شمارهٔ ۳۲ - در منقبت امام محمدتقی(ع)
بیتو به زندان غم هیچ نجنبم ز جا
زلف تو زنجیر کرد موی به موی مرا
کس به کدامین امید از تو دلی خوش کند
عهد ندارد ثبات وعده ندارد وفا
سایه سودای او از سر ما کم مباد
زلف پریشان که هست سلسلهجنبان ما
او همه تن کبر و ناز ما همه عجز و نیاز
ای دل خام آرزو او ز کجا ما کجا
روز وصالش نهشت شرم که بینم رخش
دل همه تن داغ من من همه داغ حیا
من به چه طالع دگر در دل او جا کنم
گریه من بیاثر ناله من نارسا
عمر نماند به کف، یار نیاید به چنگ
دل نشود ناامید، کام نگردد روا
یار ز ما در گریز، چرخ به ما در ستیز
وین دل پر رستخیز خود ننشیند ز پا
از پی ما میکشد عشق کمان ستم
بر دل ما میزند غمزه خدنگ جفا
بسکه غم هجر او تفرقه در ما فکند
دربر من دل جدا سوزد و داغش جدا
گریه من همچو آب سرو قدش را ضرور
خنده او چون نمک داغ دلم را سزا
خنده صبح مراست گریه غم در گلو
گریه شام مراست خنده غم بر قفا
میروم از خویشتن، بسته کمر بهر من
بوی سر زلف یار نامه به بال صبا
بوی کباب دلم مغز جگر میخورد
هان به حدیثم مباد گوش کسی آشنا
رفت ز عیشم شگون کردهام این آزمون
رنگ ندارد کنون در کف من این حنا
کس به کدام اعتماد دل به جهان خوش کند
عمر چنین بیدرنگ یار چنین بیوفا
کرد ز تاب ستم طاقت من پشت خم
گشت ز بس بار غم قامت صبرم دوتا
همچو کباب ضعیف گریه من بیسرشک
چون نفس صبحدم ناله من بیصدا
نعمت الوان غم میرسدم دم به دم
گه ز نوال ستم گه ز عطای بلا
گرد ره انتظار بوی سر زلف یار
آن تن ما را لباس، این دل ما را غذا
حاصلم از خشک و تر اشکی و لخت جگر
بر سر این ماحضر هر دو جهان را صلا
گریه تلاطم هنر، ناله تراکم اثر
دیده از آن در تعب سینه از آن در عنا
زورق هستی شکست بس که درین بحر خورد
لطمه باد عدم سیلی موج فنا
عشق وجود مرا رونق دیگر فزود
خورد مس هستیم غوطه درین کیمیا
چشم عدم روشن از گرد وجود منست
عشق به تدریج کرد خاک مرا توتیا
گو بشکن درد عشق یک به یکم استخوان
چند کند مغز من ناله نهان در عصا
یک سر مویی نماند در دل من جای عیش
چند کند کاوشم ناوک او جابهجا
ریشه امید من، حسرت جاوید من
آن یک ازل ابتدا، این یک ابد انتها
حسرت من جاودان، طاقت من ناتوان
بار ستم بیحساب تاب و توان بینوا
ای به هلاک دلم، بسته کمر بر میان
وی به فریب دلم ریخته دامان بهپا
از پی آزار جان، دست جفا بر میان
در ره امید دل، پای وفا در حنا
بهر گریبان دل، دست تطاول دراز
وز پی دامان وصل، طول امل نارسا
بیغمت اوقات من، جمله به باطل گذشت
در غم بود و نبود، در سر چون و چرا
تخم محبت ز تو در ته خاک عدم
خرمن مهر و وفا از تو به باد فنا
قاعده دوستی، ضابطه دشمنی
آن ز تو ناقص اساس، وین ز تو محکم بنا
هم ز تو ناقص عیار، نقد دغا و دغل
هم ز تو بیاعتبار، سکه مهر و وفا
دور نگردی به سهو، یک نفس از خاطرم
با همه بیگانگی، چون سخن آشنا
تاب و توانم دگر، در غم و حسرت نماند
به که برم زین الم، بر در شاه التجا
شاه زمین و زمن سرو بهار چمن
رنگ گل و یاسمن، بوی شمال و صیا
قرت عین رسول چشم و چراغ بتول
فخر نفوس و عقول، نقد علی رضا
هم شرف بوتراب، هم خلف بوالحسن
هم لقب او را تقی، هم صفت او را تقا
گلشن امید را خار رهش شاخ گل
دیده خورشید را خاک درش توتیا
تا که نهاد آشیان بر سر دیوار او
شد به سعادت مثل سایه بال هما
دامن خود را فلک، گرد از آن کرده است
تا کف فیاض او پر کندش از عطا
درگه او را به خواب بیند اگر آفتاب
هست دگر تا ابد این سرو آن متکا
دامن اگر برزند خیمه اجلال او
هشت بهشت برین، دیده شود برملا
روضه پرنور او، بین که ببینی عیان
هر طرفش آفتاب جلوهکنان چون سها
درگه او ارجمند، قبه او سربلند
منظر او دلنشین، عرصه او دلگشا
خاک درش را اگر سرمه کند آفتاب
