شمارهٔ ۶ - در منقبت رسول اکرم(ص)
چشم دارد بر متاع ما سپهر چنبری
یوسف ما بهتر از گرگی ندارد مشتری
چون نباشم داغ گردون من که عمری بر دلم
پرتو خور شعلگی کردست و اختر اخگری
مرهم کافور مه بر زخمم الماسی کند
نور اختر چون کند در دیده من خنجری
چار عنصر ره به من از چار جانب بسته اند
کرده تا این شش جهت بر مهره من ششدری
با قوی دستی چو گردون کی برآیم در مصاف
من که پیشم م می بندد کمر در لاغری
نیست چشم مردمی از آسمانم بعد ازین
سفله پرور کی تواند کرد مردم پروری؟
بی تمیزیهای گردون گر نباشد باورت
نحس اکبر را ببین بر سعد اکبر برتری
مردمی با خاک یکسان شد ز بی مهری دهر
قدر گوهرها شکست این سفله از بدگوهری
کاری از جوهر نیامد بعد ازین در روزگار
جوهری پیدا کند شاید مگر بی جوهری
جز پشیمانی ندارد قدر کالای هنر
جز فراموشی ندارد جنس دانش مشتری
مادر دوران ز بی مهری که دارد در نهاد
طفل دانش را برید از شیر دانش پروری
آدمیت می جهد زین خلق چون آدم ز دیو
مردمی رم می کند زین دیو مردم چون پری
ای عزیزان آب عزت نیست جز در چاه دل
یوسفم را کین اخوانست مهر مادری
تا نگردد کج نگردد کار هیچ اندیشه راست
گوی نتوان زد به چوگان تا نباشد چنبری
در بزرگی گر کسی آسوده باشد پس چراست
هفت اندام فلک را داغ های اختری
ای دل از خواب هوس سر بر نداری یک نفس
تا ببینی در ره سیل است قصر قیصری
بر سریر عز ودولت چون کند کس خواب امن!
تخته دارد در پی سر تخت گاه سروری
خاک دارد در دهن این طمطراق خسروی
باد دارد در درون این بارگاه سنجری
چون زنان تا کی توان بودن به زیر آسمان
بر سر مردان کند تا چند گردون معجری!
همچو نور دیده از خود گر برون آیی دمی
می توانی زین حصار شیشه آسان بگذری
صورت اندیشه نیکو می تراشی در خیال
ای مسلمان زاده آخر تا به کی این بتگری
تیره شد از گفتگوی چرخ بزم اهل دل
کو فروغ مطلعی چون آفتاب خاوری
همدمان بازار گرمی دارم از نیک اختری
عشق دلال است و از غم هر طرف صد مشتری
شرح حال بی زبانان نیست کار هر زبان
چون قلم نتوان گرفتن این سخن را سرسری
از مساماتش ز حسرت خون ترشح می کند
نامه ام را گر چو برگ لاله درهم بفشری
عاشق پروانه سوزی هاست امشب شمع من
جان فشانی ها زیان دارم ز بی بال و پری
مختلف طرزم از ان بینی چو اخگر در برم
گه حریر شعله گه پشمینه خاکستری
رو نهم بر خاک عشق و دل نهم بر تیغ یار
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
شد طلای دست افشار اخگرم در کف ز بس
گشت مستولی به طبع اتش از اشکم تری
قدر شمشیر ستم را خون من داند که چیست
شعله را نبود ز روغن چرب تر کس مشتری
عاشقم عاشق ولی در طبع معشوق از منست
عشوه را جادوفریبی غمزه را غارتگری
می توانم کرد اگر رنگ محبت نشکند
در لباس عشقبازی جلوه های دلبری
چون گل رخسار یارم بشکفد در صد بهار
دست قدرت را گلی در صحنه صنعت گری
گر زند با جلوه جانانه ام لاف خرام
پای از اندازه بیرون می نهد کبک دری
در هوای روی او دین سبحه اندازد ز کف
پیش تار موی اوزنار بندد کافری
گرنه از مژگان او تعلیم کاوش داشتی
بر رگ دل خار خار غم نکردی نشتری
سینه ام چون غنچه صد چاکست و جیبم پاره نیست
چون کنم چون گل ندارم دست پیراهن دری؟
بی پر و بالم کنون کو آنکه می کردی به ناز
همتم بر پیکر سیمرغ عمری شهپری
عمرها در جلوه هم پرواز عنقا بوده ام
می رمد موری ز من اکنون ز ننگ همسری
چون نباشد تیره روز من! که بختم می کند
بر مزاج شعله فایض صورت خاکستری
فارغم از زحمت دردسر بال هما
سایه بخت سیه تا کرده بر سر افسری
دست آفت بر متاع تیره بختی کی رسد!
