گنجور

شمارهٔ ۳۸ - شاید در مدح میرداماد باشد

عشق در کام من اول زهر سودا ریخته
بعد از آن ته‌جرعه بر مجنون شیدا ریخته
یک سر مو بر وجودم جای نوش عیش نیست
بس که زهر افعی غم بر سراپا ریخته
صد چمن غلطیده در خون خزان بی‌بهار
هرکجا رخسار زردم رنگ سیما ریخته
صاف حسرت گشته و دردی غم در ساغرم
جرعه‌ای بر خاک اگر زین سبز مینا ریخته
نیست در کوی امل آماده جز زهر اجل
حرص پندارد همه شهد مصفا ریخته
ارقم روز و شب آنجا از لعاب نیش مرگ
زهر قاتل بر سر خوان تمنا ریخته
هان به گورستان اقران بگذر از روی قیاس
تا ببینی دفتر هستی ز هم واریخته
عقل‌ها را برده دیو و مغزها را خورده مور
کاسه‌های سر به خاک افتاده، صهبا ریخته
گلستان دهر را فصل خزان آمد که شد
خار بن‌ها جمله برجا مانده گلها ریخته
گونه زردی که بر هر چهره می‌بینی عیان
بر رخ هر برگ بین رنگ مداوا ریخته
این جهان نبود به غیر رفته و آینده‌ای
در میان این یک نفس تخم تمنا ریخته
طرحی امروز ای که دیدی براساس دی عیان
درپی امروز و دی بین رنگ فردا ریخته
بر وجود آفرینش یک سر مو عیب نیست
قطره این ابر گوهر گشته هرجا ریخته
گلشن هستی ندارد غیر رنگ اتحاد
نقص خاشاک دویی در دیده ما ریخته
نشکند تا دل، سرای جلوه جانانه نیست
نور در ویرانه بینی بی‌محابا ریخته
نیست همدردی که باشد یک نفس غمخوار من
خاک حسرت بر سر من عشق تنها ریخته
باده عشرت ندارد نشئهٔی در طبع من
ساقیم در کاسه اسم بی‌مسما ریخته
می‌برم اسم وی و محو مسما می‌شوم
تا چه می لعل لبش در جام اسما ریخته
بس که در نظاره لعل لبش گردیده محو
ساغر خورشید از دست مسیحا ریخته
بس که عکسش داد پرتو از دل هر آبله
نقش پا در راه من عقد ثریا ریخته
گر به سیر لاله و گل سر فرود آید مرا
خاک حسرت باد در چشم تماشا ریخته
سینه آیینه صاف از پشتی خاکسترست
گرده‌خواری‌ها مباد از چهره ما ریخته
هان درآ در مجلس شوریدگان عشق و بین
کاسه‌ها درهم شکسته باده‌ها ناریخته
بر زمین آهسته‌تر نه پای کبر و افتخار
کاین همان خاکست کز رخسار زیبا ریخته
نقطه شک بر یقین تست یعنی کو یقین
این که می‌بینی به دل خال سویدا ریخته
قتل من پنهان چه حاصل کردن ای غمخوار من
غمزه او خون عالم آشکارا ریخته
با عتاب او تنزل از سپرداری گذشت
بس که دید از هر طرف خون مدارا ریخته
این چه مستی بود کزیک جرعه در جانم فتاد
ساقی امشب گوییا در قطره دریا ریخته
تا ابد رنگ گل رعنایی یوسف ازوست
قطره اشکی که از چشم زلیخا ریخته
کو دماغ آنکه پردازم به درمان کسی
من گرفته در همه عالم مداوا ریخته
هدهد ذوقم که دست‌آموز سلطان سباست
بال و پر در جستجوی کوی عنقا ریخته
این‌که می‌بینی به طرف کوه و هامون لاله‌ها
اشک چشم ماست در دامان صحرا ریخته
در فراق مجلس سلطان ملک علم و فضل
آنکه بینی ریزه خوانش به هرجا ریخته
پادشاه ملک دانش شهریار تخت فضل
آنکه علمش طرح این نه سقف مینا ریخته
آنکه از خم خانه عقل مجرد دست لطف
باده فضلش به ساغر بی‌محابا ریخته
