شمارهٔ ۴۱ - در رثای صدرالحکما ملاصدرای شیرازی
زین هفتخوان که پایه او بر سر فناست
در شش جهت به هر چه نظر میکنی خطاست
بیچاره آن دلی که کند تکیه بر سپهر
سرگشته آن سری که به بالین آسیاست
ظن ثبات دعوی راحت درین جهان
تفسیر هر دو آیه سیمرغ و کیمیاست
دل بر لباس عاریت زندگی منه
کاین جامه تارش از عدم و پودش از فناست
نقلی ز کاسه سر فغفور میکند
گوشت اگر ز کاسه چینی پر از صداست
بیعلتی نبوده جهان هیچگه ولی
زین پیش، پرده داشته امروز برملاست
امروز چون بهدی و پریوش حسد بود
فردا چهگونه باشد، کش روی برقفاست
جمعیت است ساخته اضداد را به هم
بر اختلاط ساخته، دلبستگی خطاست
گیرم منافقانه بهم گرم الفتند
چون دست یافتند بهم، خونشان هباست
هان در چهار بالش امکان چه خفتهای؟
برخیز کز برای تو افلاک متکاست
هماشیان زاغ و زغن چون شود به طبع!
آن همتی که بر پر عنقاش نکتههاست
سیمرغ قاف را نکشد دل به سنگلاخ
کی استخوان زاغ و زغن طعمه هماست!
خواهی بمیر تا که شوی زنده ابد
آب بقا برای تو در کاسه فناست
ای ابر، تیره روز تو و روزگار تو
باران گریه سرکن اگر میلت انجلاست
چون برق در مشیمه این تیرهفام ابر
عمرت به خنده میرود و حاصلت بکاست
در سینه دل مقید صید مگس مکن
عنقا هم آشیانه درین آشیان تراست
فرخنده طایریست دلت، طعمه معرفت
گر استخوان جهل کنی طعمهات، خطاست
برخاربست تن به حقارت نظر مکن
کاین بوته خزانزده مستوکر هماست
همچون زنان فریفته رسم و عادتی
ای چادر رسوم به سر، مردیت کجاست؟
درخورد لاف همت مردانه نیستی
طفلی هنوز و این لبن عادتت غذاست
برخویش فرض روزه مریم نکرده چون
دعوی کنی که بکردم من مسیحزاست!
کوتاه میکنند چو دست تو بیگمان
خود دست اگر ز مایده برداشتی رواست
موت ارادتی است ترا آب زندگی
مت قبل ان تموت باین چشمه رهنماست
مت بالاراده جان من امروز ازین امل
گرتحیی بالطبیعه ترا مایه رجاست
مردن درین سراچه فانی به کام دل
تاریخ مولد تو به عشرتگه بقاست
گر این لباس عاریت از تن برون کنی
در زیر آن برای تو آماده حلههاست
در دوزخ طبیعت اگر سوختی کنون
فردا بهشت نقد ترا در کف رضاست
ور زانکه مر عوارض طبعت بود بهشت
در دوزخی چو بر عرضت دست نارساست
چون نفس را گزیر نباشد ز دوزخی
اینجا کن اختیار که هم زودش انقضاست
بیزحمت گداز طلا را خلاص نیست
جور طبیعت آتش و نفس تو چون طلاست
دانسته مرد دین ستم چرخ میکشد
هرچند حکم او به سر آسمان رواست
دنیاست پشت آینه عقباست روی آن
این را همه کدورت و آن را همه صفاست
آیینه گر به عمد کند تیره پشت وی
کاین تیرگی پشت بر او مایه جلاست
خواهی اگر به فرض که پشتش چو رو کنی
آن پشت رو نگردد و آن روی خود قفاست
دنیا و آخرت ز چه کس را نمیدهند
گر وهم کردهای که ز بخل است، این خطاست!