بر کتان نیلی شب می کند مه گازری
پیه هستی چون درآید زآتش غم در گداز
بر سرین فربهی خندد میان لاغری
گر نزاکت دوستی با صد درشتی خوی کن
خار بالین می کند در باغ گلبرگ طری
گر کنی کسب سبکروحی ز گرد راه عشق
می توانی همچو رنگ روی عاشق بر پری
پای بشکن تا درین ره گام بتوانی زدن
بگذر از سر گر درین سرمنزلت باید سری
درد بسیارست و در پیش منت درمان کم است
هان دوای درد را از درد کمتر نشمری
هر که را بینی به غیر از من فریبی داده است
چرخ با من مادگی کردست و با مردم نری
کشت زار همتم آب قناعت می خورد
کرده زاکسیر قناعت خاک در دستم زری
نعمت الفقر فخری می خورم زین خشک و تر
از نوال پادشاه ملک خشکی و تری
شهریار ملک امکان کش به دارالضرب قدس
نقد هستی کرده بهر سکه حکمش زری
منبرش را کرده ده عقل مجرد پایگی
خطبه اش را کرده نه چرخ مقرنس منبری
احمد مرسل که در شهراه دین از بهر دل
کرده از هر نقش پا روشن چراغ رهبری
نخل اقبالش فکنده سایه بر فوق السما
گلبن عدلش دوانده ریشه در تحت الثری
خوش نشین سایه عدلش ز ماهی تا به ماه
ریزه خوار سفره جودش ز بحری تا بری
جوهر کل کرده جزو دانشش را صفحگی
رشته جان کرده حرف حکمتش را مسطری
بهر وصف قدرش این طوماروار نه شکن
عمرها پیچیده در خود در هوای دفتری
بود آدم در نهاد آب و گل پنهان که کرد
او در ایوان نبوت جلوه پیغمبری
بود در اصلاب اطهار رسل فانوس وار
شمع نورش در امان زین گردباد صرصری
کشتی هستی ز طوفان فنا دیدی خطر
گر شکوه و شوکت قدرش نکردی لنگری
از امانت داری نور وجودش بر خلیل
شد پذیرای مزاج کل طباع آزری
بادوال کهکشان هر شب به نام او قضا
طبل نوبت می زند بر بام این سطح کری
هر کجا خورشید رایش پرتو اندازد کند
مرغ زرین فلک چون مرغ عیسی شب پری
می گریزد در پناه ذره خورشید از حجاب
پرتو رایش کند چون میل دامن گستری
در خزد درتنگنای قطره دریا زانفعال
بحر دستش چون زند موج سخاوت پروری
از برای زیور ابکار جودش آفتاب
می کند هر صبحدم در کوره کان زرگری
چون برانگیزد ز بحر کف سحاب فیض جود
قطره باران کند در دست سایل گوهری
خاک خود را زر نمود و از کفش رویی نیافت
در نهاد زاده دنیا همین بس مدبری
در ره قدرش زپا افتادگان شوق را
نقش پا پهلو به گرودن می زند در برتری
می کند خضر شمیم خلق او هر نوبهار
در مشام عندلیبان بوی گل را رهبری
بلبل پرکنده را بر شاخسار تربیت
بیضه عنقا نهد در زیر بال بی پری
تیغ بی پروای شرعش چون برآید از غلاف
فتنه لرزان می گریزد در پناه بی سری
شیشه می، خورده تا از دست نهیش گردنی
دختر رز را نیارد کرد دیگر چادری
لطف او ترسم چو دامان شفاعت برزند
دوش بر دوش مسلمانی نشیند کافری
قوت دل بین که در رزم دلیران داشتی
پشت بر دیوار حفظش حمله های حیدری
آفتاب مدحتش را مطلعی رو داده است
کز ویم در دل جوان شد ذوق مدحت گستری
شمارهٔ ۵ - تجدید مطلع: تو در آیینه می بینی که عالم گلستان بینیشمارهٔ ۷ - مطلع دوم: پیش قصر قدرت افکنده ز ناخوش منظری
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشم دارد بر متاع ما سپهر چنبری
یوسف ما بهتر از گرگی ندارد مشتری
هوش مصنوعی: چشم به کالای ما دوخته است، اما آسمان که به ما نظر دارد، از گرگ هم بهتر و باارزشتر است.
