شمارهٔ ۵۳ - در مدح مرتضی قلیخان
زبان اهل سخن تا به حرف گردانست
به شکر معدلت مرتضی قلیخانست
بلندمرتبه خانی که حکم نافذ او
به ملک قالب عالم روانتر از جانست
سپهر شوکت و دریای حلم و کان کرم
که شوکت و کرم و حلم را نگهبانست
رفیع رتبه که انوار عدل او تا حشر
به عرصة دل و جان همچو مهر تابانست
سپهر مرتبه کاثار خُلق جان بخشش
به طبع اهل هنر به ز راح و ریحانست
به میزبانی جودش ز چرخ مستغنیست
هر آنکه بر سر خوان وجود مهمانست
ز دست اوست اگر بحر مضطرب حالست
ز جود اوست اگر خاک بر سر کانست
چنان ز عدل وی اضداد متّفق شدهاند
که گرگ را قسم اکنون به جان چوپانست
چه الفت است که کس را ز کس هراسی نیست
به جز ملال که از طبعها گریزانست
ز بس چو آینه صافند سینهها با هم
درون پردة دل رازها نمایانست
ز عدل نوشروان گوش بر فسانه منه
که این متاع به دیوان او فراوانست
بدین بزرگی و حشمت بدین جلالت و جاه
تمام عمر به کوچک دلیش پیمانست
ندیده است چو او کس بزرگ کوچک دل
که کوچکی و بزرگی بر او ثناخوانست
همیشه فیض زافتادگان رسد ز درش
که خاک مطرح انوار مهر تابانست
بزرگی فلکش در نظر نمیآید
که سر بزرگی پیشش به خاک یکسانست
یکی است نسبت فقر و غنا به مجلس او
که سنگ قالی بزم ویست اگر کانست
بزرگ کوچک دل را زوال ممکن نیست
بزرگیش را کوچک دلی نگهبانست
فتادگیست که معراج سربلندیهاست
بزرگ نیست کز افتادگی هراسانست
رهین منّت خلق ویست در عالم
هر آن دلی که پذیرای معنی جانست
تمام عمر به لب ورد شکر او دارند
نه آدمی که سخن در نبات و حیوانست
زبان سوسن آزاده را نمیفهمی
که در مکارم او چون به شکر گردانست؟
ز فیض او سرخاری چنان نصیب گرفت
که دستهدسته گلش وقف بر گریبانست
چه گل شکفته ندانم بهار خلقش را؟
که خامه در صفت او هزاردستانست
به چشم اهل نظر مجلسش گلستانیست
که غنچة گل او بلبل خوش الحانست
چه حالتست ندانم بهار بزمش را؟
که در چمن چمنش برگ گل غزل خوانست
نصیب داشته از التفات او ز ازل
بلندرتبگی شعر تا ابد زانست
به ملک مصر خیال بدیهه پردازش
که بندر سفر کاروان کنعانست
روا بود که زلیخای لفظ ناز کند
چنین که یوسف مضمون بکر ارزانست
به نور بینش او میتوان مشاهده کرد
علاقهای که به هم رابط تن و جانست
شکفته از سخن او بود دماغ سخن
صبا کلید سبکروحی گلستانست
به نسبت قلم نقطهریز او باشد
که سرو تا به ابد سرفراز بستانست
به پاکدامنیش میتوان قسم خوردن
که جز ز خون ستمگر کشیده دامانست
به پیش دشمن اگر تیغ از غلاف کشد
چنان به چشم درآید که مرگ عریانست
چنان به سینة خصم است الفت تیرش
که تا گذر کند از پشت او پشیمانست
ز بیم او چون زبان عدو به بند افتد
سنان اوست که در مدّعا زبان دانست
به روی زین چو مسلّح نشیند و تازد
ز عکس برق یراقش جهان گلستانست
بود چو موج گهر در یراق گوهر غرق
به بحر معرکه هر گه که گرم جولانست
سپاه را چه غم از کلفت پریشانی
کنون که خانه زین اینچنین بسامانست
سمند نرم عنانش چو گرم پویه شود
فلک ز بیم سم سخت او هراسانست
زمین بهزخمة چوگان دست او گویی است
که دشت گیتی میدان گوی و چوگانست
ز پویه بازی چوگان او تماشایی است
هزار حیف که این عرصه تنگ میدانست
رسید وقت دعا ختم کن کنون فیّاض
کز انتظار اجابت دلش پریشانست
همیشه تا گره مشکلات عالم کون
زبون عقدهگشایی شاه ایرانست
بود کلید گشایش به دست دولت او
که با گشایش او مشکلات آسانست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زبان اهل سخن تا به حرف گردانست
به شکر معدلت مرتضی قلیخانست
هوش مصنوعی: وقتی که زبان دانایان به صحبت در میآید، نشاندهندهی خرد و انصاف مرتضی قلیخان است.
