گنجور

شمارهٔ ۸ - در منقبت امیرالمومنین علی علیه السلام و اثبات ولایت و خلافت او

سزای امامت به صورت به معنی
علی ولی آن که شاهست و مولی
جهان همچو چشم است و او همچو مردم
جهان همچون لفظ است و او همچو معنی
بود حاجت دین به او در تحقق
همان در تقوم به صورت هیولی
وفی است و اوفی، ولی است و اولی
علیم است و اعلم، علی است و اعلی
ولی ولایت وصی وصایت
هدی هدایت هم اعلی هم ادنی
نه گر ذات اوعلت غایی استی
معطل بماندندی اسباب اولی
مطیع شتاب ویست و درنگش
مکان در تمکن زمان در تقضی
اگر نور او در میانه نبودی
بماندی دو عالم چو عینین اعمی
هم از منع زهدش هم از بذل علمش
تن جسم لاغردل عقل فربی
بههر کوه و هر دشت بین بر سر هم
فروغ رخ او تجلی تجلی
بود گرد راهش بود نقش پایش
دم عیسی مریم و دست موسی
بود نور او سر ایجاد عالم
بود ذات او قدرت حق تعالی
به فرض محال ار دهد زهر قاتل
بود به که غیرش دهد من و سلوی
چو او حمله آرد چه رستم چه دستان
چو او معجز آرد چه موسی چه عیسی
به دستش بود خامه عقل اول
ز علمش بود نامه نفس کلی
بیا بر سر کوی جاه و جلالش
ببین ریخته بر سر هم تجلی
یکی کوی از خانه اش جسم اول
یکی دایه در منزلش نفس اولی
ببینی اگر روضه پاک او را
کم آید به چشم تو خورشید اعلی
همه خادمانش عقول مجرد
همه چاکرانش نفوس معلی
به یک دست نزدش چه عامی چه خاصی
به یک پای پیشش چه علوی چه سفلی
چه بدبخت باشد که در حشر گردد
جدا از در او به جنت تسلی
اگر قرب او با پیمبر نبودی
نمی گشت واجب مودت به قربی
همه مایه مهر او مهر حوران
همه میوه حب او بار طوبی
ترقی بود بی ولایش تنزل
تنزل بود با ولایش ترقی
چه روز و چه شب ساکنان درش را
که در خانه خور چه غربی چه شرقی
گرفتار رویش پریشان مویش
چه یک دشت مجنون چه یک شهر لیلی
کمر بستگان کمند هوایش
ز یک دست عذرا ز یک دست سلمی
به عشر تگه حضرت بی زوالش
تمنی فرو ریخته بر تمنی
امامت کسی را سزا شد که دارد
تحلی به فضل از رذایل تخلی
تخلی که دارد جز او از رذایل؟
که دارد چو او در فضایل تحلی؟
کند دعوی ار غیر او جای او را
بود دعوی غیر خالی ز معنی
چو معنی نباشد خلافست گفتن
چون برهان نباشد گزافست دعوی
قوی بازو از خاطر اوست دانش
گرانمایه از صحبت اوست تقوی
دل مرده از گفته اوست زنده
چه باشد ازین بهتر احیای موتی؟
فدای ره او چه دانش چه بینش
طفیل در او چه دنیا چه عقبی
شهی کز شرف کرده اوصاف او را
خداوند تنزیل صد جای املی
کلام الهی چه سابق چه لاحق
همه مدحت اوست حق کرده انشی
نبینی به قرآن نه سوره نه آیه
که نبود در او از کمال وی انهی
خدا جمله پیغمبران امم را
به ایجاد او داده صد گونه بشری
به اظهار او بوده جبریل مامور
به پیغمبر اخفای او گشته منهی
نبوت به اظهار امرش محقق
رسالت ز اخفای او گشته منفی
چه تدبیر کردند ارباب عدوان
که قدرش کنند از جهان جمله اخفی
ولیکن ز مشت غباری که خیزد
نماند در آفاق خورشید مخفی
ز دم های سرد حسودان بدگو
نشد نور او در نقاب تواری
بلی مشعل آفتاب درخشان
ز باد نفس کی توان کرد اطفی