چون نباشم داغ گردون من که عمری بر دلم
پرتو خور شعلگی کردست و اختر اخگری
هوش مصنوعی: ای کاش که به یاد من کسی باشد، چرا که تمام عمرم تحت تأثیر آتش خورشید و ستارههای داغ بوده است.
مرهم کافور مه بر زخمم الماسی کند
نور اختر چون کند در دیده من خنجری
هوش مصنوعی: کمک و تسکینی که عطر کافور بر زخم من میگذارد، مانند نوری است که ستارهای در چشمانم میدرخشد و مانند خنجری دردناک است.
چار عنصر ره به من از چار جانب بسته اند
کرده تا این شش جهت بر مهره من ششدری
هوش مصنوعی: چهار عنصر زمین، آب، هوا و آتش از چهار طرف به من راه بستهاند، تا این شش جهت بر من که مانند یک مهره هستم تأثیر بگذارند.
با قوی دستی چو گردون کی برآیم در مصاف
من که پیشم م می بندد کمر در لاغری
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و استواری مثل آسمان، چگونه میتوانم در جنگی به مقابله برخیزم؟ کسی که در برابر من ایستاده، در لاغری و ضعف خود، به خود میپیچد و ناتوانیاش را نشان میدهد.
نیست چشم مردمی از آسمانم بعد ازین
سفله پرور کی تواند کرد مردم پروری؟
هوش مصنوعی: من دیگر به آسمان نمینگرم، چون این دنیا پر از انسانهای پست و بیکفایت است و این افراد چگونه میتوانند انسانپرور باشند؟
بی تمیزیهای گردون گر نباشد باورت
نحس اکبر را ببین بر سعد اکبر برتری
هوش مصنوعی: اگر آلودگیهای دنیا وجود نداشته باشد، به یقین میتوانی برتری خوشاقبالی بزرگ را بر بدبختی بزرگ ببینی.
مردمی با خاک یکسان شد ز بی مهری دهر
قدر گوهرها شکست این سفله از بدگوهری
هوش مصنوعی: مردم به خاطر بیوفایی روزگار و بیاعتنایی به ارزشها، به سطحی سقوط کردند و گوهرهای با ارزش شکسته شدند. این فرد پست از بد ذات بودن خود، به این ذلت و انحطاط دچار شده است.
کاری از جوهر نیامد بعد ازین در روزگار
جوهری پیدا کند شاید مگر بی جوهری
هوش مصنوعی: بعد از این در زمانهای که هیچ جوهری پیدا نمیشود، دیگر هیچ کار ارزشمندی انجام نخواهد شد، شاید در نبود جوهر واقعی، چیزی به وجود بیاید.
جز پشیمانی ندارد قدر کالای هنر
جز فراموشی ندارد جنس دانش مشتری
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از هنر ارزش ندارد جز اینکه انسان را به پشیمانی بیندازد و هیچ چیز بهتر از دانش نیست مگر اینکه به فراموشی سپرده شود.
مادر دوران ز بی مهری که دارد در نهاد
طفل دانش را برید از شیر دانش پروری
هوش مصنوعی: مادر زمانه به خاطر بیمهریاش، باعث شده که کودک از علم و دانش دور بماند و شیرینی یادگیری را از او بگیرد.
آدمیت می جهد زین خلق چون آدم ز دیو
مردمی رم می کند زین دیو مردم چون پری
هوش مصنوعی: انسانیت از بین این مردم به دنبال خود میگردد، همچنانکه آدم از دیوان میگریزد. انسان نیز مانند پری از جمع دیوان بشری دوری میجوید.
