گنجور

شمارهٔ ۳۶ - در عبرت و تخلص به نام نامی ولی‌عصر(عج)

تا به کی غافل توان بودن ز مکر روزگار
الحذار ای خفتگان زین خصم بیدار الحذار
قسمت میراث‌خواران است آخر مالتان
ای خداوندان مال‌الاعتبار الاعتبار
قالتان حاصل ندارد جز نزاع و جز جدال
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
زین هواهای مخالفتان نشد دل هیچ تنگ؟
زین امل‌های مقابلتان نشد جان هیچ تار؟
جای دل‌گویی که دارد سنگتان در سینه جای
جای جان گویی به قالبتان دخانست و بخار
پر به دولتتان منازید ای که اهل دولتید
کامد این دولت شما را از دگرها در کنار
دولتی وامانده از چندین چو خود بی‌دولتان
لقمه‌ای پس مانده از صد همچو خود مردارخوار
ای عجب‌تان مر شما را زین نیاید هیچ ننگ؟
وی عجب‌تان مر شما را زین نباشد هیچ عار؟
از برای جیفه عوعو تا به کی همچون کلاب
بر سر مردار تا کی چون کلاغان قارقار
تا به کی خواهید بودن همچو گاوان خوش علف
تا به کی همچون خران خواهید بودن بی‌فسار
چند نبود فرقتان هیچ از بهایم در خورش!
چند نبود در روشتان هیچ فرق از مور و مار!
آخر آدم چند باشد همچو گاوان و خران!
آخر از تخم ملک تا چند دیو آید به بار!
نفس نطقی دانه‌ای دان از ملک در آدمی
تا شود حاصل ازین یک دانه خرمن صدهزار
در زمین افکنده‌اند این دانه و پس داده‌اند
آبش از سرچشمه‌ای کش هست شرعش جویبار
مزرع انسان که کشتش دانه قدسی بود
لابدش جز انبیا لایق نباشد آبیار
ای که بر دل حرص و شهوت را مسلط کرده‌ای
داده‌ای خوک و ملخ دانسته سر در کشتزار
در زمین سینه بیخ صد هوس در خاک و تو
می‌دهی آبش ز جوی کبر و ناز و افتخار
مزرعی داری زمینش از خس و خاشاک پر
چون کند یک دانه در آبشخور صد بوته خار؟
مزرع از خاشاک خالی کردن اول فرض دان
مرد دهقان را که تخمی می‌فشاند در شیار
این نهال قدس را پیوند کن از نخل دین
تا بچینی میوة فردوس ازو وقت شمار
خو به تلخی‌های دنیا کن ز مرگ آرزو
تا ز هر موی تو همچون نیشکر آید به بار
ای که دل در عز و جاه دهر فانی بسته‌ای
عز و جاه ترک عز و جاه را بهتر شمار
زانکه هرکس را که در سر مغز و عقل و هوش هست
کی کند بر عز باقی عز فانی اختیار
هرکه روحانی به جسمانی فرو شد نزد عقل
آنچنان باشد که بر شاهی گزیند ذل دار
جاه و عزت نیست غیر از ذل نفس و چاه عقل
ای عزیز من ازین چاه مذلت الفرار
این جهان دارالشرور و مر ترا دارالسرور
این جهان بئس المصیر و مر ترا نعم‌القرار
هر که از هستی ندارد غیر دنیا در نظر
آنچنان باشد که از دریا نبیند جز کنار
طمطراق نه فلک در جنب شهرستان عقل
خیمه صحرانشین و پای تخت شهریار
خود درون نه فلک این چار عنصر را چه‌قدر؟
در میان چار عنصر خاک را کو اعتبار؟
در چنین بی‌اعتباری بین که در دست تو چیست
وانچه در دست تو هم باشد چه داری اختیار؟
گه زبون آسمانی تا بتابد آفتاب
گه رهین جلوه ابری که گردد قطره بار
گر امیری در زحیری از وزیر و از وکیل
ور رعیت خاک بر سر هرچه داری رو بیار
ور سپاهی گاه مرکب کن گرو گاهی براق
چون فتد کاری به دشمن جان بده عذری میار
قرب شاهان را چه گویم هان در آتش رو مسوز
دل به درد آید مگیر و سر به شور آید مخار
مقتدایی را چه گویم هان عصا و هان ردا
جبه بار صد جمل دستار بار صد حمار
بهر چه بهر شکار این سگان پر فساد
بهر چه بهر فریب این خران بی‌فسار
من گرفتم عالم از تو، کو خوشی و دلخوشی؟
با هزاران اضطراب و با هزاران اضطرار
منت فرمانبران و خدمت فرماندهان
وحشت بیگانگان و زحمت خویش و تبار
چیست دانی درنظر قدر تو و دنیای تو؟
قدر کرمی کافتد از پوسیدگی در سیب و نار
چون توان دانست کاندر سر نداری کرم سیب
انچه داری متصل در سر ز کبر و فخر و عار
کانچه داری در تصرف از جهان پرغرور
کرم هم از سیب دارد، غیر این باور مدار
پس تأمل کن ببین چون می‌خورد برگوش هوش
کرم اگر هر لحظه گوید لیس مثلی فی‌الدیار
مطلب از دنیا نباشد غیر زاد آخرت
در خزان بر میخوری از هرچه کاری در بهار
رنج دنیا از برای راحت عقبا خوش است
کس چه داند قدر نشئه تا نمی‌بیند خمار
ملک مصر از چاه و زندان گشت یوسف را نصیب
کی نهال تازه جز از تربیت شده میوه‌دار؟
پیر کنعان تا نبندد دیده از دیدار غیر
کی جمال یوسف گم گشته بیند در کنار؟
من ز خود گویم چه لازم شاهد آوردن ز غیر
مطلب از خود چون مبین گشت با برهان چه کار
هر دمم دریای زهری در گلو سر می‌دهد
جنبش این آسمان و گردش این روزگار
من بآن شیرینی‌اش در کام جان در می‌کشم
کز هوس کس بوسه گیرد از لب شیرین یار
کس چه داند آنچه من از چرخ و انجم می‌کشم
گلبنی دارم که جز خارش نمی‌آید به بار
مردمان را می‌سپارم زنده در خاک عدم
گردمی از دامن خاطر بیفشانم غبار
بسکه خوردم خون دل تا چشم برهم می‌زنم
ارغوان زاری ز مژگان می‌فشانم در کنار
آب ناخوردم ولیکن زهره‌ام از بیم، آب
گل نچیدم لیک دستم شاخ گل از زخم خار
لیک حاشا گر ز چرخ و گر ز انجم دانمش
کاندرین میدان نبینم چرخ و انجمن را مدار
من ز خود منت پذیرم هرچه می‌بینم ز چرخ
در سر کوی بلا شایستگی دارد غبار
صید دام شاخسار شوق نبود هر مگس
باب چنگال شکار عشق نبود هر شکار
کی گشاید پنجه شهباز بر صید جعل
کی نماید شیر نر روباه لاغر را شکار
