گنجور

شمارهٔ ۳۴ - در منقبت امام حسن عسگری(ع)

تا کی از حوت کند جا به حمل مهر بدل
ای خوش آن روز که نه حوت بماند نه حمل
روز و شب عربده دارند به هم در تطویل
گاه آن اقصر ازین آید و گاهی اطول
شب که چون اول ظل دوم از حدمی رفت
گشت از کوتهی از سایه پیشین امیل
روز کز صبح نخستین نفسی کم می‌زد
همچو واعظ به درازی نفس گشت مثل
روز و شب در قصر و طول گرفتار و مرا
غم کوتاهی عمرست و درازی امل
پیش پایی نتوان دید باین شمع حیات
فکر ماضی بگذاریم و غم مستقبل
در چمن بر سر نازست گل امروز و مرا
غم فردا نگذارد که کنم فکر غزل
سخن هر که درآید ز میان می‌گوید
کس ندیدست ابد را ز گریبان ازل
فکر عریانی خود پیش از آن کن که ترا
در بر روح شود جامه تن مستعمل
خلعت زرد خزان چون ز بر افکند چمن
سبزه بر دوش وی افکند قبای مخمل
تو هم این جامه خاکی اگر از بر فکنی
اطلس چرخ ترا تنگ درآرد به بغل
هان بهار آمد و بلبل به تقاضای نسیم
فکر آن کرده که صد قول درآرد به عمل
من که در مکتب گل طفل نخستین سبقم
بلبل از من سبق نغمه گرفتی به جذل
قدرتم نیست که لب تر کنم از آب سخن
زهره‌ام نیست که اندیشه کنم طرح غزل
هر بغل پرگل و چون گلبن آفت‌زده من
برگ سبزی نتوانم که در آرم به بغل
بلبل آوازن و من گوش بر آواز غمم
گل نظاره‌طلب و دیده گرفتار سبل
شیشه غنچه پر از لخت جگر در دل باغ
ساغر لاله پر از باده خون بر سر تل
در چنین فصل که از فیض هوا نزدیکست
غنچه را باز شود عقده ما لاینحل
غنچه خاطرم از بس که گره در گره است
نگشاید اگرم یار و درآید به بغل
جوی اشکست روان بر رخ و عکس رخ من
همچو برگی که فتد گاه خزان در جدول
اثر فیض هوا بین که پر از اخگر دل
سبزه چون غنچه درآید به نظرها منقل
باغ چون نسخه تصویر درآید به نظر
صورت غنچه و گل نیمرخ و مستقبل
بسکه کج کج نگرد جانب سوسن از شرم
بیم باشد که شود دیده نرگس احول
مژده عشاق چمن را که حلالست حلال
بوسه از کنج لب غنچه چو آب از جدول
گر ندارد سر تسخیر ملک همچو پری
گرد خود بهر چه از هاله کشد مه مندل
چشم‌زخمی رسد ار شیشه می را در باغ
اثر نامیه‌اش زود کند سد خلل
ای دل امروز مده دامن رندی از کف
کار فردا بکند عفو خدا عزوجل
فصل شوخست نظر را نگذارد بی‌کار
حسن خوبست که دانسته کند ترک جدل
شوخی فصل بهارست و مرا پای طلب
در نگارست ز بی‌طالعی از رنگ کسل
لیک پنهان نظری هست مرا در چمنی
کاین بهارست از آن باغ و چمن رسم و طلل
این همه حسن که بر خویش فروچیده بهار
نیست چون حسن طبیعت که مثال است و مثل
شاهد طبع اگر پرده کشد بنماید
لاله و گل به مثل صورت عزی و هبل
جلوه در پرده فانوس طبیعت دارد
پرتو شمع ابدسوز شبستان ازل
شاهد حسن طبیعت نکشد منت رنگ
در بر جوهر ذاتی، چه حلی و چه حلل
صافی طینت آیینه بهار عجبی است
کافتابش نکشد منت تحویل حمل
بر گل و لاله این باغ و بهار آفت نیست
دیده آینه باید بری از زنگ سبل
دل برین نقش برونی ننهد عاشق حسن
ندهد خاصیت رفع صداع این صندل
شکرلله که به مصفات فراموشی خویش
کرده‌ایم آینه حسن طبیعت صیقل
محو در پرتو شمع چگل خویش شدیم
صورت نوعی آیینه نمودیم بدل
زنگ در آینه خاطر همت نگذاشت
صیقل خاک در درگه سلطان اجل
درگه پادشه صورت و معنی که بود
اعلی چرخ برین در بر قدرش اسفل
پادشاهی که به فرماندهی دنیی و دین
حکم تا او به ابد می‌رود از روز ازل
بومحمد حسن بی علی العسکری آنک
دو جهان را بود از حشمت او تنگ محل
وسعت عرصه ملک وی از آن بیشترست