آنکه با نور سیادت نور دانش کرده جمع
زین دو نور انوار بر فرق ثریا ریخته
علم‌ها در سینه پنهانست و حیرانم که چون
نور دانش ایزدش بر چهره پیدا ریخته
تا ابد آثار بخشش پهن در عالم ازوست
رشحه جودی که دست او به دریا ریخته
گرنه سعی فطرتش شیرازه بستی فضل را
بودی اجزای علوم از یکدگر واریخته
ذات عاقل عقل کامل، علم و دانش بر کمال
وه چه رنگین این بنا از دست بنا ریخته
هرکجا کلک بنانش حرف مطلب کرده نقش
جای نقطه بر ورق‌ها چشم بینا ریخته
فهم را کی فرصت برچیدن کام دلست
بس که تقریرش تمنا بر تمنا ریخته
دردمند جهل گو رو نه باین دارالشفا
کاندرین محفل مداوا بر مداوا ریخته
کس به زور نشئه طبعش درین میخانه نیست
ساقی این می جمله در یک کاسه تنها ریخته
هر میی کاندر خم افلاطون دانش داشته
جمله در مینای این خمخانه پیما ریخته
دامن ساقی گلستانی شد از گلهای می
هرکجا این باده رنگین ز مینا ریخته
بر سر کویش برم اسکندر لب تشنه را
تا ببیند آب خضر از دست سقا ریخته
خواهش دنیا کجا و طبع آن کامل کجا
کز یک انگشت تصرف طرح دنیا ریخته
آن‌چنان واقف ز وضع جزء و کل روزگار
کو به دست خویشتن این رنگ، گویا ریخته
این همه رنگینی عقلش ز علم وافرست
هم ازین پرگاردان این طرح هرجا ریخته
عقل رنگین‌تر به قدر آنکه علم آماده‌تر
جدول آب روان و عکس گل‌ها ریخته
گر به رنگین مجلس او بار یابد آفتاب
یابد اسباب بزرگی را مهیا ریخته
ور به خلوتگاه فکرش ره بیابد عقل کل
بیند اوراق کهن علم خود آنجا ریخته
حشمت جمشیدی و جاه سلیمانی ببین
گاهش آویزان به دامن گاه در پا ریخته
لیکن او را التفاتی نه بآن و نه باین
طرح عزلت خوش به خلوت‌گاه عنقا ریخته
آسمانا، آفتابا، نه، که عقل اولا
ای که مهرت تخم در آب و گل ما ریخته
گرچه من این دانه را از خون دل پرورده‌ام
لیکن الطاف توام این در به دریا ریخته
من کیم کز سجده آن آستان لافم که هست
نقش‌های سجده آنجا تا ثریا ریخته
در سجود درگه تو چرخ را بهر سجود
جبهه‌ها برروی هم تا عرش والا ریخته
بوسه لب‌ها را تمامی وقف درگاه تو شد
هرکجا این نخل بار آورده آنجا ریخته
گرچه من دورم ز درگاه تو زین شادم که هست
حسرتم آنجا تمنا بر تمنا ریخته
دوریم از مجلس فیض تو غافل روی داد
عقده‌ام بر عقده زین انداز بی‌جا ریخته
تکیه بر لطف تو کردم گام بی‌رخصت زدم
آب شرمم از حیا صحرا به صحرا ریخته
سایه‌پرورد ترا دوری و نزدیکی یکی است
هست هرجا نور مهر عالم‌آرا ریخته
رو به درگاه تو دارد آبرویم عاقبت
قطره هرجا می‌فتد باشد به دریا ریخته
تا بود اهل هنر را آبروی علم و فضل
بر در ارباب دنیا بی‌محابا ریخته
مرجع اهل هنر باشی و تا روز جزا
آبرویم جز بدان درگه مبادا ریخته

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق در کام من اول زهر سودا ریخته
بعد از آن ته‌جرعه بر مجنون شیدا ریخته
هوش مصنوعی: عشق در دل من ابتدا مانند زهر تلخ بود و پس از آن مثل یک نوشیدنی قوی بر دیوانه عاشق جاری شد.
