گنجور

شمارهٔ ۳۳ - در منقبت امام علی‌النقی(ع)

ز شوخی نه در دیده آیی نه در بر
ندانم چه سازد کسی با تو کافر
ادای ترا غمزه سرخیل غارت
نگاه ترا فتنه پامال لشکر
بلا محو آن کنج چشم مشوش
اجل واله آن نگاه محیر
شهادت زه آن کمال مقوس
سعادت خم آن کمند معنبر
ز هر جنبش ابروت در تصور
رموزات غیبی درآید مصور
خرد گم در اندیشه آن دهان شد
ندانم چه داری درین نکته مضمر
چو حرف میان تو در نامه آرم
قلم گم کند جاده خط مسطر
بگو چون ننالد به خود آن دلی کو
نشیند در او تیر ناز تو تا پر
فراخ است دامان عیشی که گیرد
ترا یک نفس چون کمر تنگ در بر
به دور رخت شاخ گل در گلستان
سراسر گل زردرویی دهد بر
به عهد قدت در چمن بی‌تکلف
خجالت بود جمله بار صنوبر
خرامی به خاک شهیدان خود کن
که تا وارهیم از تمنای محشر
اسیری که محتاج لطف تو باشد
سزد گر نشیند ز عالم توانگر
به اقبال خاری چه گل‌ها که چیند
مسلمانی من به عهد تو کافر
چه لذت ز اندیشه حور کس را
که نگرفته باشد ترا تنگ دربر
زدی تیرم آسان و دانم که مشکل
کبابی توان خورد ازین صید لاغر
من آن مرغ زارم که از ناتوانی
به گوشی نزد ناله‌ام حلقه دربر
گهی در هوای قفس می‌کنم جان
گهی در فضای نفس می‌زنم پر
مینداز در ناله‌ام گوش خواهش
که بر سفره من کبابست اخگر
نفس برنمی‌آرم از گرد کلفت
که آهم کند خاک در چشم اختر
اگر خاطرم دامنی برفشاند
نگردد دگر جیب مشرق منور
به بال و پر ناله خواهم پریدن
شود گر سبکباری ضعف یاور
یکی بر سر این نه ایوان برآیم
درین خانه تا کی نشینم مکرر
سبکروحی من نسیم بهارست
که بر خار بن گر وزد گل دهد بر
سر و برگ آمیزش کس ندارم
زنم موج در خویش چون آب گوهر
به یار سفر کرده من که گوید
که ای چشم غربت ز رویت منور
تو چون شعله تا از سرم پاکشیدی
نشاندی به خاکسترم همچو اخگر
ترا ساخت غربت مرا سوخت دوری
تویی گل به دامن منم خاک بر سر
تو زودم فراموش کردی ولیکن
خیال تو نام مرا دارد از بر
ترا بر زبان قلم نایم اما
غمت کرده نام مرا زیب دفتر
چه درسم که ناخوانده گشتم فرامش
چه نامم که نابرده گشتم مکرر
چو در نامه حال دل خود نویسم
فشانم کف خون به بال کبوتر
منم بی‌تو دامن فشانده به ساقی
منم بی‌تو دل برگرفته ز ساغر
کسی را که یاری نباشد به دامن
کشد دردسر گر نهد لب به کوثر
نهال طرب بی‌تو در باغ خاطر
درختی است پژمرده بی‌برگ و بی‌بر
چرا دل نباشد مرا بی‌تو درهم؟
چه سان بی‌تو خاطر نباشد مکدر؟
نه پایی که گامی نهم بی‌تو در ره
نه دستی که بی‌تو کنم خاک بر سر
چه سازم که هجران یاران یکدل
قضایی است مبرم بلایی مقدر
چه سازم که شد چاره‌سازی عالم
به بیچارگی‌های گردون مقرر
به ما داده‌اند اختیاری که دارد
به تدبیر گرداب فکر شناور
چو کشتی فرو شد کسی را به دریا
تو خواهیش مختار گو خواه مضطر
زنم دست و پایی درین بحر بی‌بن
ولی پا به هستی ولی دست بر سر
به پیری رسیدیم و لهو جوانی
ز خاطر نگردید یک ذره کم‌تر
به اوهام خود عقل مغرور و غافل
که جهل مرکب دگر، علم دیگر
به خیر و به شر راه بردیم لیکن
نه تحصیل خیر و نه پرهیز از شر
تمیز بد و نیک کردن چه حاصل
چو هرچیز کردیم بد بود یکسر!
