گنجور

شمارهٔ ۴۸ - در مدح سلطان العلما خلیفه سلطان وزیر شاه عباس دوم

اکنون که تازه گشت دلا عهد خرّمی
بر کن سَری ز جیب، نه از دانه‌ای کمی!
هر غنچه‌ای به ذوق غمی در کشاکش است
بی‌غم چرایی ای دل بی‌درد آدمی
دریای انبساط چنین موج‌ریز و تو
فیض کشاکشی نبری طرفه بی‌غمی!
عالم فراخ عیش و تو از غصّه تنگدل
چون گل شکفته دهر و تو چون غنچه درهمی
از اهتزاز عیش جهانی به رقص و تو
افسرده چون مجادلِ از خصم ملزمی
دل موج‌خیز فیض و تو از بیغمی هنوز
چون طفل غنچه تشنة لبِ شیرِ شبنمی
یأجوج فتنه بند وجود تو بشکند
ای شیشه‌طینت این همه بهر چه محکمی!
عمر تو یک دمست شناسای وقت باش
خضری شوی به عمر اگر زندة دمی
در خویش شو فرو چو دم غنچه، تا به کی
در غیر خود فرو شده چو حرف مُدغَمی
بگذر ز خویشتن که بهشتی شوی به نقد
از اختلاط خویش چرا در جهنّمی
آمادة تراوش بحر امید باش
ای ماهی تپیده که بر ساحل یمی
داری گمان که درد به درمان نمی‌رسد
معلوم می‌شود که چه مقدار بی‌غمی
عالم تمام گرم مه عید دیدنند
تو غم‌فزا چرا چو هلال محرّمی
ابنای نوع جمله به عیشی معیّن‌اند
در فصل این‌چنین ز چه چون جنس مبهمی
مستیقظان هوش همه گرم رحلتند
چون بخت خود هنوز تو سرخیل نُومّی
در خوابگاه غفلت ازین بیشتر مخواب
بیدار شو که فیض سحر را تو محرمی
ویرانی تو فال عمارت همی زند
زخمی، ولیک قابل تشریف مرهمی
دریای فیض تشنة دیدار تشنه است
لب‌تشنگیّ خویش چه پوشی، نه ابکمی!
یک ناله در فضای هوا به که در قفس
یک عمر صرف زمزمه کردن ز بیغمی
درگاه رحمتست که بازست در جهان
بیگانه از چه‌ای تو که دیرینه محرمی
صبحی طلوع کرده درین تیره‌شب که نیست
جز آفتاب، هیچ کسش تاب همدمی
صبح شکوه دولت و اقبال پایدار
کز تیرگی رهید ازو روز آدمی
درگاه عرش‌سا که به میزان قدر اوست
چرخ زیاد مرتبه در پلّة کمی
اعنی بلند درگه سلطان علم و فضل
کز وی بهار دولت و دین راست خرّمی
دستور شرق و غرب که بارایش آفتاب
مانند ذرّه است به خورشید منتمی
ایوان قدر اوست که پیشش سپهر پیر
تشریف سجده یافته از دولت خَمی
رای بلند اوست که خورشید را گداخت
چون شبنمی که کرد به خورشید همدمی
ماه از ضمیر او کند ار اکتساب نور
آسوده گردد از غم افزونی و کمی
جاه و جلال مرتبة خویش یافته‌ست
در عهد او که تا ابدش باد محکمی
شوکت به اوج قدر مقدّر رسیده است
در دور او که در گروش باد خرّمی
این جاه و این جلالت و این‌شان و این‌شکوه
هرگز نبوده پایة مقدار آدمی
حاجت به مطلع دگر افتاد طبع را
تا آفتاب مدح تو طالع شود همی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اکنون که تازه گشت دلا عهد خرّمی
بر کن سَری ز جیب، نه از دانه‌ای کمی!
هوش مصنوعی: اکنون که زمان شادی و خوشحالی فرا رسیده، با صداقت و بی‌خیالی به زندگی نگاه کن و از آن لذت ببر، نه اینکه به خاطر کمی منابع دلسرد شوی.
هر غنچه‌ای به ذوق غمی در کشاکش است
بی‌غم چرایی ای دل بی‌درد آدمی
هوش مصنوعی: هر غنچه‌ای به خاطر غمی که در دل دارد در حال جنگ و جدل است. ای دل، چرا بی‌درد و بی‌غم هستی، در حالی که انسان‌ها همیشه با درد و رنج دست و پنجه نرم می‌کنند؟
دریای انبساط چنین موج‌ریز و تو
فیض کشاکشی نبری طرفه بی‌غمی!
هوش مصنوعی: دریای وسیع و پرموجی این‌گونه است که تو در آن، از جریانات و اتفاقات بی‌خبر و بدون نگرانی هستی!
