شمارهٔ ۴۰ - در مدح ملاصدرا
رسید مژده که آمد پناه دولت و دین
خدیو مملکت علم و فضل صدرالدین
فلک جناب ملک قدر عرش رتبه که هست
به علم و دانش رنگین به رای و فکر متین
قبول علم و عمل را سبک چو آیینه
پناه دین و دول را چو باره سنگین
هزار جرثقیلش ز جا نجنباند
اگر به چرخ دهد نیم ذره از تمکین
به چشم کینه اگر سوی آسمان بیند
چو روی بحر شود جبهه فلک پرچین
اگر در آینه رایش آسمان نگرد
ز رنگبیزی آن طبع معرفتآگین
همی ببیند هرچند دیده را مالد
بسان بوقلمون عکس خویش را رنگین
جناب اوست جهان را محیط بس واسع
سپهر تنگ فضا گو دکان خود برچین
ز خوشهچینی مه ز آفتاب در عجبم
که از چه گرد ضمیرش نگشت خرمن چین
گدای درگه خورشید با گدای درش
خرد بسنجد اگر، فرق هر دو باشد این
که این همیشه بود همچو بدر دامان پر
و آن چوماه شود گه هزیل و گاه سمین
رسید وه چه رسیدن که جان مشتاقان
به پایبوسی او شد به لب چو بوسه قرین
دو دیده از قدمش منصب رکاب گرفت
چو کرد رخش ملاقات دوستان را زین
بدان رسید ز شادی که فجأه کردم لیک
خوی خجالت تقصیرم، آب زد به جبین
به گرد دل ز مدیح تو گرددم رمزی
ولی نمیکنم اظهار آن برای همین
که قاصرست ز تقریر آن زبان گمان
وز استماعش نامحرم است گوش یقین
اگر خزانه علم است سینهات چه عجب
که شرح صدر تو کردست فکرهای متین
طناب خیمه جاه ترا مناسب نیست
به هم چو وصل شود رشته شهور و سنین
فضای عرصه امکان بود چو دیده مور
برای قدرت اگر جلوهگه کنی تعیین
زمانه صدرنشین گر کند مرا شاید
به مجلس تو چو گشتم صف نعالنشین
شها ز شرح فراق تو شمهای گویم
کنون که روی به روییم و سر به یک بالین
تو در بهار به کاشان شدی ز اصفاهان
چو آفتاب به برج حمل به فروردین
بهار بیتو ندیدم درین دیار مگر
چو بخت در جلوت بود با سپهر قرین
به روی لاله ندیدم به غیر گرد ملال
مگر ز هجر تو گردید بود خاکنشین
مرا ز حضرت عالیت اختیار فراق
چنان نمود که از آسمان فتم به زمین
سموم بادیه هجر کشته بودم اگر
نمیرسید نوید نسیم وصل آیین
مرا دو دیده ز هجران سفید گشت که دید؟
که از نهال خزان دیده بشکفد نسرین
تو تا برون شدی از خانه ز اشتیاق دلم
همیشه چشم به در بوده است چون زرفین
نهادی از نظرم تا چو قطره پا بیرون
چو نقش پی به رهت دیده بود خاکنشین
به سر نه داغ جنونست کز گرانجانی
ز دست هجر تو بر سر زدم گل تحسین
از آن سبب مژه من به گریه میکوشد
که کرده بودم خاطرنشان خویش چنین
که دستبوس تو روزی نصیب خواهد شد
که سرخرو شوم از خون دیده همچو نگین
خدایگانا دانی تو، و خدا داند
که من به جز تو ندارم کسی بروی زمین
خدا برای دل من ترا نگه دارد
که دربهدر ز تو گردیده است و بیدل و دین
من این نهال به اشک دو دیده پروردم
که دستپرور شور است میوهاش شیرین
پرالتفات نخواهم ز حضرتت که بهرای
شوم به ماه مصاحب به آفتاب قرین
به قدر ذره گرم بینی آفتاب شوم
اگر قبول نداری ز روی لطف ببین
ز خاک پای خودم سرمه صفاهان بخش
که سرمه کس ز صفاهان نیاورد به ازین
شب گذشته که صبحش طلوع وصل تو بود
نمود بزم توام روی چون بهشت برین
ز خواب جستم ازین ذوق، شوق وصل دگر