یک سر مو بر وجودم جای نوش عیش نیست
بس که زهر افعی غم بر سراپا ریخته
هوش مصنوعی: یک سر مو از خوشی‌ها در وجودم جا ندارد، چون غم مانند زهر افعی بر تمام وجودم سایه افکنده است.
صد چمن غلطیده در خون خزان بی‌بهار
هرکجا رخسار زردم رنگ سیما ریخته
هوش مصنوعی: درختان و گل‌ها در این فصل بی‌بهاری، به خاطر سردی و ریزش برگ‌ها، چنان به زمین افتاده‌اند که گویی در خون خود غوطه‌ورند. هر جا که نگاه می‌کنم، رنگ چهره‌ام زرد و پژمرده است و این حال و روزم نشان‌دهنده غم و اندوهی عمیق است.
صاف حسرت گشته و دردی غم در ساغرم
جرعه‌ای بر خاک اگر زین سبز مینا ریخته
هوش مصنوعی: حسرت و اندوه در دلم موج می‌زند و اگر جرعه‌ای از این شراب سبز بر زمین ریخته شود، فاجعه‌ای دیگر بر من افزوده خواهد شد.
نیست در کوی امل آماده جز زهر اجل
حرص پندارد همه شهد مصفا ریخته
هوش مصنوعی: در مسیر آرزو، جز درد و زهر مرگ چیزی وجود ندارد، اما انسان طمع‌کار همه چیز را به عنوان عسل خالص می‌بیند و به آن دلخوش می‌کند.
ارقم روز و شب آنجا از لعاب نیش مرگ
زهر قاتل بر سر خوان تمنا ریخته
هوش مصنوعی: روز و شب آنجا از نیش مرگ، سم کشنده‌ای بر سفره آرزوها ریخته شده است.
هان به گورستان اقران بگذر از روی قیاس
تا ببینی دفتر هستی ز هم واریخته
هوش مصنوعی: به گورستان دوستانت سر بزن و از روی تفکر و مقایسه، نگاهی به آنجا بینداز تا ببینی که زندگی چگونه درهم آمیخته و به هم متصل شده است.
عقل‌ها را برده دیو و مغزها را خورده مور
کاسه‌های سر به خاک افتاده، صهبا ریخته
هوش مصنوعی: دیوانگی و نادانی ذهن‌ها را گرفته و حشرات مغزها را از بین برده‌اند. کاسه‌های سر انسان‌ها، به حالت متروک و خراب افتاده و نوشیدنی‌های گرانبهایی که در آن‌ها بود، روی زمین ریخته شده است.
گلستان دهر را فصل خزان آمد که شد
خار بن‌ها جمله برجا مانده گلها ریخته
هوش مصنوعی: درختانی که در بهار با شکوفه‌ها و گل‌ها زیبا بودند، اکنون در فصل خزان هستند و همه گل‌ها ریخته‌اند و تنها خارها باقی مانده است.
گونه زردی که بر هر چهره می‌بینی عیان
بر رخ هر برگ بین رنگ مداوا ریخته
هوش مصنوعی: زردی که در چهره‌ها مشاهده می‌کنی، بر روی هر برگ نیز به وضوح دیده می‌شود و نشان از رنگ درمانی دارد.
