گنجور

شمارهٔ ۵۲ - در مدح میرزا رفیع وزیر و توصیف آستانه حضرت معصومه (س)

به خانه‌ای که تو کردی دمی درو مسکن
نرفت تا ابدش آفتاب از روزن
ز رشک آینه سوزم از آنکه می‌دانم
که عکس روی تو گاهی در آن کند مسکن
ز شمع روی تو هر خانه‌ای که نور گرفت
دوید پرتو خور همچو دود از روزن
برای طینت حس تو دست صنع بسی
ببیخت ریزة خورشید را به پرویزن
چو هر کجا که کمندیست از بلا و ستم
ز نارسائی بختم مراست در گردن
کمند زلف تو کو دام محنت است و بلا
ندانم از چه سبب نیست هم به گردن من
مراست غمکدة سینه دایما تاریک
اگر چه دارد از امدادِ چاک صد روزن
ز ضعف قوّت رحلت نمانده ورنه مرا
نفس برون شده بودی هزار بار از تن
امید جغد چنانم نشسته در پس مرگ
که هست گویی میراث‌ خوار کلبة من
فلک ز کینه گذشت و زمانه مهر گزید
تو همچنان به جفا ایستاده عهد شکن
مرا چو گردش چشم تو حال گردانست
چرا کنم گله از گردش سپهر کهن
ملامتم ز غم از حد گذشت و می‌ترسم
که تیره گرددم آیینة دل روشن
نه همدمی، نه رفیقی که از لطافت مهر
تواند از دل زارم زدود گرد محن
زآشنایی بیگانگان ملول شدم
خوشا فراغت بیگانگیّ و کنج حزن
بر آن سرم که نشیمن کنم به بزم کسی
که وارهم به پناهش زدهر جادو فن
به بزمگاه ولی‌نعمتی که در کنفش
ز شرّ حادثه آسوده‌اند صد چون من
رفیع ملّت و دین آفتاب شرع مبین
بلندرتبه پناه زمان و صدر زمین
اگر نسب گویی متصل به خیر رسل
اگر حسب پرسی متصف به خلق حسن
زهی به حسن شیم فایق از همه اقران
چنان که شاخ گل از نورسیدگان چمن
به بزم قدس چراغ ضمیر پاک ترا
کزوست تیره شب فضل و مردمی روشن
جهان ز پنبة مه می‌کند فتیله مدام
فلک ز شیرة خورشید می‌دهد روغن
ز کلک مشک سواد تو هر رقم باشد
شبی ز نور معانی به روز آبستن
طلوع پرتو مهر تو هر کجا باشد
به آفتاب رسد جلوة سها کردن
اگر به نور ضمیر تو ره رود گردون
به کجروی نشود شهرة زمین و زمن
اگر ز تیزی طبعت سخن کنم شاید
که ذوالفقار نماید مرا زبان به دهن
چنان ز نور ضمیر تو دیده درگیرد
که رشته خطّ نظر شد به دیدة سوزن
تو در عراقی و مردم نموده چشم سفید
به خاک تیرة لاهور و آب شور دکن
ز بیم عدل سیاستگر تو ممکن نیست
نسیم را گُلِ بویی ز گلستان چیدن
ز لطف طبع تو اشیا چنان لطیف شدند
که همچو عکس توان غوطه خورد در آهن
چنان به عهد تو برخاست رسم شکوه ز دهر
که عندلیب فراموش کرده نالیدن
به غیر من ز تو محروم در جهان کس نیست
ولی ز پستی طالع ز تیره‌بختی من
اگر به سایه نیفتد ز منع شخص فروغ
ز آفتاب شکایت نمی‌توان کردن
هزار بار شنیدم که گفته‌ای فیّاض
که هست شمع هنر در زمنه زو روشن
چرا چنین شده خلوت‌نشین بزم خمول؟
چرا چنین شده عزلت گزین کنج محن؟
نه یوسفست و ندارد خلاصی از زندان؟
نه بیژنست و فرو رفته در چه بیژن؟
چرا به سایة ما درنمی خزد که شود
چو آفتاب فلک شمع طالعش روشن
خدایگانا، این لطف را جوابی هست
ولی خدا دهدم جرأت بیان کردن
هزار بار به دل نقش بسته‌ام که کنم
در آن محیط رجال هنروری مأمن
ولی چه چاره دکنم ره نمی‌توانم رفت
که دست حادثه پایم شکسته در دامن
به درگهت نرسم زانکه بی‌تهیّة زاد
نمی‌نماید احرام کعبه مستحسن
ز دور درد دلی می‌کنم که در همه وقت
ز قرب و بعد بود آفتاب نورافکن
سخن طراز چه غم گر نباشدت نزدیک؟
که گوش لطف تو از دور می‌رسد به سخن