شب را به روز جمع نکردست هیچکس
جمع ظلام و نور نیاید به فعل راست
معقول را تصور محسوس کردهای
این پنبهات به گوش دل از غایت شفاست
دلدادهای به ارض طبیعت، خطاست این
اجسام اخروی همه از جوهر سماست
راضی شدم به جور طبیعت به زور عقل
کاین باعث نفور ارادت ازین دغاست
مارت اگر به جان نرساند گزند نیش
لون مصورش نه سزاوار احتماست
چون خوب در روی فرحش حاصل غمست
چون نیک بنگری سقمش مایه شقاست
تا تنگتر کند به دلم تنگنای دهر
جور زمانه را به نظر قدر کیمیاست
هر زخم دل گسل ز سنان ستارهام
در سینه همچو روزن امید دلگشاست
قطعی به غیر قطع تعلق نمیکند
تیغم ز آفتاب به سر شهپر هماست
تا دیده بر حقارت دنیا شود بصیر
در چشم من کدورت ایام توتیاست
سنگی به تازه دست سپهرم به شیشه زد
کز وی تمام روی زمین شیشه پارههاست
دل بارها شکست مرا از فلک ولی
این دل شکستنیست که سربار بارهاست
برجانم از مصیبت استاد من رسید
دردی که بر دل علی از فقد مصطفاست
خالی نبودم ارچه دمی از مصیبتی
اینها جدا و این غم دندانشکن جداست
استاد من که هم اب و هم رب معنوی است
تا حشر اگر پرستش خاکش کنم رواست
استاد کیمیاگر من آنکه تا ابد
بر صنع کیمیاگریش طبع من گواست
طبعم که خاک تیره جهل و غرور بود
از صنع کیمیاگریش این زمان طلاست
از چاه ذل رساند به معراج عزتم
اقبال او که بر سر من سایه هماست
صدر جهان و عالم احسان و عقل کل
کز وی کمال را شرف و فضل را بهاست
مشکات عقل را به هنر فکر اوست زیب
مصباح شرع را به مثل علم او ضیاست
ارباب فکر را نظر مستقیم او
تا روز حشر در کف اندیشهها عصاست
آیینههای باطن اهل شهود را
در مشهد تجلی او صیقل جلاست
در خلوت مشاهده افلاطن بهوش
در مجمع مناظره رسطوی تیزراست
مشاییان پیاده و او در میان سوار
اشراقیان فتاده و او در میان بهپاست
خرمنکشان فلسفه گردند گرد او
زیرا که ذات او به مثل قطب این رحاست
بیاو درین زمانه چنانم که فیالمثل
کام نهنگ بر دلم این نیلگون فضاست
آتش همی فشاندم این آسمان به سر
چشم ستاره بر سر من چشم اژدهاست
جسم شکسته را دم شمشیر بستر است
پهلوی خسته را ز دم شیر متکاست
تا رخت بسته است ازین تیره گونسرا
تا آن سراش تکیهگه پهلوی بقاست
طفل رضیع میل به پستان چه سان کند
میلم هزار مرتبه افزون بدان سراست
او بود جان و من به مثل قالبی ازو
رفتست جان و قالب بیجان همی بجاست
آری هما چو میشود از آشیان جدا
کی آشیانه را حد پرواز با هماست!
شاید به جذبهای کشدم سوی خویشتن
هرچند جسم و جان را مرکز ز هم جداست
جایی که جان پاک نبی میکند عروج
گر جسم من مشایعت جان کند رواست
ای کرده جسم پاک تو جان در تن زمین
شد جانور زمین ز نوال تو و سزاست
چون خاک تیره، جانور از فیض عام تست
جانم که خاک تست ز جان پس چرا جداست!
در راه کعبه رفتنت ای من فدای تو
دل را به سوی نکته باریک رهنماست
این خود مقررست که ارباب هوش را
قطع طریق عشق نه تنها همین بهپاست
تن چون به سوی کعبه تنها روان شود
جان را به سوی کعبه جانها شتابهاست
دانی که چیست کعبه جان، جان کعبه اوست
قطع طریق وادی آن طی ماسواست
تکلیف تن به کعبه به نزدیک هوشمند
جان را به خوان نعمت قرب خدا صلاست
بیآنکه وصل کعبه شود جسم را نصیب
جان را به رب کعبه همه کامها رواست
شهباز جان پاک تو همراه جبرئیل
کش دست و لب به مایده قرب آشناست
زان پیشتر که جسم ره کعبه طی کند
شوقش به وصل کعبه جانها رساند راست
در راه کعبه مرده و آسوده در نجف
ای من فدای خاک تو این مرتبت کراست!
از راه کعبهت نجف آورد سوی خویش
این جذبه کار قوت بازوی مرتضی است
این هم اشارهٔیست مبرا ز شک و ریب
ان را که دل به کعبه تحقیق آشناست
یعنی میانه نجف و کعبه فرق نیست
آسوده باش ما ز خدا و خدا ز ماست
فیاض رشته سخن اینجا گسسته به
کاین انتها به نزد خرد خیرالانتهاست
من بعد حسرت تو و خاک در نجف
کانجا مراد هر دو جهانت به زیرپاست
آیی اگر به آتش دوزخ توان زدن
جز خاک آستان نجف در جهان کجاست!