نهشت کز سر من دردسر کشد بالین
به فکر تهنیت افتاد طبع رنگینم
کزین نوید شکفتم چو دسته نسرین
به بحر فکر فرورفتم و برآوردم
پی نثار تو یک عقدوار در ثمین
شکفت خاطر من زین نوید رنگارنگ
که این قصیده برآید باین صفت رنگین
به یک دو لحظه خیال بدیههپردازم
که هست خسرو طبع مرا به از شیرین
بدین ترانه به ترتیب قرب پنجه بیت
ادا نمود و به خاطر نگاه داشت چنین
کی اتفاق فتادی ز طبعم این شوخی
اگر نه یاد تو کردی به من چنین تلقین
چو در مدیح تو گفتم سزد که گردونم
ز ثابتات فشاند جواهر تحسین
کنم دعای تو، شد وقت آن که بردارد
به اتفاقم روحالامین کف آمین
به دهر تا دهد از اجتماع یاران یاد
همیشه هیأت پروین به بزم چرخ برین
تو شاد باشی و در خدمت تو یاران جمع
همیشه بر سر هم چون کواکب پروین
شمارهٔ ۳۹ - در مدح استاد خود ملاصدرا: ماه نو عید و صد چنین بادشمارهٔ ۴۱ - در رثای صدرالحکما ملاصدرای شیرازی: زین هفتخوان که پایه او بر سر فناست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رسید مژده که آمد پناه دولت و دین
خدیو مملکت علم و فضل صدرالدین
هوش مصنوعی: خبر خوش رسید که پناهی برای دولت و دین فراهم شده است و قهرمان علم و دانش، صدرالدین، به کشور ما آمده است.
فلک جناب ملک قدر عرش رتبه که هست
به علم و دانش رنگین به رای و فکر متین
هوش مصنوعی: آسمان بزرگ مقام و منزلت ملک قدر را نشان میدهد، که از دانش و علم آراسته و از اندیشه و تفکر محکم برخوردار است.
قبول علم و عمل را سبک چو آیینه
پناه دین و دول را چو باره سنگین
هوش مصنوعی: علم و عمل را باید با روحي سبک و بیتعلل قبول کرد، اما دین و مسئولیتهای اجتماعی را باید با جدیت و سنگینی در دل برداشت.
هزار جرثقیلش ز جا نجنباند
اگر به چرخ دهد نیم ذره از تمکین
هوش مصنوعی: اگر چه جرثقیلهای زیادی در کارند، اما حتی اگر سمتی از قدرت و تسلط خود را نیز از دست بدهد، هیچچیز از جای خود تکان نخواهد خورد.
به چشم کینه اگر سوی آسمان بیند
چو روی بحر شود جبهه فلک پرچین
هوش مصنوعی: اگر چشمانی پر از کینه به آسمان نگاه کنند، چنان میشود که آسمان مانند دریایی مواج و پر از چین و شکن خواهد شد.
اگر در آینه رایش آسمان نگرد
ز رنگبیزی آن طبع معرفتآگین
هوش مصنوعی: اگر در آینه آسمان را تماشا کنی، از زیبایی و رنگهای آن میتوانی به عمق فهم و معرفت دست یابی.
همی ببیند هرچند دیده را مالد
بسان بوقلمون عکس خویش را رنگین
هوش مصنوعی: هر کس با دقت نگاه کند، میتواند از طریق دقت به جزئیات، تصویری زیبا و رنگین از خود بسازد، همانطور که بوقلمون برای نمایش زیبایی خود به رنگها و شکلها توجه میکند.
جناب اوست جهان را محیط بس واسع
سپهر تنگ فضا گو دکان خود برچین
هوش مصنوعی: ای عزیز، جهان بسیار وسیع و بزرگ است و آسمان محدود و تنگ. بنابراین، خودت را از این فضایی که در آن هستی رها کن و دکانهای خود را جمع کن.
ز خوشهچینی مه ز آفتاب در عجبم
که از چه گرد ضمیرش نگشت خرمن چین
هوش مصنوعی: از برداشت میوههای زیبا و درخشان از آفتاب، متعجبم که چرا احساسات و افکارش مانند دیگران نشد و به جمع نمیپیوندد.