بلندمرتبه خانی که حکم نافذ او
به ملک قالب عالم روانتر از جانست
هوش مصنوعی: خانی که جایگاه بلندی دارد و فرمانش در جهان جاری است، تأثیرش از جان انسان نیز بیشتر است.
سپهر شوکت و دریای حلم و کان کرم
که شوکت و کرم و حلم را نگهبانست
هوش مصنوعی: آسمان بلند مقام و دریای بزرگ بردباری و معدن بخشش، که نگهدارندهی این مقام و بردباری و بخشش است.
رفیع رتبه که انوار عدل او تا حشر
به عرصة دل و جان همچو مهر تابانست
هوش مصنوعی: شخصی با مقام بلند که نور انصاف او تا روز قیامت در دل و جان مانند خورشید درخشان است.
سپهر مرتبه کاثار خُلق جان بخشش
به طبع اهل هنر به ز راح و ریحانست
هوش مصنوعی: آسمان از مقام و موقعیت خود، خلاقیت و زندگی را به اهل هنر میبخشد و این بخشش برای آنها از زیبایی و خوشبو بودن گلها و گیاهان نیز دلنشینتر است.
به میزبانی جودش ز چرخ مستغنیست
هر آنکه بر سر خوان وجود مهمانست
هوش مصنوعی: هر کسی که در پیشگاه بخشش و generosity او قرار بگیرد، دیگر نیازی به دنیای خارج و درگیریهای آن ندارد. او به حدی از نعمت و فراوانی میرسد که تمام نیازهایش برطرف میشود.
ز دست اوست اگر بحر مضطرب حالست
ز جود اوست اگر خاک بر سر کانست
هوش مصنوعی: اگر دریا در حال آشفتگی است، به خاطر اراده و خواست اوست و اگر خاک بر سر معادن نشسته، این هم به خاطر بخشش اوست.
چنان ز عدل وی اضداد متّفق شدهاند
که گرگ را قسم اکنون به جان چوپانست
هوش مصنوعی: به قدری در عدل و انصاف او برتری وجود دارد که حتی دشمنان و زشتروها هم به یک توافق رسیدهاند، به طوری که اکنون گرگ، برای جان چوپان قسم میخورد.
چه الفت است که کس را ز کس هراسی نیست
به جز ملال که از طبعها گریزانست
هوش مصنوعی: چه رابطهی عجیبی است که هیچکس از دیگری نمیترسد، جز اینکه گاهی از روحیهها و ویژگیهای خود احساس ناخوشی میکند.
ز بس چو آینه صافند سینهها با هم
درون پردة دل رازها نمایانست
هوش مصنوعی: سینهها به حدی پاک و صاف هستند که مانند آینه، رازهای درون دلهایشان به راحتی دیده میشود.
ز عدل نوشروان گوش بر فسانه منه
که این متاع به دیوان او فراوانست
هوش مصنوعی: به حرفهای قصهوار گوش نده، زیرا چیزهای بیارزشی در دیوان او خیلی زیاد است.
بدین بزرگی و حشمت بدین جلالت و جاه
تمام عمر به کوچک دلیش پیمانست
هوش مصنوعی: این همه عظمت و قدرت و این جلال و منزلت، تمام عمر به دل کوچک و درون حقیر او وابسته است.
ندیده است چو او کس بزرگ کوچک دل
که کوچکی و بزرگی بر او ثناخوانست
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازه او، بزرگ و والا نیست که کوچکدل باشد، چرا که هم بزرگمائی و هم کوچکی در برابر او ستایش میشود.
همیشه فیض زافتادگان رسد ز درش
که خاک مطرح انوار مهر تابانست
هوش مصنوعی: همیشه کسانی که از درگاه او بهرهمند میشوند، از نور مهر او بهره میبرند، زیرا خاکی که در آن قرار دارد، مملو از نور و برکت است.
