شمارهٔ ۵۰ - در مدح میرزا حبیباللّه صدر و اعتذار از وی
درین رباط دو در نه مسافرم نه مقیم
که خانه پرخطر افتاده است و ره پربیم
میان خوف و رجایم که دارد این دهلیز
دری به صحن امید و دری به عرصة بیم
چو ناز جمله نیازست و نعمتم نقمت
چه سود پرورش تن مرا به ناز و نعیم
به زیر خشت سرت عاقبت شود پامال
اگر کلاه نمد کج نهی و گر دیهیم
اگر توانی تأخیر مرگ کن نفسی
چه سود ازین که کنی بر معاشران تقدیم
ز تن بکاه اگر میل رهرویست ترا
که قطع بادیه مشکل بود ز مرد جسیم
فزایش بدنت مطلب است و غافل ازین
که ثقل تن کشدت عاقبت به قعر جحیم
مریض نفسی و خود را صحیح میدانی
مرضشناس نثی بر تو چیست نام حکیم!
حیات کالبد آدمی به روح خوشست
چه زندگیست ترا! تن صحیح و روح سقیم
ترا که داعیة صحبت صحیحانست
ازالة مرض نفس مطلبی است عظیم
تو در طهارت وسواس می کنی و ترا
ز وسوسه چو ادب خانه کرده دیو رجیم
چو در نماز ترا دل به جمع سیم و زرست
چه سود ازین که کنی رو به سوی رکن و حطیم
غرض ز رفتن حجّت همین قدر باشد
که وانمایی سوگندهای خویش عظیم
ترا که در بن هر مو مقیم نمرودیست
چه نفع دارد طوف مقام ابراهیم
غرض ز حفظ عدالت به غیر ازین نبود
که در مجالس از اراذل واکشی تعظیم
اگر مراد تو زینها نجات آخرتست
نمیخرند در آنجا به غیر قلب سلیم
به ضبط مال پدرمردگان امینی لیک
به منع وی پدر دیگری برای یتیم
برای جمع فراخست دامنت چون نون
به وقت صرف دلت تنگ همچو حلقه میم
هزار گیری و گویی که موسِع مُثاب
ولی یکی نفشانی که مسرف است اثیم
بس است موعظه فیاض، بس بود اینها
نه مقتدای لئامی نه مقتدیّ به لئیم
بیا بیا و زسر گیر مطلعی که شود
ز ذوق آن دل اندیشه تا ابد به دو نیم
شمارهٔ ۴۹ - مطلع دوم: ای روزگار را به وجود تو خرّمیشمارهٔ ۵۱ - تجدید مطلع: ز ناتوانی از خویش میروم چو نسیم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
درین رباط دو در نه مسافرم نه مقیم
که خانه پرخطر افتاده است و ره پربیم
هوش مصنوعی: در این مکان، نه مهمانم و نه ساکن، زیرا خانهام پرخطر شده و راه نیز پر از نگرانی است.
میان خوف و رجایم که دارد این دهلیز
دری به صحن امید و دری به عرصة بیم
هوش مصنوعی: در میان ترس و امید من، راهی هست که به فضایی از امید و فضایی از بیم وصل میشود.
چو ناز جمله نیازست و نعمتم نقمت
چه سود پرورش تن مرا به ناز و نعیم
هوش مصنوعی: وقتی که ناز و زیبایی نیاز من است و نعمتم به نوعی عذاب به شمار میآید، چه فایدهای دارد که جسمم را با ناز و لذایذ پرورش دهم؟
به زیر خشت سرت عاقبت شود پامال
اگر کلاه نمد کج نهی و گر دیهیم
هوش مصنوعی: اگر کلاه نمدی را به درستی بر سر نگذاری، سرانجام تحت فشار و آسیب قرار میگیری، حتی اگر تاجی بر سر داشته باشی.
اگر توانی تأخیر مرگ کن نفسی
چه سود ازین که کنی بر معاشران تقدیم
هوش مصنوعی: اگر میتوانی مرگ را به تأخیر بیندازی، نفسی که برای چه کسی باقی میمانی؟ چه فایدهای دارد که خود را به دیگران عرضه کنی؟
ز تن بکاه اگر میل رهرویست ترا
که قطع بادیه مشکل بود ز مرد جسیم
هوش مصنوعی: اگر تصمیم به سفر داری، باید از وزن خود بکاهی چون راه پیمایی در بیابان برای فردی سنگینوزن دشوار خواهد بود.
فزایش بدنت مطلب است و غافل ازین
که ثقل تن کشدت عاقبت به قعر جحیم
هوش مصنوعی: افزایش و بزرگی جسم تو اهمیت دارد، اما غافل از این هستی که سنگینی و بار جسمیات در نهایت تو را به قعر جهنم میکشاند.
مریض نفسی و خود را صحیح میدانی
مرضشناس نثی بر تو چیست نام حکیم!