که محیط فلکش تنگ درآرد به بغل
آستانش کشد از سجده خورشید صداع
پاسبانش شود آزرده ز تعظیم زحل
گرد بر گرد جهان گر کشد از حفظ حصار
لشکر حادثه در دهر نیابد مدخل
ساکنان درش از دور چو نظاره کنند
دوش بر دوش ببینند ابد را به ازل
آسمان از اثر سجده خاک در اوست
هندوی پیر که بر جبهه بمالد صندل
چون به شب موکبش آهنگ سواری گیرد
آفتاب آید و در پیش فتد چون مشعل
راه بر عرض گر افتد زپی افتند براه
ماضیش از طرفی از طرفی مستقبل
در حریمش که ز استبرق و سندس فرشست
اطلس چرخ گلیمی است ولی مستعمل
چرخ هشتم چه کند دامن خود پر اخگر
درخور مجلس قدرش نبود این منقل
گر نگردد به مراد خدمش چرخ برین
بیم آنست که معزول کنندش ز عمل
آسمان صف نعالیست ز محفل گه او
که در آن صف نرسد صدرنشینی به زحل
گر به دشت ختن خلق ویش افتد راه
مهر دیگر نکند میل چراگاه حمل
تا بود نقل وی، از عقل چه منت کس را
پیش خورشید چه حاجت که فروزی مشعل
بیند ار عقل دوم مکتب علمش ترسم
که فراموش کند صحبت عقل اول
تا که شد دایه تقدیر قضا، کم پرورد
این چین طفل در آغوش مبادی و علل
مدت جاه و جلال تو خدا داند و بس
به ابد کس نرسیدست و ندیدست ازل
سبب ذاتی پیوند حوادث به قدیم
علت غایی ایجاد تویی از اول
گر نبودی شرف ذات تو منظور قضا
تا ابد کارگه چرخ بماندی مهمل
در زمین بوس تو گردون ز قضا سبقت خواست
روز اول که شد آرامگهت این مرجل
عقل اول ز کمین بانگ به وی برزد و گفت
تو کیی تا که درین سلسله جویی مدخل
این تجردگه قدس است و قدمگاه قدم
این سراپرده عزست و حرمگاه ازل
تو کیی تا که درین پرده شوی محرم راز
تو کیی تا که درین ذروه کشی رخت امل!
تو توانی که نهی گام به صحرای قدم؟
تو توانی که زنی بال تجرد؟ لابل
تو و جنباندن گهواره اطفال حدوث!
تو و پروردن احفاد و امانی و امل!
تو و مساحی مطموره کان و سیکون!
تو و پیمودن بیغوله لیت و لعل
تو رسن‌تابی مقدار زمان کن که ترا
نرسد برتر ازین پایه مقدار و محل
رتبه قدر تو این بس که کنی بیگه و گاه
در نهانخانه ماضی رصد مستقبل
چون قضا خجلت وی دید ازین عربده گفت
کای سجل بر رخت از بی‌ادبی رنگ خجل
هیچ‌کس نیست درین دایره محروم بهل
که رود کوکب اقبال تو بیرون ز سفل
به تو هم می‌رسد این رتبه عزت فاصبر
به تو هم می‌دهد این مرتبه رو لاتعجل
ای فلک رتبه جنابی که ندیدست چو تو
عقل، این پیر کهن‌سال ولایات ازل
بی‌تکلف نتوان گفت که باشد به قیاس
ثانی رتبه تو رتبه عقل اول
در قدم گردش افلاک خرد چون تو ندید
خواه از ارباب ملل خواه از اصحاب دول
تو به یک جلوه توانی زدول بردن گوی
تو به یک نکته توانی که کنی نسخ ملل
در ثنای تو سخن را نرسد غیر گداز
همچو شبنم که به خورشید درآید به جدل
من که باشم که سزای تو کنم فکر مدیح
من که باشم که به عشق تو کنم طرح غزل
این قدر هست که کف بر لب جان می‌آرم
تا بود شوق مرا محمل غم بار جمل
گر سرایم نه به قانون ادب معذورم
ناقه عشق جرس کرده به ناقوس بدل
تا بود حسن عمل رهبر عالم به بهشت
تا بود رهزن جاهل ز جنان طول امل
میل فیاض به فردوس درت افزون باد
تا ابد این عملش مایه ده حسن عمل

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی از حوت کند جا به حمل مهر بدل
ای خوش آن روز که نه حوت بماند نه حمل
هوش مصنوعی: چه زمانی باید از ماهی (حوت) دوری کرد و به دورن حمل (بره) پناه برد؟ خوشا به حال آن روزی که نه خبری از ماهی باشد و نه از بره.
