شمارهٔ ۴۶ - در مدح شاهعباس ثانی
داد باد صبح رنگین مژدهای از نوبهار
گفت پیغام خوش رنگ شفق در لالهزار
اینک آمد نوبهاری چون عروس سرمهزیب
اینک آمد لالهزاری همچو چشم نشئهدار
سبزه نورس چو خط گلعذاران جانشکیب
سایه سنبل چو زلف نوعروسان دلشکار
ابروی قوسقزح از عکس سبزه وسمهبند
چشم نرگش از سواد برگ سنبل سرمهدار
شاخ گل چون آستین موسی از عجاز وقت
صد ید بیضا به برگ گل نماید آشکار
همچو فانوس سحر از عکس شمع آفتاب
نادمیده گل وزو پرنور، جیب شاخسار
صیقل موج هوا هر برگ را آیینه کرد
تا در او صورت نماید قدرت پروردگار
عاشقان از بس صفای وقت، بیرون کم روند
تا نگردد رازهای دل به مردم آشکار
بسکه شد رسم لطافت عام در صحرا و کوه
همچو سبزه در ته پاسوده گردد نوک خار
از طراوت ریشه گیرد ناله در سطح هوا
وز رطوبت آب گردد نغمه در شریان تار
بسکه خوبان چمن نازک مزاج افتادهاند
رنگ گلها میپرد، باد ار وزد بر لالهزار
شوخی موج نسیم و اضطراب رنگ گل
چون نگاه خیره در رنگ رخ محبوب یار
از هجوم ابر نتوان جست راه کوه و دشت
گر نیفروزد چراغ لاله در صحرا بهار
از رطوبت بسکه از گل عکس میگیرد هوا
باغبان را وقت گل چیدن شود دشوار کار
کوه در شورش چو دریا دایم از موج نسیم
خاک در مالش زنم چون نازبالش بیقرار
هرچه بینی در تموج بینی از موج بهار
خواه روی سطح بنگر خواه سطح کوهسار
هر سحرگه سطح آب از سعی تحریک هوا
از تموج دام ماهی افکند در چشمهسار
دانه جوهر عجب نبود که از فیض نما
سبز گردد در چمن بر سطح تیغ آبدار
گر برافروزند آتش در زمین گلستان
سبز گردد از رطوبت در هوا تخم شرار
سبز و خرم همچو سرو نورس آید درنظر
برنهال شعله افتد گر نظر در سبزهزار
شبنم گل در چمن از بسکه طوفان میکند
کی توان بیکشتی میکرد در گلشن گذار
پایکوبان در سماع ذوق بیاندازه سرو
دستافشان از نشاط عیش بیپایان چنار
بزم عیش شاه را ماند چمن در فصل گل
روز جشن شاه را ماند زمانه در بهار
برگ برگ انجمن در ساز برگ عشرتند
از برای پادشاه کامبخش کامگار
خسرو صاحبقران کیخسرو جمشیدشان
داور گیتی ستان دارای گردون اقتدار
شاه اسکندر حسب اسکندر حیدرنسب
صفدر ثانی لقب دینپرور دانش عیار
پادشاه پادشاهان جهان عباس شاه
آفتاب دین و دولت سایه پروردگار
پادشاهی کز فروغ جبهه اقبال او
ظلمت از عالم گریزانست چون لیل ازنهار
تا ابد از جوهر شمشیر عالمگیر اوست
در امان از طعنه بیجوهریها روزگار
در دیار عدل او گرگینه پوشد گلهبان
در دیار خلق او گلدسته بندد نوک خار
در ریاض سلطنت نخلی چنین هرگز نرست
میوهاش خورشید تابان سایهاش ابر بهار
تاجداری اینچنین بر تخت شاهی کس ندید
تاج از وی سرفراز و تخت از وی پایدار
بزم و رزم از نسبت او هردو کامل رتبهاند
بزم را کیخسروست و رزم را اسفندیار
پادشاهی جامهای بر قامت رعنای اوست
چون قبای دلبری بر قامت رعنای یار
نه صفت در کار باشد امتیاز مرد را
تا بود شایسته فرماندهی در روزگار
عقل کافی، علم وافی، ذات خوشطبع نجیب
همت سرشار و خلق و جرأت و علم و وقار