کی زمین سخت را از هم شکافد پیرزن
کی برد بار جمل را گاه کین پیره حمار
کی تواند صعوه همبازی شود با شاهباز
کی تواند جغد نالیدن به بستان چون هزار
کی شود خفاش بیند چهره خورشید را
کی شود ماهی سمندرسان (نشیند در شرار)
کی تواند خس نشستن چون صدف در قعر بحر
کی بجوید راه را شب کور اندر شام تار
کی تواند گشت هادی اهل حق را گمرهی
گر بگردد جمله عالم را بهر لیل و نهار
قدر مرد آنگه شود پیدا که آرد تاب عشق
جوهر زر در گداز بوته گردد آشکار
گر نبینی هیچ با من هیچ از من کم مبین
عشق دایم از تهی‌دستی بود سرمایه‌دار
این تجارت در زیانکاری کند تحصیل سود
این عمارت از خرابی پایه سازد استوار
انچه را از من شکایت دیده‌ای جز شکر نیست
عادت بیمار باشد شکوه از بیماردار
در پریشانی دل جمعیت اندیشم بس است
در شکنج طره جانانه از من یادگار
در لباس شکوه شکر دوست می‌گویم مدام
تا نیفتند این تنک ظرفان به فکر عشق یار
حیف باشد عشق و این آلوده‌مغزان خسیس
ظلم باشد آتش سوزنده و این مشت خار
جای دارد گر زبان فرسایدم در شکر عشق
شکر صیقل می‌کند آیینه زنگاردار
عشق اگر داری ترا از رهزنان دین چه باک
عشق اگر داری ترا با رهبران دون چه کار
تا به کی دربند عار و ننگ باشی عشق‌ورز
تا رهاند مر ترا از عار ننگ و ننگ عار
عشق‌گوی و عشق‌جوی و عشق‌خوان و عشق‌دان
عشق‌نوش و عشق‌پوش و عشق‌پاش و عشق‌بار
تا سراپا عشق گردی و نماند از تو هیچ
چون نماند از تو باقی هیچ، گردی عین یار
راه عقل و عشق را از هم جدایی پر مدان
ظاهر و باطن بهم پیوسته دست پرده‌دار
عشق باشد باطن قرآن و اسرار نهان
عقل باشد ظاهر شرع و دلیل آشکار
یک قبا بر قامت مردان بود تشریف شرع
عشق او را البطانه عقل او را الظهار
این قبا را لیک برعکس قباها دوختند
خوش قماشش آستر شد به قماشش ابره‌وار
هردو یک جنسند لابل هر دو یک کارند لیک
عشق پشت کار باشد عقل باشد روی کار
عقل راهت می‌نماید تا به کوی لامکان
لیک عشقت لامکانی می‌کند مانند یار
این خران نه مرد عشقند و نه در فرمان عقل
من ندانم پس چه چیزند آخر از دین در شمار!
دین رها کن مرد دنیا هم نیند این ابلهان
زانکه دنیا هم چو دین گردید ازیشان تار و مار
کاش آبادی دنیا هم ازیشان آمدی
تا توانستی نشستن مرد دین در کنج غار
از عموم هرج و مرج آزادگان در فتنه‌اند
از وفور ظلم و جور آیینه‌ها اندر غبار
سر بود بر سروران آن کو نداند سر ز پای
بار بر مردان نهد آن کو نیرزد زیر بار
هرچه گویم عیب این دنیاپرستان با خود است
کار دنیا را نیرزد غیر مشت نابکار
داغ ازین دنشوران دین‌پرستانم که نیست
دین و دانش را از ایشان غیر ننگ و غیر عار
تخم دین کارند و حاصل غیر دنیا هیچ نه
دانه دانش نشانند و نه غیر جهل بار
نه بکار دین درند و نه بدنیا درخورند
مشتی این تن‌پرور و مردم درو مردارخوار
کار دنیا زان سفیهان خودآرا هرج و مرج
کار دانش زین تبه‌کاران رعنا خواروزار
امت دجال پر کرد این جهان را حیف حیف
جای مهدی خالی و پیداست جای ذوالفقار
مهدی هادی امام ظاهر و باطن که هست
قایم آل محمد حجت پروردگار
حجتی کز پرده چون برهان عقل آید برون
پرده‌های وهم را از هم بدرد تارومار
آن بصورت غایب و حاضر به معنی نزد عقل
آن بظاهر در نهان اما به باطن آشکار
کینه‌خواه عدل از ظلم ستمکاران دین
انتقام عام‌کش از جهل اهل روزگار
طالب خون شهیدان به ناحق ریخته
مرهم دلهای مجروحان از ماتم فگار
آفتاب دولتش چون پرده شب بردرد
تیرگی برخیزد از عالم چو از دریا بخار
ذوالفقار شاه مردان برکشد چون از نیام
خوش برآورد از نهاد دشمنان خود دمار
اختلاف جمله مذهب‌ها برافتد از میان
جمله کشتی‌ها به یک جا زین یم آید برکنار
برفتد رسمی دورنگی در میان خاص و عام
پرده‌ها را جملگی پیدا شود یک پرده‌دار
دانه‌های مختلف از یک زمین گردند سبز
نخل‌های مفترق در یک هوا گیرند بار
نغمه‌های ناملایم یک نوا آید به گوش
سازهای ناموافق را شود یک نغمه تار
هست با این دین‌فروشانش نخستین داروگیر
هست با این نافقیهانش نخستین کارزار
باد قهرش برکند از بیخ این مشت خسیس
موج تیغش در رباید همچو سیل این پشته خار
درنوردد از نظر طومار این وهم و خیال
پاک سازد صفحه هستی ازین نقش و نگار
تا برآید آفتاب دین ز ابر ارتیاب
تا شود در گرد کثرت عین وحدت اشکار
گردد از بس انتظام خلق در عهد خوشش
جمله عالم یکی شهر و در او یک شهریار
قامت آن سرو بالا کاش آید در خرام
تا قیامت را ببیند هر کسی بی‌انتظار
جلوه معشوق بر عاشق قیامت می‌کند
شیعه را قسمت بود در عهد او عمر دوبار
معنی رجعت همین باشد به پیش شیعیان
گر مخالف منکر رجعت بود با کی مدار
از تشیع غیر عشق و عاشقی باور مکن
کی توان بی‌عشق کردن اهل و مال و جان نثار
وعده دیدار جانان مرد را جان می‌دهد
چون حیات و مرگ عاشق نیست جز در دست یار
چون توان دیدن پس از مردن همان دیدار دوست
گردهم فیاض جان زین مژده من معذور دار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا به کی غافل توان بودن ز مکر روزگار
الحذار ای خفتگان زین خصم بیدار الحذار
هوش مصنوعی: چقدر می‌خواهید از فریب‌های زندگی غافل باشید؟ ای خواب‌آوران، نسبت به این دشمن هوشیار باشید و حواستان را جمع کنید.