همان به که از هرچه کردیم حاصل
بروبیم خاطر بشوییم دفتر
به غیر از ثنای امامی که باشد
همه غرق احسانش همه بحر و هم بر
امام دهم آنکه با عقل اول
ز یک جیب برکرده روز ازل سر
علی نقی هادی دین و دنیا
امام خلایق شهنشاه عسکر
درین بحر بی‌بن نیابی نظیرش
که این نه صدف راست یک دانه گوهر
چه نسبت به افلاک درگاه او را
که خاک درش به ز خورشید انور
برافتد اگر پرده از روی رایش
چو خورشید هر ذره گردد منور
به جان مجرد چه نسبت تنش را
که با نور ظلمت نباشد برابر
به درگاه او بار نبود فلک را
اگر تا قیامت زند حلقه بر در
کند سایه گر بر فلک کوه حلمش
مکعب براید سپهر مدور
نسیمی ز زلفش اگر جلوه گیرد
پریشان فتد عطسه در مغز عنبر
شمیمی ز خلقش بباید که گردد
جهان همچو دامان غنچه معطر
چه وسعت بود کلبه شش جهت را
که در وی نهد جاه او کرسی زر
چه گنجایش آغوش علم بشر را
که تا کنه او را کشد تنگ دربر
اگر شبنم فیض لطفش نباشد
نماند نهال امل تازه و تر
وگر ریشه در خاک مهرش دواند
دهد بار عصیان گل مغفرت بر
درین آرزو پیر شد نخل طوبی
که در اعتدال هوایش کشد پر
چه فیض است درگاه او را که دارد
غبار درش جلوه موج عنبر
چه نورست خاک درش را که گردش
چو پیرایه صبح باشد منور
نبودی به عالم شب از خاک کویش
شدی طینت آفتاب از مخمر
حسودش چه شایستگی پیشه دارد
که باشد عدم با وجودش برابر
بتابد گر از دور بر روی خصمش
شود خاطر مهر چون مه مکدر
دماغ فلک پر شد از دود سودا
ز بس رشک قدرش برافروخت آذر
به هر هفت اندام از رشک جاهش
فلک داغ‌ها دارد از هفت اختر
نیارد زدن دست و پا گر درافتد
به بحر یقینش گمان شناور
ز طوفان دریای شبهت ندارد
جز از فکر او کشتی علم لنگر
زهی پادشاه معظم مظفر
به فطرت مقدس به طینت مطهر
سپهر یقین را و دریای دین را
درخشنده اختر، فروزنده گوهر
کف دستی از ملک قدر تو ارزد
باین هفت کشور نه، هفتاد کشور
بدین ارجمندی که دیدست فرزند؟
مرین نه پدر را ازین چار مادر
به خاک تو خورشید افشانده پرتو
به راه تو جبریل گسترده شهپر
ز شوق طواف تو بودی که دیدی
رخ یوسف مهر از چاه خاور
به فیض تو محتاج چون مه به خورشید
عقول مقدس نفوس مطهر
به گرد تو گردند افلاک دائم
به راه تو پویند پیوسته اختر
نبودی اگر عکس رویت نبودی
نه گردون مزین نه انجم منور
درت خانه آفتابست گویی
که در وی شب و روز باشد برابر
کسی کو به خاک درت روز دارد
حدیث وجود شبش نیست باور
خطوط شعاعی چو گیسوی حوران
نموده است خور وقف جاروب آن در
شها، شهریارا، منم آنکه دائم
به مدح تو دارم نفس خشک و لب تر
من و طبع فیاض و ورد مدیحت
همان خاطر عاشق و یاد دلبر
من و خاطری از مدیحت لبالب
چو دامان دریای عمان ز گوهر
به رغبت فروریخت تیغ زبانم
به پای مدیح تو تا داشت جوهر
به مهر تو دارم درخشنده خاطر
به حرف تو دارم فروزنده دفتر
مرا طالعی همچو خورشید باید
که سایم به خاک درت چهره زر
ز دنیا و عقبی مرا بس که یک دم
کنم مشت خاکی ز کوی تو بر سر
ندارم اگر مایه مهر تو دارم
درین ره که دارد ز من توشه بهتر؟
عمل گر نداریم در راه عقبی
همین بس که علم تو داریم رهبر
ز مهر تو همراه خواهیم بردن
متاع روایی به بازار محشر
در آندم که دستی گریبان نیابد
من و دست و دامان آل پیمبر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز شوخی نه در دیده آیی نه در بر
ندانم چه سازد کسی با تو کافر
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از شخصی است که به دلیل شوخی و سرزنده بودنش، نه در نگاه دیگران و نه در آغوش کسی نمی‌آید. این وضعیت نشان می‌دهد که فردی نمی‌داند دیگران با او چه برخوردی خواهند داشت، و در واقع، حالتی از ناامنی و عدم شناخت نسبت به واکنش‌های دیگران نسبت به خود احساس می‌کند.