ای عزیزان آب عزت نیست جز در چاه دل
یوسفم را کین اخوانست مهر مادری
هوش مصنوعی: ای دوستان، آب ناز و کرامت تنها در عمق دل من نهفته است؛ من یوسف هستم و این برادرانم هستند که مرهم زخم مادری را به یاد میآورند.
تا نگردد کج نگردد کار هیچ اندیشه راست
گوی نتوان زد به چوگان تا نباشد چنبری
هوش مصنوعی: تا وقتی که کارها به صورت منظم و درست پیش نرود، هیچ کس نمیتواند به درستی نظر یا نظری بدهد. برای رسیدن به هدف، نیاز است که از موانع و مشکلات عبور کنیم.
در بزرگی گر کسی آسوده باشد پس چراست
هفت اندام فلک را داغ های اختری
هوش مصنوعی: اگر کسی در زندگی خود احساس آرامش و بزرگی کند، پس چرا در آسمان هفت ستاره و سیاره، رد و نشانههایی از غم و مشکلات وجود دارد؟
ای دل از خواب هوس سر بر نداری یک نفس
تا ببینی در ره سیل است قصر قیصری
هوش مصنوعی: ای دل، یک لحظه هم که شده از خواب و خیال بیدار شو تا ببینی که در مسیر طوفان، کاخهای بزرگ و باشکوه چقدر آسیبپذیرند.
بر سریر عز ودولت چون کند کس خواب امن!
تخته دارد در پی سر تخت گاه سروری
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند در دوران پادشاهی و قدرت خواب راحتی داشته باشد؛ زیرا زیر سر تخت فرمانروایی، ناپایداری و خطرات وجود دارد.
خاک دارد در دهن این طمطراق خسروی
باد دارد در درون این بارگاه سنجری
هوش مصنوعی: در این بارگاه پر grandeur و با شکوه، حس میشود که خاک و humility در قلب این شاه بزرگ وجود دارد. به عبارتی، در حالی که ظاهرش بسیار عظیم و باشکوه است، در باطن، او به سادگی و خاکی بودن خود آگاه است.
چون زنان تا کی توان بودن به زیر آسمان
بر سر مردان کند تا چند گردون معجری!
هوش مصنوعی: تا چه زمانی زنان میتوانند زیر آسمان بر سر مردان باشند و در این دنیا به زندگی ادامه دهند؟ تا کی باید به این وضع ادامه داد؟
همچو نور دیده از خود گر برون آیی دمی
می توانی زین حصار شیشه آسان بگذری
هوش مصنوعی: اگر لحظهای از خودت خارج شوی و همچون نوری که از دیده میتابد، به دنیای بیرون نگاه کنی، میتوانی به سادگی از این محدودیتها و موانع عبور کنی.
صورت اندیشه نیکو می تراشی در خیال
ای مسلمان زاده آخر تا به کی این بتگری
هوش مصنوعی: ای مسلمانزاده، چرا همیشه به پرستش افکار و اندیشههای زیبا در ذهنت مشغولی؟ تا کی میخواهی به این بتپرستی ادامه دهی؟
تیره شد از گفتگوی چرخ بزم اهل دل
کو فروغ مطلعی چون آفتاب خاوری
هوش مصنوعی: از گفتوگوهای بیثمر و سخت دوران، حال و هوای دلسوزان دچار تیرگی و تیرهگی شده است، چرا که هیچگاه نوری درخشنده و روشن مانند طلوع آفتاب در شرق پیدا نمیشود.
همدمان بازار گرمی دارم از نیک اختری
عشق دلال است و از غم هر طرف صد مشتری
هوش مصنوعی: در بازار زندگی، من دوستانی دارم که به خوبی و خوشی از عشق صحبت میکنند. دلال عشق است که از غمهای خود میگوید و هر طرفش مشتریان زیادی دارد.
شرح حال بی زبانان نیست کار هر زبان
چون قلم نتوان گرفتن این سخن را سرسری
هوش مصنوعی: شرح حال کسانی که نمیتوانند سخن بگویند، کار هر زبانی نیست. زیرا درک این حرفها را نمیتوان بهسادگی بیان کرد.