روز و شب عربده دارند به هم در تطویل
گاه آن اقصر ازین آید و گاهی اطول
هوش مصنوعی: روز و شب به یکدیگر شلوغی و سر و صدا دارند؛ گاهی وقت‌ها این مدت کوتاه‌تر می‌شود و گاهی نیز طولانی‌تر.
شب که چون اول ظل دوم از حدمی رفت
گشت از کوتهی از سایه پیشین امیل
هوش مصنوعی: در شب، وقتی سایه‌ها کوتاه‌تر می‌شوند و به حاشیه می‌روند، من هم به خاطر این کاهش سایه‌های قبلی، احساس محدودیت می‌کنم.
روز کز صبح نخستین نفسی کم می‌زد
همچو واعظ به درازی نفس گشت مثل
هوش مصنوعی: در روزی که از صبح آغازین، کسی حتی یک نفس هم نمی‌کشید، سخنران نیز به درازا در سخن گفتن مشغول شد.
روز و شب در قصر و طول گرفتار و مرا
غم کوتاهی عمرست و درازی امل
هوش مصنوعی: در روز و شب در قصر و در طول زندگی مشغول هستم، ولی غم کوتاهی عمر و آرزوهای نادیدنی مرا آزار می‌دهد.
پیش پایی نتوان دید باین شمع حیات
فکر ماضی بگذاریم و غم مستقبل
هوش مصنوعی: به خاطر درخشندگی و روشنی این شمع حیات، نمی‌توانیم افکار و احساسات گذشته را در نظر بگیریم و باید نگرانی‌های آینده را کنار بگذاریم.
در چمن بر سر نازست گل امروز و مرا
غم فردا نگذارد که کنم فکر غزل
هوش مصنوعی: در چمن، امروز گل زیبایی بر سر ناز و طنازی است، اما اندیشه غم فردا اجازه نمی‌دهد که به شعر و غزل فکر کنم.
سخن هر که درآید ز میان می‌گوید
کس ندیدست ابد را ز گریبان ازل
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که هر کس که بخواهد درباره مسائل عمیق و ابدی صحبت کند، در واقع از تجربه‌ی خود و دیدگاهش سخن می‌گوید. هیچ کس در واقع نمی‌تواند به طور کامل و قطعی از ابدیت و زمان ازلی صحبت کند، زیرا این موضوعات فراتر از تجربیات انسانی هستند.
فکر عریانی خود پیش از آن کن که ترا
در بر روح شود جامه تن مستعمل
هوش مصنوعی: قبل از اینکه روح تو به تن بیفتد و زندگی مادی بر تو چیره شود، به حال و وضعیت واقعی خود فکر کن.
خلعت زرد خزان چون ز بر افکند چمن
سبزه بر دوش وی افکند قبای مخمل
هوش مصنوعی: زمانی که پاییز با لباس زرد خود نقاب سبز چمن را بر دوش او می‌اندازد، به نوعی بهاری جدید در دل دنیای خزان.
تو هم این جامه خاکی اگر از بر فکنی
اطلس چرخ ترا تنگ درآرد به بغل
هوش مصنوعی: اگر تو هم این لباس مادی و زمینی را کنار بگذاری، آسمان و گنجایش آن برای تو کوچک خواهد شد.
هان بهار آمد و بلبل به تقاضای نسیم
فکر آن کرده که صد قول درآرد به عمل
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و بلبل در حال درخواست از نسیم است. او به این فکر افتاده که وعده‌هایی که داده را به عمل برساند.
من که در مکتب گل طفل نخستین سبقم
بلبل از من سبق نغمه گرفتی به جذل
هوش مصنوعی: من که در فضای گل‌فروشی، مانند کودک اولین هستم، بلبل از من پیشی نگرفت و نغمه‌اش را از شوق و زیبایی من آموخت.
قدرتم نیست که لب تر کنم از آب سخن
زهره‌ام نیست که اندیشه کنم طرح غزل
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم سخن بگویم و خود را در معرض احساسات بگذارم، زیرا جرأت اندیشیدن به سرودن عشق را ندارم.