بزرگی فلکش در نظر نمیآید
که سر بزرگی پیشش به خاک یکسانست
هوش مصنوعی: بزرگی و عظمت آسمان در نظر نمیرسد، چون که سر بزرگترین انسانها در برابر آن به خاک میافتد.
یکی است نسبت فقر و غنا به مجلس او
که سنگ قالی بزم ویست اگر کانست
هوش مصنوعی: در حضور او، فقر و ثروت هیچ فرقی با هم ندارند؛ چرا که هر دو در حقیقت به یک اندازه نسبت به جایگاه او اهمیت دارند، همانطور که سنگهای قالی در میهمانیاش اهمیتشان به اندازه همان جنبههای دیگر است.
بزرگ کوچک دل را زوال ممکن نیست
بزرگیش را کوچک دلی نگهبانست
هوش مصنوعی: فرد با دل بزرگ هرگز از پای نمیافتد، زیرا بزرگیش را همان دل بزرگش حفظ میکند و نمیگذارد کوچک شود.
فتادگیست که معراج سربلندیهاست
بزرگ نیست کز افتادگی هراسانست
هوش مصنوعی: افتادگی و تواضع باعث میشود که انسان به عظمت و سربلندی دست پیدا کند. این بزرگ نیست که از تواضع و افتادگی بترسیم.
رهین منّت خلق ویست در عالم
هر آن دلی که پذیرای معنی جانست
هوش مصنوعی: اینجا بیان میشود که هر کسی که در جهان توانایی درک حقایق عمیق و معنای واقعی زندگی را داشته باشد، indebted به فضل و نیکویی خلق است. به عبارتی، هر دل آگاه و پذیرای معنا، مدیون محبت و لطف خلقت است.
تمام عمر به لب ورد شکر او دارند
نه آدمی که سخن در نبات و حیوانست
هوش مصنوعی: تمام عمر، همه به زبانِ شیرین او مشغولند، نه کسانی که فقط درباره گیاهان و حیوانات صحبت میکنند.
زبان سوسن آزاده را نمیفهمی
که در مکارم او چون به شکر گردانست؟
هوش مصنوعی: سخن سوسن آزاد را درک نمیکنی، زیرا او به مانند شکر در بهترین ویژگیهایش درخشندگی دارد.
ز فیض او سرخاری چنان نصیب گرفت
که دستهدسته گلش وقف بر گریبانست
هوش مصنوعی: از برکت او، سرخاری به گونهای بهرهمند شده که دستهدسته گلهایش بر روی لباسش قرار گرفته است.
چه گل شکفته ندانم بهار خلقش را؟
که خامه در صفت او هزاردستانست
هوش مصنوعی: نمیدانم چه گلی در بهار وجود دارد که توصیف آن را نمیتوان به خوبی بیان کرد؛ زیرا قلم در وصف زیباییاش هزاران دست دارد، یعنی توصیفش بسیار دشوار است.
به چشم اهل نظر مجلسش گلستانیست
که غنچة گل او بلبل خوش الحانست
هوش مصنوعی: به چشم ناظران، وجود او مانند یک باغ گل است، زیرا زیبایی و لطافت او برای بلبلان موسیقیدان جذاب و دلنشین است.
چه حالتست ندانم بهار بزمش را؟
که در چمن چمنش برگ گل غزل خوانست
هوش مصنوعی: نمیدانم حال و هوای بهار جشن او چگونه است که در باغ، گلها همچون غزلی زیبا میسرایند.
نصیب داشته از التفات او ز ازل
بلندرتبگی شعر تا ابد زانست
هوش مصنوعی: از آغاز خلقت، از لطف و توجه او بهرهمند بودهام و این باعث شده که سرودن شعر تا ابد برایم ممکن باشد.
به ملک مصر خیال بدیهه پردازش
که بندر سفر کاروان کنعانست
هوش مصنوعی: در ذهن خود به ملک مصر فکر کن، جایی که بندر سفر کاروانی است که به کنعان میرود.
روا بود که زلیخای لفظ ناز کند
چنین که یوسف مضمون بکر ارزانست
هوش مصنوعی: زلیخا میتواند به راحتی طعنه و ناز کند، چرا که یوسف با این ویژگیهای خاص خود، جذاب و بینظیر است.
به نور بینش او میتوان مشاهده کرد
علاقهای که به هم رابط تن و جانست
هوش مصنوعی: با روشنایی فهم او میتوان دید که چه پیوندی میان بدن و روح وجود دارد.