توان شناختن احوال از قرینة حال
که هست پیش ضمیر تو نیک و بد روشن
ادا چه‌گونه کنم خود که گشته است از شرم
زبان ناطقه در مدّعای خود الکن
لسان قالم اگر بسته شد چه غم دارم
زبان حال نخواهد مؤونت گفتن
ز شرح حال پریشانی دلم با تو
فتاد سلسلة نظم را شکن به شکن
ز گفتگو نگشاید گره ولی شاید
هزار نکته به یک خامشی ادا کردن
ز پاک گوهری از دست چرخ خاتم شکل
به خون دیده زدم غوطه چون عقیق یمن
به خار خشک قناعت کنم درین گلزار
به برگ کاه تسلّی شوم از این خرمن
به مال وقت مرا کرده آسمان محتاج
کنون که ملک هنر جمله وقف گشته به من
فلک کنون به تو افکنده است کار مرا
گرت ز دست برآید به دیگری مفکن
مخوان به جانب خویشم اگر چه زین طلبم
رسیده تا به درت پا، گذشته سر ز پرن
گرفتم اینکه منم لؤلؤ از توجّه تو
کسی برای چه لؤلؤ طلب کندن به عدن؟
شرر اگر چه شب تیره پرتوی دارد
خجل بود به بر آفتاب نورافکن
چو از حوادث دوران پناه داد مرا
به آستانة معصومه حضرت ذوالمن
روا مدار کزین روضه دور مانم دور
که از غبار درش گشته دیده‌ام روشن
چه آستانه بهشتی که بیند از رضوان
چنان غبار در او بگیردش دامن
که با هزار فسون و فسانه نتواند
به نیم ذرّه دل از خاک روبیش کندن
ز پوست نافه برون آید و دهد انصاف
کنند نسبت خاکش اگر به مشک ختن
سرشت آدم ازین خاک اگر شدی، ابلیس
نهادی از سر رغبت به سجده‌اش گردن
مثال روضة او ناشنیده پیر خرد
به شکل مدرسة او ندیده چرخ کهن
بعینه حجراتش صوامع ملکوت
در آن به صورت انسان مَلّک گرفته وطن
ز شرم چشمة حیوان فرو رود به زمین
ز حوض مدرسه پیشش اگر کنند سخن
چه حاجت است که لب تر کند ازو تشنه
همین بس است که نام وی آیدش به دهن
ز جرم ماه کند محو تیرگی آسان
در آن تواند اگر همچو عکس غوطه زدن
به نوربخشی گردد چو آفتاب مثل
به فرض بخت من اینجا بشوید ار سر و تن
فکنده کاهکشان عکس اندران گویی
ز بسکه ریگ ته جو بود فروغ‌افکن
به سنگریزة آن جوهری برد گر پی
برای لؤلؤ دیگر نمی‌رود به عدن
بدین امید که آسودة درش گردد
سپهر پیر همی آرزو کند مردن
ز فیض‌بخشی خاکش چه شهر قم چه بهشت
ز عطر او چه زمین فرج چه دشت ختن
بسان آنکه بروبد کسی ز خانه غبار
در آستانة آن فیض می‌توان رُفتن
از آن همیشه دهد نور آفتاب که کرد
ز شمع بارگه او چراغ خود روشن
نهال شمع که دارد گل تجلّی بار
بود بعینه چون نخل وادی ایمن
در آستانة او کز وفور مایة فیض
به چشم مردم دانا خوش است چون گلشن
گشوده مصحف خوانا ز هر طرف بینی
چنانکه دفتر گل وا شود به روی چمن
در آن میانه به الحان جانفزا حفّاظ
چو بلبلان چمن نغمه‌سنج و دستان‌زن
به دور قبّه قنادیل مغفرت بینی
به فرق زوّار از عکس نور سایه‌فکن
ز خطّ وهمی ترکیب‌بند شکل بروج
قیاس رشتة قندیل‌ها توان کردن
غبار فرش درش آبروی مهر منیر
خط کتابة او سرنوشت چرخ کهن
همیشه تا بود این آستانه مشرق نور
همیشه تا بود این خاک فیض را معدن
تو با صدارت کل باشیش نسق‌فرما
به حسن سعی تو بادا رواج این مأمن
تو همچو شاخ گل آیین‌فزای این گلزار
چو عندلیب من آوازه‌سنج این گلشن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به خانه‌ای که تو کردی دمی درو مسکن
نرفت تا ابدش آفتاب از روزن
هوش مصنوعی: به خانه‌ای که تو برای لحظه‌ای به آن رفتی، نور خورشید تا ابد از آن کنار نخواهد رفت.