ادای ترا غمزه سرخیل غارت
نگاه ترا فتنه پامال لشکر
هوش مصنوعی: اندام و حرکات تو به قدری جذاب و فریبنده است که می‌تواند دل هر شخصی را به دست بیاورد. نگاه تو مانند یک لشکر قدرتمند است که همه چیز را تحت کنترل دارد و هیچ چیز نمی‌تواند در برابر آن مقاومت کند.
بلا محو آن کنج چشم مشوش
اجل واله آن نگاه محیر
هوش مصنوعی: نگاه پرالتهاب و جالبی که در چشمانش وجود دارد، مرا در خود غرق کرده و از زندگی و مرگ دور می‌کند.
شهادت زه آن کمال مقوس
سعادت خم آن کمند معنبر
هوش مصنوعی: شهادت زه به معنای شهادت زهر است که در آن کمالی نهفته است. این کمال، به مانند یک خوشبختی و سعادت عمیق، مشتاقانه انسان را به سمت خودش می‌کشاند. خم آن کمند نیز نشان‌دهنده‌ی شیوه‌ای است که انسان را به سمت این سعادت می‌کشاند و به نوعی، به درک عمیق‌تری از معنای زندگی راه می‌برد.
ز هر جنبش ابروت در تصور
رموزات غیبی درآید مصور
هوش مصنوعی: هر حرکتی که ابرویت انجام می‌دهد، در ذهن من به شکل رازهای پنهانی تجسم می‌یابد.
خرد گم در اندیشه آن دهان شد
ندانم چه داری درین نکته مضمر
هوش مصنوعی: عقل و خرد من در فکر آن حرف گم شده است و نمی‌دانم چه رازی در این نکته نهفته است.
چو حرف میان تو در نامه آرم
قلم گم کند جاده خط مسطر
هوش مصنوعی: وقتی که من سخن تو را در نامه بنویسم، قلم به اشتباه رفته و مسیر خط را گم می‌کند.
بگو چون ننالد به خود آن دلی کو
نشیند در او تیر ناز تو تا پر
هوش مصنوعی: بگو چگونه می‌تواند دلی که تیر ناز تو در آن نشسته، شکایت کند؟
فراخ است دامان عیشی که گیرد
ترا یک نفس چون کمر تنگ در بر
هوش مصنوعی: زندگی خوش و شادابی که یک لحظه تو را در آغوش بگیرد، همواره بسیار گنجایش دارد، همچنان که کمر تنگ نمی‌تواند کسی را به خود نزدیک کند.
به دور رخت شاخ گل در گلستان
سراسر گل زردرویی دهد بر
هوش مصنوعی: در اطراف زیبایی تو، گل‌ها در باغ‌های پرگل به شکوفه درآمده‌اند و با رنگ زرد خود، زیبایی و رونق بیشتری به تو هدیه می‌دهند.
به عهد قدت در چمن بی‌تکلف
خجالت بود جمله بار صنوبر
هوش مصنوعی: در دوران جوانی و زیبایی، در باغ بدون زحمت و تظاهر، همه درختان صنوبر به خاطر زیبایی تو شرمنده بودند.
خرامی به خاک شهیدان خود کن
که تا وارهیم از تمنای محشر
هوش مصنوعی: به یاد و احترام افرادی که جان خود را در راه میهن فدای کرده‌اند، غم و اندوه خود را به زمین این شهیدان بسپار تا از اشتیاق و خواست معاد و حساب رسی در روز قیامت رهایی یابیم.
اسیری که محتاج لطف تو باشد
سزد گر نشیند ز عالم توانگر
هوش مصنوعی: اگر کسی در اسیری و ناتوانی باشد و به لطف و کمک تو نیازمند شود، جا دارد که او در برابر کسی که به توانایی‌هایش می‌بالد و خود را قوی می‌داند، بنشیند و فروتنی کند.
به اقبال خاری چه گل‌ها که چیند
مسلمانی من به عهد تو کافر
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبختی و موفقیت، چه گل‌ها که چیده می‌شود، اما من همچنان به عهد و پیمان خود پایبندم، حتی اگر به نظر بیاید که در حال نافرمانی هستم.