عالم فراخ عیش و تو از غصّه تنگدل
چون گل شکفته دهر و تو چون غنچه درهمی
هوش مصنوعی: دنیا پر از شادی و خوشی است و تو به خاطر اندوه خود تنگ‌دل هستی. در حالی که زمان در حال رشد و شکفتن است، تو همچنان در ناامیدی و ناآرامی به سر می‌بری.
از اهتزاز عیش جهانی به رقص و تو
افسرده چون مجادلِ از خصم ملزمی
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و نشاط زندگی، همه در حال رقص و شادی هستند، اما تو مثل کسی هستی که در بحث با دشمنش به شدت ناراحت و دلخور شده‌ای.
دل موج‌خیز فیض و تو از بیغمی هنوز
چون طفل غنچه تشنة لبِ شیرِ شبنمی
هوش مصنوعی: دل من مانند دریا در حال نوسان و طغیان است و تو هنوز بی‌خبر از این احساسات مانند کودکی هستی که در انتظار شیر شبنمی است.
یأجوج فتنه بند وجود تو بشکند
ای شیشه‌طینت این همه بهر چه محکمی!
هوش مصنوعی: ای موجودی که مانند شیشه هستی و ظاهراً بسیار محکم به نظر می‌رسی، یأجوج به عنوان یک فتنه می‌تواند بند وجود تو را بشکند. این همه قدرت و استحکام تو برای چه بوده است؟
عمر تو یک دمست شناسای وقت باش
خضری شوی به عمر اگر زندة دمی
هوش مصنوعی: زندگی تو تنها یک لحظه است، پس درک کن که زمان چقدر ارزشمند است. اگر در این لحظه زندگی کنی و حقیقت را درک کنی، مانند خضر که نماد جاودانگی و حکمت است، خواهی شد.
در خویش شو فرو چو دم غنچه، تا به کی
در غیر خود فرو شده چو حرف مُدغَمی
هوش مصنوعی: خود را همانند غنچه‌ای که به آرامی باز می‌شود درون خود بگذار و به چه دلیل همچنان در چیزهای دیگر غرق شده‌ای، مانند کلامی که مبهم و unclear است.
بگذر ز خویشتن که بهشتی شوی به نقد
از اختلاط خویش چرا در جهنّمی
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و به افکار و احساساتت وابسته نباش، تا به مقام والایی دست پیدا کنی. چرا باید در میان ناراحتی‌ها و مشکلات خود بمانی؟
آمادة تراوش بحر امید باش
ای ماهی تپیده که بر ساحل یمی
هوش مصنوعی: آماده باش تا از عمق دریا به سوی امید بیایی، ای ماهی کوچک که بر ساحل این دریا قرار داری.
داری گمان که درد به درمان نمی‌رسد
معلوم می‌شود که چه مقدار بی‌غمی
هوش مصنوعی: اگر فکر می‌کنی که درد هیچ‌گاه درمان نمی‌شود، نشان‌دهنده‌ی این است که چقدر نسبت به زندگی و مشکلات آن بی‌توجهی و بی‌خیالی داری.
عالم تمام گرم مه عید دیدنند
تو غم‌فزا چرا چو هلال محرّمی
هوش مصنوعی: در حالی که همه در شادی و خوشحالی به مناسبت عید هستند، تو چرا در غم و اندوه به سر می‌بری مانند هلال محرم که نشانه‌ای از ناراحتی است؟
ابنای نوع جمله به عیشی معیّن‌اند
در فصل این‌چنین ز چه چون جنس مبهمی
هوش مصنوعی: انسان‌ها هر کدام به نوعی خاص از زندگی مشغول‌اند و در زمان معین، به دلایلی مشخص، به سراغ زندگی خود می‌روند، در حالی که زندگی برخی دیگر به وضوح مشخص نیست.
مستیقظان هوش همه گرم رحلتند
چون بخت خود هنوز تو سرخیل نُومّی
هوش مصنوعی: هوشیاران همه در حال رفتن به سفر هستند و چون شانس خود را هنوز شگفت‌انگیز می‌بینند، به خواب رفتن و ناآگاه شدن ادامه می‌دهند.
در خوابگاه غفلت ازین بیشتر مخواب
بیدار شو که فیض سحر را تو محرمی
هوش مصنوعی: در خوابگاه غفلت بیشتر از این خواب نرو؛ بیدار شو چون در این زمان خاص، تو از نعمت‌های سحر بهره‌مند هستی.
ویرانی تو فال عمارت همی زند
زخمی، ولیک قابل تشریف مرهمی
هوش مصنوعی: ویرانی تو نشانه‌ای از حال و روز نامناسب است، اما برای رفع آسیب‌ها و بهبود اوضاع هنوز امیدی وجود دارد.
دریای فیض تشنة دیدار تشنه است
لب‌تشنگیّ خویش چه پوشی، نه ابکمی!