ز رشک آینه سوزم از آنکه می‌دانم
که عکس روی تو گاهی در آن کند مسکن
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت به آینه می‌سوزم، زیرا می‌دانم گاهی تصویر چهره تو در آن ساکن می‌شود.
ز شمع روی تو هر خانه‌ای که نور گرفت
دوید پرتو خور همچو دود از روزن
هوش مصنوعی: از وجود زیبای تو هر جایی که روشنی گرفت، شعاع خورشید مانند دودی از پنجره‌ها بیرون رفت.
برای طینت حس تو دست صنع بسی
ببیخت ریزة خورشید را به پرویزن
هوش مصنوعی: خالق حس زیبای تو برای شکل دادن به وجودت، ذراتی از نور خورشید را به کار برده است.
چو هر کجا که کمندیست از بلا و ستم
ز نارسائی بختم مراست در گردن
هوش مصنوعی: هر جا که بندهایی از ناملایمات و ظلم وجود دارد، تقدیر ناتمام من هم در گردنم قرار دارد.
کمند زلف تو کو دام محنت است و بلا
ندانم از چه سبب نیست هم به گردن من
هوش مصنوعی: زلف تو همچون کمند است که مصیبت و درد را به دامن خود جذب می‌کند، اما نمی‌دانم چرا این قید و بند، گویی تنها بر گردن من نیست.
مراست غمکدة سینه دایما تاریک
اگر چه دارد از امدادِ چاک صد روزن
هوش مصنوعی: غم و اندوه درون من به قدری عمیق است که همیشه تاریک است، حتی اگر در دل این تاریکی صد راه برای نور و امید وجود داشته باشد.
ز ضعف قوّت رحلت نمانده ورنه مرا
نفس برون شده بودی هزار بار از تن
هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانی، قدرت رفتن از این دنیا را ندارم؛ وگرنه تا کنون هزار بار از بدنم خارج شده بودم.
امید جغد چنانم نشسته در پس مرگ
که هست گویی میراث‌ خوار کلبة من
هوش مصنوعی: من به آرامی در گوشه‌ای نشسته‌ام، مانند جغدی که به انتظار مرگ است و گویی همه چیز را برای خود می‌خواهد، به نوعی میراث‌خوار زندگی‌ام شده‌ام.
فلک ز کینه گذشت و زمانه مهر گزید
تو همچنان به جفا ایستاده عهد شکن
هوش مصنوعی: زمانه به خاطر کینه‌اش چشم‌پوشی کرد و روزگار محبت را انتخاب کرد، اما تو همچنان به بدرفتاری و نقض عهد ادامه می‌دهی.
مرا چو گردش چشم تو حال گردانست
چرا کنم گله از گردش سپهر کهن
هوش مصنوعی: وقتی که چشم تو به دور می‌چرخد، حال من دگرگون می‌شود، پس چرا باید از چرخش‌های کهنه آسمان شکایت کنم؟
ملامتم ز غم از حد گذشت و می‌ترسم
که تیره گرددم آیینة دل روشن
هوش مصنوعی: نصیحت‌ها و سرزنش‌هایم به خاطر غم و اندوه به حدی رسیده که نگرانم که دیگر نتوانم به حالت خوب و روشن بازگردم.
نه همدمی، نه رفیقی که از لطافت مهر
تواند از دل زارم زدود گرد محن
هوش مصنوعی: هیچ همدم و رفیقی ندارم که با محبت و نرمی‌اش بتواند غم‌ها و دردهای درونم را از بین ببرد.