چه لذت ز اندیشه حور کس را
که نگرفته باشد ترا تنگ دربر
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند از فکر کردن به حوریان لذت ببرد اگر تو را در آغوش نگرفته باشد.
زدی تیرم آسان و دانم که مشکل
کبابی توان خورد ازین صید لاغر
هوش مصنوعی: تو به راحتی به من آسیب زدی و می‌دانم که نمی‌توانی از این شکار لاغر چیزی به دست آوری.
من آن مرغ زارم که از ناتوانی
به گوشی نزد ناله‌ام حلقه دربر
هوش مصنوعی: من همان پرنده‌ای هستم که به خاطر ناتوانی‌ام، صدای ناله‌ام مانند حلقه‌ای به دور گوشم پیچیده است.
گهی در هوای قفس می‌کنم جان
گهی در فضای نفس می‌زنم پر
هوش مصنوعی: گاهی در فضای قفس احساس آزادی می‌کنم و گاهی در فضای باز نفس را پر از حس زندگی می‌کنم.
مینداز در ناله‌ام گوش خواهش
که بر سفره من کبابست اخگر
هوش مصنوعی: به خواهش من گوش کن و به ناله‌ام توجه کن، زیرا در سفره‌ام غذایی لذیذ و خوشمزه آماده است.
نفس برنمی‌آرم از گرد کلفت
که آهم کند خاک در چشم اختر
هوش مصنوعی: من از شدت غم و اندوه هیچ صدایی از خود درنمی‌آورم، چون این آه‌ها و دردها به اندازه‌ای سنگین و غلیظ است که ممکن است چشم ستاره‌ها را نیز به خاک بنشاند.
اگر خاطرم دامنی برفشاند
نگردد دگر جیب مشرق منور
هوش مصنوعی: اگر دلی را به یاد کسی پر از برف محبت کنم، دیگر نوبت به دلی که در آن عشق نورانی است، نخواهد رسید.
به بال و پر ناله خواهم پریدن
شود گر سبکباری ضعف یاور
هوش مصنوعی: اگر در ناله و درد خود سبکبار شوم، می‌توانم به آزادی پرواز کنم.
یکی بر سر این نه ایوان برآیم
درین خانه تا کی نشینم مکرر
هوش مصنوعی: آیا باید بر سر این ایوان بایستم و در این خانه مدام بنشینم؟ تا کی باید به این وضعیت ادامه دهم؟
سبکروحی من نسیم بهارست
که بر خار بن گر وزد گل دهد بر
هوش مصنوعی: روح لطیف من مانند نسیم بهاری است که اگر بر خارهای زشت بوزد، باعث می‌شود که گل زیبایی بروید.
سر و برگ آمیزش کس ندارم
زنم موج در خویش چون آب گوهر
هوش مصنوعی: من در کنار خود کسی را ندارم و مانند موجی هستم که درون خود به تلاطم آمده‌ام، مانند آبی که در آن گوهر وجود دارد.
به یار سفر کرده من که گوید
که ای چشم غربت ز رویت منور
هوش مصنوعی: به دوست مسافری که می‌گوید، ای چشمی که در دوری از من روشنایی می‌گیری.
تو چون شعله تا از سرم پاکشیدی
نشاندی به خاکسترم همچو اخگر
هوش مصنوعی: تو همچون شعله‌ای که از سرم دور شدی، مرا به خاکسترها سپردی، همچون ذره‌های سوزان که باقی مانده‌اند.
ترا ساخت غربت مرا سوخت دوری
تویی گل به دامن منم خاک بر سر
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که من در غربت بسوزم و دوری تو برایم بسیار سخت است. تو گل زیبایی هستی و من در این فلاکت فقط خاک بر سر دارم.
تو زودم فراموش کردی ولیکن
خیال تو نام مرا دارد از بر
هوش مصنوعی: تو خیلی زود من را فراموش کردی، اما در خیال تو نام من هنوز هست و فراموش نشده است.
ترا بر زبان قلم نایم اما
غمت کرده نام مرا زیب دفتر
هوش مصنوعی: من نامت را بر زبان می‌آورم، اما غمت باعث شده که نام من به زیبایی در دفتر ثبت شود.
چه درسم که ناخوانده گشتم فرامش
چه نامم که نابرده گشتم مکرر
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که بدون یادگیری، به دانشی دست یابم؟ و چه اهمیتی دارد که بدون تجربه، بارها به این وضعیت دچار شوم؟
چو در نامه حال دل خود نویسم
فشانم کف خون به بال کبوتر
هوش مصنوعی: زمانی که حال و احوال دل خود را در نامه می‌نویسم، انگار از شدت احساس، خون را مانند پرهای کبوتر بر روی کاغذ می‌پاشم.