بود افضل خلق بعد از پیمبر
جهات فضایل چو در اوست مطوی
هم از علم وافر هم از حکم ظاهر
هم آداب زهد و هم آیین تقوی
هم از سبق اسلام و قرب پیمبر
چه از روی صورت چه از روی معنی
شجاعت به حدّی که تا روز محشر
چه از بازوی اوست دین را تقوی
دریده همه پرده کفر و عصیان
شکسته همه رونق لات و عزی
به او مستند پیشوایان امت
در انواع دانش در آداب فتوی
ز بحرش بود قطره ای بحر حکمت
ز نورش بود پرتوی کشف صوفی
به او جسته نسبت چه قاری چه واعظ
بدو کرده نازش چه صرفی چه نحوی
به تفسیر آیات او بوده مرجع
به تاویل تنزیل او بوده ماوی
به او مستند حرف های مشایخ
به او منتسب جلوه های موالی
به تعلیم علمش فنون تعلم
به ارشاد سرش علوم لدنی
به هر واقعه عقل او بوده مرشد
به هر مساله علم او بوده مفتی
به او کرده در مشکلات وقایع
همه غاصبان خلافات رجعی
نه از امر حق کرده یک مو تجاوز
نه یک جو در امر خلایق تعدی
بود جمع در وی شروط امامت
به نص صریح کلام الهی
امامت ز عصمت برد استقامت
به نص امر عصمت پذیرد تمامی
نصوص طهارت بر او هست وارد
براهین عصمت در او هست جاری
ز آیات ناطق احادیث صادق
که مطلب ز هر یک پذیرد تقوی
احادیث بالغ به حد تواتر
هم از روی لفظ و هم از روی معنی
نه بیمار تضعیف و تزییف ناقل
نه محتاج توثیق و تعدیل راوی
ز قرآن کنم اول اثبات مطلب
دگر از احادیث اتمام دعوی
«لیذهب» بشان که بوده و «یطهر»
ز «یتلوه» شاهد به سوی که ایمی
به تنزیل شد «هل اتی» از چه منزل
نبی را ز بلغ چرا کرد عتبی
که از «انما» بود مقصود ایزد
به سایل که انگشتری کرد اعطی
که بود آنکه با او به فرمان ایزد
نبی شد مباهل به قوم نصاری
به رد برائت که گردید مامور
به اعطای رایت کرا کرد انهی
کرا با نبی بود فضل اخوت
کرا با اولوالعزم حد تساوی
به شان که جبریل شد لافتی گو
پیمبر برای که گفت انت منی
به روز غدیر از برای که می گفت
به بالای منبر نبی لست اولی
برای که بود اینکه گردید صادر
حدیثی که نقل است در طیر مشوی
چرا کرد امر سلام امامت
چرا اجر تبلیغ شد حب قربی
کسی کاین فضایل مر اوراست ثابت
کسی کاین دلایل دراو هست مجری
بوددر امامت ز هر غیر سابق
بود در خلافت ز هر غیر احری
یقین محض جهل است و عین شقاوت
نمودن به او دیگری را مساوی
چه جا دارد این کز ره علم گوید
کسی اینکه غیری ازو هست اولی
مرا نیست باور که از اهل دانش
به دل کرده باشد کسی این تجری
مگر اینکه در نیل جاه و مراتب
نماید تقرب به ارباب دنیی
چه نقصان کند در تجارت که بیند
به دنیی فروشد مثوبات عقبی
تو عقبی رها کن چه خجلت کسی کو
به نزدیک آن شاه در دار مثوی
خدایا تو دانی که فیاض مجرم
ندارد به جز درگه شاه ملجی
به وی بخش دانسته تقصیر او را
به وی بخش چندین گناهان عظمی
که گر من نیم لایق اما توان کرد
به وی صد هزاران چو من بنده اعطی
توان دید سگ را به روی خداوند
توان درگذشتن ز بنده به مولی
ز من کم مکن نعمت مهر او را
که در هر دو عالم مرا این بس اجری

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.