این جهان نبود به غیر رفته و آینده‌ای
در میان این یک نفس تخم تمنا ریخته
هوش مصنوعی: این دنیا فقط به خاطر رفتن و آینده‌ای که هنوز نیامده است وجود ندارد، بلکه در همین یک لحظه، آرزوی ما در دل جا دارد.
طرحی امروز ای که دیدی براساس دی عیان
درپی امروز و دی بین رنگ فردا ریخته
هوش مصنوعی: امروز چیزی را می‌بینی که بر اساس دیروز طراحی شده و آینده را از روی امروز و دیروز شکل می‌دهد.
بر وجود آفرینش یک سر مو عیب نیست
قطره این ابر گوهر گشته هرجا ریخته
هوش مصنوعی: وجود آفرینش با یک نقص کوچک هم اشکالی ندارد، چرا که هر جایی که این قطره از ابر فرود آمده، تبدیل به گوهر ارزشمندی شده است.
گلشن هستی ندارد غیر رنگ اتحاد
نقص خاشاک دویی در دیده ما ریخته
هوش مصنوعی: جهان وجود تنها به رنگ اتحاد زیباست و هر نوع اختلافی که در آن به چشم می‌خورد، مانند خاشاکی است که در دید ما جمع شده و ما را از حقیقت دور می‌کند.
نشکند تا دل، سرای جلوه جانانه نیست
نور در ویرانه بینی بی‌محابا ریخته
هوش مصنوعی: اگر دل نشکند و دچار شکستگی نشود، دیگر جایی برای زیبایی و جلوه‌های جذاب وجود ندارد. در میان ویرانه‌ها نور و زیبایی به وضوح دیده نمی‌شود و بدون ترس و تردید پخش شده است.
نیست همدردی که باشد یک نفس غمخوار من
خاک حسرت بر سر من عشق تنها ریخته
هوش مصنوعی: هیچ همدردی نیست که در لحظه‌ای با من همدلی کند و دردی از من را کاهش دهد. تنها حسرت می‌خورم که عشق به من اسیر شده و به حال من افسرده است.
باده عشرت ندارد نشئهٔی در طبع من
ساقیم در کاسه اسم بی‌مسما ریخته
هوش مصنوعی: شراب خوشی برای من تاثیری ندارد، زیرا ساقی در کاسه‌ای فقط نامی بی‌معنا را ریخته است.
می‌برم اسم وی و محو مسما می‌شوم
تا چه می لعل لبش در جام اسما ریخته
هوش مصنوعی: من نام او را بر زبان می‌آورم و در حقیقت وجود او غرق می‌شوم تا ببینم چه زیبایی در لب‌هایش چون لعل در ظرف اسم‌ها جاری است.
بس که در نظاره لعل لبش گردیده محو
ساغر خورشید از دست مسیحا ریخته
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت لبان او، چنان mesmerized شده‌ام که دیگر از نگاه به ساغر نور خورشید غافل شده‌ام و انگار تمام جذابیت‌ها از دست مسیحا رفته است.
بس که عکسش داد پرتو از دل هر آبله
نقش پا در راه من عقد ثریا ریخته
هوش مصنوعی: به قدری نور چهره‌اش در دل هر خالی از آبله درخشش داشته که اثر پای او در مسیر من به مانند نگینی درخشان پراکنده شده است.
گر به سیر لاله و گل سر فرود آید مرا
خاک حسرت باد در چشم تماشا ریخته
هوش مصنوعی: اگر سرم به تماشا بیفتد و به زیبایی لاله و گل نگاه کنم، حسرتی در دل دارم که مانند خاک در چشمانم نشسته است.
سینه آیینه صاف از پشتی خاکسترست
گرده‌خواری‌ها مباد از چهره ما ریخته
هوش مصنوعی: سینه‌ی ما مانند آینه‌ای پاک و شفاف است که بر اثر گذشته و سوختن‌ها، هنوز دچار کدورت و زشتی نشده است. نباید زشتی‌ها و ناپسندی‌ها از چهره‌مان نمایان شود.