زآشنایی بیگانگان ملول شدم
خوشا فراغت بیگانگیّ و کنج حزن
هوش مصنوعی: از دست آشنایی با بیگانگان خسته شده‌ام، خوشا که از بیگانگی و گوشه‌ی غم رها هستم.
بر آن سرم که نشیمن کنم به بزم کسی
که وارهم به پناهش زدهر جادو فن
هوش مصنوعی: من در نظر دارم تا در کنار کسی آرامش را بیابم که به خاطر محبتش به من پناه داده و از جادوی دلنشینش بهره‌مند شوم.
به بزمگاه ولی‌نعمتی که در کنفش
ز شرّ حادثه آسوده‌اند صد چون من
هوش مصنوعی: در جایی که لطف و بزرگی ولی‌نعمت وجود دارد، کسانی که از آسیب‌ها و سختی‌ها در امان‌اند، صفی طولانی از افرادی مثل من وجود دارد.
رفیع ملّت و دین آفتاب شرع مبین
بلندرتبه پناه زمان و صدر زمین
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف مقام و منزلت یک ملت و دین می‌پردازد که همانند خورشید درخشان و پرنور هستند. این ملت و دین به عنوان پناهی برای زمان و جایگاهی برای زمین شناخته می‌شوند، که نشان‌دهنده اهمیت و اعتبار بالای آنهاست.
اگر نسب گویی متصل به خیر رسل
اگر حسب پرسی متصف به خلق حسن
هوش مصنوعی: اگر از نسب کسی بپرسی، او به نسب نیکوترین پیامبران نسبت دارد، و اگر از اعتبار او بپرسی، به خلق نیک و حسن او اشاره می‌کند.
زهی به حسن شیم فایق از همه اقران
چنان که شاخ گل از نورسیدگان چمن
هوش مصنوعی: عجب از زیبایی تو که از همه همتایانت برتر هستی، مانند اینکه شکوفه گل از میان دیگر گیاهان باغ جلوه‌گر است.
به بزم قدس چراغ ضمیر پاک ترا
کزوست تیره شب فضل و مردمی روشن
هوش مصنوعی: در محفل مقدس، نور ذهن خالص توست که دلیلی بر روشنایی و فضیلت در تاریکی شب است و در آن فضیلت و انسانیت را به نمایش می‌گذارد.
جهان ز پنبة مه می‌کند فتیله مدام
فلک ز شیرة خورشید می‌دهد روغن
هوش مصنوعی: دنیا از لطافت ماه همچنان نورش را می‌افروزد و آسمان از چکیده‌ی خورشید همواره روشنایی می‌گیرد.
ز کلک مشک سواد تو هر رقم باشد
شبی ز نور معانی به روز آبستن
هوش مصنوعی: از آثار قلم تو هر چیزی که نوشته شده، شبی دو برابر می‌شود و روزی پر از معنی و مفهوم خواهد شد.
طلوع پرتو مهر تو هر کجا باشد
به آفتاب رسد جلوة سها کردن
هوش مصنوعی: هر جا که نور محبت تو درخشان باشد، به همان اندازه که آفتاب می‌تابد، زیبایی و جاذبه‌اش نمایان خواهد شد.
اگر به نور ضمیر تو ره رود گردون
به کجروی نشود شهرة زمین و زمن
هوش مصنوعی: اگر روشنایی ذهن و فکر تو به مسیر درست برود، آنگاه دنیا و زمان بی‌راهه نمی‌روند و درستی و زیبایی در آن حفظ می‌شود.
اگر ز تیزی طبعت سخن کنم شاید
که ذوالفقار نماید مرا زبان به دهن
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از شدت خشم و تندی خویشتن صحبت کنم، ممکن است زبانم به حدی تیز و قاطع شود که مانند شمشیری برنده عمل کند.
چنان ز نور ضمیر تو دیده درگیرد
که رشته خطّ نظر شد به دیدة سوزن
هوش مصنوعی: چنان روشنایی وجود تو چشمان من را پر می‌کند که خط نگاه‌ام به اندازه‌ی یک سوزن باریک می‌شود.
تو در عراقی و مردم نموده چشم سفید
به خاک تیرة لاهور و آب شور دکن
هوش مصنوعی: تو در عراقی، اما مردم به تو با احترام نگاه می‌کنند و در خاک لاهور و آب شور دکن، این نگاه امید و احترام را نشان می‌دهد.