قسمت میراث‌خواران است آخر مالتان
ای خداوندان مال‌الاعتبار الاعتبار
هوش مصنوعی: خداوندان مال و ثروت، سرانجام دارایی‌تان می‌شود سهم کسانی که از بستر زندگی‌تان استفاده می‌کنند و از شما ارث می‌برند.
قالتان حاصل ندارد جز نزاع و جز جدال
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
هوش مصنوعی: حرف‌زدن و گفت‌وگو کردن تنها به درگیری و جدل منجر می‌شود، ای صاحبان عذر و بهانه.
زین هواهای مخالفتان نشد دل هیچ تنگ؟
زین امل‌های مقابلتان نشد جان هیچ تار؟
هوش مصنوعی: آیا از این دشمنی‌ها و مخالفت‌ها هیچ‌کدام دلتان را آزرد یا جان‌تان را به تنگی کشاند؟
جای دل‌گویی که دارد سنگتان در سینه جای
جای جان گویی به قالبتان دخانست و بخار
هوش مصنوعی: دل کسی که سنگینی دارد، رازی ندارد که با درد می‌تواند گفت. همچنان که وجودش به حاضر است و ناپیدا، دلش پر از غم و غبار است.
پر به دولتتان منازید ای که اهل دولتید
کامد این دولت شما را از دگرها در کنار
هوش مصنوعی: به خاطر مقام و محبوبیت خود در میان دیگران، با یکدیگر نزاع نکنید ای کسانی که به نعمت و خوشبختی دست یافته‌اید. این خوشبختی به شما رسیده و شما را از دیگران متمایز کرده است.
دولتی وامانده از چندین چو خود بی‌دولتان
لقمه‌ای پس مانده از صد همچو خود مردارخوار
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیت افرادی اشاره دارد که در شرایط نامطلوب و ضعف قرار دارند. بیانگر این است که افرادی که خود را در مقام قدرت می‌دانند، به نوعی از شرایط خود نگرانند و بدون حمایت دیگران، تنها به جیره‌ای اندک و بی‌ارزش از منابع دست می‌یابند. در این میان، اشاره به این دارد که این افراد باید با کسانی که به وضعیت مشابهی دچارند، سر کنند و در واقع به نوعی فروافتاده‌اند.
ای عجب‌تان مر شما را زین نیاید هیچ ننگ؟
وی عجب‌تان مر شما را زین نباشد هیچ عار؟
هوش مصنوعی: شگفتا که شما از این کار هیچ‌گونه شرمساری حس نمی‌کنید! شگفتا که از این وضعیت هیچ احساسی از عیب و ننگ در دل شما وجود ندارد!
از برای جیفه عوعو تا به کی همچون کلاب
بر سر مردار تا کی چون کلاغان قارقار
هوش مصنوعی: تا کی باید مثل سگ‌هایی که برای لاشه می‌زنند، عوعو کرد و مثل کلاغ‌ها قارقار کرد؟
تا به کی خواهید بودن همچو گاوان خوش علف
تا به کی همچون خران خواهید بودن بی‌فسار
هوش مصنوعی: تا چه زمانی می‌خواهید مانند گاوانی خوشحال از علف زندگی کنید؟ تا کی می‌خواهید مانند خرهایی که افسار ندارند، زندگی کنید؟
چند نبود فرقتان هیچ از بهایم در خورش!
چند نبود در روشتان هیچ فرق از مور و مار!
هوش مصنوعی: چند تفاوتی میان شما و حیوانات در خوردن غذای خود وجود دارد! چند اختلافی در رفتار شما نسبت به یک مورچه و یک مار وجود دارد!
آخر آدم چند باشد همچو گاوان و خران!
آخر از تخم ملک تا چند دیو آید به بار!
هوش مصنوعی: آیا انسان تا چه اندازه می‌تواند همچون چهارپایان چون گاوها و خرها زندگی کند؟ تا کی باید شاهد ظهور دیوانگی و بی‌خودی باشیم که از تخم ملک برمی‌خیزد؟
نفس نطقی دانه‌ای دان از ملک در آدمی
تا شود حاصل ازین یک دانه خرمن صدهزار
هوش مصنوعی: نفس سخنگو و آگاه، به منزله دانه‌ای از ملکوت در وجود انسان است. این دانه می‌تواند منجر به تولید و شکوفایی صدها هزار خوبی و ثمره از یک اصل گردد.
در زمین افکنده‌اند این دانه و پس داده‌اند
آبش از سرچشمه‌ای کش هست شرعش جویبار
هوش مصنوعی: این دانه‌ای که در خاک کاشته شده، از چشمه‌ای آب خود را دریافت کرده است که جریانش مطابق با قوانین الهی و طبیعت است.
مزرع انسان که کشتش دانه قدسی بود
لابدش جز انبیا لایق نباشد آبیار
هوش مصنوعی: مزرعه وجود انسان تنها با دانه‌های مقدس حاصل‌خیز می‌شود و بنابراین تنها انبیا هستند که لایق آبیاری این مزرعه هستند.
ای که بر دل حرص و شهوت را مسلط کرده‌ای
داده‌ای خوک و ملخ دانسته سر در کشتزار
هوش مصنوعی: تو که دل را به حرص و شهوت تسخیر کرده‌ای، گویی خوک و ملخ را به کشتزار فرستاده‌ای.
در زمین سینه بیخ صد هوس در خاک و تو
می‌دهی آبش ز جوی کبر و ناز و افتخار
هوش مصنوعی: دل من پر از آرزوی زیادی است که در آنجا دفن شده، و تو با غرور و تکبر خود، به این دل خشک و ناکام، آب نمی‌دهی.
مزرعی داری زمینش از خس و خاشاک پر
چون کند یک دانه در آبشخور صد بوته خار؟
هوش مصنوعی: اگر زمینی داشته باشی که پر از علف‌های هرز باشد، چگونه می‌توانی با یک دانه در منبع آبی که داری، صد بوته خار در آن زمین رشد کنی؟
مزرع از خاشاک خالی کردن اول فرض دان
مرد دهقان را که تخمی می‌فشاند در شیار
هوش مصنوعی: کشاورز ابتدا باید مزرعه را از علف‌های هرز پاک کند، چون این کار برای او ضروری است تا بتواند دانه را در زمین بکارد.
این نهال قدس را پیوند کن از نخل دین
تا بچینی میوة فردوس ازو وقت شمار
هوش مصنوعی: این درخت مقدس را با نخل دین پیوند بزن تا بتوانی میوه بهشتی آن را بچینی. زمان را در نظر بگیر.