از مساماتش ز حسرت خون ترشح می کند
نامه ام را گر چو برگ لاله درهم بفشری
هوش مصنوعی: در اثر اندوه و حسرتی که دارم، نامهام به شدت پر از احساس است و اگر بخواهی، میتوانی آن را همچون برگ لاله به راحتی له کنی.
عاشق پروانه سوزی هاست امشب شمع من
جان فشانی ها زیان دارم ز بی بال و پری
هوش مصنوعی: امشب به خاطر عشق، شمع من در حال سوختن است و من از ناتوانی و تنهاییام ناراحتم، زیرا بال و پر ندارم تا پرواز کنم.
مختلف طرزم از ان بینی چو اخگر در برم
گه حریر شعله گه پشمینه خاکستری
هوش مصنوعی: انواع و اقسام من را میتوانی ببینی، گاهی شبیه آتش در آغوشم نرم و لطیف است و گاهی مانند خاکستر پشمی، خاموش و بیروح.
رو نهم بر خاک عشق و دل نهم بر تیغ یار
قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق، سر خود را بر زمین میگذارم و دل را بر تیغ محبوب نهاد میکنم. کسی که ارزش طلا را میداند، به خوبی ارزش سنگ قیمتی را نیز میشناسد.
شد طلای دست افشار اخگرم در کف ز بس
گشت مستولی به طبع اتش از اشکم تری
هوش مصنوعی: طلای دست افشار که در دستان من است، به خاطر تأثیر آتش اشکهایم، حالتی در من به وجود آورده که مثل آتش شعلهور شدهام و به شدت تحت تأثیر آن قرار گرفتهام.
قدر شمشیر ستم را خون من داند که چیست
شعله را نبود ز روغن چرب تر کس مشتری
هوش مصنوعی: به بهای خون من، فقط ستمگر میداند که شمشیرش چه ارزش و تأثيری دارد. هیچکس جز من نمیداند که چگونه شعلهای از روغن چربتر میتواند ایجاد شود.
عاشقم عاشق ولی در طبع معشوق از منست
عشوه را جادوفریبی غمزه را غارتگری
هوش مصنوعی: من عاشق هستم و عشق را میشناسم، اما در ذات معشوق، از من نشانههایی از فریب و جذابیت وجود دارد؛ او با نگاهش دلها را به دست میآورد و به آرامی میرباید.
می توانم کرد اگر رنگ محبت نشکند
در لباس عشقبازی جلوه های دلبری
هوش مصنوعی: اگر محبت از بین نرود، میتوانم در عشق و دلدادگی، زیباییهای دلربایی را به نمایش بگذارم.
چون گل رخسار یارم بشکفد در صد بهار
دست قدرت را گلی در صحنه صنعت گری
هوش مصنوعی: هنگامی که چهره دوست مانند گلی زیبا در بهار شکوفا میشود، نشاندهندهی توانایی و هنر یک صنعتگر است که گلی را در صحنهی کار خود خلق کرده است.
گر زند با جلوه جانانه ام لاف خرام
پای از اندازه بیرون می نهد کبک دری
هوش مصنوعی: اگر محبوب با زیباییاش خود را به نمایش بگذارد، کبک دری که بر روی پاهایش میخیزد، از اندازه خود فراتر میرود و با شگفتی به عشق و جاذبهی او پاسخ میدهد.
در هوای روی او دین سبحه اندازد ز کف
پیش تار موی اوزنار بندد کافری
هوش مصنوعی: در جو زیبا و دلانگیز او، کسی که به او علاقهمند است، دین و اعتقاداتش را به راحتی رها میکند و در عوض، با زیبایی و جذابیت او، همه چیز را فراموش کرده و به او دل میبازد. شخصی که با او برخورد میکند، حتی اگر از ایمان و باورهای خودش باشد، تحت تأثیر این魅力 قرار میگیرد.
گرنه از مژگان او تعلیم کاوش داشتی
بر رگ دل خار خار غم نکردی نشتری
هوش مصنوعی: اگر چشمان او به تو آموزش کاوش میداد، در آن صورت دیگر بر رگ دل خود درد و غم نداشتی و نیازی به جراحی نمیدیدی.