منم بی‌تو دامن فشانده به ساقی
منم بی‌تو دل برگرفته ز ساغر
هوش مصنوعی: من با تو هستم که زندگی و زیبایی‌ام را به دوش می‌کشم و بدون تو، شادی و سرزندگی‌ام را از دست داده‌ام.
کسی را که یاری نباشد به دامن
کشد دردسر گر نهد لب به کوثر
هوش مصنوعی: کسی که در تنهایی و بدون کمک باشد، با چالش‌ها و مشکلات زیادی مواجه می‌شود، حتی اگر به بهترین منابع و نعمت‌ها هم دسترسی داشته باشد.
نهال طرب بی‌تو در باغ خاطر
درختی است پژمرده بی‌برگ و بی‌بر
هوش مصنوعی: یاد و خاطره شادی‌ها و خوشی‌ها به تنهایی در دل مثل درختی است که بدون برگ و سرسبزی پژمرده شده است.
چرا دل نباشد مرا بی‌تو درهم؟
چه سان بی‌تو خاطر نباشد مکدر؟
هوش مصنوعی: چرا دل من بدون تو درهم و آشفتگی باشد؟ چطور می‌توانم بدون تو، خیالم ناآرام و خراب باشد؟
نه پایی که گامی نهم بی‌تو در ره
نه دستی که بی‌تو کنم خاک بر سر
هوش مصنوعی: بدون تو، نه می‌توانم قدمی بردارم و نه دستم را برای ابراز غم و اندوه به خاک می‌زنم.
چه سازم که هجران یاران یکدل
قضایی است مبرم بلایی مقدر
هوش مصنوعی: چه کنم که جدایی از دوستان صمیمی، یک تقدیر حتمی و بلاهایی است که از قبل تعیین شده است.
چه سازم که شد چاره‌سازی عالم
به بیچارگی‌های گردون مقرر
هوش مصنوعی: چه کنم که تدبیرهای عالم به جای درمان دردها، خود به مشکلات و دردسرها تبدیل شده است؟
به ما داده‌اند اختیاری که دارد
به تدبیر گرداب فکر شناور
هوش مصنوعی: به ما اختیاری داده‌اند که با عقل و اندیشه‌مان در جریانی دشوار و پیچیده حرکت کنیم.
چو کشتی فرو شد کسی را به دریا
تو خواهیش مختار گو خواه مضطر
هوش مصنوعی: وقتی که کشتی غرق می‌شود و کسی در دریا گرفتار می‌شود، تو باید به او کمک کنی، حتی اگر نخواهید.
زنم دست و پایی درین بحر بی‌بن
ولی پا به هستی ولی دست بر سر
هوش مصنوعی: زنی در این دریا که بی‌پایه و اساس است، تلاش می‌کند و بی‌وقفه در حال کوشش است. او در این دنیا وجود دارد، اما در عین حال بار سنگینی را بر دوش می‌کشد.
به پیری رسیدیم و لهو جوانی
ز خاطر نگردید یک ذره کم‌تر
هوش مصنوعی: به دوران پیری رسیدیم، اما لذت‌های جوانی همچنان از یادمان نرفته و حتی کمی هم کاهش نیافته است.
به اوهام خود عقل مغرور و غافل
که جهل مرکب دگر، علم دیگر
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این موضوع است که انسان‌ها بعضی اوقات به تصورات و خیال‌های خود افتخار می‌کنند و به عقل خود مغرور می‌شوند، در حالی که باید بدانند عدم آگاهی آن‌ها نه تنها نادانی است، بلکه می‌تواند به شکل پیچیده‌تری از نادانی تبدیل شود.
به خیر و به شر راه بردیم لیکن
نه تحصیل خیر و نه پرهیز از شر
هوش مصنوعی: ما در زندگی‌مان به دنبال خوبی و بدی بودیم، اما نه توانستیم خوبی به دست آوریم و نه از بدی دوری کنیم.
تمیز بد و نیک کردن چه حاصل
چو هرچیز کردیم بد بود یکسر!
هوش مصنوعی: تشخیص خوب و بد چه فایده‌ای دارد وقتی که هر کار ما در نهایت بد و نادرست بوده است؟
همان به که از هرچه کردیم حاصل
بروبیم خاطر بشوییم دفتر
هوش مصنوعی: بهتر است که از هر آنچه انجام داده‌ایم نتیجه‌اش را بررسی کنیم و دل را پاک کنیم و از نو شروع کنیم.