گدای درگه خورشید با گدای درش
خرد بسنجد اگر، فرق هر دو باشد این
هوش مصنوعی: هر کسی که در درگاه خورشید (منظور خداوند) به دنبال نور و هدایت است، باید به گدای درِ خرد و دانش نیز توجه داشته باشد. اگر بخواهد ارزش این دو را مقایسه کند، باید بداند که تفاوتی میان آنها وجود دارد.
که این همیشه بود همچو بدر دامان پر
و آن چوماه شود گه هزیل و گاه سمین
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم ثبات و تغییر در زندگی اشاره دارد. مانند ماه که در آسمان همیشه وجود دارد اما شکل و اندازهاش گاهی تغییر میکند، همینطور در زندگی هم برخی چیزها دائمی هستند در حالی که برخی دیگر گاهی ناپدید میشوند و گاهی نمایان میشوند.
رسید وه چه رسیدن که جان مشتاقان
به پایبوسی او شد به لب چو بوسه قرین
هوش مصنوعی: مردم به جایی رسیدند که جانهای عاشقشان به زیارت او آمد و به لبها بوسهای نزدیک شد.
دو دیده از قدمش منصب رکاب گرفت
چو کرد رخش ملاقات دوستان را زین
هوش مصنوعی: دو چشم من به خاطر قدمهای او، مقام و جایگاه پایینتری را پذیرفت، چون وقتی که او به دوستانش ملحق شد، اسبش را آماده کرد.
بدان رسید ز شادی که فجأه کردم لیک
خوی خجالت تقصیرم، آب زد به جبین
هوش مصنوعی: ناگهان از شادی به حالم پی بردم، اما احساس شرمندگی و خجالت باعث شد که عرق بر پیشانیام نشسته باشد.
به گرد دل ز مدیح تو گرددم رمزی
ولی نمیکنم اظهار آن برای همین
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و ستایش تو دور دل خود را میچرخانم، اما از بیان این راز خودداری میکنم.
که قاصرست ز تقریر آن زبان گمان
وز استماعش نامحرم است گوش یقین
هوش مصنوعی: زبان توانایی بیان بهتر از آنچه را که هست ندارد و گوش یقین نیز از شنیدن آن محرم است و نمیتواند آن را درک کند.
اگر خزانه علم است سینهات چه عجب
که شرح صدر تو کردست فکرهای متین
هوش مصنوعی: اگر سینهات مالامال از علم است، تعجبی ندارد که اندیشهات به فکرهای سنجیده و عمیق پرداخته است.
طناب خیمه جاه ترا مناسب نیست
به هم چو وصل شود رشته شهور و سنین
هوش مصنوعی: طناب خیمهی حاکمیت تو به خوبی به هم نمیآید، چون وقتی با رشتههای ماهها و سالها پیوند بخورد، بینظم و نااستوار میشود.
فضای عرصه امکان بود چو دیده مور
برای قدرت اگر جلوهگه کنی تعیین
هوش مصنوعی: فضای امکان مانند چشمان یک مور است؛ اگر بخواهی، میتوانی قدرت و توانایی خود را در آن به نمایش بگذاری و مشخص کنی.
زمانه صدرنشین گر کند مرا شاید
به مجلس تو چو گشتم صف نعالنشین
هوش مصنوعی: اگر زمانه مرا به مقام و نشئهای بالا برساند، ممکن است به محفل تو برسم، همانطور که در صفاندازان نشسته بودم.
شها ز شرح فراق تو شمهای گویم
کنون که روی به روییم و سر به یک بالین
هوش مصنوعی: ای محبوب، حال که به چهرهات مینگرم و در کنار هم هستیم، میخواهم از درد جداییات صحبت کنم.
تو در بهار به کاشان شدی ز اصفاهان
چو آفتاب به برج حمل به فروردین
هوش مصنوعی: تو در فصل بهار از اصفهان به کاشان آمدی مانند اینکه آفتاب در برج حمل در ماه فروردین تابیده است.