دست دعا برآر به درگاه کردگار
زین خاک پرامید که آب رخ دعاست
پرنور باد مرقد پاک خدایگان
تا آرزوی خلق به خاک نجف رواست
شمارهٔ ۴۰ - در مدح ملاصدرا: رسید مژده که آمد پناه دولت و دینشمارهٔ ۴۲ - در مدح شاه صفی: پرده از رخ برفکن وز گوشه ابرو نقاب
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زین هفتخوان که پایه او بر سر فناست
در شش جهت به هر چه نظر میکنی خطاست
هوش مصنوعی: در این سفر دشوار و پرچالش که در نهایت به نابودی میانجامد، هر چیزی که در اطراف خود میبینی و به آن نگاه میکنی، اشتباه است.
بیچاره آن دلی که کند تکیه بر سپهر
سرگشته آن سری که به بالین آسیاست
هوش مصنوعی: آن دل بدبختی که به سرنوشت نا مشخصی اتکا کند، و آن سری که در آرامش خوابیده است، بیخبر از حیرتهای دنیا.
ظن ثبات دعوی راحت درین جهان
تفسیر هر دو آیه سیمرغ و کیمیاست
هوش مصنوعی: باور به این که در این دنیا هر چیزی ثابت و پایدار است، تفسیر هر دو پیام را به آسانی نشان میدهد؛ همانطور که سیمرغ و کیمیا هر کدام نمادی از چیزهای نایاب و ارزشمند هستند.
دل بر لباس عاریت زندگی منه
کاین جامه تارش از عدم و پودش از فناست
هوش مصنوعی: دل به لباس عاریتی که زندگی به من داده نبند، چرا که این لباس از عدم و فنا ساخته شده است.
نقلی ز کاسه سر فغفور میکند
گوشت اگر ز کاسه چینی پر از صداست
هوش مصنوعی: اگر گوشتی از کاسه سر فغفور ببرند، این معنا ندارد چون کاسه چینی ممکن است پر از صدا باشد.
بیعلتی نبوده جهان هیچگه ولی
زین پیش، پرده داشته امروز برملاست
هوش مصنوعی: جهان هیچگاه بدون علت نبوده، اما تا به امروز پردهای بر این حقیقت وجود داشت که اکنون کنار رفته است.
امروز چون بهدی و پریوش حسد بود
فردا چهگونه باشد، کش روی برقفاست
هوش مصنوعی: امروز به خاطر زیبایی دی و پریوش حسادت میکنم، اما فردا حال من چگونه خواهد بود، چون زیباییاش همچنان در نزد من باقی است.
جمعیت است ساخته اضداد را به هم
بر اختلاط ساخته، دلبستگی خطاست
هوش مصنوعی: جمعیت انسانی از ترکیب و تداخل صفات و ویژگیهای متضاد به وجود آمده است، اما وابستگی به این اختلافات نادرست است.
گیرم منافقانه بهم گرم الفتند
چون دست یافتند بهم، خونشان هباست
هوش مصنوعی: اگرچه به طور ظاهر با یکدیگر صمیمی و مهربان به نظر میرسند، اما به محض اینکه به هم دست یافتند، دشمنی و کینهشان نمایان میشود و به راحتی این دوستی را نادیده میگیرند.
هان در چهار بالش امکان چه خفتهای؟
برخیز کز برای تو افلاک متکاست
هوش مصنوعی: ای کسی که بر روی چهار بالش در خواب هستی، بلند شو! زیرا به خاطر تو آسمانها در حال کاستن و کاهش هستند.
هماشیان زاغ و زغن چون شود به طبع!
آن همتی که بر پر عنقاش نکتههاست
هوش مصنوعی: وقتی که دوستان و همتباران با هم همفکر و همصدا شوند، آنوقت است که موضوعات و نکات مهمی از دل تواناییهای آنها بیرون میآید.
سیمرغ قاف را نکشد دل به سنگلاخ
کی استخوان زاغ و زغن طعمه هماست!
هوش مصنوعی: دل نمیخواهد به سنگلاخ و دشواریها برود چون پرواز سیمرغ در قله قاف است. اما در عوض، استخوانهای زاغ و زغن برای پرنده همای بالای آنجا، طعمهای است که به سادگی میتواند شکار کند.
خواهی بمیر تا که شوی زنده ابد
آب بقا برای تو در کاسه فناست
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به زندگی ابدی دست یابی، باید از زندگی دنیوی خود رها شوی؛ زیرا در دنیای فانی تنها آب بقا برای تو در آن کاسه فنا وجود دارد.
ای ابر، تیره روز تو و روزگار تو
باران گریه سرکن اگر میلت انجلاست
هوش مصنوعی: ای ابر، تو که روزهای تلخی را تجربه کردهای، اگر دلت میخواهد، بگذار از چشمانت باران ببارد و بر غمهایت بگرید.