هوش مصنوعی: دریای نعمت و حیات، برای دیدن محبوب خود بی‌صبر است. با این حال، تو نمی‌توانی عطش و نیاز خود را پنهان کنی، چرا که این عطش درون تو، به وضوح نمایان است.
یک ناله در فضای هوا به که در قفس
یک عمر صرف زمزمه کردن ز بیغمی
هوش مصنوعی: یک صدا و ناله‌ای در آسمان آزاد به مراتب بهتر است از این که تمام عمر را در قفس بگذرانیم و تنها به خاطر ناامیدی نجوا کنیم.
درگاه رحمتست که بازست در جهان
بیگانه از چه‌ای تو که دیرینه محرمی
هوش مصنوعی: در این جهان که بیگانه و غریب است، درگاه رحمت الهی همچنان به روی تو باز است. حالا تو که مدت‌هاست در این درگاه حضور داری، باید از چه مسئله‌ای نگران باشی؟
صبحی طلوع کرده درین تیره‌شب که نیست
جز آفتاب، هیچ کسش تاب همدمی
هوش مصنوعی: صبحی روشن در این شب تاریک به وجود آمده است که تنها آفتاب وجود دارد و هیچ کس دیگر نمی‌تواند با او همدمی کند.
صبح شکوه دولت و اقبال پایدار
کز تیرگی رهید ازو روز آدمی
هوش مصنوعی: صبح، نشان‌گر عظمت و خوشبختی همیشگی است که از تاریکی و ناامیدی رهایی یافته و به زندگی انسان نور می‌بخشد.
درگاه عرش‌سا که به میزان قدر اوست
چرخ زیاد مرتبه در پلّة کمی
هوش مصنوعی: درگاه الهی و مقام او به قدری باارزش و بزرگ است که گردونه‌ی آسمان‌ها و دنیا، در مقایسه با آن، در مرتبه‌ای پایین و ناچیز قرار دارد.
اعنی بلند درگه سلطان علم و فضل
کز وی بهار دولت و دین راست خرّمی
هوش مصنوعی: در خانه‌ی پادشاهی که علم و دانش در آن به اوج خود رسیده، بهار خوشبختی و معنویت وجود دارد و از آنجا شادی و رونق در دین و دنیا سرازیر می‌شود.
دستور شرق و غرب که بارایش آفتاب
مانند ذرّه است به خورشید منتمی
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره می‌شود که در سراسر شرق و غرب دنیا، نور و روشنایی همچون ذره‌ای کوچک به سوی خورشید راه پیدا می‌کند. این بیان نشان‌دهنده‌ی فراوانی و چگونگی انتشار نور خورشید در تمام نقاط جهان است.
ایوان قدر اوست که پیشش سپهر پیر
تشریف سجده یافته از دولت خَمی
هوش مصنوعی: این ابراز می‌کند که جایگاه و مقام او به اندازه‌ای است که حتی آسمان کهن و پیر نیز در برابرش سجده می‌کند و به او احترام می‌گذارد. به طور کلی، قدرت و عظمت او آن‌چنان است که تمام موجودات به احترامش سر تعظیم فرود می‌آورند.
رای بلند اوست که خورشید را گداخت
چون شبنمی که کرد به خورشید همدمی
هوش مصنوعی: فکر و عقل او به اندازه‌ای قوی است که می‌تواند حتی خورشید را ذوب کند، مانند شبنمی که به خال خورشید نزدیک می‌شود و در کنار آن قرار می‌گیرد.
ماه از ضمیر او کند ار اکتساب نور
آسوده گردد از غم افزونی و کمی
هوش مصنوعی: ماه در واقع از درون او نور می‌گیرد و اگر این نور را به دست آورد، از نگرانی‌ها و ناامیدی‌ها راحت می‌شود.
جاه و جلال مرتبة خویش یافته‌ست
در عهد او که تا ابدش باد محکمی
هوش مصنوعی: در دوران او، موقعیت و مقامش به درجه‌ای رسیده است که تا ابد پابرجا و استوار باقی خواهد ماند.
شوکت به اوج قدر مقدّر رسیده است
در دور او که در گروش باد خرّمی
هوش مصنوعی: عظمت و زیبایی به بالاترین حد خود رسیده است و در اطراف او، خوشی و شادی به وضوح نمایان است.
این جاه و این جلالت و این‌شان و این‌شکوه
هرگز نبوده پایة مقدار آدمی
هوش مصنوعی: این مقام و عظمت و این اعتبار و شکوه هیچ‌گاه معیار ارزش واقعی انسان نبوده است.
حاجت به مطلع دگر افتاد طبع را
تا آفتاب مدح تو طالع شود همی
هوش مصنوعی: طبع من به خوبی نمی‌تواند شعری تازه بسازد تا زمانی که خورشید ستایش تو طلوع کند.