خو به تلخی‌های دنیا کن ز مرگ آرزو
تا ز هر موی تو همچون نیشکر آید به بار
هوش مصنوعی: با تلخی‌های زندگی سازگار باش و آرزوی مرگ نکن، زیرا هر یک از موهایت می‌تواند مانند نیشکر، محصولی شیرین و ارزشمند به بار آورد.
ای که دل در عز و جاه دهر فانی بسته‌ای
عز و جاه ترک عز و جاه را بهتر شمار
هوش مصنوعی: ای کسی که دل خود را به زرق و برق و مقام دنیوی گره زده‌ای، بهتر است که مقام و زیورهای دنیوی را رها کنی و به ارزش‌های واقعی و معنوی بپردازی.
زانکه هرکس را که در سر مغز و عقل و هوش هست
کی کند بر عز باقی عز فانی اختیار
هوش مصنوعی: هر کس که دارای عقل و دانایی باشد، نمی‌تواند انتخاب کند که در این زندگی مادی به عزتی پایدار دست پیدا کند؛ چرا که عزت واقعی جاودانی است و این دنیا همه‌اش زودگذر و فانی است.
هرکه روحانی به جسمانی فرو شد نزد عقل
آنچنان باشد که بر شاهی گزیند ذل دار
هوش مصنوعی: هر کسی که از حالت روحانی و معنوی خود پایین بیاید و به دنیای مادی و جسمانی بگراید، به نظر عقل او مانند این است که در برابر شاهی که در حال ذلت و خفت است، گزینه‌ها را انتخاب کند. به عبارت دیگر، انتخاب او به نوعی از ارزش و شرافت دور شده است.
جاه و عزت نیست غیر از ذل نفس و چاه عقل
ای عزیز من ازین چاه مذلت الفرار
هوش مصنوعی: عزت و مقام واقعی در این دنیا وجود ندارد جز در پرهیز از ذلت نفس و نادانی. ای عزیز من، از این چاه ذلت بگریز.
این جهان دارالشرور و مر ترا دارالسرور
این جهان بئس المصیر و مر ترا نعم‌القرار
هوش مصنوعی: این دنیا پر از بدی‌ها و زشتی‌هاست، اما برای تو جایگاه شادی و خوشی است. این جهان راهی ناخوشایند برای پایان زندگی‌ست، اما تو مکان آرامش و آسایش هستی.
هر که از هستی ندارد غیر دنیا در نظر
آنچنان باشد که از دریا نبیند جز کنار
هوش مصنوعی: هر کسی که برایش جز دنیا چیز دیگری اهمیت ندارد، مانند کسی است که تنها از کناره دریا را می‌بیند و از عمق آن خبری ندارد.
طمطراق نه فلک در جنب شهرستان عقل
خیمه صحرانشین و پای تخت شهریار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف عظمت و شکوه عقل و اندیشه می‌پردازد که مانند یک قله بزرگ در برابر دنیای مادی قرار دارد. او به تصویر می‌کشد که عقل نه تنها از عوامل بیرونی زمین و آسمان تأثیر نمی‌پذیرد، بلکه خود به عنوان یک پادشاه و حکمرانی در صفحات ذهن و افکار ما قرار دارد.
خود درون نه فلک این چار عنصر را چه‌قدر؟
در میان چار عنصر خاک را کو اعتبار؟
هوش مصنوعی: این جمله به نمادین بودن وجود انسان اشاره دارد و می‌گوید که اهمیت و ارزش انسان بیشتر از عناصر طبیعی و آسمانی است. در واقع، این بیان به ما یادآوری می‌کند که خود انسان و درون او، به مراتب از چهار عنصر طبیعت (آب، آتش، هوا و خاک) و حتی آسمان ارزشمندتر است. خاک، که یکی از این عناصر است، خود کم‌اهمیت‌تر از آن است که به آن اعتبار بدهیم.
در چنین بی‌اعتباری بین که در دست تو چیست
وانچه در دست تو هم باشد چه داری اختیار؟
هوش مصنوعی: در چنین شرایطی که همه چیز بی‌معنا و بی‌ارزش است، در دستان تو چه چیزی وجود دارد؟ حتی اگر چیزی هم داشته باشی، چه اختیاری بر آن داری؟
گه زبون آسمانی تا بتابد آفتاب
گه رهین جلوه ابری که گردد قطره بار
هوش مصنوعی: زمانی که زبان آسمانی به سخن در می‌آید و نور خورشید می‌تابد، انسان به زیبایی‌های موجود در طبیعت و بارانی که از ابر می‌ریزد، وابسته می‌شود.
گر امیری در زحیری از وزیر و از وکیل
ور رعیت خاک بر سر هرچه داری رو بیار
هوش مصنوعی: اگر در دنیای قدرت، حاکم یا وزیر و وکیلی وجود داشته باشد، و یا حتی مردم عادی، هر چه از ثروت و مقام داری را بر سر خود بگذار و فراموش کن.
ور سپاهی گاه مرکب کن گرو گاهی براق
چون فتد کاری به دشمن جان بده عذری میار
هوش مصنوعی: اگر سپاهیان شما در حال حاضر آماده هستند و زمانی از اسب‌های خوب و سریع استفاده کنید، هنگامی که با دشمن روبرو می‌شوید، جان خود را فدای هدف نکنید و بهانه‌ای نیاورید.
قرب شاهان را چه گویم هان در آتش رو مسوز
دل به درد آید مگیر و سر به شور آید مخار
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چگونه می‌توانم درباره‌ی نزدیکی به پادشاهان صحبت کنم. در آتش خشم و احساسات خود نسوزید، زیرا دل به درد می‌آید و سر به جنجال و آشفتگی می‌رسد.
مقتدایی را چه گویم هان عصا و هان ردا
جبه بار صد جمل دستار بار صد حمار
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم دربارهٔ چه کسی صحبت کنم که عصا و ردا دارد، در حالی که به اندازهٔ صد بار، جبه و دستار دارد، مانند بار هزاران الاغ.
بهر چه بهر شکار این سگان پر فساد
بهر چه بهر فریب این خران بی‌فسار
هوش مصنوعی: این شعر به نقد افرادی می‌پردازد که به دنبال شکار و فریب دیگران هستند. به نوعی نشان می‌دهد که برخی افراد به علت فساد و ناپاکی، نیت‌های نادرستی دارند و در تلاش‌اند تا دیگران را فریب دهند. در این مسیر، هم سگان و هم خران به عنوان نمادهایی از فساد و فریب به کار رفته‌اند.
من گرفتم عالم از تو، کو خوشی و دلخوشی؟
با هزاران اضطراب و با هزاران اضطرار
هوش مصنوعی: من از تو آگاهی و دانش را به دست آورده‌ام، اما خبری از شادی و خوشحالی نیست. در عوض، زندگی پر از نگرانی و فشارهای گوناگون شده است.