ز بیم عدل سیاستگر تو ممکن نیست
نسیم را گُلِ بویی ز گلستان چیدن
هوش مصنوعی: به دلیل نگرانی از عدالت و سیاست، نمی‌توان از گلستان، بویی را که نسیم به همراه می‌آورد، چید.
ز لطف طبع تو اشیا چنان لطیف شدند
که همچو عکس توان غوطه خورد در آهن
هوش مصنوعی: از نیکی و لطافت طبیعت تو، اشیاء به قدری نرم و دلپذیر شدند که مثل یک تصویر می‌توانند در آهن غوطه‌ور شوند.
چنان به عهد تو برخاست رسم شکوه ز دهر
که عندلیب فراموش کرده نالیدن
هوش مصنوعی: به خاطر وفاداری و پایبندی تو، به‌گونه‌ای در دل من شوق و احساس شادی و سرور ایجاد شده که حتی بلبل هم دیگر به یاد غم و اندوه نمی‌افتد.
به غیر من ز تو محروم در جهان کس نیست
ولی ز پستی طالع ز تیره‌بختی من
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز من از تو بی‌بهره نیست، اما به خاطر بدی سرنوشت و شوم‌نصیبی‌ام، در زندگی از تو دورم.
اگر به سایه نیفتد ز منع شخص فروغ
ز آفتاب شکایت نمی‌توان کردن
هوش مصنوعی: اگر کسی تحت تأثیر موانع و مشکلات قرار نگیرد، نمی‌تواند از روشنایی آفتاب شکایت کند. بدین معنا که اگر به سایه نیفتاده‌ای، نباید از نور و روشنی گلایه‌مند باشی.
هزار بار شنیدم که گفته‌ای فیّاض
که هست شمع هنر در زمنه زو روشن
هوش مصنوعی: می‌گویند تو بسیار بخشنده‌ای و در هر زمان نور هنرت درخشیده است.
چرا چنین شده خلوت‌نشین بزم خمول؟
چرا چنین شده عزلت گزین کنج محن؟
هوش مصنوعی: چرا این‌گونه شده است که کسی که در جمع‌های شاد و مفرح نشسته، اکنون به تنهایی و گوشه‌نشینی روی آورده؟ چرا به دوری از جمع و زندگی در گوشه‌ای از دنیا روی کرده است؟
نه یوسفست و ندارد خلاصی از زندان؟
نه بیژنست و فرو رفته در چه بیژن؟
هوش مصنوعی: آیا او مانند یوسف نیست که از زندان نجات یابد؟ آیا او نمی‌تواند از چنگال سرنوشت رهایی یابد، مانند بیژن که در دشواری‌ها گرفتار شده است؟
چرا به سایة ما درنمی خزد که شود
چو آفتاب فلک شمع طالعش روشن
هوش مصنوعی: چرا به کنار ما نمی‌آید که مانند آفتاب، سرنوشتش روشن‌تر و پرفروغ‌تر شود؟
خدایگانا، این لطف را جوابی هست
ولی خدا دهدم جرأت بیان کردن
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، این لطفی که به من کرده‌ای پاسخی دارد، اما من جرأت بیان آن را ندارم.
هزار بار به دل نقش بسته‌ام که کنم
در آن محیط رجال هنروری مأمن
هوش مصنوعی: من بارها به دلم گفتم که در دنیای هنرمندان، جایی برای خود بسازم و آرامش پیدا کنم.
ولی چه چاره دکنم ره نمی‌توانم رفت
که دست حادثه پایم شکسته در دامن
هوش مصنوعی: اما چه کار می‌توانم بکنم، نمی‌توانم به جایی بروم، چون حوادث زندگی باعث شده‌اند که نتوانم به جلو بروم و در تنگنای شرایط گیر کرده‌ام.
به درگهت نرسم زانکه بی‌تهیّة زاد
نمی‌نماید احرام کعبه مستحسن
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به درگاه تو برسم، زیرا بدون آماده‌سازی و توشه‌ی لازم، احرام کعبه ارزشمند نخواهد بود.
ز دور درد دلی می‌کنم که در همه وقت
ز قرب و بعد بود آفتاب نورافکن
هوش مصنوعی: من از دوری با دل پر درد، در هر زمانی به یاد تأثیر آب و هوا هستم که در نزدیکی و دوری همواره راهنمایی می‌کند.