به غیر از ثنای امامی که باشد
همه غرق احسانش همه بحر و هم بر
هوش مصنوعی: به جز ستایش امام، هر کسی تحت تأثیر مهربانی‌اش قرار دارد؛ او مانند دریایی است که همه در نعمت‌های او غرق شده‌اند.
امام دهم آنکه با عقل اول
ز یک جیب برکرده روز ازل سر
هوش مصنوعی: امام دهم، کسی است که در آغاز هستی و در دوران خلقت، از هوش و عقل خود بهره‌برداری کرده و از یک جیب (منبع) خاص، آگاهی‌ها و دانش‌های لازم را به دست آورده است.
علی نقی هادی دین و دنیا
امام خلایق شهنشاه عسکر
هوش مصنوعی: علی نقی هادی، پیشوای مذهبی و راهنمای مردم در زمینه‌های دینی و دنیوی است و به عنوان پادشاهی در میان جامعه نظامی شناخته می‌شود.
درین بحر بی‌بن نیابی نظیرش
که این نه صدف راست یک دانه گوهر
هوش مصنوعی: در این دریا که عمق و وسعتش بی‌نظیر است، نمی‌توانی چیزی مشابه آن پیدا کنی؛ زیرا اینجا فقط یک صدف نیست، بلکه یک دانه گوهر است.
چه نسبت به افلاک درگاه او را
که خاک درش به ز خورشید انور
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که جایگاه و مقام درگاه الهی از هر چیزی بالاتر است و حتی خاک درب آن از نور خورشید نیز با ارزش‌تر و با اهمیت‌تر است. به عبارتی، عظمت و ارزش درگاه خداوند از تمام موجودات و عالم بالاتر است.
برافتد اگر پرده از روی رایش
چو خورشید هر ذره گردد منور
هوش مصنوعی: اگر پرده از چهره‌ات کنار برود، مانند خورشید هر ذره از وجودت می‌درخشد و نورانی می‌شود.
به جان مجرد چه نسبت تنش را
که با نور ظلمت نباشد برابر
هوش مصنوعی: این بیت به رابطه بین روح و جسم اشاره دارد. می‌توان گفت که روح مجرد و خالص است و نمی‌توان آن را با جسم فانی و دنیوی مقایسه کرد؛ زیرا روح فراتر از ظلمات و محدودیت‌های جسمانی است و در نور و روشنایی قرار دارد. در واقع، تفاوتی عمیق بین ماهیت روح و جسم وجود دارد.
به درگاه او بار نبود فلک را
اگر تا قیامت زند حلقه بر در
هوش مصنوعی: اگرچه زمان و جهان به قدر کافی قدرت دارند، اما در برابر خداوند هیچ چیزی ارزشمند نیست. حتی اگر دنیا تا قیامت بر درگاه او بایستد، باز هم نمی‌تواند به او بار بیاورد یا اهمیتی داشته باشد.
کند سایه گر بر فلک کوه حلمش
مکعب براید سپهر مدور
هوش مصنوعی: اگر سایه‌اش بر آسمان بیفتد، کوه صبر و بردباری او به شکل مکعبی خواهد بود و آسمان گرد خواهد شد.
نسیمی ز زلفش اگر جلوه گیرد
پریشان فتد عطسه در مغز عنبر
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از زلف او به مشام برسد، بویی که همچون عنبر می‌باشد، تمام افکار و احساسات را دچار آشفتگی و حیرت می‌کند.
شمیمی ز خلقش بباید که گردد
جهان همچو دامان غنچه معطر
هوش مصنوعی: باید بویی از وجود او در جهان باشد که باعث شود این دنیا به زیبایی و عطر دلنشین گل‌های تازه شکفته در آید.
چه وسعت بود کلبه شش جهت را
که در وی نهد جاه او کرسی زر
هوش مصنوعی: کلبه‌ای که در آن مقام بلند او را بر تختی از طلا قرار دهیم، چقدر بزرگ و وسیع می‌تواند باشد.
چه گنجایش آغوش علم بشر را
که تا کنه او را کشد تنگ دربر
هوش مصنوعی: علم بشر به قدری محدود است که نمی‌تواند به عمق و حقیقت واقعیات برسد و همیشه در تلاش است که آن‌ها را در خود جای دهد، اما در این راه همیشه با کمبود مواجه است.
اگر شبنم فیض لطفش نباشد
نماند نهال امل تازه و تر
هوش مصنوعی: اگر شبنم رحمت و لطف او نباشد، نهال آرزوها هرگز سرسبز و تازه نمی‌ماند.
