شمارهٔ ۴۳ - مطلع دوم
ای به دیدار گل رویت چمن را آب و تاب
غنچه بهر بردن نامت دهن شوید به آب
روز دیدار تو روز عید قربان منست
چشم حیران را فروبستن نمیبینم صواب
شعله من این همه تندی نمیدانم ز چیست؟
کشتن پروانهای چندین ندارد اضطراب!
خاک گشتم در رهت کز جلوه بر بادم دهی
همچو آتش سرکشیدی از من و گشتم من آب
با همه تابی که زلفت در سر هر موی داشت
گر نمیدادم دلش، یکدم نمیآورد تاب
گرچه کردی در تطاول دست کاکل را دراز
هیچ کوتاهی ندارد زلف هم در پیچ و تاب
شیوههای دلربا داری یک از یک تازهتر
بیوفایی بیعدد، نامهربانی بیحساب
من نمیدانم چه وصفت گویم از اوصاف حسن
بیحقیقت، بیمروت، پرعتابی کمجواب
در سراپای تو یک مو بیادای حسن نیست
پای تا سر در نکویی انتخابی، انتخاب
فال من دانسته نادانسته کردی چون کنم!
با تجاهل همعنانی با تغافل همرکاب
گر ز من بیتابیی سرزد گناه شوق بود
بر اصول درد رقصد نبض دل را اضطراب
ابروی پرعشوهای داری و چشم کم نگاه
خاطر وعده فراموشی، لبی حاضرجواب
غمزههایت زودجنگ و عشوهها دیرآشتی
جلوهها حسرتگداز و فتنهها زنجیرتاب
فتنه را زنجیر سردادست زلف سرکشت
تا به زنجیرش کند عدل شه گردون حساب
آنکه در اهمال سعی خدمتش بیگاهوگاه
عمرها گه جنگ با من داشتی گاهی عتاب
آنکه در تقصیر طوف بارگاهش سالها
نه سوال از من پذیرفتی ز رنجش نه جواب
آنکه چون میدیدیم پامال حسرت روز و شب
روبه این درگاه میکردی، درنگم را شتاب
با تو میگفتم که تقصیرم نه تقصیر منست
کز خجالت در حجابم وز حیا در احتجاب
پنبه نه در گوش و بشنو از زبان خامشی
قصه تمهید عذرم فصل فصل و باب باب
نه مرا در دست قانونی به طرز این نوا
نه مرا در چنگ مضرابی به ساز این رباب
ورنه میدانم که میدانی به صد برهان که من
شستهام تالب به خون دل درین بحر سراب
بر لب لب تشنه آتشپرست من نزد
هیچکس جز گوهر مدح شهم یک قطره آب
نامهها کردم به نامش هم ز نظم و هم ز نثر
نسخهها دارم به مدحش هم رساله هم کتاب
امتثال این اشارت را اگر خواهی کنم
زین کتان یک تار فرش جلوهگاه ماهتاب
کرده بودم تهنیتسنجی در ایام جلوس
چون نسیم صبحدم وقف طلوع آفتاب
فرصت عرض زبانی تا به امروز نداد
نارساییهای طالع از گرانیهای خواب
نکته این بودست کز بس امتداد دولتش
بعد چندین سال گردد اول دولت حساب
چون کنون توفیق عرضم شد ز سر گیرم سخن
تازه سازم این کهن مطلع به چندین آب و تاب
شمارهٔ ۴۲ - در مدح شاه صفی: پرده از رخ برفکن وز گوشه ابرو نقابشمارهٔ ۴۴ - مطلع سوم: بر سریر پادشاهی پادشاه کامیاب
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به دیدار گل رویت چمن را آب و تاب
غنچه بهر بردن نامت دهن شوید به آب
هوش مصنوعی: تو با زیبایی خود چنان تأثیری بر گلها گذاشتهای که چمن شکوفا و پر نشاط شده است. غنچهها برای رسیدن به تو و دیدارت آمادهاند و نام تو مانند آبی است که دهنها را شستشو میدهد.
روز دیدار تو روز عید قربان منست
چشم حیران را فروبستن نمیبینم صواب
هوش مصنوعی: روز ملاقات با تو برای من مانند روز عید قربان است، در حالی که چشمانم پر از حیرت و شگفتی است و نمیتوانم درست ببینم.
شعله من این همه تندی نمیدانم ز چیست؟
کشتن پروانهای چندین ندارد اضطراب!
