزهای به وجود آمده.
ز بس که گشته سراپا پر از جراحت تیغش
دلم ز بیم کند یاد ابروانش و لرزد
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زخمهای زیادش از تیغ ابروان او میلرزد و همیشه به یاد آنها میافتد.
نگاه او چو کشد از نیام تیغ سیاست
اجل زبیم زند دست در عنانش و لرزد
هوش مصنوعی: چشمان او مانند تیغی برنده است که میتواند سرنوشت را تغییر دهد. وقتی او به کسی نگاه میکند، آن شخص احساس ترس و لرز میکند، گویی قدرتی عظیم بر او مسلط شده است.
هوس نگاری شوقم به دست و خامه حسرت
خیال بوسه کند نقش بر لبانش و لرزد
هوش مصنوعی: میخواهم با شور و شوق، تصویری از بوسه بر لبان محبوبم بکشم و گویای حسرت و آرزوهایی که در دل دارم باشم. این آرزوی عمیق باعث میشود که حتی قلم و کاغذ نیز تحت تأثیر قرار گیرند و احساساتم را جاری کنند.
خیال بوسه آن لب به دل چه گونه نگارم
که می برد لب من نام آستانش و لرزد
هوش مصنوعی: افکارم در مورد بوسه آن لب چطور میتواند به خاطر برود، در حالی که نام آن آستان بر لبان من است و این احساس باعث لرزش من میشود.
چه گونه در کمر آرم دو دست شوخ وشی را
که زلف خیره کند دست در میانش و لرزد
هوش مصنوعی: چطور میتوانم دستان بازیگوشم را به دور کمر کسی بزنم که زلفهایش چنان جذاب هستند که وقتی به آنها نگاه میکنم، دلم میلرزد؟
ز هیچ خامه کند مانی تصور وانگه
به لوح ذره کشد صورت دهانش و لرزد
هوش مصنوعی: از هیچ چیز، قلم نمیتواند تصوری بسازد، سپس بر روی لوح کوچک، تصویر دهان او را ترسیم کند و به لرزه درآید.
چنان فکنده به خواریم کافری که ز بیمش
فلک لقب کندم خاک آستانش و لرزد
هوش مصنوعی: به قدری به ما سختی و رنج میدهد که حتی کافرانی که از او میترسند، مرا خاک درگاه او میدانند و از ترس او به لرزه میافتند.
نظر به سوی من افکند و مضطرب شدم از بیم
چو بسملی که نمایند قصد جانش و لرزد
هوش مصنوعی: نگاه او به من افتاد و از ترس مضطرب شدم، مانند گوسفند زخمی که از ترس جانش میلرزد.
چنان که دل ز جفاهای آن ستمگر بدخو
به دیده جای دهد ناوک سنانش و لرزد
هوش مصنوعی: دل انسان به خاطر بیرحمیهای آن ظالم بدطینت، چنان تحت تاثیر قرار گرفته که تیر انتقامجوییاش در دل جای گرفته و باعث لرزش دل میشود.
سزد دگر که برم شکوه از غمش به جنابی
که پیر چرخ کند یاد امتحانش و لرزد
هوش مصنوعی: به خاطر غمش، شکایتی دارم از درد و رنجی که به من میدهد، شایسته است که نزد کسی بروم که در گذر زمان و تجربه همه چیز را به یاد دارد و از یادآوری آن امتحان میترسد.
علی عالی آن کو ز شرم بی ادبی ها
فلک به دیده کشد خاک آستانش و لرزد
هوش مصنوعی: علی آدمی است بزرگ و والا که وقتی نادانیهای بیادبانه را ببیند، آسمان برای احترام به او خاک آستانش را به چشم خود میآورد و به لرزه درمیآید.
بلند رتبه شهی کز علو قدر نماید
فلک گدایی رفعت ز آستانش و لرزد
هوش مصنوعی: شهری با مقام و رتبه بلند که آسمان به خاطر عظمت او احساس کوچکی میکند و از در ورودش استغفار میکند و به خاطر جانشینی او، میلرزد.
حریم روضه او گلشنی است درخور شانش
که چرخ نام کند روضه جنانش و لرزد
هوش مصنوعی: محل مقدس او مانند باغی است که شایسته مقام اوست، به طوری که آسمان آن را به باغ بهشت مینامد و به خاطر عظمتش مورد احترام قرار میگیرد.