سینه ام چون غنچه صد چاکست و جیبم پاره نیست
چون کنم چون گل ندارم دست پیراهن دری؟
هوش مصنوعی: قلبم مانند غنچهای پر از زخم است و جیبم پاره نیست. چگونه میتوانم مانند گلی که دامن زیبایی دارد، خود را بیارایم؟
بی پر و بالم کنون کو آنکه می کردی به ناز
همتم بر پیکر سیمرغ عمری شهپری
هوش مصنوعی: من اکنون بدون بال و پر هستم، و کسی که با ناز و غم میخواست مرا به اوج برساند، به یاد من هست و من را به یاد سیمرغ میاندازد.
عمرها در جلوه هم پرواز عنقا بوده ام
می رمد موری ز من اکنون ز ننگ همسری
هوش مصنوعی: من در طول عمرم همیشه در شگفتی و زیبایی بودهام، اما حالا با نگرانی از همسری، مثل موری از من میگریزد.
چون نباشد تیره روز من! که بختم می کند
بر مزاج شعله فایض صورت خاکستری
هوش مصنوعی: روزهای تیره و تار من در حال رفتن نیستند! زیرا بخت من بر حال و هوای شعلهای تأثیر میگذارد که شبیه به خاکستری است.
فارغم از زحمت دردسر بال هما
سایه بخت سیه تا کرده بر سر افسری
هوش مصنوعی: من از زحمت و دردسر آزاد شدم، چرا که سایه شوم بخت بد بر سرم قرار گرفته است.
دست آفت بر متاع تیره بختی کی رسد!
بر کتان نیلی شب می کند مه گازری
هوش مصنوعی: قدر و ارزش کالاهای بیارزش چه زمانی به دست آفت و آسیب میافتد؟ وقتی که شب بر پارچه کتان آبی رنگ تأثير میگذارد، به نوعی به آن آسیب میزند.
پیه هستی چون درآید زآتش غم در گداز
بر سرین فربهی خندد میان لاغری
هوش مصنوعی: وقتی که غم برانگیزنده وجود انسان میشود، آنچنان که از آتش میجوشد، به سراغ تن و روح لاغر و نحیف هم میآید و در این میان، چاقی و سرزندگی همچنان لبخند میزند.
گر نزاکت دوستی با صد درشتی خوی کن
خار بالین می کند در باغ گلبرگ طری
هوش مصنوعی: اگر در دوستی ادب و احترام را رعایت نکنی، همانطور که خار با گل در باغ کنار هم نیست، نمیتوانی با دیگران نیز به خوبی رفتار کنی.
گر کنی کسب سبکروحی ز گرد راه عشق
می توانی همچو رنگ روی عاشق بر پری
هوش مصنوعی: اگر از راه عشق به سادهزیستی بپردازی، میتوانی مانند رنگ چهره یک عاشق، زیبا و دلربا شوی.
پای بشکن تا درین ره گام بتوانی زدن
بگذر از سر گر درین سرمنزلت باید سری
هوش مصنوعی: برای پیشرفت در این مسیر، باید زحمتی بکشی و خودت را از سختیها عبور دهی. اگر میخواهی به مقصد برسی، باید از موانع و مشکلات عبور کنی.
درد بسیارست و در پیش منت درمان کم است
هان دوای درد را از درد کمتر نشمری
هوش مصنوعی: دردهای زیادی وجود دارد و درمان آنها در مقابل، اندک است. بنابراین، داروی یک درد را فقط به خاطر اینکه دردش کمتر است، نادیده نگیر.
هر که را بینی به غیر از من فریبی داده است
چرخ با من مادگی کردست و با مردم نری
هوش مصنوعی: هر کسی را که میبینی، به جز من، فریب خورده است. زمانه با من مانند مادری رفتار کرده و با دیگران مثل نرها، بیرحم و سختگیر بوده است.
کشت زار همتم آب قناعت می خورد
کرده زاکسیر قناعت خاک در دستم زری
هوش مصنوعی: زراعت و تلاش من از آب قناعت سیراب میشود، چرا که با وجود اینکه از قناعت بهرهمندم، دستم همچنان پر از زراعت و ثروت است.
نعمت الفقر فخری می خورم زین خشک و تر
از نوال پادشاه ملک خشکی و تری
هوش مصنوعی: من به خاطر فقر و نیازم افتخار میکنم، زیرا این حالت برایم از هر نعمت و ثروتی که پادشاهان دارند ارزشمندتر است.