هوش مصنوعی: شعلهای که در من وجود دارد و اینقدر تند و پرحرارت است، نمیدانم علتش چیست. این احساسات به شدت عجیب و غریب است، چون کشتن یک پروانه اینقدر نباید باعث اضطراب و نگرانی شود!
خاک گشتم در رهت کز جلوه بر بادم دهی
همچو آتش سرکشیدی از من و گشتم من آب
هوش مصنوعی: من در مسیر تو همچون خاک ذرهذره گشتم، از جلوههای تو تمام وجودم به باد رفت. مانند آتش در تو شعلهور شدم و از این رو، تبدیل به آب شدم.
با همه تابی که زلفت در سر هر موی داشت
گر نمیدادم دلش، یکدم نمیآورد تاب
هوش مصنوعی: با وجود کشش و زیبایی که زلفهای تو در هر موی خود دارند، اگر دل خود را به تو نمیسپردم، هرگز نمیتوانستم آرامش داشته باشم.
گرچه کردی در تطاول دست کاکل را دراز
هیچ کوتاهی ندارد زلف هم در پیچ و تاب
هوش مصنوعی: هرچند که با تلاش و آرزو، موهایت را به سمت بالا کشیدی و به دنبال بلند شدن آن بودی، اما هیچ کمبودی در زیبایی و جذابیت پیچ و تاب موهایت وجود ندارد.
شیوههای دلربا داری یک از یک تازهتر
بیوفایی بیعدد، نامهربانی بیحساب
هوش مصنوعی: تو با هر یک از شیوههای فریبندهات، که هر بار جدیدتر و زیباتر از قبل به نظر میرسد، به من نشان میدهی که بیوفایی و نامهربانیات به کجا ختم میشود. این بیوفایی و نامهربانی، حد و حسابی ندارد.
من نمیدانم چه وصفت گویم از اوصاف حسن
بیحقیقت، بیمروت، پرعتابی کمجواب
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به خوبی درباره زیباییهای او صحبت کنم، زیرا او حقیقتی ندارد، بیرحم است و در پاسخگویی به احساسات دیگران کمحرف است.
در سراپای تو یک مو بیادای حسن نیست
پای تا سر در نکویی انتخابی، انتخاب
هوش مصنوعی: در تمام وجود تو حتی یک مو هم نیست که نشاندهندهی بیادبی یا زشتی باشد؛ از سر تا پا تنها خوبی و زیبایی وجود دارد و این انتخاب توست.
فال من دانسته نادانسته کردی چون کنم!
با تجاهل همعنانی با تغافل همرکاب
هوش مصنوعی: تو به شکل نادانسته و آگاهانه فال من را تفسیر کردی، حالا من باید چطور عمل کنم؟ اینکه به عمد خود را نادیده بگیرم و به آن توجه نکنم، نشاندهنده نوعی رفتار در برابر این وضعیت است.
گر ز من بیتابیی سرزد گناه شوق بود
بر اصول درد رقصد نبض دل را اضطراب
هوش مصنوعی: اگر از من بیتابی نشان دادی، گناهی از شوق است. بر پایهی درد، ضربان قلب را دلشوره در میرقصاند.
ابروی پرعشوهای داری و چشم کم نگاه
خاطر وعده فراموشی، لبی حاضرجواب
هوش مصنوعی: تو ابروانی زیبا و دلربا داری و چشمانت به گونهای است که میتواند به راحتی از وعدههای فراموش شده سخن بگوید، لبی هم داری که همیشه آمادهی پاسخگویی است.
غمزههایت زودجنگ و عشوهها دیرآشتی
جلوهها حسرتگداز و فتنهها زنجیرتاب
هوش مصنوعی: چشمان تو به سرعت باعث ایجاد کینه میشوند و ناز و کرشمهات برای آشتی زمان زیادی میبرد. زیباییهایت عذابآورند و فتنههایت مانند زنجیری میباشند که انسان را به خود وابسته میکند.
فتنه را زنجیر سردادست زلف سرکشت
تا به زنجیرش کند عدل شه گردون حساب
هوش مصنوعی: فتنه و آشوب به زنجیری از موهای سر مویارای وصل شده است تا عدالت آسمانی بتواند آن را محاسبه و به نظم درآورد.
آنکه در اهمال سعی خدمتش بیگاهوگاه
عمرها گه جنگ با من داشتی گاهی عتاب
هوش مصنوعی: کسی که در انجام وظایف خود کوتاهی میکند و گاهگاهی عمر خود را صرف جنگیدن با من کرده است، بعضی اوقات هم مرا سرزنش میکند.