بهار بیتو ندیدم درین دیار مگر
چو بخت در جلوت بود با سپهر قرین
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر احساس میکند که بدون حضور محبوبش، بهار در این سرزمین برای او دیده نمیشود. او به گونهای بیان میکند که تنها در لحظاتی خاص، همچون خوش شانسی، زیبایی و شادی در کنار آسمان (سما) حضور دارد. این نشاندهندهی اهمیت وجود محبوب برای شاعر است و ضعف و کمبود در زندگیاش بدون او را به تصویر میکشد.
به روی لاله ندیدم به غیر گرد ملال
مگر ز هجر تو گردید بود خاکنشین
هوش مصنوعی: من هرگز روی لالهای را جز غم و اندوه ندیدم، مگر اینکه این غم به خاطر نبودن تو باشد که بر دل خاکیام نشسته است.
مرا ز حضرت عالیت اختیار فراق
چنان نمود که از آسمان فتم به زمین
هوش مصنوعی: از بزرگی و مقام تو چنان دلم به جدایی و دوری آغشته شد که گویی از آسمان به زمین افتادهام.
سموم بادیه هجر کشته بودم اگر
نمیرسید نوید نسیم وصل آیین
هوش مصنوعی: اگر پیام خوش آمدن نسیم وصال نمیرسید، من در هوای بیابان عشق به خاطر دوری معشوق جان سپرده بودم.
مرا دو دیده ز هجران سفید گشت که دید؟
که از نهال خزان دیده بشکفد نسرین
هوش مصنوعی: چشمان من به خاطر دوری و جدایی، به شدت بیحرکت و بیروح شدهاند. چه کسی میتواند ببیند که مانند گلهای نسرین در اوج خزان، از دل ناکامی و ناامیدی، زیبایی میروید و شکوفا میشود؟
تو تا برون شدی از خانه ز اشتیاق دلم
همیشه چشم به در بوده است چون زرفین
هوش مصنوعی: از زمانی که از خانه بیرون رفتهای، دلم همیشه به خاطر شوق و اشتیاق تو به در نگاه کرده است، مانند زرفین که دائم در انتظار است.
نهادی از نظرم تا چو قطره پا بیرون
چو نقش پی به رهت دیده بود خاکنشین
هوش مصنوعی: نظرم را از تو دور نکردهام؛ به قدری به تو وابستهام که حتی اگر خارج از دسترسم باشی، باز هم جلوهات در ذهنم نقش بسته است. حضور تو برای من آنقدر اهمیت دارد که مانند نشانهای در مسیرم میماند.
به سر نه داغ جنونست کز گرانجانی
ز دست هجر تو بر سر زدم گل تحسین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بر سر من اثری از عشق و دیوانگی عشق تو وجود دارد. من که از درد جدایی تو رنج میبرم، مانند گلی که در برابر سختیها، بر افراشته و زیبا، برای تو شکفتهام.
از آن سبب مژه من به گریه میکوشد
که کرده بودم خاطرنشان خویش چنین
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر یاد تو همیشه اشک میریزد، چون خودم این احساس را در دل نگه داشتهام.
که دستبوس تو روزی نصیب خواهد شد
که سرخرو شوم از خون دیده همچو نگین
هوش مصنوعی: زمانی خواهد رسید که من با افتخار و سرخوشی از اشکی که ریختهام، مثل نگینی درخشان، به تو ابراز ارادت کنم.
خدایگانا دانی تو، و خدا داند
که من به جز تو ندارم کسی بروی زمین
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، تو میدانی و تنها خدا میداند که من در این دنیا جز تو هیچکس دیگری ندارم.
خدا برای دل من ترا نگه دارد
که دربهدر ز تو گردیده است و بیدل و دین
هوش مصنوعی: خداوند تو را برای دل من نگهدارد، زیرا من به خاطر تو بیتاب و آوارهام و نه دل دارم و نه ایمان.
من این نهال به اشک دو دیده پروردم
که دستپرور شور است میوهاش شیرین
هوش مصنوعی: من این درخت کوچک را با اشکهایم به رشد رساندهام، زیرا میوهاش با زحمت و شور من به شیرینی رسیده است.