سخن طراز چه غم گر نباشدت نزدیک؟
که گوش لطف تو از دور می‌رسد به سخن
هوش مصنوعی: نگران نباش اگر کسی در کنار تو نیست که باهاش صحبت کنی، چون گوش دل تو می‌تواند از دور به سخنان محبت‌آمیز تو گوش دهد.
توان شناختن احوال از قرینة حال
که هست پیش ضمیر تو نیک و بد روشن
هوش مصنوعی: می‌توانی حال افراد را با توجه به نشانه‌هایی که از رفتار و وضعیت آن‌ها می‌بینی، دریابی. این نشانه‌ها در ذهن تو به خوبی مشخص می‌باشند و به تو کمک می‌کنند تا خوبی‌ها و بدی‌ها را تشخیص دهی.
ادا چه‌گونه کنم خود که گشته است از شرم
زبان ناطقه در مدّعای خود الکن
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم خود را نشان دهم در حالی که زبانم از شرم در بیان ادعاهایم ناتوان شده است؟
لسان قالم اگر بسته شد چه غم دارم
زبان حال نخواهد مؤونت گفتن
هوش مصنوعی: اگر زبان من متوقف شود و نتوانم صحبت کنم، نگران نیستم زیرا دل و احساساتم به گونه‌ای دیگری سخن می‌گویند و به بیان خود ادامه می‌دهند.
ز شرح حال پریشانی دلم با تو
فتاد سلسلة نظم را شکن به شکن
هوش مصنوعی: احوال آشفته دلم را با تو در میان گذاشتم و این باعث شد که رشته نظم و ترتیب کلمات از هم بگسلد.
ز گفتگو نگشاید گره ولی شاید
هزار نکته به یک خامشی ادا کردن
هوش مصنوعی: گاهی اوقات صحبت کردن نمی‌تواند مشکل را حل کند، اما ممکن است در سکوت هزار نکته و مفهوم را به خوبی منتقل کرد.
ز پاک گوهری از دست چرخ خاتم شکل
به خون دیده زدم غوطه چون عقیق یمن
هوش مصنوعی: از یک گوهر خالص که از تاثیرات منفی زمانه دور است، به خاطر دلی پر از درد و اندوه، حالتی به وجود آوردم که شبیه عقیق یمنی است. در واقع، با چشمانی پر از اشک و غم، این زیبایی را خلق کردم.
به خار خشک قناعت کنم درین گلزار
به برگ کاه تسلّی شوم از این خرمن
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا، به جای گل‌های رنگارنگ، تنها بر روی یک خار خشک قانع می‌شوم و از روی یک برگ بی‌ارزش هم آرامش پیدا می‌کنم.
به مال وقت مرا کرده آسمان محتاج
کنون که ملک هنر جمله وقف گشته به من
هوش مصنوعی: آسمان اکنون به ثروت من نیازمند شده است، زیرا تمام هنرها به من اختصاص یافته و در خدمت من قرار گرفته‌اند.
فلک کنون به تو افکنده است کار مرا
گرت ز دست برآید به دیگری مفکن
هوش مصنوعی: آسمان اکنون کار من را به تو سپرده است. اگر می‌توانی، این کار را انجام بده و به کسی دیگر واگذار نکن.
مخوان به جانب خویشم اگر چه زین طلبم
رسیده تا به درت پا، گذشته سر ز پرن
هوش مصنوعی: به من نگو که به سمت خودم برگردم، حتی اگر به خاطر این خواسته‌ام، تا در خانه‌ات پا گذاشته‌ام و از مرز خودم گذشته‌ام.
گرفتم اینکه منم لؤلؤ از توجّه تو
کسی برای چه لؤلؤ طلب کندن به عدن؟
هوش مصنوعی: من فهمیدم که وجود من به‌خاطر توجه تو ارزشمند است. حالا که من خودم یک لؤلؤ (مروارید) هستم، دیگر کسی به چه دلیلی باید به دنبال لؤلؤی دیگری در دنیای بهشت‌گونه عدن بگردد؟
شرر اگر چه شب تیره پرتوی دارد
خجل بود به بر آفتاب نورافکن
هوش مصنوعی: آتش اگرچه در دل شب تاریک نوری دارد، ولی در برابر نور آفتاب شرمگین است.