چون برق در مشیمه این تیرهفام ابر
عمرت به خنده میرود و حاصلت بکاست
هوش مصنوعی: مانند برق در دل این ابر تیره، عمر تو در حال گذر است و نتیجهاش کم میشود، پس به خنده بگذران.
در سینه دل مقید صید مگس مکن
عنقا هم آشیانه درین آشیان تراست
هوش مصنوعی: در دل خود به شکار مگس مشغول نباش، زیرا پرنده افسانهای عنقا هم در این آشیانه زندگی میکند.
فرخنده طایریست دلت، طعمه معرفت
گر استخوان جهل کنی طعمهات، خطاست
هوش مصنوعی: دل تو، مانند پرندهای خوشخبر و فرخنده است. اگر در دام ناامیدی و جهل بیفتی، به جای آگاهی و معرفت، به اشتباه گرفتار میشوی.
برخاربست تن به حقارت نظر مکن
کاین بوته خزانزده مستوکر هماست
هوش مصنوعی: به خودت قبول نکن که به خاطر ضعفهای ظاهریات در نظر دیگران بیارزش هستی، زیرا این ظاهر ناپایدار و زودگذر است و در نهایت تو دارای ارزش و عظمت واقعی هستی.
همچون زنان فریفته رسم و عادتی
ای چادر رسوم به سر، مردیت کجاست؟
هوش مصنوعی: چرا تو هم مانند زنانی که تحت تأثیر رسوم و سنتها قرار گرفتهاند، چادر به سر کردی؟ مردانگی تو کجاست؟
درخورد لاف همت مردانه نیستی
طفلی هنوز و این لبن عادتت غذاست
هوش مصنوعی: شما هنوز به حدی نرسیدهاید که بتوانید ادعای بزرگمنشی و دلیری کنید، چون هنوز کودک هستید و این شیوه زندگیتان به شما عادت کرده است.
برخویش فرض روزه مریم نکرده چون
دعوی کنی که بکردم من مسیحزاست!
هوش مصنوعی: بر خود فرض کردهام که روزه مریم را نگرفتهام، چون اگر ادعا کنی که من فرزند مسیح هستم، به طور طبیعی چنین چیزی ممکن نیست.
کوتاه میکنند چو دست تو بیگمان
خود دست اگر ز مایده برداشتی رواست
هوش مصنوعی: اگر تو خود را از نعمتها و لذات زندگی دور کنی، بیشک دیگران نیز نباید به تو نیازی داشته باشند. چنین کاری برای آنها جایز است.
موت ارادتی است ترا آب زندگی
مت قبل ان تموت باین چشمه رهنماست
هوش مصنوعی: مرگ به معنای ارادت و عشق به تو است. آب زندگی، پیش از آنکه بمیرم، به این چشمه نشانگر نیاز دارم.
مت بالاراده جان من امروز ازین امل
گرتحیی بالطبیعه ترا مایه رجاست
هوش مصنوعی: امروز، جان من به خاطر آرزوهای بیهوده میمیرد. اگر بخواهی بر سر این موضوع با من گفتگو کنی، به نظرم سزاوار است که به این مساله بپردازیم.
مردن درین سراچه فانی به کام دل
تاریخ مولد تو به عشرتگه بقاست
هوش مصنوعی: مردن در این مکان زودگذر، مطابق میل و آرزوی توست، زیرا تاریخ و سرگذشت تو در جایی که باقی و جاودانه است، شادابی و خوشی دارد.
گر این لباس عاریت از تن برون کنی
در زیر آن برای تو آماده حلههاست
هوش مصنوعی: اگر این لباس امانتی را از تن خود درآوری، در زیر آن برای تو لباسهای زیبا و آمادهای موجود است.
در دوزخ طبیعت اگر سوختی کنون
فردا بهشت نقد ترا در کف رضاست
هوش مصنوعی: اگر در زندگی دنیوی دچار رنج و عذاب شدهای، بدان که فردا پاداشات را در بهشت به خاطر رضایت خداوند خواهی داشت.
ور زانکه مر عوارض طبعت بود بهشت
در دوزخی چو بر عرضت دست نارساست
هوش مصنوعی: اگر این طبیعت تو باعث مشکلاتی شود، بهشتی که در دل داری نمیتواند به دوزخی که در زندگیات هست کمک کند.
چون نفس را گزیر نباشد ز دوزخی
اینجا کن اختیار که هم زودش انقضاست
هوش مصنوعی: وقتی که نفس (جان) در این دنیای سخت و پرفشار به جایی از جهنم نمیتواند برگردد، بهتر است اختیار خود را در دست بگیری، زیرا عمر آنچه که باقی مانده، به سرعت به پایان میرسد.