پرالتفات نخواهم ز حضرتت که بهرای
شوم به ماه مصاحب به آفتاب قرین
هوش مصنوعی: من از شما توجهی نمیخواهم، چون نمیخواهم در عوض آن، به همراه ماه و در کنار آفتاب باشم.
به قدر ذره گرم بینی آفتاب شوم
اگر قبول نداری ز روی لطف ببین
هوش مصنوعی: اگر بخواهی میتوانم به اندازه یک ذرهای که به آفتاب گرما میبخشد، دگرگون شوم. اگر این را نمیپذیری، با کمال محبت، به آنچه میگویم توجه کن.
ز خاک پای خودم سرمه صفاهان بخش
که سرمه کس ز صفاهان نیاورد به ازین
هوش مصنوعی: از خاک پای خودم یک سرمه خوب و زیبا برای شهر صفاهان میآورم، چون هیچ کس دیگر از صفاهان سرمهای مانند این نیاورده است.
شب گذشته که صبحش طلوع وصل تو بود
نمود بزم توام روی چون بهشت برین
هوش مصنوعی: شب گذشته، که صبحش با دیدن تو آغاز شد، بزم من چنان بود که گویی روی تو به مانند بهشت میدرخشید.
ز خواب جستم ازین ذوق، شوق وصل دگر
نهشت کز سر من دردسر کشد بالین
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شدم و به شوق وصالی جدید به سراغ احساساتم رفتم، چون در دل من اندوه و پریشانی وجود دارد که به آرامش نمیگذارد.
به فکر تهنیت افتاد طبع رنگینم
کزین نوید شکفتم چو دسته نسرین
هوش مصنوعی: ذهن من به فکر تبریک و شادباش افتاده است، زیرا از این خبر خوش که مانند شکوفههای نسرین است، شاداب و سرزنده شدهام.
به بحر فکر فرورفتم و برآوردم
پی نثار تو یک عقدوار در ثمین
هوش مصنوعی: به عمق فکر فرو رفتم و برای تقدیم به تو، یک تکه گرانبها و با ارزشی از وجودم را فراهم کردم.
شکفت خاطر من زین نوید رنگارنگ
که این قصیده برآید باین صفت رنگین
هوش مصنوعی: خاطرم از این خبر تازه و زیبا شاداب و سرزنده شد که این شعر به این شکل رنگارنگ و زیبا به وجود آمده است.
به یک دو لحظه خیال بدیههپردازم
که هست خسرو طبع مرا به از شیرین
هوش مصنوعی: در یک لحظه به خیال میپردازم که وجود خسرو در طبع من بهتر از شیرین است.
بدین ترانه به ترتیب قرب پنجه بیت
ادا نمود و به خاطر نگاه داشت چنین
هوش مصنوعی: با این شعر به ترتیب قصد ابراز احساسات و احترام دارد و به همین خاطر از چنین روشی استفاده کرده است.
کی اتفاق فتادی ز طبعم این شوخی
اگر نه یاد تو کردی به من چنین تلقین
هوش مصنوعی: این اتفاق چگونه برای من افتاد که از مزاجم این شوخی به وجود آمد، مگر اینکه یاد تو در دلم این فکر را القا کرده باشد.
چو در مدیح تو گفتم سزد که گردونم
ز ثابتات فشاند جواهر تحسین
هوش مصنوعی: وقتی دربارهٔ تو به ستایش سخن گفتم، شایسته است که آسمان جواهرهای تحسین را بر زمین بریزد.
کنم دعای تو، شد وقت آن که بردارد
به اتفاقم روحالامین کف آمین
هوش مصنوعی: وقت آن رسیده که برای تو دعا کنم و با کمک ملائکه روحالامین، دعاهایم به اجابت برسد.
به دهر تا دهد از اجتماع یاران یاد
همیشه هیأت پروین به بزم چرخ برین
هوش مصنوعی: در طول زمان، هرگاه از جمع دوستان یاد شود، شکل و ظاهری مانند ستاره پروین در مهمانی آسمان خواهد بود.
تو شاد باشی و در خدمت تو یاران جمع
همیشه بر سر هم چون کواکب پروین
هوش مصنوعی: تو خوشحال باشی و دوستانت همیشه دور هم جمع شوند، مانند ستارههای خوشه پروین که در آسمان با هم میدرخشند.