منت فرمانبران و خدمت فرماندهان
وحشت بیگانگان و زحمت خویش و تبار
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که فرد تحت تأثیر و فشار قرار دارد. او از یک سو باید از فرمانبران و رئیسانش قدردانی کند و از سوی دیگر با مشکلات و چالش‌های مختلفی که وجود دارند، مانند ترس از بیگانگان و زحمات ناشی از زندگی و مسئولیت‌های خانوادگی، روبروست. به طور کلی، این عبارت تنش و دشواری‌های زندگی را به تصویر می‌کشد.
چیست دانی درنظر قدر تو و دنیای تو؟
قدر کرمی کافتد از پوسیدگی در سیب و نار
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی ارزش تو و دنیایت چیست؟ مانند ارزشی که یک کرم که از پوسیدگی در سیب و نارنج به وجود می‌آید، دارد.
چون توان دانست کاندر سر نداری کرم سیب
انچه داری متصل در سر ز کبر و فخر و عار
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی در شخصیتت هیچ فضیلت و خوبی وجود ندارد، نیازی نیست به آنچه که داری به خاطر خودت افتخار کنی یا به دیگران فخر بفروشی.
کانچه داری در تصرف از جهان پرغرور
کرم هم از سیب دارد، غیر این باور مدار
هوش مصنوعی: هر چه در این دنیا داری، حتی اگر از نظر ظاهری با ارزش به نظر برسد، مثل کرمی است که درون سیب وجود دارد. به غیر از این حقیقت که هر چیزی ممکن است زودگذر و آسیب‌پذیر باشد، باور نکن.
پس تأمل کن ببین چون می‌خورد برگوش هوش
کرم اگر هر لحظه گوید لیس مثلی فی‌الدیار
هوش مصنوعی: پس کمی فکر کن و ببین چگونه کرم گوش می‌خورد، اگر هر لحظه بگوید که هیچ‌کس مانند من در این دیار نیست.
مطلب از دنیا نباشد غیر زاد آخرت
در خزان بر میخوری از هرچه کاری در بهار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آنچه در این دنیا اهمیت دارد، تنها توشه‌ای است که برای زندگی جاویدان در آخرت جمع‌آوری می‌شود. در فصل خزان، تو در می‌یابی که هر کار و تلاشی که در بهار، یعنی زمان جوانی و فعالیت انجام داده‌ای، به چه سرنوشتی دچار شده است. به این ترتیب، تأکید بر اهمیت آثار و رفتارهای ما در زندگی و تأثیر آن‌ها بر سعادت جاودان است.
رنج دنیا از برای راحت عقبا خوش است
کس چه داند قدر نشئه تا نمی‌بیند خمار
هوش مصنوعی: رنج‌هایی که در این دنیا می‌کشیم، به خاطر آرامش و راحتی در زندگی بعد از مرگ، ارزشمند و خوشایند است. کسی نمی‌داند چه‌قدر لذت و شیرینی در آن دنیا وجود دارد، مگر اینکه خود این لذات را تجربه کند و از حالت نشئگی و نیکویی آن لذت ببرد.
ملک مصر از چاه و زندان گشت یوسف را نصیب
کی نهال تازه جز از تربیت شده میوه‌دار؟
هوش مصنوعی: ملک مصر با وجود چاه و زندان، یوسف را در اختیار گرفت. آیا غیر از این است که درخت تازه تنها از درخت‌هایی که خوب پرورش یافته‌اند، میوه می‌دهد؟
پیر کنعان تا نبندد دیده از دیدار غیر
کی جمال یوسف گم گشته بیند در کنار؟
هوش مصنوعی: پیر کنعان تا وقتی که چشم‌ها به غیر یوسف خیره نشود، چگونه می‌تواند زیبایی یوسف گمشده را در کنار ببیند؟
من ز خود گویم چه لازم شاهد آوردن ز غیر
مطلب از خود چون مبین گشت با برهان چه کار
هوش مصنوعی: من از خودم صحبت می‌کنم، چرا نیاز به شاهد از دیگران دارم؟ وقتی که مطلب واضح و روشن است، چه نیازی به استدلال و دلیل آوردن دارم؟
هر دمم دریای زهری در گلو سر می‌دهد
جنبش این آسمان و گردش این روزگار
هوش مصنوعی: هر لحظه من با زهر و تلخی در گلو روبه‌رو هستم، حرکت آسمان و چرخش روزگار به من آثار خود را می‌نمایاند.
من بآن شیرینی‌اش در کام جان در می‌کشم
کز هوس کس بوسه گیرد از لب شیرین یار
هوش مصنوعی: من آنقدر از شیرینی معشوق لذت می‌برم که با جان و دل آن را در کام خود می‌ریزم، زیرا هیچ‌کس جز من از لب‌های شیرین یار بوسه نمی‌گیرد.
کس چه داند آنچه من از چرخ و انجم می‌کشم
گلبنی دارم که جز خارش نمی‌آید به بار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که من چه درد و رنجی از زندگی و سرنوشت می‌کشم. من باغی دارم که فقط خار تحویل می‌دهد و خبری از گل و ثمر در آن نیست.
مردمان را می‌سپارم زنده در خاک عدم
گردمی از دامن خاطر بیفشانم غبار
هوش مصنوعی: مردم را به سرنوشت خاک سپرده و از یاد خود آرزوها و یادهایم را به باد می‌سپارم.
بسکه خوردم خون دل تا چشم برهم می‌زنم
ارغوان زاری ز مژگان می‌فشانم در کنار
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای درد و رنج را تحمل کرده‌ام که با هر پلک زدن، اشک‌هایم مانند گل ارغوان از چشمانم سرازیر می‌شود.
آب ناخوردم ولیکن زهره‌ام از بیم، آب
گل نچیدم لیک دستم شاخ گل از زخم خار
هوش مصنوعی: من آب ننوشیدم، اما بخاطر ترس، از آب گلی نچیدم. با وجود اینکه دستم به شاخ گل آسیب رسانده، اما از زخم خار رنج می‌برم.
لیک حاشا گر ز چرخ و گر ز انجم دانمش
کاندرین میدان نبینم چرخ و انجمن را مدار
هوش مصنوعی: اما دور از حقیقت است که بخواهم از آسمان و ستاره‌ها باخبر باشم، زیرا در این عرصه نمی‌توانم چرخ و گردونه را ببینم و در جمع ستاره‌ها قرار بگیرم.
من ز خود منت پذیرم هرچه می‌بینم ز چرخ
در سر کوی بلا شایستگی دارد غبار
هوش مصنوعی: من از خودم ناراحت نیستم و هرچه در زندگی می‌بینم، به خاطر سختی‌ها و دردها و مشکلاتی که دارم، نشان از شرایطی دارد که خودم را شایسته می‌دانم.