شکفته از سخن او بود دماغ سخن
صبا کلید سبکروحی گلستانست
هوش مصنوعی: سخن او مانند عطر گلهاست که روح انسان را تازه میکند و به زندگی طراوت میبخشد. کلامش همچون نسیم صبحگاهی است که در باغی سرسبز و زیبا جریان دارد.
به نسبت قلم نقطهریز او باشد
که سرو تا به ابد سرفراز بستانست
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که به اندازهی یک نقطه بر روی قلم، سرو (درخت سرو) تا همیشه در باغ برتر و سرفراز است. این به نوعی اشاره به ارزش و مقام بالای سرو دارد که حتی با وجود کوچک بودن نقطه نسبت به قلم، هنوز هم درخت سرو همواره در جایگاه والایی قرار دارد.
به پاکدامنیش میتوان قسم خوردن
که جز ز خون ستمگر کشیده دامانست
هوش مصنوعی: میتوان به پاکدامنی او سوگند یاد کرد که تنها از خون ستمگرانی که او را رنج دادهاند، دامنش آلوده شده است.
به پیش دشمن اگر تیغ از غلاف کشد
چنان به چشم درآید که مرگ عریانست
هوش مصنوعی: اگر کسی در مقابل دشمن شمشیرش را از غلاف بیرون بکشد، چنان در نظر میرسد که مرگ به طور آشکار حضور دارد.
چنان به سینة خصم است الفت تیرش
که تا گذر کند از پشت او پشیمانست
هوش مصنوعی: تیرش به حدی به دشمنش وابسته است که وقتی از پشت او عبور میکند، احساس پشیمانی میکند.
ز بیم او چون زبان عدو به بند افتد
سنان اوست که در مدّعا زبان دانست
هوش مصنوعی: از ترس او وقتی زبان دشمن به سکوت میافتد، این شمشیر اوست که در حقیقت خود را در ادعای دانایی نشان میدهد.
به روی زین چو مسلّح نشیند و تازد
ز عکس برق یراقش جهان گلستانست
هوش مصنوعی: وقتی بر روی اسب نشسته و آمادهی نبرد باشد و با زیبایی و درخشش زین و زحمتش دنیا را به مانند گلستان جلوه دهد.
بود چو موج گهر در یراق گوهر غرق
به بحر معرکه هر گه که گرم جولانست
هوش مصنوعی: موجی چون گهر در زینت جواهر، در دریا غرق شده است و هر زمان که به حرکت درمیآید، در میدان نبرد شور و نشاط به راه میاندازد.
سپاه را چه غم از کلفت پریشانی
کنون که خانه زین اینچنین بسامانست
هوش مصنوعی: سپاه نگران چه چیزی است وقتی که خانه به این خوبی و نظم مرتب شده است؟
سمند نرم عنانش چو گرم پویه شود
فلک ز بیم سم سخت او هراسانست
هوش مصنوعی: وقتی اسب چابکی شروع به دویدن میکند، آسمان از ترس سرعت و قدرت آن به وحشت میافتد.
زمین بهزخمة چوگان دست او گویی است
که دشت گیتی میدان گوی و چوگانست
هوش مصنوعی: زمین بهگونهای است که گویی تحت تأثیر چوب چوگان اوست، بهطوریکه دشتهای جهان به میدان بازی و چوگان تبدیل شدهاند.
ز پویه بازی چوگان او تماشایی است
هزار حیف که این عرصه تنگ میدانست
هوش مصنوعی: از حرکات زیبا و تماشایی او در بازی چوگان، هزار افسوس که این میدان کوچک است و محدود.
رسید وقت دعا ختم کن کنون فیّاض
کز انتظار اجابت دلش پریشانست
هوش مصنوعی: وقت دعا فرارسیده است، پس ای بخشنده، دعا را پایان بده. چون دلِ او از انتظار جواب دعا به شدت ناراحت و پریشان شده است.
همیشه تا گره مشکلات عالم کون
زبون عقدهگشایی شاه ایرانست
هوش مصنوعی: همواره تا وقتی که مسایل و مشکلات جهان وجود دارد، حل آنها وابسته به درایت و تدبیر شاه ایران است.
بود کلید گشایش به دست دولت او
که با گشایش او مشکلات آسانست
هوش مصنوعی: کلید حل مشکلات در دست قدرت اوست، زیرا با وجود او، دشواریها آسان میشوند.