بیزحمت گداز طلا را خلاص نیست
جور طبیعت آتش و نفس تو چون طلاست
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن طلا، نیاز به کار و تلاش هست و این به آسانی به دست نمیآید. طبیعت و وجود تو نیز مانند طلا ارزشمند است و برای به نمایش درآوردن آن، باید زحمت کشید و از موانع گذشت.
دانسته مرد دین ستم چرخ میکشد
هرچند حکم او به سر آسمان رواست
هوش مصنوعی: مرد آگاه به دین، میبیند که حتی اگر سرنوشت و شرایط زندگیاش بر خلاف میل او پیش برود و قوانین آسمانی هم معتبر باشند، باز هم چرخ زمان بیرحمانه بر او میچرخد.
دنیاست پشت آینه عقباست روی آن
این را همه کدورت و آن را همه صفاست
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک آینه است که تصویر آینده را نشان میدهد. در این آینه، پشت به دنیا، تمام کدورتها و مشکلات دیده میشود، در حالی که جلوتر، آنچه نمایان است، تنها صفا و روشنی است.
آیینه گر به عمد کند تیره پشت وی
کاین تیرگی پشت بر او مایه جلاست
هوش مصنوعی: اگر آینه عمداً پشت خود را تار کند، باید بدانیم که این تیرگی پشت او در واقع باعث زیباتر شدن او میشود.
خواهی اگر به فرض که پشتش چو رو کنی
آن پشت رو نگردد و آن روی خود قفاست
هوش مصنوعی: اگر بخواهی کسی را به حالتی تغییر دهی، حتی اگر تمام تلاش خود را بکنی، او به آن وضعیت تغییر نمیکند و همچنان در همان حالت باقی میماند.
دنیا و آخرت ز چه کس را نمیدهند
گر وهم کردهای که ز بخل است، این خطاست!
هوش مصنوعی: دنیا و آخرت به هیچکس داده نمیشود. اگر فکر کردهای که به خاطر خساست است، در اشتباهی!
شب را به روز جمع نکردست هیچکس
جمع ظلام و نور نیاید به فعل راست
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته شب را به روز تبدیل کند؛ در واقع نمیتوان همزمان تاریکی و روشنی را به وجود آورد.
معقول را تصور محسوس کردهای
این پنبهات به گوش دل از غایت شفاست
هوش مصنوعی: تو مفهومی منطقی را به چیزی محسوس و قابل مشاهده تبدیل کردهای، اما این گوشدلت که به آن بیتوجهی میکند، به خاطر لطافت و شفافیت این پنبهست.
دلدادهای به ارض طبیعت، خطاست این
اجسام اخروی همه از جوهر سماست
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن به دنیای طبیعت اشتباه است، زیرا همه این موجودات مادی در واقع از ذات آسمانی و معنوی تشکیل شدهاند.
راضی شدم به جور طبیعت به زور عقل
کاین باعث نفور ارادت ازین دغاست
هوش مصنوعی: به خاطر شرایط سخت طبیعی و محدودیتهای عقلم، به این واقعیت راضی شدم که این باعث میشود از عشق و علاقهام به این موضوع کاسته شود.
مارت اگر به جان نرساند گزند نیش
لون مصورش نه سزاوار احتماست
هوش مصنوعی: اگر ماری به جان نرسد، گزند نیش آن نیز به کسی آسیب نمیزند و این انتظار که نیشی بر او فرود آید، درست نیست.
چون خوب در روی فرحش حاصل غمست
چون نیک بنگری سقمش مایه شقاست
هوش مصنوعی: وقتی که به چهره شاد او نگاه میکنی، به نظر خوشحال میآید، اما اگر دقیقتر بنگری، میبینی که در واقع غم دارد و این غم باعث رنجش او شده است.
تا تنگتر کند به دلم تنگنای دهر
جور زمانه را به نظر قدر کیمیاست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با سختیها و مشکلات زندگی، احساس بدی در دل به وجود میآید و این احساس ناخوشایند به دلیل تلخی و ناعدالتیهای زمانه بیشتر میشود. با این حال، باید به ارزش و اهمیت این تجربیات توجه کرد، زیرا آنها به نوعی کیمیا هستند که میتوانند به ما عمق و فهم بیشتری از زندگی بدهند.
هر زخم دل گسل ز سنان ستارهام
در سینه همچو روزن امید دلگشاست
هوش مصنوعی: هر زخمی که در دل دارم، مثل اثرات تندی شمشیر بر جسم است و ستارهام در دل مانند روزنی است که امید را به من میبخشد.