صید دام شاخسار شوق نبود هر مگس
باب چنگال شکار عشق نبود هر شکار
هوش مصنوعی: به هر جایی که شوق و علاقه وجود ندارد، نمی‌توان به سادگی شکار کرد؛ همچنین عشق هم نیاز به شرایط خاصی دارد تا بتوان به آن دست یافت. در واقع برای هر کسی که به دنبال عشق است، باید فضایی مناسب و ویژه وجود داشته باشد.
کی گشاید پنجه شهباز بر صید جعل
کی نماید شیر نر روباه لاغر را شکار
هوش مصنوعی: کیفر شهباز چطور می‌تواند دستش را به شکار دروغ بزند؟ و چگونه می‌تواند شیر نر، روباه لاغر را شکار کند؟
کی زمین سخت را از هم شکافد پیرزن
کی برد بار جمل را گاه کین پیره حمار
هوش مصنوعی: همان‌طور که زمین سخت و غیرقابل نفوذ است، پیرزن نیز به تنهایی نمی‌تواند بار سنگین شتر را حمل کند. در اینجا به نوعی اشاره شده که در برابر مشکلات بزرگ، افراد به تنهایی قادر به حل مسائل نیستند و نیاز به همکاری و همراهی دیگران دارند.
کی تواند صعوه همبازی شود با شاهباز
کی تواند جغد نالیدن به بستان چون هزار
هوش مصنوعی: کیست که بتواند پرنده‌ای مثل صعوه (سهره) را با شاهباز همبازی کند؟ کسی نمی‌تواند جغدی را که ناله می‌کند در باغی مانند هزار به همان شکل ببیند.
کی شود خفاش بیند چهره خورشید را
کی شود ماهی سمندرسان (نشیند در شرار)
هوش مصنوعی: کی امکان دارد که خفاشی بتواند چهره خورشید را ببیند؟ یا اینکه ماهی بتواند در آتش بنشیند؟
کی تواند خس نشستن چون صدف در قعر بحر
کی بجوید راه را شب کور اندر شام تار
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند مانند صدف در عمق دریا آرام گیرد؟ چه کسی می‌تواند در شب تار و در هنگامی که همه‌جا تاریک است، راهی را بیابد؟
کی تواند گشت هادی اهل حق را گمرهی
گر بگردد جمله عالم را بهر لیل و نهار
هوش مصنوعی: چه کسی می‌تواند راهنمای اهل حق باشد، اگر همه عالم، در شب و روز به انحراف بروند؟
قدر مرد آنگه شود پیدا که آرد تاب عشق
جوهر زر در گداز بوته گردد آشکار
هوش مصنوعی: مقدار ارزشمندی یک انسان زمانی مشخص می‌شود که بتواند عشق را مثل طلا در کوره ذوب کند و به نمایش بگذارد.
گر نبینی هیچ با من هیچ از من کم مبین
عشق دایم از تهی‌دستی بود سرمایه‌دار
هوش مصنوعی: اگر هیچ‌کس تو را نبیند، هیچ‌چیزی از من کم نکن. عشق واقعی از کم‌بودن و تهی‌دستی ناشی نمی‌شود، بلکه از احساسات عمیق قلبی می‌آید.
این تجارت در زیانکاری کند تحصیل سود
این عمارت از خرابی پایه سازد استوار
هوش مصنوعی: این کار تجارت باعث زیان می‌شود، اما با تلاش و ساختن، می‌توان سودی از خرابی‌ها به دست آورد و اساس کار را مستحکم کرد.
انچه را از من شکایت دیده‌ای جز شکر نیست
عادت بیمار باشد شکوه از بیماردار
هوش مصنوعی: هر چیزی که از من ناراحتی دیده‌ای، جز شکرگزاری نیست. معمولاً بیمار به پرستار خود شکایت می‌کند، اما این ناشی از عادت اوست.
در پریشانی دل جمعیت اندیشم بس است
در شکنج طره جانانه از من یادگار
هوش مصنوعی: در دل غمگین و پریشانم، فکر جمعیت و دیگران برایم کافی است. یادگاری از عشق معشوق در پیچش موهایش برای من باقی مانده است.
در لباس شکوه شکر دوست می‌گویم مدام
تا نیفتند این تنک ظرفان به فکر عشق یار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من همیشه در حال ستایش زیبایی و شیرینی دوستی هستم تا دیگران که توانایی درک عمیق عشق را ندارند، به فکر عشق و جذابیت محبوب نوفته و دچار وسوسه نشوند.
حیف باشد عشق و این آلوده‌مغزان خسیس
ظلم باشد آتش سوزنده و این مشت خار
هوش مصنوعی: عشق باید پاک و با ارزش باشد، و وجود افرادی که به عشق آلوده‌اند و از آن به طرز زشتی استفاده می‌کنند، ناپسند است. اینگونه عشق به مانند آتش سوزاننده‌ای می‌شود که بجای نعمت، درد و رنج به همراه دارد، درست مانند دست‌گرفتن از خارهای زیان‌آور.
جای دارد گر زبان فرسایدم در شکر عشق
شکر صیقل می‌کند آیینه زنگاردار
هوش مصنوعی: اگر به خاطر عشق و محبت خودم را خسته کنم، جای دارد، چون عشق مانند شکر است که زنگار آینه را پاک می‌کند.
عشق اگر داری ترا از رهزنان دین چه باک
عشق اگر داری ترا با رهبران دون چه کار
هوش مصنوعی: اگر عشق واقعی داری، نباید از دشمنان دین نگران باشی. همچنین، ارتباطی با رهبران ناشایست نیز برایت مهم نیست.
تا به کی دربند عار و ننگ باشی عشق‌ورز
تا رهاند مر ترا از عار ننگ و ننگ عار
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی گرفتار شرم و ننگ باشی؟ عشق را بپذیر تا تو را از این عار و ننگ رها کند.
عشق‌گوی و عشق‌جوی و عشق‌خوان و عشق‌دان
عشق‌نوش و عشق‌پوش و عشق‌پاش و عشق‌بار
هوش مصنوعی: عشق را بگو، عشق را دنبال کن، عشق را بخوان و به آن اطلاع داشته باش. عشق را بنوش، عشق را بپوش، عشق را بپاش و به آن بیفزا.
تا سراپا عشق گردی و نماند از تو هیچ
چون نماند از تو باقی هیچ، گردی عین یار
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودت را در عشق غرق کنی و هیچ چیز از تو باقی نماند، به گونه‌ای می‌شوی که مانند محبوب خودت می‌گردی.
راه عقل و عشق را از هم جدایی پر مدان
ظاهر و باطن بهم پیوسته دست پرده‌دار
هوش مصنوعی: عقل و عشق را از یکدیگر جدا نکنید؛ ظاهر و باطن با هم مرتبط هستند و باید به هم مرتبط نگاه کرد.