کمینه کوچه شهر جلال اوست طریقی
که عقل نام کند راه کهکشانش و لرزد
هوش مصنوعی: کوچههای کوچک شهر به عظمت او اشاره دارند. مسیری که عقل به نام راه کهکشان میشناسد، همچنان لرزشی در دل دارد.
به میهمانی خدام او قضا ز خجالت
فرستد اطلس چرخ از برای خوانش و لرزد
هوش مصنوعی: در میهمانی خدا، چون از شرم و احترام، چرخش آسمان با پارچهای زیبا و با شکوه برای مهمانی آماده میشود و به لرزه میافتد.
به مکتب ادبش بار اگر دهند خرد را
چو طفل لوح به کف گیرد از بنانش و لرزد
هوش مصنوعی: اگر به او علم و ادب بیاموزند، خرد و دانایی مانند کودکی که لوح در دست دارد، از انگشتانش میجوشد و به تاثر و تکان در میآید.
بهگاه معرکه آن شیرافکن از دم تیغی
که مهر یاد کند تیغ خونفشانش و لرزد
هوش مصنوعی: در زمان نبرد، آن کسی که مانند شیر در میدان میجنگد، با ضربهای از شمشیر خود آنچنان یاد و خاطرهای از خود بر جای میگذارد که حتی شمشیرش پر از خون نیز به لرزه میافتد.
اگر به موج کند آفتاب نسبت تیغش
ز بیم آب شود جمله استخواش ولرزد
هوش مصنوعی: اگر آفتاب به موجهای دریا بزند، تیغش به خاطر ترس از آب میلرزد و تمام استخوانها به شدت به لرزه درمیآید.
چو باد قهرش در معرکه به جلوه درآید
چو بید تر شود اعضای دشمنانش و لرزد
هوش مصنوعی: زمانی که خشم و قدرت او در میدان نبرد نمایان شود، دشمنانش مانند بید بلرزند و ترس بر وجودشان چیره گردد.
چو آتش غضبش برفروزد از پی کینه
سپندوار زمین خیزد از مکانش ولرزد
هوش مصنوعی: وقتی خشم و کینهاش شعلهور شود، زمین مانند درختی میلرزد و از جای خود حرکت میکند.
ز مشت خار و خس استخوان دشمن جاهش
ز بیم کینه او خاست دود جانش و لرزد
هوش مصنوعی: از دست دشمنش که به خاطر کینهاش ترسیده، بدن او به درد آمده و به شدت میلرزد.
سمند عمر خرامش چه تند و سرکش و شوخست
که می فرستد نعل مه آسمانش و لرزد
هوش مصنوعی: عمر مانند اسب پراهمیت و شتابان است که با شوق و سرزندگی پیش میرود و نشانههایی از زیبایی و قدرتش را در آسمان نشان میدهد.
زمین ز سخت سمی های او چو زلزله گیرد
جهد ز روی ادب بوسه بر عنانش و لرزد
هوش مصنوعی: زمین به خاطر سختیهای او به لرزه درمیآید؛ او با تلاش و ادب بر زینش مینشیند و در این حال زمین به لرزش ادامه میدهد.
به گاه پویه چو خواهد که در رکاب وی افتد
به لب رسد ز دویدن زمانه جانش و لرزد
هوش مصنوعی: زمانی که او بر اسب میتازد و میخواهد کسی به او بپیوندد، احساس میکند که زمان چقدر سریع میگذرد و نفسش به تنگی میافتد و بدنش لرزان میشود.
چو در جلو فکند سرعتش سپهر برین را
فتد ز پی به دو گام ابرش زمانش و لرزد
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان با سرعت حرکت کند، ابرها به دنبالش حرکت میکنند و بهسرعت از کنار او عبور میکنند و این حرکت باعث میشود که هر چیز تحت تأثیر قرار بگیرد و بلرزد.
فلک بلرزد بر وی چو دود بر سر شعله
چو گرم پویه شود یک یک استخوانش و لرزد
هوش مصنوعی: آسمان به لرزه در میآید همانگونه که دود در بالای آتش میلرزد، وقتی که حرارت افزایش مییابد، هر یک از استخوانهای او نیز به لرزه درمیآید.
ز مطلع دگرم روی صفحه نور گرفته
که آفتاب قسم می خورد به جانش و لرزد
هوش مصنوعی: از افق دیگری، چهرهای روشن و درخشان دیده میشود که نور خورشید به آن سوگند یاد میکند و جان او را میلرزانید.