هان درآ در مجلس شوریدگان عشق و بین
کاسه‌ها درهم شکسته باده‌ها ناریخته
هوش مصنوعی: به مجلس عاشقان وارد شو و تماشا کن که چگونه جام‌های شراب شکسته و باده‌ها ریخته شده‌اند.
بر زمین آهسته‌تر نه پای کبر و افتخار
کاین همان خاکست کز رخسار زیبا ریخته
هوش مصنوعی: به آرامی بر زمین قدم بردار، زیرا اینجا جایی برای خودخواهی و بزرگی نیست. این خاک همان خاکی است که از چهره‌های زیبا ریخته شده است.
نقطه شک بر یقین تست یعنی کو یقین
این که می‌بینی به دل خال سویدا ریخته
هوش مصنوعی: شک و تردید تو بر یقین و حقیقت حاکم شده است. به عبارت دیگر، آنچه که به عنوان یقین می‌پنداری، در واقع تحت تاثیر احساساتی است که در دل و وجود تو نشسته‌اند.
قتل من پنهان چه حاصل کردن ای غمخوار من
غمزه او خون عالم آشکارا ریخته
هوش مصنوعی: قتل من به صورت مخفی چه فایده‌ای دارد، ای دلدار من؟ آن چهره‌ی زیبا که از او سخن می‌گویم، خون عالم را به روشنی بر زمین ریخته است.
با عتاب او تنزل از سپرداری گذشت
بس که دید از هر طرف خون مدارا ریخته
هوش مصنوعی: به خاطر توبیخ و خشم او، از مقام و جایگاه خود پایین آمدم، زیرا از هر سو خون و رنجش را مشاهده کردم.
این چه مستی بود کزیک جرعه در جانم فتاد
ساقی امشب گوییا در قطره دریا ریخته
هوش مصنوعی: این چه شوری است که به خاطر یک جرعه نوشیدنی در وجودم احساس می‌شود؟ انگار امشب ساقی، دریایی از محبت را در یک قطره جای داده است.
تا ابد رنگ گل رعنایی یوسف ازوست
قطره اشکی که از چشم زلیخا ریخته
هوش مصنوعی: رنگ زیبای گل یوسف همیشه از اوست و اشکی که زلیخا از چشمانش ریخته، نشان‌دهنده عمق احساس اوست.
کو دماغ آنکه پردازم به درمان کسی
من گرفته در همه عالم مداوا ریخته
هوش مصنوعی: کسی که می‌تواند به درمان دیگران بپردازد، در همه جا مشغول است و هیچ کس را نیافتم تا به او بگویم که در کار کمک و شفای مردم فعال باشد.
هدهد ذوقم که دست‌آموز سلطان سباست
بال و پر در جستجوی کوی عنقا ریخته
هوش مصنوعی: هدهد که نشان‌دهنده شادی و شگفتی من است، به خاطر سلطنت سمانا، بال‌ها و پرهایش را برای پیدا کردن مسیر پرنده افسانه‌ای عنقا پراکنده کرده است.
این‌که می‌بینی به طرف کوه و هامون لاله‌ها
اشک چشم ماست در دامان صحرا ریخته
هوش مصنوعی: آنچه که می‌بینی در دشت‌های کوه و هامون، لاله‌ها هستند که در واقع اشک‌های ماست که در دامن صحرا ریخته شده‌اند.
در فراق مجلس سلطان ملک علم و فضل
آنکه بینی ریزه خوانش به هرجا ریخته
هوش مصنوعی: در غیبت و دوری از محفل پادشاه که در آن علم و دانش وجود دارد، هر جا که نگاه کنی، آثار و نشانه‌های علم و فضل او را می‌بینی که به صورت ریزه‌خوار به زمین افتاده‌اند.