عشق باشد باطن قرآن و اسرار نهان
عقل باشد ظاهر شرع و دلیل آشکار
هوش مصنوعی: عشق در درون قرآن و رازهای پنهان آن قرار دارد، در حالی که عقل و منطق به عنوان نمایانگر دین و دلایل روشن شناخته می‌شوند.
یک قبا بر قامت مردان بود تشریف شرع
عشق او را البطانه عقل او را الظهار
هوش مصنوعی: یک قبا (لباس) بر تن مردان است که نشانه ارادت به عشق و قانون الهی است. عقل او این عشق را به‌خوبی درک نمی‌کند و نمی‌تواند عمیقاً به آن بپردازد.
این قبا را لیک برعکس قباها دوختند
خوش قماشش آستر شد به قماشش ابره‌وار
هوش مصنوعی: این لباس را به گونه‌ای متفاوت و زیبا ساخته‌اند که آستر آن همچون خود لباس، زیبایی خاصی دارد و به نوعی با ظرافت و دقت طراحی شده است.
هردو یک جنسند لابل هر دو یک کارند لیک
عشق پشت کار باشد عقل باشد روی کار
هوش مصنوعی: هر دوی آنها از یک نوع هستند و هر دو کار مشابهی انجام می‌دهند، اما این عشق است که پشت این کار قرار دارد و عقل و خرد باید روی این کار باشد.
عقل راهت می‌نماید تا به کوی لامکان
لیک عشقت لامکانی می‌کند مانند یار
هوش مصنوعی: عقل به تو نشان می‌دهد که کجا بروی و چه راهی را انتخاب کنی، اما عشق تو را به جایی می‌برد که هیچ مکان و زمانی ندارد، مانند حالتی که یار تو را در آن قرار می‌دهد.
این خران نه مرد عشقند و نه در فرمان عقل
من ندانم پس چه چیزند آخر از دین در شمار!
هوش مصنوعی: این موجودات نه عاشق واقعی هستند و نه مطابق عقل من رفتار می‌کنند. پس در نهایت چه چیزهایی هستند که بتوان آنها را در زمره دین قرار داد؟
دین رها کن مرد دنیا هم نیند این ابلهان
زانکه دنیا هم چو دین گردید ازیشان تار و مار
هوش مصنوعی: از دینی که به اندازه دنیا ارزش ندارد، دست بکش و به مردان دنیوی وابسته نباش. چون این نادان‌ها دنیا را هم مانند دین خراب کرده‌اند و به همین دلیل، دنیا و آخرت هر دو آسیب دیده‌اند.
کاش آبادی دنیا هم ازیشان آمدی
تا توانستی نشستن مرد دین در کنج غار
هوش مصنوعی: ای کاش که رشتهٔ زندگی به هم پیوسته بود و می‌توانستی که مرد دین را در کنج غار ببینی و او را آرام و خوشحال ببینی.
از عموم هرج و مرج آزادگان در فتنه‌اند
از وفور ظلم و جور آیینه‌ها اندر غبار
هوش مصنوعی: در میان هرج و مرج آزادگان، به علت فراوانی ظلم و ستم، حقایق و واقعیت‌ها به طور کامل پنهان شده و مانند آینه‌ها در غبار محو شده‌اند.
سر بود بر سروران آن کو نداند سر ز پای
بار بر مردان نهد آن کو نیرزد زیر بار
هوش مصنوعی: آن کسی که نمی‌داند چگونه بر سر دیگران تسلط یابد، نمی‌تواند در مواقع سخت بر دوش مردان دیگر بار سنگینی بگذارد. او شایسته آن نیست که زیر بار مسئولیت برود.
هرچه گویم عیب این دنیاپرستان با خود است
کار دنیا را نیرزد غیر مشت نابکار
هوش مصنوعی: هر چه درباره‌ی کاستی‌های دنیاپرستان بگویم، در واقع به خودشان برمی‌گردد. تلاش‌های دنیوی آنها ارزش ندارد، جز برای افرادی که ناپاک‌اند.
داغ ازین دنشوران دین‌پرستانم که نیست
دین و دانش را از ایشان غیر ننگ و غیر عار
هوش مصنوعی: من از این دین‌داران که به علم و دین پایبندند، رنج می‌برم، زیرا از آنها تنها شرم و ننگ نصیب من شده و هیچ دانش و دیانت واقعی از آنها نمی‌آموزم.
تخم دین کارند و حاصل غیر دنیا هیچ نه
دانه دانش نشانند و نه غیر جهل بار
هوش مصنوعی: دین همانند دانه‌ای است که تنها می‌تواند در زمین‌های خاصی رشد کند و نتیجه‌ای جز چیزهای دنیوی ندارد. نه دانش را می‌تواند به ثمر برساند و نه جهل را بارور کند.
نه بکار دین درند و نه بدنیا درخورند
مشتی این تن‌پرور و مردم درو مردارخوار
هوش مصنوعی: این بیت به انتقاد از افرادی می‌پردازد که نه به اصول دین پایبندند و نه به زندگی دنیوی توجهی دارند. در واقع، اشاره می‌کند که این افراد فقط به خود و خواسته‌های جسمانی‌شان اهمیت می‌دهند و مانند حیواناتی هستند که از مردار تغذیه می‌کنند. در کل، این بیت به این موضوع اشاره دارد که برخی از انسان‌ها تنها به جنبه‌های مادی و زمینی زندگی خود مشغولند و از ارزش‌های معنوی دور شده‌اند.
کار دنیا زان سفیهان خودآرا هرج و مرج
کار دانش زین تبه‌کاران رعنا خواروزار
هوش مصنوعی: کارهای این دنیا به واسطه‌ی نادانان خودنما به آشفتگی و بی‌نظمی افتاده است، در حالی که دانش و علم به دست این افراد ناباب و بی‌کفایت به هدر می‌رود.
امت دجال پر کرد این جهان را حیف حیف
جای مهدی خالی و پیداست جای ذوالفقار
هوش مصنوعی: این دنیا به وسیله ی پیروان دجال پر شده و متأسفانه جای مهدی خالی مانده است. همچنین مشخص است که جای شمشیر ذوالفقار نیز هنوز خالی است.
مهدی هادی امام ظاهر و باطن که هست
قایم آل محمد حجت پروردگار
هوش مصنوعی: مهدی هادی، امامی است که به دلیل وجودش، هم در ظاهر و هم در باطن، شناخته می‌شود و او تنها امید آل محمد و نماینده‌ی خداوند است.
حجتی کز پرده چون برهان عقل آید برون
پرده‌های وهم را از هم بدرد تارومار
هوش مصنوعی: وقتی دلیلی که از پرده بیرون می‌آید، روشنایی عقل را نمایان می‌سازد، آن‌گاه پرده‌های خیال و توهم را به‌هم می‌زند و از هم جدا می‌کند.