شهریار ملک امکان کش به دارالضرب قدس
نقد هستی کرده بهر سکه حکمش زری
هوش مصنوعی: شاعر به قدرت و عظمت خود اشاره میکند و میگوید که در جهان امکانها، او همانند یک سکه با ارزش در دارالضرب (محل ضرب سکه) وجود دارد و با حکمی که دارد، به زندگی و هستی وجود خود رونق میبخشد.
منبرش را کرده ده عقل مجرد پایگی
خطبه اش را کرده نه چرخ مقرنس منبری
هوش مصنوعی: او سخنرانیاش را بر اساس عقل و تفکر قرار داده و منبرش را زیبا و باشکوه ساخته است، به طوری که کلامش زیبایی و جذابیتی خاص دارد.
احمد مرسل که در شهراه دین از بهر دل
کرده از هر نقش پا روشن چراغ رهبری
هوش مصنوعی: احمد پیامبری است که در مسیر دین، به خاطر دلش، از هر اثر و نشانهای نوری برای راهنمایی دیگران ایجاد کرده است.
نخل اقبالش فکنده سایه بر فوق السما
گلبن عدلش دوانده ریشه در تحت الثری
هوش مصنوعی: درخت پر بار او سایهای بر آسمان افکنده و گلستان عدل او ریشه در عمق زمین دارد.
خوش نشین سایه عدلش ز ماهی تا به ماه
ریزه خوار سفره جودش ز بحری تا بری
هوش مصنوعی: کسی که در سایه عدل او زندگی میکند، از بهر و برکت او بهرهمند میشود، از بزرگترین نعمتها تا کوچکترین آنها. او مانند دریایی است که برکاتش بینهایت و روزیاش گسترده است.
جوهر کل کرده جزو دانشش را صفحگی
رشته جان کرده حرف حکمتش را مسطری
هوش مصنوعی: عطر و essence وجودش باعث شده که همه چیز را درک کند و روح کلام حکمتش را به خطی زیبا و جذاب بیاورد.
بهر وصف قدرش این طوماروار نه شکن
عمرها پیچیده در خود در هوای دفتری
هوش مصنوعی: برای توصیف ارزش و جایگاه او، این نوشته مانند طوماری است که عمرهای بسیاری در آن پیچیده شده و در آرزوی گردآوری آن به شکل یک دفتر است.
بود آدم در نهاد آب و گل پنهان که کرد
او در ایوان نبوت جلوه پیغمبری
هوش مصنوعی: آدم در ذات خود از آب و گل ساخته شده بود و این ویژگیهای او باعث شد که در جایگاه نبوت، بندگی و پیامبری خود را نشان دهد.
بود در اصلاب اطهار رسل فانوس وار
شمع نورش در امان زین گردباد صرصری
هوش مصنوعی: در اصلاب انبیای پاک، نوری مانند فانوس و شمع وجود داشت که در برابر طوفانهای سخت و مشکلات، همیشه محافظت شده و در امان بود.
کشتی هستی ز طوفان فنا دیدی خطر
گر شکوه و شوکت قدرش نکردی لنگری
هوش مصنوعی: زندگی همچون کشتیای است که در دریای زوال و فنا گرفتار طوفانهاست. اگر در این شرایط خطر را احساس نکردی و به ارزش و مقامش اهمیت ندهی، در نهایت به دریا غرق خواهی شد.
از امانت داری نور وجودش بر خلیل
شد پذیرای مزاج کل طباع آزری
هوش مصنوعی: از صداقت و امانتداری او، وجودش برای خلیل (حضرت ابراهیم) قابل قبول و مناسب شد، به گونهای که با ویژگیهای مختلف افراد سازگار باشد.
بادوال کهکشان هر شب به نام او قضا
طبل نوبت می زند بر بام این سطح کری
هوش مصنوعی: هر شب در آسمان، باد کهکشان با نام او به طبل زدن نوبت قضا بر فراز این زمین ادامه میدهد.
هر کجا خورشید رایش پرتو اندازد کند
مرغ زرین فلک چون مرغ عیسی شب پری
هوش مصنوعی: هر جایی که نور خورشید بتابد، پرتو آن به گونهای است که مانند مرغی طلایی از آسمان، درخشان و زیبا به نظر میرسد، مانند معجزهای که پرنده عیسی شب را زنده میکند.