قطعی به غیر قطع تعلق نمیکند
تیغم ز آفتاب به سر شهپر هماست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ چیز در زندگی نمیتواند مانع از تصمیمات و ارادههای قاطع انسان شود. در واقع، قدرت و ارادهی فرد، به اندازهی تیزی و توانایی شمشیرش، به طور مستقیم از خود او ناشی میشود و نه از عوامل خارجی. در اینجا، اشاره به این است که قدرت فردی، همچون تیغی درخشان و پرقدرت، است که با تأثیرگذاری خود، میتواند بر هر مانعی غلبه کند.
تا دیده بر حقارت دنیا شود بصیر
در چشم من کدورت ایام توتیاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که چشم انسان به بیارزشیهای دنیا باز شود، در حقیقت میتواند تلخیهای روزگار را به رنگ شیرین یکی از میوهها ببیند.
سنگی به تازه دست سپهرم به شیشه زد
کز وی تمام روی زمین شیشه پارههاست
هوش مصنوعی: سنگی که آسمان به تازگی به شیشهٔ من زد، موجب شد که در تمام زمین تکههای شیشه پراکنده شود.
دل بارها شکست مرا از فلک ولی
این دل شکستنیست که سربار بارهاست
هوش مصنوعی: دل من بارها از آسمان شکست و درد کشید، اما این دل شکسته، بارها و بارها به دوش کشیدنی است.
برجانم از مصیبت استاد من رسید
دردی که بر دل علی از فقد مصطفاست
هوش مصنوعی: درد و غمی عمیق بر جانم سنگینی میکند، دمی که از فقدان خود، به دل علی هم فشار میآورد.
خالی نبودم ارچه دمی از مصیبتی
اینها جدا و این غم دندانشکن جداست
هوش مصنوعی: من هر چند دمی از این مشکلات و غمها دور بودم، اما این درد و اندوه همچنان سنگین و غیرقابل تحمل است.
استاد من که هم اب و هم رب معنوی است
تا حشر اگر پرستش خاکش کنم رواست
هوش مصنوعی: استاد من که هم منبع آب و هم سرپرست روحیام است، تا روز قیامت اگر به خاک او احترام بگذارم، جایز و درست است.
استاد کیمیاگر من آنکه تا ابد
بر صنع کیمیاگریش طبع من گواست
هوش مصنوعی: استاد کیمیاگری من کسی است که تا ابد هنر و دستساختهایش نشانهای از نظر و سلیقه من خواهند بود.
طبعم که خاک تیره جهل و غرور بود
از صنع کیمیاگریش این زمان طلاست
هوش مصنوعی: طبیعت من که در ابتدا غرق در جهل و غرور بود، حالا به وسیلهٔ هنر کیمیاگری به طلا تبدیل شده است.
از چاه ذل رساند به معراج عزتم
اقبال او که بر سر من سایه هماست
هوش مصنوعی: خوشبختی و موفقیت من باعث شده که از شرایط سخت و ذلت دور شوم و به اوج عزت و مقام برسم. این سعادت بر من سایه افکنده و مرا حمایت میکند.
صدر جهان و عالم احسان و عقل کل
کز وی کمال را شرف و فضل را بهاست
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که در بالاترین مرتبه و مقام، احسان و نیکوکاری و نیز عقل و خرد وجود دارد که از آن، کمال و برتری به وجود میآید و مرتبه فضیلت به ارزش میرسد. به عبارتی، این ویژگیها اساس و اصل فضیلت و شرف انسانیت هستند.
مشکات عقل را به هنر فکر اوست زیب
مصباح شرع را به مثل علم او ضیاست
هوش مصنوعی: نور عقل به وسیله تفکر انسان روشن میشود و مانند چراغی است که راه را نمایان میکند. همچنین، علم و دانش شریعت نیز به مانند نوری است که در زندگی انسانها میدرخشد و راهنمایی میکند.
ارباب فکر را نظر مستقیم او
تا روز حشر در کف اندیشهها عصاست
هوش مصنوعی: نظارت و فکر خداوند به گونهای است که تا روز قیامت، در تمام اندیشهها و افکار انسانها تأثیر دارد و بر آنها تسلط دارد.
آیینههای باطن اهل شهود را
در مشهد تجلی او صیقل جلاست
هوش مصنوعی: آیینۀ دل بچههای حقیقت در جایی که وجود او به وضوح نمایان میشود، به زیباترین شکل تراشیده و تصفیه میشود.