هر بغل پرگل و چون گلبن آفت‌زده من
برگ سبزی نتوانم که در آرم به بغل
هوش مصنوعی: من هرچقدر که گل و زیبایی داشته باشم، چون گلی هستم که مورد آفت و آسیب قرار گرفته، نمی‌توانم برگ سبز و سالمی را در آغوش بگیرم.
بلبل آوازن و من گوش بر آواز غمم
گل نظاره‌طلب و دیده گرفتار سبل
هوش مصنوعی: بلبل با صدای خوشش می‌خواند و من در حال گوش دادن به صدای غم خودم هستم. گل به دنبال زیبایی است، اما چشمان من در دام مشکلات و سختی‌ها گرفتار شده‌اند.
شیشه غنچه پر از لخت جگر در دل باغ
ساغر لاله پر از باده خون بر سر تل
هوش مصنوعی: شیشه‌ای که در آن غنچه‌ای قرار دارد، پر شده از احساسات عمیق و دردناک. در دل باغ، ظرفی وجود دارد که لاله‌ها را پر از نوشیدنی خونین کرده‌اند و این تصویر، حس عواطف و زیبایی‌های تلخ را به نمایش می‌گذارد.
در چنین فصل که از فیض هوا نزدیکست
غنچه را باز شود عقده ما لاینحل
هوش مصنوعی: در این فصل که هوای دلپذیر به باغ‌ها جان می‌بخشد، غنچه‌ها آماده‌ می‌شوند تا شکفته شوند و گره‌های ناگشوده ما هم کم‌کم باز خواهد شد.
غنچه خاطرم از بس که گره در گره است
نگشاید اگرم یار و درآید به بغل
هوش مصنوعی: دل من به قدری پیچیده و معماگونه است که حتی اگر محبوب من نیز به آغوشم بیاید، باز هم نخواهد توانست شادی و آرامش واقعی را به من برگرداند.
جوی اشکست روان بر رخ و عکس رخ من
همچو برگی که فتد گاه خزان در جدول
هوش مصنوعی: اشک‌هایم به آرامی بر روی صورتم جاری است و تصویر من مانند برگی است که در پاییز به آرامی از درخت می‌افتد و در آب جاری می‌شود.
اثر فیض هوا بین که پر از اخگر دل
سبزه چون غنچه درآید به نظرها منقل
هوش مصنوعی: وجود اثر فیض و نعمت در فضا مانند شعله‌ای در دل سبزه و گل است که به زیبایی و لطافت خود جلوه‌گری می‌کند و برای بینندگان خود نمایان می‌شود.
باغ چون نسخه تصویر درآید به نظر
صورت غنچه و گل نیمرخ و مستقبل
هوش مصنوعی: باغ زمانی که به تصویر کشیده می‌شود، شبیه به حالت‌های مختلف غنچه و گل است که در گوشه و کنار آن به چشم می‌خورد.
بسکه کج کج نگرد جانب سوسن از شرم
بیم باشد که شود دیده نرگس احول
هوش مصنوعی: به خاطر شرمی که دارد، سوسن به طور مایل به خود می‌چرخد و نگران این است که مبادا نگاه نرگس دچار کجی و نابسامانی شود.
مژده عشاق چمن را که حلالست حلال
بوسه از کنج لب غنچه چو آب از جدول
هوش مصنوعی: خبر خوبی برای عاشقان چمن که بوسه از لب غنچه، مانند آب زلالی که از جدول می‌گذرد، مجاز و بی‌ممانعت است.
گر ندارد سر تسخیر ملک همچو پری
گرد خود بهر چه از هاله کشد مه مندل
هوش مصنوعی: اگر سر تسخیر ملک مثل پری وجود نداشته باشد، پس چرا هاله‌ای که دور ماه قرار دارد را از خود دور می‌کند؟
چشم‌زخمی رسد ار شیشه می را در باغ
اثر نامیه‌اش زود کند سد خلل
هوش مصنوعی: اگر شیشه‌ای در باغ آسیب ببیند، زود اثر آن درختان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد و باعث ایجاد نقص می‌شود.
ای دل امروز مده دامن رندی از کف
کار فردا بکند عفو خدا عزوجل
هوش مصنوعی: ای دل، امروز به رندیت و بی‌خیالی ادامه نده و از کارهای فردا غافل نشو، چراکه بخشش خداوند بزرگ همواره در دسترس است.