چو از حوادث دوران پناه داد مرا
به آستانة معصومه حضرت ذوالمن
هوش مصنوعی: وقتی که در مواجهه با سختی‌ها و مشکلات زندگی قرار گرفتم، به حرم مقدس معصومه (سلام‌الله‌علیها) پناه بردم و از ایشان درخواست یاری کردم.
روا مدار کزین روضه دور مانم دور
که از غبار درش گشته دیده‌ام روشن
هوش مصنوعی: اجازه نده که از این باغ دور بمانم، زیرا از غبار درِ آن، دیده‌ام روشن شده است.
چه آستانه بهشتی که بیند از رضوان
چنان غبار در او بگیردش دامن
هوش مصنوعی: چه آستانه‌ای از بهشت که اگر رضوان آنجا را ببیند، دامنش از غباری که در آنجا است پر می‌شود.
که با هزار فسون و فسانه نتواند
به نیم ذرّه دل از خاک روبیش کندن
هوش مصنوعی: هیچ تردیدی نیست که هیچ حرف و داستانی نمی‌تواند دل را از وابستگی به خاک و زمین جدا کند.
ز پوست نافه برون آید و دهد انصاف
کنند نسبت خاکش اگر به مشک ختن
هوش مصنوعی: از پوست خوشبوی گل، عطر و بویی به مشام می‌رسد و اگر بخواهند درباره‌اش قضاوت کنند، نظرشان به خوبی و ارزش آن عطر مانند مشک ختن خواهد بود.
سرشت آدم ازین خاک اگر شدی، ابلیس
نهادی از سر رغبت به سجده‌اش گردن
هوش مصنوعی: اگر سرشت انسان از خاک است، ابلیس با تمایل و اراده خودش به او سجده کرده است.
مثال روضة او ناشنیده پیر خرد
به شکل مدرسة او ندیده چرخ کهن
هوش مصنوعی: بهشتی که او توصیف می‌کند، مانند جایی است که پیر حکمت به آن اشاره می‌کند و برای کسی که تجربه‌اش را ندارد، مانند مدرسه‌ای است که در آن، چرخ زمان و دنیا به شکلی که او ندیده، به گردش در آمده است.
بعینه حجراتش صوامع ملکوت
در آن به صورت انسان مَلّک گرفته وطن
هوش مصنوعی: در حقیقت، مکان‌های عبادت فرشتگان در آن به شکل انسان قرار گرفته و اینجا به عنوان وطن آنهاست.
ز شرم چشمة حیوان فرو رود به زمین
ز حوض مدرسه پیشش اگر کنند سخن
هوش مصنوعی: اگر در مدرسه درباره‌اش صحبت شود، به قدری شرمنده می‌شود که حتی چشمان حیوانات هم به زمین می‌افتد.
چه حاجت است که لب تر کند ازو تشنه
همین بس است که نام وی آیدش به دهن
هوش مصنوعی: نیازی نیست که شخص تشنه برای رفع تشنگی خود آب بنوشد؛ همین که نام محبوبش بر زبانش بیفتد، کافی است.
ز جرم ماه کند محو تیرگی آسان
در آن تواند اگر همچو عکس غوطه زدن
هوش مصنوعی: درخشش ماه می‌تواند به راحتی تاریکی را بزداید، اگر همانند تصویری که در آب غوطه‌ور است، در آن فرو رود.
به نوربخشی گردد چو آفتاب مثل
به فرض بخت من اینجا بشوید ار سر و تن
هوش مصنوعی: مثل آفتاب که به همه نور می‌بخشد، اگر بخت من اینجا مساعد باشد، می‌توانم سر و تن خود را بشویم و پاک شوم.
فکنده کاهکشان عکس اندران گویی
ز بسکه ریگ ته جو بود فروغ‌افکن
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر می‌رسد که تصویر یک منظره طبیعی به تصویر کشیده شده است. گوینده توصیف می‌کند که به‌خاطر زیاد بودن ریگ و شن، نور خورشید بر روی آن‌ها به‌گونه‌ای منعکس می‌شود که مانند آینه‌ای درخشان به نظر می‌رسد. به عبارتی، این صحنه تماشایی با ترکیب ریگ‌های فراوان و نور خورشید ایجاد شده است.
به سنگریزة آن جوهری برد گر پی
برای لؤلؤ دیگر نمی‌رود به عدن
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی لؤلؤ دیگری نباشد، به آن سنگریزه‌ای که در دستانش است، همان جوهر و ارزش را خواهد داد.