وگر ریشه در خاک مهرش دواند
دهد بار عصیان گل مغفرت بر
هوش مصنوعی: اگر کسی عشق او را در دل خود عمیقاً جا دهد، می‌تواند برکت و بخشش فراوانی را از او دریافت کند.
درین آرزو پیر شد نخل طوبی
که در اعتدال هوایش کشد پر
هوش مصنوعی: در این آرزو که به اوج برسد، نخل طوبی، که در هوای معتدل سرسبز و پربار است، به پیری رسید.
چه فیض است درگاه او را که دارد
غبار درش جلوه موج عنبر
هوش مصنوعی: درگاه الهی آن‌قدر باارزش و باافتخار است که حتی غباری که بر در آن نشسته، مانند عطر و عابری دل‌انگیز می‌باشد.
چه نورست خاک درش را که گردش
چو پیرایه صبح باشد منور
هوش مصنوعی: خاک درب این مکان چقدر روشن و درخشان است که مانند آذین صبحگاهی می‌درخشد.
نبودی به عالم شب از خاک کویش
شدی طینت آفتاب از مخمر
هوش مصنوعی: در زندگی شبانه، وجود تو از خاک محبوب شکل گرفت و تو را به نور آفتاب تبدیل کرد.
حسودش چه شایستگی پیشه دارد
که باشد عدم با وجودش برابر
هوش مصنوعی: حسود چه ویژگی‌ای دارد که وجودش را در مقابل عدم و بی‌وجودی قرار می‌دهد.
بتابد گر از دور بر روی خصمش
شود خاطر مهر چون مه مکدر
هوش مصنوعی: اگر ستاره‌ای از دور بر دشمنش بتابد، دلش مثل ماه، غمگین و مکدر خواهد شد.
دماغ فلک پر شد از دود سودا
ز بس رشک قدرش برافروخت آذر
هوش مصنوعی: فضای آسمان از غم و اندوه پر شده و به خاطر حسادت و بزرگی او، آتش شور و شوق در وجودش مشتعل شده است.
به هر هفت اندام از رشک جاهش
فلک داغ‌ها دارد از هفت اختر
هوش مصنوعی: فلک به خاطر زیبایی‌های وجود او، حسرت و غبطه زیادی دارد و در هر یک از اعضای بدن او، نشانه‌ای از این حسرت دیده می‌شود.
نیارد زدن دست و پا گر درافتد
به بحر یقینش گمان شناور
هوش مصنوعی: اگر کسی به یقین در جایی افتاد، نباید بی‌جهت تلاش کند یا دست و پا بزند، چرا که دریا را فقط با باور صحیح می‌توان شنا کرد.
ز طوفان دریای شبهت ندارد
جز از فکر او کشتی علم لنگر
هوش مصنوعی: در میانه‌ی طوفان و آشفتگی‌های زندگی، دریا و مشکلات مانند شبهه و ابهام هستند. تنها راه نجات و رسیدن به آرامش این است که با درک و اندیشه‌ای عمیق، علم و دانش را به عنوان لنگر خود قرار دهیم.
زهی پادشاه معظم مظفر
به فطرت مقدس به طینت مطهر
هوش مصنوعی: شادباش به پادشاه بزرگ و پیروز که دارای طبیعتی پاک و روحی مقدس است.
سپهر یقین را و دریای دین را
درخشنده اختر، فروزنده گوهر
هوش مصنوعی: آسمان یقین و دریا و دین با ستاره‌ای درخشان و گوهرهایی روشنی‌بخش نورانی شده است.
کف دستی از ملک قدر تو ارزد
باین هفت کشور نه، هفتاد کشور
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، ارزش یک دست کوچک از تو به اندازه هفت کشور نیست، بلکه به اندازه هفتاد کشور خواهد بود. این جمله نشان‌دهنده‌ی اهمیت و ارزش بالای وجود و شخصیت تو است.
بدین ارجمندی که دیدست فرزند؟
مرین نه پدر را ازین چار مادر
هوش مصنوعی: آیا فرزندت به این جایگاه بالایی که دارد توجه کرده است؟ این مقام حاصل زحمت پدر و چهار مادر نیست.
به خاک تو خورشید افشانده پرتو
به راه تو جبریل گسترده شهپر
هوش مصنوعی: خورشید نورش را بر خاک تو می‌پاشد و فرشته‌ای با بال‌های گسترده‌اش راه تو را هموار کرده است.
ز شوق طواف تو بودی که دیدی
رخ یوسف مهر از چاه خاور
هوش مصنوعی: به خاطر اشتیاق دیدن تو بود که رخسار یوسف را از چاه خاور مشاهده کردی.