فصل شوخست نظر را نگذارد بی‌کار
حسن خوبست که دانسته کند ترک جدل
هوش مصنوعی: فصل شادی و سرزندگی است، نگاهی که بی‌هدف نمی‌ماند و زیبایی حسن باعث می‌شود که انسان از بحث و جدل دست بردارد.
شوخی فصل بهارست و مرا پای طلب
در نگارست ز بی‌طالعی از رنگ کسل
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به لطافت و زیبایی بهار اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که دلش به خاطر بی‌توجهی به رنگ‌ها و زیبایی‌ها، غمگین است. او به دنبال زیبایی و عشق است، ولی احساس می‌کند که زمان و شرایط او را از آن دور کرده است.
لیک پنهان نظری هست مرا در چمنی
کاین بهارست از آن باغ و چمن رسم و طلل
هوش مصنوعی: اما در دل من نگاهی پنهان وجود دارد، به باغی که در این بهار، یادآور زیبایی‌ها و طراوت سبز آن است.
این همه حسن که بر خویش فروچیده بهار
نیست چون حسن طبیعت که مثال است و مثل
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی که در اینجا وجود دارد، به اندازه زیبایی طبیعت در بهار نیست. زیبایی بهاری یک مثال و الگوست که فراتر از زیبایی‌های عادی است.
شاهد طبع اگر پرده کشد بنماید
لاله و گل به مثل صورت عزی و هبل
هوش مصنوعی: اگر زیبایی طبیعت خود را پنهان کند، گل و گلبرگ همچون صورت عزی و هبل نمایان خواهند شد.
جلوه در پرده فانوس طبیعت دارد
پرتو شمع ابدسوز شبستان ازل
هوش مصنوعی: زیبایی و جلوه‌های طبیعت مانند نوری است که در پرده‌ای پنهان شده است، و نور شمعی که همیشه می‌سوزد، شبستانی از ازل را روشن می‌کند.
شاهد حسن طبیعت نکشد منت رنگ
در بر جوهر ذاتی، چه حلی و چه حلل
هوش مصنوعی: زیبایی‌های طبیعی به خودی خود نیازی به رنگ‌آمیزی ندارند، چون ذات و جوهر آنها از زیبایی کافی برخوردار است، چه در حالت ساده و چه با زینت.
صافی طینت آیینه بهار عجبی است
کافتابش نکشد منت تحویل حمل
هوش مصنوعی: آیینه با صفا و پاکی مانند بهار است که نور خورشید به آن نمی‌تابد و نیازی به استقبال و توجه دیگران ندارد.
بر گل و لاله این باغ و بهار آفت نیست
دیده آینه باید بری از زنگ سبل
هوش مصنوعی: در این باغ پر از گل و لاله، بهاری وجود دارد که هیچ آفتی به آن آسیب نمی‌زند. باید نگاه را از زنگار و کدورت‌ها پاک کرد تا زیبایی‌ها نمایان شوند.
دل برین نقش برونی ننهد عاشق حسن
ندهد خاصیت رفع صداع این صندل
هوش مصنوعی: عشاق به زیبایی‌های ظاهری دل نمی‌بندند، چرا که زیبایی واقعی می‌تواند مثل دارویی مؤثر، دردهای درونی را التیام بخشد.
شکرلله که به مصفات فراموشی خویش
کرده‌ایم آینه حسن طبیعت صیقل
هوش مصنوعی: خدارا شکر که در آینه زیبایی‌های طبیعت، فراموشی خود را به حالت تصفیه و روشنایی درآورده‌ایم.
محو در پرتو شمع چگل خویش شدیم
صورت نوعی آیینه نمودیم بدل
هوش مصنوعی: در نور شمع غرق شدیم و خود را فراموش کردیم، چهره‌ای جدید از خود نشان دادیم که مانند یک آیینه بود.
زنگ در آینه خاطر همت نگذاشت
صیقل خاک در درگه سلطان اجل
هوش مصنوعی: زنگ و کثیفی که بر یاد و خاطر ما نشسته، اجازه نمی‌دهد که زیبایی و روشنی روح و دل خود را در برابر بزرگ‌ترین واقعیت‌های زندگی نشان دهیم. به عبارت دیگر، مشکلات و ناکامی‌ها اجازه نمی‌دهند که ما به خوبی و زیبایی درونی‌مان برسیم و درگاه مرگ (سرنوشت) بر ما سایه افکنده است.
درگه پادشه صورت و معنی که بود
اعلی چرخ برین در بر قدرش اسفل
هوش مصنوعی: درگاه پادشاهی همان‌طور که ظاهری زیبا دارد، معنای عمیق‌تری نیز در پشت آن نهفته است. آن‌چنان که چرخ بلند آسمان، در مقایسه با ارزش و مقام او، پایین‌تر از آن به حساب می‌آید.