هوش مصنوعی: تو دارای درد و بیماری هستی، اما خود را سالم و بدون مشکل میدانی. حالا سوال این است که دلیل این خودفریبیات چیست و چگونه میتوانی خود را حکیم و آگاه به بیماریها تصور کنی؟
حیات کالبد آدمی به روح خوشست
چه زندگیست ترا! تن صحیح و روح سقیم
هوش مصنوعی: زندگی انسان به وجود روحی نیکو بستگی دارد. اگرچه بدن سالم باشد، اما اگر روح بیمار باشد، زندگی چه معنایی دارد؟
ترا که داعیة صحبت صحیحانست
ازالة مرض نفس مطلبی است عظیم
هوش مصنوعی: برقراری دوستی و ارتباط با افراد خوب و درستکار، برای درمان ناهنجاریهای روحی، امری بسیار مهم و با ارزش است.
تو در طهارت وسواس می کنی و ترا
ز وسوسه چو ادب خانه کرده دیو رجیم
هوش مصنوعی: تو خیلی در پاکی وسواس به خرج میدهی، اما دیو بدی به خاطر ادب به تو نزدیک نمیشود.
چو در نماز ترا دل به جمع سیم و زرست
چه سود ازین که کنی رو به سوی رکن و حطیم
هوش مصنوعی: اگر در هنگام نماز، فکر و دل تو مشغول به مال و ثروت باشد، چه فایدهای دارد که به سوی کعبه و مکان مقدس رو به عبادت کنی؟
غرض ز رفتن حجّت همین قدر باشد
که وانمایی سوگندهای خویش عظیم
هوش مصنوعی: هدف از رفتن به مناسک حج این است که به دیگران نشان دهی که سوگندهای خود را بهخوبی رعایت میکنی و بزرگ اهمیت میدهی.
ترا که در بن هر مو مقیم نمرودیست
چه نفع دارد طوف مقام ابراهیم
هوش مصنوعی: تو که در عمق هر مو ثابت و پایدار هستی و همچون نمرود هستی، چه فایدهای دارد که در مقام ابراهیم قرار بگیری؟
غرض ز حفظ عدالت به غیر ازین نبود
که در مجالس از اراذل واکشی تعظیم
هوش مصنوعی: هدف از رعایت عدالت تنها این بود که در جلسات، از افراد ناباب و بیارزش پذیرایی و احترام شود.
اگر مراد تو زینها نجات آخرتست
نمیخرند در آنجا به غیر قلب سلیم
هوش مصنوعی: اگر هدف تو از این دنیا رسیدن به نجات در آخرت است، در آنجا چیزی غیر از قلب پاک و خالص خرید و فروشی ندارد.
به ضبط مال پدرمردگان امینی لیک
به منع وی پدر دیگری برای یتیم
هوش مصنوعی: این بیت به موضوعی در مورد ارث و حمایت از یتیمان اشاره دارد. گویا شاعر به این نکته اشاره میکند که در مواردی، برخی افراد یا نهادها ممکن است به جای کمک به یتیمان و حفظ اموال پدران آنها، از توزیع این اموال جلوگیری کنند. یعنی در حالی که اموال پدران از آن یتیمان است، بعضی با محدود کردن دسترسی به آن اموال، به نوعی مانع از بهرهمندی یتیمان میشوند.
برای جمع فراخست دامنت چون نون
به وقت صرف دلت تنگ همچو حلقه میم
هوش مصنوعی: دستت به قدری بزرگ است که میتواند چیزهای زیادی را در بر بگیرد، مانند نانی که به هنگام خوردن، احساس گرسنگی برایش قدرتمند است؛ این احساس تنگی دل شبیه به شکل «م» است که نشانهای از محدودیت و بسته بودن است.
هزار گیری و گویی که موسِع مُثاب
ولی یکی نفشانی که مسرف است اثیم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به بیان غم و اندوهی میپردازد که در دلش وجود دارد. او از اطرافیان انتظار دارد که این اندوه و وسعت درونیاش را درک کنند، اما به رغم همه تلاشها، فقط یک نفر وجود دارد که به او نزدیک شده و احساساتش را درک میکند. این شخص به عنوان کسی که بیش از حد در احساساتش غرق شده و ممکن است زیانآور باشد، توصیف شده است. شاعر در اینجا به تضاد میان درک عمیق احساسات و بروز زیان به خود اشاره دارد.
بس است موعظه فیاض، بس بود اینها
نه مقتدای لئامی نه مقتدیّ به لئیم
هوش مصنوعی: بس است این سخنرانیهای پرملالت، کافی است. اینگونه صحبتها نه الگویی از انسانهای بزرگ و نیکوست و نه الگویی از انسانهای پست و زشت.
بیا بیا و زسر گیر مطلعی که شود
ز ذوق آن دل اندیشه تا ابد به دو نیم
هوش مصنوعی: بیا و از ابتدا به این شعر زیبا که باعث شوق و ذوق دل میشود، توجه کن؛ زیرا این احساس ممکن است برای همیشه در دل بماند و آن را به دو نیم کند.