پادشاه ملک دانش شهریار تخت فضل
آنکه علمش طرح این نه سقف مینا ریخته
هوش مصنوعی: پادشاه دانایی، کسی است که در زیر چتر فضل و دانش خود، هاله‌ای از علم و خرد را گسترش داده و به همان اندازه که آسمان را زیبا می‌کند، درختان و میوه‌ها را نیز به انواع مختلف در زیر سقف آسمان می‌سازد.
آنکه از خم خانه عقل مجرد دست لطف
باده فضلش به ساغر بی‌محابا ریخته
هوش مصنوعی: کسی که از دنیای عقل و تفکر جدا شده، به طرز بی‌پروا و با لطف خود، باده نعمتش را به میگساران می‌ریزد.
آنکه با نور سیادت نور دانش کرده جمع
زین دو نور انوار بر فرق ثریا ریخته
هوش مصنوعی: کسی که با نور مقام و بخشش، نور علم و دانش را به هم پیوند داده است، این دو نور باعث شده‌اند که از زیبایی‌های آسمان تا آستان بلندترین ستاره‌ها پاشیده شود.
علم‌ها در سینه پنهانست و حیرانم که چون
نور دانش ایزدش بر چهره پیدا ریخته
هوش مصنوعی: علم‌ها در دل‌ها نهفته است و من در شگفتم که چگونه نور دانش الهی بر چهره‌ها نمایان شده است.
تا ابد آثار بخشش پهن در عالم ازوست
رشحه جودی که دست او به دریا ریخته
هوش مصنوعی: تا ابد آثار و نتایج سخاوت و بخشش او در دنیا باقی خواهد ماند، مانند قطره‌ای از خیر و برکت که او به دریا افکنده است.
گرنه سعی فطرتش شیرازه بستی فضل را
بودی اجزای علوم از یکدگر واریخته
هوش مصنوعی: اگر تلاش ذاتش را نادیده بگیری، می‌توانستی اجزای علم را به هم مرتبط کنی و فضیلت را نظم بخشی کنی.
ذات عاقل عقل کامل، علم و دانش بر کمال
وه چه رنگین این بنا از دست بنا ریخته
هوش مصنوعی: نفس برتر و عاقل، به کمال عقل و دانش دست یافته است، اما با این حال، زیبایی و شکوه این ساختمان به دلیل بی‌دقتی معمار از بین رفته است.
هرکجا کلک بنانش حرف مطلب کرده نقش
جای نقطه بر ورق‌ها چشم بینا ریخته
هوش مصنوعی: هر جا که خطی از دست او را ببینی، سخن اصلی بیان شده و به گونه‌ای است که به جای نقطه، نگاه عمیق و تیزبین تو را به سوی مسأله هدایت می‌کند.
فهم را کی فرصت برچیدن کام دلست
بس که تقریرش تمنا بر تمنا ریخته
هوش مصنوعی: فهمیدن حقیقت و رسیدن به خواسته‌های دل، زمانی امکان‌پذیر است که فرصت مناسبی برای این کار وجود داشته باشد؛ اما در این دنیا، آرزوها و خواسته‌ها آن‌قدر زیادند که هر فرصتی را تحت‌الشعاع قرار می‌دهند.
دردمند جهل گو رو نه باین دارالشفا
کاندرین محفل مداوا بر مداوا ریخته
هوش مصنوعی: اگر کسی دردی دارد باید به جایی برود که درمان کننده است، نه اینکه در میان کسانی که مشغول صحبت درباره درمان هستند، دردی را احساس کند که هنوز راهی برای معالجه‌اش وجود ندارد.
کس به زور نشئه طبعش درین میخانه نیست
ساقی این می جمله در یک کاسه تنها ریخته
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نیست که به زور و اجبار بتواند از لذت‌های درون این میخانه بهره‌مند شود. ای ساقی، تو همه این شراب‌ها را در یک کاسه جمع کرده‌ای.