پادشاهی که به فرماندهی دنیی و دین
حکم تا او به ابد می‌رود از روز ازل
هوش مصنوعی: پادشاهی که در رهبری دنیا و دین به اوامر خود عمل می‌کند، تا ابد در قدرت باقی می‌ماند و این امر از ابتدا وجود داشته است.
بومحمد حسن بی علی العسکری آنک
دو جهان را بود از حشمت او تنگ محل
هوش مصنوعی: محمد حسن با وجود امام علی العسکری، آن دو جهان را از بزرگی و شکوه خود محدود کرده است.
وسعت عرصه ملک وی از آن بیشترست
که محیط فلکش تنگ درآرد به بغل
هوش مصنوعی: وسعت و گستردگی سلطنت او به قدری بیشتر است که دایره آسمان نمی‌تواند آن را در خود جای دهد.
آستانش کشد از سجده خورشید صداع
پاسبانش شود آزرده ز تعظیم زحل
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیارتگاه و جایگاه ویژه‌ای اشاره دارد که به خاطر عظمت و مقامش، حتی خورشید نیز در برابرش سر تسلیم فرود می‌آورد. این فعل به گونه‌ای است که پاسبان این مقام (که می‌تواند نماینده‌ای از قدرت یا مقام بالاتر باشد) از شدت احترام و تعظیم، دلش آزرده می‌شود. به نوعی، شاعر می‌خواهد بگوید که این مکان یا شخص به قدری عظیم و محترم است که حتی اجرام آسمانی نیز به احترامش سر خم می‌کنند.
گرد بر گرد جهان گر کشد از حفظ حصار
لشکر حادثه در دهر نیابد مدخل
هوش مصنوعی: اگر گرداگرد جهان هم سپاهی از حوادث به وجود آید، در زندگی هیچ درگاهی برای ورود به آن نخواهیم یافت.
ساکنان درش از دور چو نظاره کنند
دوش بر دوش ببینند ابد را به ازل
هوش مصنوعی: ساکنان آن مکان وقتی که از دور نگاه می‌کنند، شب گذشته را بر دوش یکدیگر می‌بینند و در این دیدار، جاودانگی را به نصیب می‌آورند.
آسمان از اثر سجده خاک در اوست
هندوی پیر که بر جبهه بمالد صندل
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر سجده خاک به زیبایی و نورانیت خود می‌بالد، مانند یک هندوی پیر که بر پیشانی‌اش عطر صندل می‌زند.
چون به شب موکبش آهنگ سواری گیرد
آفتاب آید و در پیش فتد چون مشعل
هوش مصنوعی: زمانی که شب فرارسد و او به سوی سواری برود، آفتاب طلوع می‌کند و مانند مشعلی در مقابل او می‌درخشد.
راه بر عرض گر افتد زپی افتند براه
ماضیش از طرفی از طرفی مستقبل
هوش مصنوعی: اگر راهی بر زمین بیفتد، به دنبال آن، مسیر گذشته و آینده نیز در دو سمت آن پیش می‌روند.
در حریمش که ز استبرق و سندس فرشست
اطلس چرخ گلیمی است ولی مستعمل
هوش مصنوعی: در مکان مقدس او که با پارچه‌های زرین و ابریشمی تزئین شده، فرش‌های باشکوهی وجود دارد، اما قدمت و استفاده شده‌اند.
چرخ هشتم چه کند دامن خود پر اخگر
درخور مجلس قدرش نبود این منقل
هوش مصنوعی: چرخ هشتم (نماد سرنوشت یا زمان) چه می‌تواند بکند وقتی دامنش پر از آتش است؟ این منقل (آتشدان) شایسته‌ی چنین مجلسی نیست.
گر نگردد به مراد خدمش چرخ برین
بیم آنست که معزول کنندش ز عمل
هوش مصنوعی: اگر حالت به آنچه می‌خواهی نرسد، این نگرانی وجود دارد که ممکن است او را از کار برکنار کنند.
آسمان صف نعالیست ز محفل گه او
که در آن صف نرسد صدرنشینی به زحل
هوش مصنوعی: آسمان مانند صفی از نعال (پوتین) است که در محفل او قرار دارد، و در این صف هیچ کس نمی‌تواند به مقام و بزرگی زحل دست یابد.