بدین امید که آسودة درش گردد
سپهر پیر همی آرزو کند مردن
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که آسمان پیر، با امید به اینکه آرامشی بر زمین حاکم شود، آرزو می‌کند که از دنیا برود.
ز فیض‌بخشی خاکش چه شهر قم چه بهشت
ز عطر او چه زمین فرج چه دشت ختن
هوش مصنوعی: از برکت خاک قم و بهشت، عطر و رایحه‌ای که از آنجا ساطع می‌شود، هر گوشه‌ای از زمین و به خصوص دشت ختن پر از زیبایی و آرامش است.
بسان آنکه بروبد کسی ز خانه غبار
در آستانة آن فیض می‌توان رُفتن
هوش مصنوعی: شبیه به کسی است که وقتی از خانه‌اش بیرون می‌رود، گرد و غباری که روی آستانه در نشسته را پاک می‌کند و به این ترتیب می‌تواند به خیر و برکت و نعمت های فراوان دست پیدا کند.
از آن همیشه دهد نور آفتاب که کرد
ز شمع بارگه او چراغ خود روشن
هوش مصنوعی: آفتاب همیشه نورش را می‌دهد، زیرا شمعی که در نزد او قرار دارد، چراغش را روشن کرده است.
نهال شمع که دارد گل تجلّی بار
بود بعینه چون نخل وادی ایمن
هوش مصنوعی: نهال شمعی که دارای گل و زیبایی است، همانند نخل در وادی ایمن عمل می‌کند.
در آستانة او کز وفور مایة فیض
به چشم مردم دانا خوش است چون گلشن
هوش مصنوعی: در نزد او که به خاطر فراوانی نعمت و بخشش‌هایش، برای مردان دانا خوشایند است، مانند باغی پر از گل می‌باشد.
گشوده مصحف خوانا ز هر طرف بینی
چنانکه دفتر گل وا شود به روی چمن
هوش مصنوعی: در هر سمت که توجه کنی، کتابی روشن و زیبا را می‌بینی که گویا دفتری از گل‌ها به روی چمن باز شده است.
در آن میانه به الحان جانفزا حفّاظ
چو بلبلان چمن نغمه‌سنج و دستان‌زن
هوش مصنوعی: در این میان، با نغمه‌های دلنشین و زیبا، حافظان مانند بلبلان باغ به خواندن و نواختن مشغولند.
به دور قبّه قنادیل مغفرت بینی
به فرق زوّار از عکس نور سایه‌فکن
هوش مصنوعی: در اطراف گنبد، چراغ‌های رحمت و آمرزش را مشاهده می‌کنی که نورشان بر سر زائران سایه می‌افکند.
ز خطّ وهمی ترکیب‌بند شکل بروج
قیاس رشتة قندیل‌ها توان کردن
هوش مصنوعی: از خیال و تصور می‌توان به خلق و شکل دادن به تصاویر زیبا و آرایش‌های هنری پرداخت، همچون ساختن بروج و اشکال نورانی که از قندیل‌ها آویزان شده‌اند.
غبار فرش درش آبروی مهر منیر
خط کتابة او سرنوشت چرخ کهن
هوش مصنوعی: گرد و غبار فرش درب منزل، نشانه‌ای از ارزش و اعتبار عشق و زیبایی است. خط نوشته‌ای که حضور دارد، نمایانگر سرنوشت قدیمی و پیچیده حیات است.
همیشه تا بود این آستانه مشرق نور
همیشه تا بود این خاک فیض را معدن
هوش مصنوعی: این آستانه همیشه مبدأ نور و روشنی بوده است و این زمین همواره منبعی برای فیض و برکت است.
تو با صدارت کل باشیش نسق‌فرما
به حسن سعی تو بادا رواج این مأمن
هوش مصنوعی: شما به عنوان مسئول و مدیر کل، با تلاش و کوشش خود، موجب رونق و پیشرفت این مکان باشید.
تو همچو شاخ گل آیین‌فزای این گلزار
چو عندلیب من آوازه‌سنج این گلشن
هوش مصنوعی: تو مانند شاخه‌ی گلی هستی که به زیبایی این باغ می‌افزاید و من همانند بلبل هستم که در این گلستان آواز می‌خوانم و زیبایی‌ات را توصیف می‌کنم.