گر ندیدستی به یکجا مجتمع این نه صفت
هان ببین در پادشاه عدلپرور آشکار
علم او چون عقل ذاتی طبع چون جوهر نجیب
همتش گردون نورد و جرأتش دشمن شکار
عرض خلقش چون فضای لامکان بیمنتها
بحر حلمش همچو دریای تجرد بیکنار
از وقارش با همه شوخی که دارد در مزاج
حیرتی دارم که شیخی مینماید بیوقار
عالم صبر و تحمل را شکوهش کوه قاف
عرصه مردانگی را مردیش مردانهوار
ناوکش جوزاشکاف و نیزهاش پروینگسل
استخوانسا گرز، و شمشیرش اجل بر فرق نار
فوجفوج دشمن از بیمش دوان تا کوی مرگ
موج دریا از میان مشت خس آرد برکنار
جوشنش حفظ الهی و زره زلف بتان
وز تحفظ چارحد عالمش آیینهدار
حقه زر درفشان بر فرق او چون آفتاب
در سعادت بر سرش بال هما گوهر نثار
جام بزمش کاسهای از حوض کوثر پر شراب
تیغ رزمش جدولی از چشمهسار ذوالفقار
باغدین از قامتش دلکشتر از گلشن چو سرو
وز کفش جام می از گل تازهتر بر شاخسار
غیر گردون برنمیتابد شکوه آفتاب
گر فلک گویم سمندش را مرا معذوردار
آب سبکسیری که با سختی سم از راه نرم
چون نسیم از سیر دریا برنمیگیرد غبار
گر ز پستی بربلندی پویه بردارد رود
چون نگه کز دشت میآید به سطح کوهسار
وز بلندی سوی پستی چونکه آید بگذرد
همچو موجی کز میان بحر آید برکنار
گر بتازی بردرشتیهای ایامش سبک
میکند چون معنی نازک به خاطرها گذار
وربروی برگ گل خواهی که تازی چون نسیم
میدود هموارتر از رنگ می بر روی یار
شوخمستی، چابکی کز شوخمستیهای او
جز نگاه شاد کس ننهاد بر دستش چدار
شیههاش در صیدگاه از هر طرف گردد بلند
بسته گردد شش جهت راه رمیدن بر شکار
سرعتش چون شعله جواله گرداگرد صید
چون شکار جرگه سازد از سوارانش حصار
گر ز مشرق سوی مغرب تازدش در نیمشب
سایه پیشین به وقت صبح دریابد سوار
پادشاها پادشاهی مر ترا زیبد که هست
عقل پیرت ملک گیر و عدل میرت ملک دار
عقل شیخ و طبع شوخ و عزم پیش و جزم بیش
عشق دولت حسن عشرت درد دین و مردکار
شوکتی همچون شکوه عشق دیر از جادرآ
صولتی چون جرأت دیدار زود از پا درآر
عیش و عشرت چون تمنای حبیبان بر دوام
ذوق و بهجت چون جفاهای رقیبان برقرار
از تصرفهای طبع شوخ عشرت پرورت
میتوان گفتن که هستی عیش را پروردگار
حسن دولت از تو همچون حسن دین از مصطفی
نظم ملک از تیغ تو چون نظم شرع از ذوالفقار
شه جوان دولت جوان عشرت جوان لذت جوان
مژدهای پیران که باز ازنو جوان شد روزگار
هر دو از یک چشمه سیرابند چون جام و سبو
عیش روزافزون شاه و حسن روزافزون یار
ختن کن فیاض هنگام دعای دولت است
دل اجابت را مبادا خون شود از انتظار
تا کمال نوع انسان ناید از قوت به فعل
جز به حسن تربیت از پادگاه روزگار
تربیت هر مستعدی را ز درگاه تو باد
دین و دانش را مبادا جز به این در افتقار
سایه پروردگاری کم مباشی از جهان
تا جهان در کار دارد سایه پروردگار
شمارهٔ ۴۵ - در مدح شاه صفی: شکر که گردید ز لطف خدایشمارهٔ ۴۷ - در مدح شاهعباس دوم: مبارک جهان را نشاط جوانی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.