گر به دشت ختن خلق ویش افتد راه
مهر دیگر نکند میل چراگاه حمل
هوش مصنوعی: اگر در دشت ختن، مردم ویش به سمت عشق و محبت بروند، دیگر به سمت چراگاه‌ها نخواهند رفت.
تا بود نقل وی، از عقل چه منت کس را
پیش خورشید چه حاجت که فروزی مشعل
هوش مصنوعی: تا زمانی که داستان او وجود دارد، عقل چه نیازی به کسی دارد؟ در برابر خورشید، چه نیازی به روشنایی مشعل است؟
بیند ار عقل دوم مکتب علمش ترسم
که فراموش کند صحبت عقل اول
هوش مصنوعی: اگر عقل دومی به مکتب علم وارد شود، نگرانم که صحبت‌های عقل اول را فراموش کند.
تا که شد دایه تقدیر قضا، کم پرورد
این چین طفل در آغوش مبادی و علل
هوش مصنوعی: وقتی سرنوشت و قضا و قدر دست به کار شدند، چه تعداد از این دختر چینی در آغوش دلایل و عوامل مختلف پرورش یافتند.
مدت جاه و جلال تو خدا داند و بس
به ابد کس نرسیدست و ندیدست ازل
هوش مصنوعی: فقط خداوند می‌داند که مدت زمان سلطنت و عظمت تو چقدر است و هیچ‌کس از ابتدا تا الان نتوانسته است به آن رسید یا آن را مشاهده کند.
سبب ذاتی پیوند حوادث به قدیم
علت غایی ایجاد تویی از اول
هوش مصنوعی: دلیل اصلی ارتباط حوادث به یک علت ازلی و بنیادی، همان تو هستی که از ابتدا وجود داشته‌ای.
گر نبودی شرف ذات تو منظور قضا
تا ابد کارگه چرخ بماندی مهمل
هوش مصنوعی: اگر شرف و ارزش وجود تو در قضا و قدر نبود، تا ابد چرخ زندگی به حال خود می‌ماند و بی‌معنا می‌بود.
در زمین بوس تو گردون ز قضا سبقت خواست
روز اول که شد آرامگهت این مرجل
هوش مصنوعی: در آغازین روزها، سرنوشت زمین را به خاطر عشق تو پیشی‌گرفت و به هر قیمتی تلاش کرد تا جایگاه تو را در دل خود جا دهد.
عقل اول ز کمین بانگ به وی برزد و گفت
تو کیی تا که درین سلسله جویی مدخل
هوش مصنوعی: عقل اولیه از پنهان فریادی سر داد و گفت: تو کی هستی که در این رشته تلاش می‌کنی وارد شوی؟
این تجردگه قدس است و قدمگاه قدم
این سراپرده عزست و حرمگاه ازل
هوش مصنوعی: این مکان، مکان مقدسی است و محلی است که قدم‌های روحانی در آن گذاشته می‌شود. این جا همچنین همچون سایه‌ای از عظمت و حریم جاودانه است.
تو کیی تا که درین پرده شوی محرم راز
تو کیی تا که درین ذروه کشی رخت امل!
هوش مصنوعی: تو چه کسی هستی که در این پرده، رازهای خود را فاش می‌کنی؟ و چه کسی هستی که در این اوج، آرزوهای خود را به نمایش می‌گذاری؟
تو توانی که نهی گام به صحرای قدم؟
تو توانی که زنی بال تجرد؟ لابل
هوش مصنوعی: آیا تو می‌توانی قدم در دشت نیندازی؟ آیا تو می‌توانی به عالم مجردات پرواز کنی؟
تو و جنباندن گهواره اطفال حدوث!
تو و پروردن احفاد و امانی و امل!
هوش مصنوعی: تو با نوسان و حرکت گهواره بچه‌ها و تربیت فرزندان و آرزوها و امیدها سر و کار داری!
تو و مساحی مطموره کان و سیکون!
تو و پیمودن بیغوله لیت و لعل
هوش مصنوعی: تو در جستجوی مسائل پیچیده و عمیق هستی، مانند کشف رازهایی که در دل یک جاده‌ی پرپیچ و خم قرار دارد.
تو رسن‌تابی مقدار زمان کن که ترا
نرسد برتر ازین پایه مقدار و محل
هوش مصنوعی: برای این‌که به بالاتر از این درجه و جایگاه نرسی، زمان خود را بگذران و تاب‌خوردن را یاد بگیر.
رتبه قدر تو این بس که کنی بیگه و گاه
در نهانخانه ماضی رصد مستقبل
هوش مصنوعی: قدرت و مقام تو به اندازه‌ای است که می‌توانی در زمان‌های مختلف، چه در حال و چه در آینده، به بررسی و نظارت بپردازی.