در خلوت مشاهده افلاطن بهوش
در مجمع مناظره رسطوی تیزراست
هوش مصنوعی: در تنهایی، انسان میتواند به فکر و اندیشه افرادی بزرگ مانند افلاطون بپردازد، اما درجمع و مباحثه، اوضاع متفاوت میشود و ممکن است به تیزهوشی و درک بالایی مانند رسطو نیاز باشد.
مشاییان پیاده و او در میان سوار
اشراقیان فتاده و او در میان بهپاست
هوش مصنوعی: مشائیان در حالت پیادهاند و او در میان آنها سوار است، در حالی که اشراقیان در صفی ایستادهاند و او بهطور ویژه در میان آنها قرار دارد.
خرمنکشان فلسفه گردند گرد او
زیرا که ذات او به مثل قطب این رحاست
هوش مصنوعی: افرادی که به دنبال فلسفه هستند، به دور او جمع میشوند، زیرا وجود او مانند قطبنما، که مسیر را نشان میدهد، راهنمایی میکند.
بیاو درین زمانه چنانم که فیالمثل
کام نهنگ بر دلم این نیلگون فضاست
هوش مصنوعی: بدون او در این دوران، حالم به گونهای است که انگار خوشبختی من مانند دلیلی برای نهنگ در این آسمان آبی میباشد.
آتش همی فشاندم این آسمان به سر
چشم ستاره بر سر من چشم اژدهاست
هوش مصنوعی: من آتش را به آسمان میپاشم در حالی که چشم ستارهای بر سرم وجود دارد و در عوض، چشمی مانند اژدها نیز بالای سرم است.
جسم شکسته را دم شمشیر بستر است
پهلوی خسته را ز دم شیر متکاست
هوش مصنوعی: بدن شکسته بر سر تیغ سردی است و کنارههای خسته در کنار نفس جانوری قرار دارد.
تا رخت بسته است ازین تیره گونسرا
تا آن سراش تکیهگه پهلوی بقاست
هوش مصنوعی: تا زمانی که این دنیا و زندگی ناپایدار است، بعد از آن، جایی که همیشه ماندگار و پایدار است، قرار دارد.
طفل رضیع میل به پستان چه سان کند
میلم هزار مرتبه افزون بدان سراست
هوش مصنوعی: کودک شیرخوار چگونه به سینه مادرش میل میکند؟ میل من به آن مکان هزاران بار بیشتر است.
او بود جان و من به مثل قالبی ازو
رفتست جان و قالب بیجان همی بجاست
هوش مصنوعی: او روح من است و من همچون قالبی هستم که جانش از او خارج شده است؛ در حالی که روح و قالب بیجان همانطور که بودند، هنوز وجود دارند.
آری هما چو میشود از آشیان جدا
کی آشیانه را حد پرواز با هماست!
هوش مصنوعی: وقتی پرندهای همچون هما از آشیانهاش دور میشود، دیگر آشیانهاش نمیتواند محدودیتی برای پرواز او باشد.
شاید به جذبهای کشدم سوی خویشتن
هرچند جسم و جان را مرکز ز هم جداست
هوش مصنوعی: شاید به دلیل جاذبهای خاص من را به سوی خودم میکشاند، گرچه جسم و روح من از هم جدا هستند.
جایی که جان پاک نبی میکند عروج
گر جسم من مشایعت جان کند رواست
هوش مصنوعی: در جایی که روح پاک پیامبر به عرش میرود، اگر جسم من او را همراهی کند، نیکو و شایسته است.
ای کرده جسم پاک تو جان در تن زمین
شد جانور زمین ز نوال تو و سزاست
هوش مصنوعی: بدن پاک تو، روحی را در زمین آفرید و جانوران زمین از نعمت تو به وجود آمدند و این امر شایسته است.
چون خاک تیره، جانور از فیض عام تست
جانم که خاک تست ز جان پس چرا جداست!
هوش مصنوعی: جان من مانند خاکی تیره است که از نعمت عمومی تو بهرهمند شده است. اما از آنجایی که من از خاک هستم، چرا باید از تو جدا باشم؟
در راه کعبه رفتنت ای من فدای تو
دل را به سوی نکته باریک رهنماست
هوش مصنوعی: در مسیر رفتن به کعبه، دل من به خاطر تو فدای تو میشود و به سوی نکتهای رهنما هدایت میشود.
این خود مقررست که ارباب هوش را
قطع طریق عشق نه تنها همین بهپاست
هوش مصنوعی: این موضوع مشخص است که کسانی که صاحب درک و فهم هستند، تنها با داشتن عشق میتوانند راه را ادامه دهند و عشق خود را حفظ کنند.