هر میی کاندر خم افلاطون دانش داشته
جمله در مینای این خمخانه پیما ریخته
هوش مصنوعی: هر نوع نوشیدنی که در خم افلاطون وجود دارد و دانش و حکمت در آن نهفته است، در حقیقت در ظرف مینای این خمخانه ریخته شده است.
دامن ساقی گلستانی شد از گلهای می
هرکجا این باده رنگین ز مینا ریخته
هوش مصنوعی: دامن ساقی به زیبایی گلستانی تبدیل شده است، زیرا هرجا که این نوشیدنی رنگین از مینا ریخته، پر از گل‌های می‌شود.
بر سر کویش برم اسکندر لب تشنه را
تا ببیند آب خضر از دست سقا ریخته
هوش مصنوعی: من به کنار کوی تو می‌روم مثل اسکندر، در حالی که تشنه‌ام تا ببینم چگونه آب حیات خضر از دستان سقا ریخته می‌شود.
خواهش دنیا کجا و طبع آن کامل کجا
کز یک انگشت تصرف طرح دنیا ریخته
هوش مصنوعی: دنیا و خواسته‌های آن چقدر بی‌اهمیت است در مقایسه با طبیعت انسانی که به کمال رسیده است. از یک اشاره کوچک می‌توان بنیاد دنیا را دگرگون کرد.
آن‌چنان واقف ز وضع جزء و کل روزگار
کو به دست خویشتن این رنگ، گویا ریخته
هوش مصنوعی: زمانه را به خوبی درک کرده و به جزئیات و کلیات آن آگاه است؛ او به‌گونه‌ای زندگی‌اش را پیش می‌برد که گویی خود به دست خودش رنگ و لعابی به آن بخشیده است.
این همه رنگینی عقلش ز علم وافرست
هم ازین پرگاردان این طرح هرجا ریخته
هوش مصنوعی: عقل او به خاطر داشتن دانش فراوان این همه رنگ و جلوه دارد و همین پرگاردان (چیزهای دنیوی) باعث شده این طرح در هرجا پخش شود.
عقل رنگین‌تر به قدر آنکه علم آماده‌تر
جدول آب روان و عکس گل‌ها ریخته
هوش مصنوعی: عقل انسان به اندازه‌ای زیبا و پررنگ می‌شود که علم و دانش او آماده و مهیا باشد؛ مانند جوی آبی که به روشنی و زیبایی گل‌ها می‌درخشد.
گر به رنگین مجلس او بار یابد آفتاب
یابد اسباب بزرگی را مهیا ریخته
هوش مصنوعی: اگر آفتاب در مجلس رنگین او جا بگیرد، وسایل بزرگی را برایش آماده کرده‌اند.
ور به خلوتگاه فکرش ره بیابد عقل کل
بیند اوراق کهن علم خود آنجا ریخته
هوش مصنوعی: اگر در خلوت و تنهایی به تفکر بپردازد، عقل کل می‌تواند قدیمی‌ترین دانسته‌های خود را که در آنجا گرد آمده، مشاهده کند.
حشمت جمشیدی و جاه سلیمانی ببین
گاهش آویزان به دامن گاه در پا ریخته
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ابهت و عظمت دو شخصیت تاریخی، جمشید و سلیمان، می‌پردازد. اشاره به این دارد که نشانه‌هایی از قدرت و ثروت آنان، در جایی به هم ریخته و در جایی دیگر، در دامن یا پای کسی آویزان است. به نوعی، نشان از ناپایداری و زوال اجمالی این عظمت دارد و به ما یادآوری می‌کند که حتی بزرگ‌ترین اعتبارها و مقام‌ها نیز ممکن است در گذر زمان دچار تغییر و افول شوند.
لیکن او را التفاتی نه بآن و نه باین
طرح عزلت خوش به خلوت‌گاه عنقا ریخته
هوش مصنوعی: اما او نه به این موضوع توجهی دارد و نه به آن، در حالی که به خوبی در فضای آرام و خلوت خود غرق شده است.