چون قضا خجلت وی دید ازین عربده گفت
کای سجل بر رخت از بی‌ادبی رنگ خجل
هوش مصنوعی: هنگامی که سرنوشت از این آوازه‌خوانی خجالت کشید، گفت: ای نشان بر چهره‌ات، به خاطر بی‌ادبی‌ات رنگ شرم را بر صورتت داشته باش.
هیچ‌کس نیست درین دایره محروم بهل
که رود کوکب اقبال تو بیرون ز سفل
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در این دنیای محدود، از خوشبختی و شانس محروم نیست؛ حتی اگر ستاره‌ی اقبال تو از پستی‌ها و مشکلات فراتر رود.
به تو هم می‌رسد این رتبه عزت فاصبر
به تو هم می‌دهد این مرتبه رو لاتعجل
هوش مصنوعی: به تو نیز این مقام عالی خواهد رسید، پس صبر کن که این مرتبه نصیبت خواهد شد، نباید شتاب کنی.
ای فلک رتبه جنابی که ندیدست چو تو
عقل، این پیر کهن‌سال ولایات ازل
هوش مصنوعی: ای آسمان، تو مقام و مرتبتی داری که مانند آن را هیچ عقلی ندیده است. این پیر کهن، از زمان‌های قدیم در مقام و موقعیت‌های مختلف است.
بی‌تکلف نتوان گفت که باشد به قیاس
ثانی رتبه تو رتبه عقل اول
هوش مصنوعی: به راحتی نمی‌توان گفت که در مقایسه با دیگران، جایگاه تو همانند جایگاه عقل اول است.
در قدم گردش افلاک خرد چون تو ندید
خواه از ارباب ملل خواه از اصحاب دول
هوش مصنوعی: در گردشی که به وسیله افلاک و کائنات انجام می‌شود، هیچ خردی به بزرگی و ارزشمندی تو دیده نشده است، چه از طرف بزرگان ملت‌ها و چه از جانب صاحبان حکومت‌ها.
تو به یک جلوه توانی زدول بردن گوی
تو به یک نکته توانی که کنی نسخ ملل
هوش مصنوعی: با یک جلوه‌ای که از تو منتشر می‌شود، می‌توانی دل‌ها را به دست آوری و با یک حرف عمیق و تاثیرگذار، می‌توانی تمام فرهنگ‌ها و ملت‌ها را دگرگون کنی.
در ثنای تو سخن را نرسد غیر گداز
همچو شبنم که به خورشید درآید به جدل
هوش مصنوعی: در وصف تو سخنی جز عاشقانه نمی‌توان گفت، مانند شبنم که در مقابل نور خورشید ناپدید می‌شود.
من که باشم که سزای تو کنم فکر مدیح
من که باشم که به عشق تو کنم طرح غزل
هوش مصنوعی: من کیستم که بخواهم شایسته تو باشم و در مورد تو سخن بگویم؟ من کیستم که بخواهم به خاطر عشق تو غزلی بسرایم؟
این قدر هست که کف بر لب جان می‌آرم
تا بود شوق مرا محمل غم بار جمل
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که به اندازه‌ای احساسات عمیق و شوقی در دل دارم که حتی اگر روزی به مرگ نزدیک شوم، همچنان این احساسات را با خود حمل می‌کنم. عشق و اشتیاق من به زندگی، بار سنگینی برای من نیز محسوب می‌شود.
گر سرایم نه به قانون ادب معذورم
ناقه عشق جرس کرده به ناقوس بدل
هوش مصنوعی: اگر به قواعد ادب شعر نسرایم، عذر من پذیرفته است؛ زیرا هیجان عشق مرا به کلامی دیگر وا داشته است.
تا بود حسن عمل رهبر عالم به بهشت
تا بود رهزن جاهل ز جنان طول امل
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمل نیکو و شایسته، راهنمای عالم به سوی بهشت باشد، در عین حال نادانی که خود را به جهل می‌افکند، همچنان می‌تواند از بهشت دور بماند و عمرش را با آرزوهای طولانی سپری کند.
میل فیاض به فردوس درت افزون باد
تا ابد این عملش مایه ده حسن عمل
هوش مصنوعی: آرزو می‌کنم که بخشندگی و لطف الهی همیشه به بهشت و نعمت‌هایش بیافزاید و این عمل نیک او همواره موجب انجام کارهای نیک دیگر شود.