آن بصورت غایب و حاضر به معنی نزد عقل
آن بظاهر در نهان اما به باطن آشکار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی به نظر می‌رسد که در حالت پنهان و مخفی است، اما در واقع از منظر عقل و در باطن، کاملاً واضح و روشن است. به عبارت دیگر، آنچه که در ظاهر نامشخص به نظر می‌رسد، در عمق خود می‌تواند مفهوم و وضوحی عمیق داشته باشد.
کینه‌خواه عدل از ظلم ستمکاران دین
انتقام عام‌کش از جهل اهل روزگار
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح بیان شده است که کسی که به دنبال عدالت است، به خاطر ظلم ستمکاران و نادانی مردم، می‌خواهد انتقام بگیرد. به عبارتی، فردی که به حق و انصاف اهمیت می‌دهد، از بی‌عدالتی‌ها و دانایی‌نادرست افراد زمانه ناراحت است و تمایل دارد با این مسائل مقابله کند.
طالب خون شهیدان به ناحق ریخته
مرهم دلهای مجروحان از ماتم فگار
هوش مصنوعی: کسی که به ناحق خون شهیدان را می‌خواهد، باید دل‌های مجروح و غم‌زده از درد را تسکین دهد.
آفتاب دولتش چون پرده شب بردرد
تیرگی برخیزد از عالم چو از دریا بخار
هوش مصنوعی: نور خورشید تاج و دولت او چون خورشید در آسمان، تاریکی‌ها را کنار می‌زند و هر چیزی که در سایه است، از بین می‌برد؛ مانند بخاری که از دریا برمی‌خیزد و فضای اطراف را روشن و زنده می‌کند.
ذوالفقار شاه مردان برکشد چون از نیام
خوش برآورد از نهاد دشمنان خود دمار
هوش مصنوعی: وقتی که ذوالفقار، شمشیر شاهان دلیر، از نیام بیرون آید، با قدرت و شجاعت، دشمنان را به زانو در می‌آورد و نابود می‌کند.
اختلاف جمله مذهب‌ها برافتد از میان
جمله کشتی‌ها به یک جا زین یم آید برکنار
هوش مصنوعی: اختلاف تمام مذهب‌ها باید کنار گذاشته شود تا همه در یک جا جمع شوند و از این دریا به ساحل امن برسند.
برفتد رسمی دورنگی در میان خاص و عام
پرده‌ها را جملگی پیدا شود یک پرده‌دار
هوش مصنوعی: زمانی که رسم دوگانه‌ای در میان مردم عادی و ویژه وجود داشته باشد، در نهایت همه پرده‌ها کنار می‌رود و حقیقت یا واقعیت توسط شخصی که مسئولیت دارد، نمایان می‌شود.
دانه‌های مختلف از یک زمین گردند سبز
نخل‌های مفترق در یک هوا گیرند بار
هوش مصنوعی: امکانات و استعدادهای گوناگون از یک منبع به وجود می‌آیند و هر کدام در شرایط یکسان، رشد و باروری متفاوتی دارند.
نغمه‌های ناملایم یک نوا آید به گوش
سازهای ناموافق را شود یک نغمه تار
هوش مصنوعی: صدای ناهماهنگ مشکلات در گوش نوازندگان می‌پیوندد و تنش‌ها تبدیل به یک صدای هماهنگ می‌شود.
هست با این دین‌فروشانش نخستین داروگیر
هست با این نافقیهانش نخستین کارزار
هوش مصنوعی: با این دین‌فروشان، در حقیقت، عاقل‌ترین و نخستین درمانگر وجود دارد و با این نخبگان دینی، اولین نبرد آغاز می‌شود.
باد قهرش برکند از بیخ این مشت خسیس
موج تیغش در رباید همچو سیل این پشته خار
هوش مصنوعی: باد با شدت خشم خود، این توده گیاهان ضعیف را از ریشه می‌کند و مانند سیل، خارهای این زمین را به همراه می‌برد.
درنوردد از نظر طومار این وهم و خیال
پاک سازد صفحه هستی ازین نقش و نگار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با قدرت خیال و تفکر، می‌توان زشتی‌ها و نامعقولات را کنار زد و حقیقت را از درون این تصاویر و توهمات بیرون آورد. به عبارتی، با درک عمیق‌تر و بینش صحیح، می‌توان از زوایای مختلف به واقعیت پی برد و آن را از تیرگی‌ها و تزیینات بی‌معنی پاک کرد.
تا برآید آفتاب دین ز ابر ارتیاب
تا شود در گرد کثرت عین وحدت اشکار
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور حقیقت و تعالیم دینی مانند خورشید از پشت ابرهای تردید و ناامنی برآید، باید وحدت واقعی و خالص در میان آثار و نشانه‌های گوناگون نمایان شود.
گردد از بس انتظام خلق در عهد خوشش
جمله عالم یکی شهر و در او یک شهریار
هوش مصنوعی: به خاطر نظم و ساماندهی افراد در دوران خوش او، همه‌ی عالم به یک شهر تبدیل می‌شود و در آن یک پادشاه وجود دارد.
قامت آن سرو بالا کاش آید در خرام
تا قیامت را ببیند هر کسی بی‌انتظار
هوش مصنوعی: کاش قد بلند آن درخت سرو به آرامی بیاید و تا همیشه بماند تا هر کسی بدون انتظار او را ببیند.
جلوه معشوق بر عاشق قیامت می‌کند
شیعه را قسمت بود در عهد او عمر دوبار
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوه معشوق در دل عاشق همچون قیامتی است و در دوران او، آنچه نصیب شیعه می‌شود، همچون فرصتی است که انسان می‌تواند دو بار زندگی کند.
معنی رجعت همین باشد به پیش شیعیان
گر مخالف منکر رجعت بود با کی مدار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر کسی در مورد بازگشت و رجعت حرفی بزند، باید به شیعیان توجه کند. حتی اگر مخالفان این موضوع را انکار کنند، نباید با آنها بحث کرد.
از تشیع غیر عشق و عاشقی باور مکن
کی توان بی‌عشق کردن اهل و مال و جان نثار
هوش مصنوعی: به جز عشق و عاشقی، به هیچ چیز دیگری از محبت و پیروی باور نکن؛ آیا می‌توان بدون عشق، جان و مال و عزیزان را فدای کسی کرد؟
وعده دیدار جانان مرد را جان می‌دهد
چون حیات و مرگ عاشق نیست جز در دست یار
هوش مصنوعی: قرار ملاقات با معشوق برای عاشق انگار زندگی‌بخش است، زیرا عشق و مرگ او فقط در اختیار یار قرار دارد.
چون توان دیدن پس از مردن همان دیدار دوست
گردهم فیاض جان زین مژده من معذور دار
هوش مصنوعی: وقتی انسان قادر به دیدن زیبایی‌ها پس از مرگ باشد، دیدار با دوستان و آشناها را در نظر می‌گیرد. بنابراین، ای بخشنده و فربه، به خاطر این بشارت من را ببخش.