آسمانا، آفتابا، نه، که عقل اولا
ای که مهرت تخم در آب و گل ما ریخته
هوش مصنوعی: ای آسمان، ای خورشید، نه، که عقل و اندیشه اولیای الهی است که عشق و محبت تو بذر شادی و زیبایی را در وجود ما کاشته است.
گرچه من این دانه را از خون دل پرورده‌ام
لیکن الطاف توام این در به دریا ریخته
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من این دانه را با زحمت و دلسوزی پرورش داده‌ام، اما مهربانی‌ها و لطف‌های تو باعث شده که این دانه به دریا بیفتد.
من کیم کز سجده آن آستان لافم که هست
نقش‌های سجده آنجا تا ثریا ریخته
هوش مصنوعی: من کی هستم که از سجده درگاه تو سخن می‌زنم، در حالی که آثار سجده‌های من تا آسمان‌ها گسترده است؟
در سجود درگه تو چرخ را بهر سجود
جبهه‌ها برروی هم تا عرش والا ریخته
هوش مصنوعی: در هنگام عبادت و سجده در پیشگاه تو، ستاره‌ها و کواکب مانند جبهه‌هایی بر روی هم انباشته شده‌اند تا به عرش بلند تو برسند.
بوسه لب‌ها را تمامی وقف درگاه تو شد
هرکجا این نخل بار آورده آنجا ریخته
هوش مصنوعی: بوسه‌ها و محبت‌ها به طور کامل به پای تو نثار شده و هر جایی که این نخل، ثمر داده است، آنجا محبت و عشق هم جاری شده است.
گرچه من دورم ز درگاه تو زین شادم که هست
حسرتم آنجا تمنا بر تمنا ریخته
هوش مصنوعی: هرچند از درگاه تو دورم، اما خوشحالم که آرزوهایم در آنجا تجلی دارد و با هم تلاقی کرده‌اند.
دوریم از مجلس فیض تو غافل روی داد
عقده‌ام بر عقده زین انداز بی‌جا ریخته
هوش مصنوعی: ما از محفل خوشی و لذت تو دور هستیم و غافلیم، در نتیجه درد و غصه‌ام بیشتر شده و بی‌دلیل بر دل من سنگینی می‌کند.
تکیه بر لطف تو کردم گام بی‌رخصت زدم
آب شرمم از حیا صحرا به صحرا ریخته
هوش مصنوعی: به حمایت و رحمت تو تکیه کردم و بدون اجازه وارد شدم. از شرم و حیا، آبروی من در همه جا رفته و پخش شده است.
سایه‌پرورد ترا دوری و نزدیکی یکی است
هست هرجا نور مهر عالم‌آرا ریخته
هوش مصنوعی: هر جا که نور مهر و محبت وجود داشته باشد، فاصله و نزدیکی اهمیت خاصی ندارد. در حقیقت، در عالم مهر و عشق، هر جا که باشید، احساس نزدیکی و ارتباط برقرار است.
رو به درگاه تو دارد آبرویم عاقبت
قطره هرجا می‌فتد باشد به دریا ریخته
هوش مصنوعی: به نزد تو آبرو دارم و امیدوارم، زیرا هر قطره‌ای در نهایت در دریا جمع می‌شود، نه اینکه بی‌ارزش باشد.
تا بود اهل هنر را آبروی علم و فضل
بر در ارباب دنیا بی‌محابا ریخته
هوش مصنوعی: تا وقتی که اهل هنر به علم و فضل احترام بگذارند، بی‌پروا در برابر مقام‌های دنیوی خود را ارزشمند نشان خواهند داد.
مرجع اهل هنر باشی و تا روز جزا
آبرویم جز بدان درگه مبادا ریخته
هوش مصنوعی: اگر به مقام و هنر والایی دست یابی، تا روز قیامت نباید آبرویم را جز در آن جایگاه به خطر بیندازی.