می گریزد در پناه ذره خورشید از حجاب
پرتو رایش کند چون میل دامن گستری
هوش مصنوعی: در آغوش نور خورشید، همواره از سایهها فرار میکند، مانند زنی که دامن خود را میگستراند.
در خزد درتنگنای قطره دریا زانفعال
بحر دستش چون زند موج سخاوت پروری
هوش مصنوعی: در عمق تنگنا و محدودیتهای یک قطره دریا، وقتی که دریا به حرکت درمیآید، دستش به گونهای میشود که گویی موجی از سخاوت و generosity را پرورش میدهد.
از برای زیور ابکار جودش آفتاب
می کند هر صبحدم در کوره کان زرگری
هوش مصنوعی: هر صبح، آفتاب با زیباییاش در کورهای که زرگر مشغول کار است، به خاطر زیبایی جوانان، میدرخشد و جان میگیرد.
چون برانگیزد ز بحر کف سحاب فیض جود
قطره باران کند در دست سایل گوهری
هوش مصنوعی: وقتی که دریا با خروش خود به ابرها نیرو میبخشد، این ابرها قطرههای باران را به دست طلبکاران هدیه میدهند که مانند جواهر هستند.
خاک خود را زر نمود و از کفش رویی نیافت
در نهاد زاده دنیا همین بس مدبری
هوش مصنوعی: خاک خود را به طلا تبدیل کرد، اما از زمین هیچ چیزی به دست نیاورد. این نشان میدهد که این دنیا فقط به اندازه هوشیاری و تدبیر انسانها ارزشمند است.
در ره قدرش زپا افتادگان شوق را
نقش پا پهلو به گرودن می زند در برتری
هوش مصنوعی: بر اثر عشق و ارادت به او، افرادی که از مقام و موقعیت خود پایین آمدهاند، با عشق و شور و شوق خود، جوری حرکت میکنند که آثار آن در مسیر به جا میماند و نشان از برتری و اهمیت عشقشان دارد.
می کند خضر شمیم خلق او هر نوبهار
در مشام عندلیبان بوی گل را رهبری
هوش مصنوعی: خضر، به عنوان نماد زندگی و تازگی، هر بهار بوی خوش گل را به عطر بخشی از خلق خود هدیه میدهد و این عطر به واسطه آن، به مرغهای خوشصدا، جلوهای از زیبایی و شادابی میبخشد.
بلبل پرکنده را بر شاخسار تربیت
بیضه عنقا نهد در زیر بال بی پری
هوش مصنوعی: بلبل گم شدهای که درختش را پیدا نکرده، زیر بال پرندهای بزرگ و افسانهای، مورد رهبری و هدایت قرار میگیرد.
تیغ بی پروای شرعش چون برآید از غلاف
فتنه لرزان می گریزد در پناه بی سری
هوش مصنوعی: وقتی تیغ سرکش قوانین انسانی از غلافش بیرون میآید، فتنهها به سرعت فرار میکنند و پناهگاهی بدون سر میجویند.
شیشه می، خورده تا از دست نهیش گردنی
دختر رز را نیارد کرد دیگر چادری
هوش مصنوعی: شیشهی می شکست تا اینکه گردن دختر رز را از دست تو نمیتوانست به چادرش برگرداند.
لطف او ترسم چو دامان شفاعت برزند
دوش بر دوش مسلمانی نشیند کافری
هوش مصنوعی: ترسم که لطف و رحمت خداوند مانند دامن شفاعت، دوش به دوش کسی بنشیند که مسلمان است و در کنار او فرد کافر قرار گیرد.
قوت دل بین که در رزم دلیران داشتی
پشت بر دیوار حفظش حمله های حیدری
هوش مصنوعی: به قدرت قلب توجه کن که در میدان جنگ دلاوران، با تکیه بر دیوار ایمنی، مقابل حملات حیدری استقامت داشت.
آفتاب مدحتش را مطلعی رو داده است
کز ویم در دل جوان شد ذوق مدحت گستری
هوش مصنوعی: خورشید ستایش او طلوع کرده است و از محبت او در دل جوانان شوق و ذوق مدح و ستایش پدید آمده است.