آنکه در تقصیر طوف بارگاهش سالها
نه سوال از من پذیرفتی ز رنجش نه جواب
هوش مصنوعی: کسی که سالها در بارگاه او به خاطر گناه و اشتباهاتم سؤال نمیکرد و نه از رنجهایش پاسخی داشت، به چه دلیل از من سؤال کرد؟
آنکه چون میدیدیم پامال حسرت روز و شب
روبه این درگاه میکردی، درنگم را شتاب
هوش مصنوعی: آن شخص که همواره با حسرت به روزها و شبها نگاه میکرد و در انتظار ورود به این درگاه بود، اکنون شتاب بیشتری به من میدهد تا درنگ نکنم.
با تو میگفتم که تقصیرم نه تقصیر منست
کز خجالت در حجابم وز حیا در احتجاب
هوش مصنوعی: من به تو میگفتم که تقصیر من نیست، بلکه از خجالت در پس پرده نهفتهام و به خاطر حیا نمیتوانم خود را نشان دهم.
پنبه نه در گوش و بشنو از زبان خامشی
قصه تمهید عذرم فصل فصل و باب باب
هوش مصنوعی: پنبه را از گوش بیرون بگذار و با دقت به سخنان سکوت گوش کن، زیرا داستان توجیه من هر فصل و هر فصلش موضوع خاص خود را دارد.
نه مرا در دست قانونی به طرز این نوا
نه مرا در چنگ مضرابی به ساز این رباب
هوش مصنوعی: نه من به دست قوانین دنیا نیستم که مانند یک ساز بر اساس نواهایی خاص بنوازم، و نه در چنگ یک مضراب قرار دارم که فقط به صدای یک ساز محدود شوم.
ورنه میدانم که میدانی به صد برهان که من
شستهام تالب به خون دل درین بحر سراب
هوش مصنوعی: اگر نه این است که میدانم تو هم میدانی که به دلایل متعدد، من در این دریای توهم، با دلنگرانی و اندوه بسیار، از خودم پاک شدهام.
بر لب لب تشنه آتشپرست من نزد
هیچکس جز گوهر مدح شهم یک قطره آب
هوش مصنوعی: در کنار تشنهکام و مشتاق آتش، من هیچکس را جز گوهری که شایسته تحسین است، نمیبینم که حتی یک قطره آب به او بدهد.
نامهها کردم به نامش هم ز نظم و هم ز نثر
نسخهها دارم به مدحش هم رساله هم کتاب
هوش مصنوعی: من نامهها و نوشتههایی را به نام او آماده کردهام و هم در قالب نظم (شعر) و هم در قالب نثر (نوشتههای نثری) از او تقدیر و مدح کردهام. همچنین نسخههایی دارم که شامل رسالهها و کتابهایی در وصف او میباشد.
امتثال این اشارت را اگر خواهی کنم
زین کتان یک تار فرش جلوهگاه ماهتاب
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به این اشاره عمل کنم، از این الیاف کتان میتوانم یک تار از فرش زیبای درخشان زیر نور ماه فراهم آورم.
کرده بودم تهنیتسنجی در ایام جلوس
چون نسیم صبحدم وقف طلوع آفتاب
هوش مصنوعی: در روزهای آغازین سلطنت، مثل نسیم صبحگاهی که به طلوع آفتاب کمک میکند، به بررسی و تبریکگزاری پرداختم.
فرصت عرض زبانی تا به امروز نداد
نارساییهای طالع از گرانیهای خواب
هوش مصنوعی: تا به امروز فرصتی برای ابراز احساسات و حرف زدن نداشتم، زیرا شرایط نامناسب زندگی و دشواریهای روزمره مانع از این کار شده است.
نکته این بودست کز بس امتداد دولتش
بعد چندین سال گردد اول دولت حساب
هوش مصنوعی: نکته این است که بعد از سالها، طولانی شدن حکمرانی او باعث میشود که در نهایت، دوباره به آغاز دوران حکمرانی برگردد.
چون کنون توفیق عرضم شد ز سر گیرم سخن
تازه سازم این کهن مطلع به چندین آب و تاب
هوش مصنوعی: از آنجایی که اکنون فرصتی برای بیان سخنانم پیش آمده، میخواهم با زبانی نو و تازه، از این موضوعی کهنه با شیوهای جدید و جذاب سخن بگویم.