تن چون به سوی کعبه تنها روان شود
جان را به سوی کعبه جانها شتابهاست
هوش مصنوعی: وقتی بدنها به سمت کعبه حرکت میکنند، روحها نیز به سوی کعبه به سرعت میروند.
دانی که چیست کعبه جان، جان کعبه اوست
قطع طریق وادی آن طی ماسواست
هوش مصنوعی: آیا میدانی که کعبه روح چیست؟ روح همان کعبه است و برای رسیدن به آن باید از تمام دنیا فاصله بگیری.
تکلیف تن به کعبه به نزدیک هوشمند
جان را به خوان نعمت قرب خدا صلاست
هوش مصنوعی: وظیفه بدن به مانند کعبه است و نزد انسان عاقل، جان به دعوت سفره نعمت نزد خداوند نزدیک میشود.
بیآنکه وصل کعبه شود جسم را نصیب
جان را به رب کعبه همه کامها رواست
هوش مصنوعی: بدون اینکه شخص به کعبه برسد، جسم او چیزی به دست نمیآورد، اما روح او میتواند از محبت و رحمت خدا بهرهمند شود و همه خواستههایش برآورده شود.
شهباز جان پاک تو همراه جبرئیل
کش دست و لب به مایده قرب آشناست
هوش مصنوعی: ای جان پاک شهباز، تو با جبرئیل همراهی میکنی و دستی بر نعمتهای نزدیکی به خدا کشیدهای.
زان پیشتر که جسم ره کعبه طی کند
شوقش به وصل کعبه جانها رساند راست
هوش مصنوعی: پیش از آنکه جسم به راه کعبه برود، اشتیاق به وصال آن، جانها را به او نزدیک میکند.
در راه کعبه مرده و آسوده در نجف
ای من فدای خاک تو این مرتبت کراست!
هوش مصنوعی: در مسیر کعبه، کسی که در نجف آرام گرفته، گرامی و شایسته احترام است. من جانم را فدای خاک تو میکنم، این مقام و مرتبه برای چه کسی است؟
از راه کعبهت نجف آورد سوی خویش
این جذبه کار قوت بازوی مرتضی است
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که قدرت و جذبهای که فردی را به سمت کعبه و نجف میکشاند، ناشی از نیروی ایمان و ارادهی قوی یک شخصیت بزرگ و خاص به نام مرتضی است. به عبارتی، این احساس کشش و جاذبه مذهبی به طور مستقیم تحت تأثیر قدرت روحی و معنوی او میباشد.
این هم اشارهٔیست مبرا ز شک و ریب
ان را که دل به کعبه تحقیق آشناست
هوش مصنوعی: این جمله نشان دهندهٔ اطمینان و یقین است و به کسانی اشاره دارد که به حقیقت و علم آگاهی دارند. برای افرادی که با جستجو و علم در پی درک و فهم عمیق هستند، این نکته دیگر جایی برای شک و تردید باقی نمیگذارد.
یعنی میانه نجف و کعبه فرق نیست
آسوده باش ما ز خدا و خدا ز ماست
هوش مصنوعی: میان نجف و کعبه فرقی وجود ندارد، پس آرامش داشته باش. ما از خدا و خدا از ماست.
فیاض رشته سخن اینجا گسسته به
کاین انتها به نزد خرد خیرالانتهاست
هوش مصنوعی: سخن و گفتار در اینجا به پایان رسیده است، زیرا هر نقطهای که به هوش و عقل نزدیک میشود، جایی برای خیر و نیکی به شمار میآید.
من بعد حسرت تو و خاک در نجف
کانجا مراد هر دو جهانت به زیرپاست
هوش مصنوعی: پس از آرزوی تو و خاک نجف، جایی که آرزوی هر دو زندگیات زیر پای توست.
آیی اگر به آتش دوزخ توان زدن
جز خاک آستان نجف در جهان کجاست!
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد کسی را با آتش دوزخ مجازات کند، کجای دنیا میتوان یافت که به اندازه خاک آستان نجف باارزش و مقدس باشد؟
دست دعا برآر به درگاه کردگار
زین خاک پرامید که آب رخ دعاست
هوش مصنوعی: دست خود را به سوی خدا بلند کن و از او بخواه، زیرا این خاکی که در آن هستیم سرشار از امید است و دعا مانند آبی است که بر چهرهاش میریزد.
پرنور باد مرقد پاک خدایگان
تا آرزوی خلق به خاک نجف رواست
هوش مصنوعی: خدایان بزرگ در مکانی پرنور آرامیدهاند و این مکان مقدس به آرزوی مردم در خاک نجف، محل برگزاری عبادت و احترام، تعلق دارد.