به فیض تو محتاج چون مه به خورشید
عقول مقدس نفوس مطهر
هوش مصنوعی: من به برکت تو نیازمندم، مانند ماهی که به خورشید نیاز دارد، زیرا عقل‌های پاک و روح‌های مطهر به روشنی تو وابسته هستند.
به گرد تو گردند افلاک دائم
به راه تو پویند پیوسته اختر
هوش مصنوعی: روزگار همیشه در حال گرداندن توست و ستاره‌ها پیوسته به دنبال تو می‌چرخند.
نبودی اگر عکس رویت نبودی
نه گردون مزین نه انجم منور
هوش مصنوعی: اگر چهره‌ی تو نبود، آسمان و ستاره‌ها هیچ زیبایی نداشتند.
درت خانه آفتابست گویی
که در وی شب و روز باشد برابر
هوش مصنوعی: در خانه تو همیشه نور و روشنی وجود دارد، مانند این که شب و روز در آن به صورت برابر و یکسان است.
کسی کو به خاک درت روز دارد
حدیث وجود شبش نیست باور
هوش مصنوعی: کسی که هر روز به درخانه‌ات می‌آید و با تو سخن می‌گوید، نمی‌تواند به وجود شب‌های تنهایی و غم‌های خودش اعتقاد داشته باشد.
خطوط شعاعی چو گیسوی حوران
نموده است خور وقف جاروب آن در
هوش مصنوعی: خورشید با پرتوهایش همچون گیسوان زیبای حوریان به اطراف گسترده شده و به نظر می‌رسد که در حال جارو کردن زمین است.
شها، شهریارا، منم آنکه دائم
به مدح تو دارم نفس خشک و لب تر
هوش مصنوعی: ای پادشاه، من کسی هستم که همیشه به ستایش تو مشغولم، هرچند که زبانم خشک و لب‌هایم تر هستند.
من و طبع فیاض و ورد مدیحت
همان خاطر عاشق و یاد دلبر
هوش مصنوعی: من و طبیعت سرشار و درخت گل که به ستایش تو می‌پردازیم، همان یاد و عشق به معشوق در دل داریم.
من و خاطری از مدیحت لبالب
چو دامان دریای عمان ز گوهر
هوش مصنوعی: من و یاد تو چنان سرشاریم که همچون دامن دریای عمان از جواهرات پر است.
به رغبت فروریخت تیغ زبانم
به پای مدیح تو تا داشت جوهر
هوش مصنوعی: زبان من به شوق و رغبت به ستایش تو گسیخته شد، تا اینکه ارزش خود را نشان داد.
به مهر تو دارم درخشنده خاطر
به حرف تو دارم فروزنده دفتر
هوش مصنوعی: به خاطر محبت تو، ذهنم روشن و شاداب است و به سخنان تو، نوشته‌هایم پرنور و باmeaning می‌شود.
مرا طالعی همچو خورشید باید
که سایم به خاک درت چهره زر
هوش مصنوعی: من به خوش شانسی و سرنوشت نیکویی نیاز دارم، مانند خورشید که بتوانم در سایه درگاه تو قرار بگیرم و چهره‌ام مانند طلا درخشان شود.
ز دنیا و عقبی مرا بس که یک دم
کنم مشت خاکی ز کوی تو بر سر
هوش مصنوعی: از دنیا و آخرت تنها همین برای من کافی است که لحظه‌ای از خاک کوی تو بر سرم بریزد.
ندارم اگر مایه مهر تو دارم
درین ره که دارد ز من توشه بهتر؟
هوش مصنوعی: اگر من چیزی ندارم، ولی مهر و محبت تو را دارم، در این راه چه چیز بهتر از آن است که من با خود دارم؟
عمل گر نداریم در راه عقبی
همین بس که علم تو داریم رهبر
هوش مصنوعی: اگر در مسیر درست عمل نکنیم و به عقب برگردیم، تنها دانستن اینکه تو رهبری ما کافی است.
ز مهر تو همراه خواهیم بردن
متاع روایی به بازار محشر
هوش مصنوعی: به خاطر محبت تو، ما دلایل و کارهای نیکویمان را در روز قیامت به همراه خواهیم داشت و آنها را به نمایش خواهیم گذاشت.
در آندم که دستی گریبان نیابد
من و دست و دامان آل پیمبر
هوش مصنوعی: در آن لحظه که کسی نمی‌تواند به من دسترسی پیدا کند، من به دامن آل پیامبر پناه می‌برم.