شب نشود بعد ازین پرده روی ضیا
سایه دیوار وی همچو بهشت برین
کم نکند چارفصل، جلوه فیض هوا
عرصه صحنش به حسن به ز بهار و چمن
جلوه گردش ز فیض به ز شمال و صبا
بر در او گر نهد چهره زرد آفتاب
بر رخ گلشن زند سیلی موج صفا
گر کند از خشت وی ماه فلک کسب نور
شب پس ازین نشنود طعنه روز از قفا
عرصه او بس وسیع، قبه او بس رفیع
آن ز ازل تا ابد، این ز سمک تا سما
گر ز قضا و قدر، بهر جلای بصر
گردی از آن خاک در سرمه مه تیره را
تا ابد ایمن شدی از سبل انخساف
وز ازل ایمن بدی، از رمد انمحا
دانه شبنم اگر بسپردش حفظ تو
گوهر دندان شود در دهن آسیا
عرصه جاه ترا وهم بگشت و نیافت
نه اثر از ابتدا، نه خبر از انتها
شرق زمینبوس تو، قد فلک ساخت خم
علت پیری نبود، موجب این انحنا
خلق تو گر خاصیت فاش کند در چمن
بعد شکفتن گلش غنچه شود از حیا
شبنم لطف تو گر یاد گلستان کند
کم نشود چارفصل جلوه نشو و نما
بحر کفت گر دهد مایه ابر بهار
خوشه پروین شود، حاصل برگ گیا
در صدف گل شود، قطره باران گهر
دست ترا گر سحاب یاد کند در سخا
زود تواند گذشت در هنر از آفتاب
گر نظر تربیت کم نکنی از سها
کفر اگر رخ نهد بردرت ایمان شود
در دو جهان کس ندید خوشتر ازین کیمیا
بیضه بیضا نهد شبپره در آشیان
گر اثر تربیت عام کنی چون هما
دفتر علم ترا، هفت فلک یک ورق
گلشن خلق ترا هشت چمن یک گیا
ای به کمال شرف گوهر یکتای دین
وی به جمال خرد لمعه نور خدا
عقل نخستین ترا، دایه علم و ادب
علم لدنی ترا، میاه فهم و ذکا
پرتو رای تو گر پرده گشاید ز روی
نور تجلی شود ظلمت جهل و شقا
گر ز ضمیرت کند مهر فلک کسب نور
ماه دهد همچو روز، دیده دل را جلا
پیش ضمیر تو گر سجده کند آفتاب
افکند از نور روز بر کتف شب ردا
بوسه روحالامین وقف کف پای تست
درخور هر دست نیست نازکی این حنا
خنده صبح شرف از نفس پاک تست
غنچه تبسم نکرد جز ز نسیم صبا
غنچه پژمردهایست خاطر فیاض لیک
از نفس پاک تو دارد امید نما
تیره ز افعال من نامه اعمال من
عاقبت حال من نیست به غیر از رجا
پر ز گنه دفترم، تیره رخ اخترم
خاک عدم بر سرم، گر ز تو نبود رضا
مهر تو در جان و دل، تخم تو در آب و گل
نیستم از خود خجل، در ره مهر و وفا
من سگ کوی توام، واله روی توام
زنده به بوی توام، همچو فنا در بقا
گرچه گنه کردهام، نامه سیه کردهام
مدح تو شه کردهام مایه روز جزا
از گنه بیحساب مهر تو دارم جواب
بس بودم این صواب معذرت هر خطا
گرچه ندارم هنر، مهر تو دارم اثر
هیچ نخواهم دگر، مایه همین بس مرا
تا به قضا و قدر، هست ره خیر و شر
باد به دامت قدر، باد به کامت قضا
شمارهٔ ۳۱ - مطلع پنجم: خلاف رأی تو بر عقل آن چنان دشوارشمارهٔ ۳۳ - در منقبت امام علیالنقی(ع): ز شوخی نه در دیده آیی نه در بر
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بیتو به زندان غم هیچ نجنبم ز جا
زلف تو زنجیر کرد موی به موی مرا
هوش مصنوعی: بدون تو، در حبس غم هیچ حرکتی نمیکنم. زلف تو مرا به مانند زنجیری به خود بسته است.
کس به کدامین امید از تو دلی خوش کند
عهد ندارد ثبات وعده ندارد وفا
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند با امید پرالطفی از تو دل خوش کند، زیرا پیمان و یا قولی که به تو داده شود همواره بیثبات و بدون وفاست.
سایه سودای او از سر ما کم مباد
زلف پریشان که هست سلسلهجنبان ما
هوش مصنوعی: دلباختگی ما از یاد او هرگز کم نشود، و آن زلف آشفتهاش که همچون رشتهای ما را به هم میبندد، همیشه در کار باشد.
او همه تن کبر و ناز ما همه عجز و نیاز
ای دل خام آرزو او ز کجا ما کجا
هوش مصنوعی: او تمام وجودش پر از خودبینی و لجبازی است، در حالی که ما در فقر و نیاز به سر میبریم. دل سادهدل من، چه آرزویی داری! او از کجا آمده و ما از کجا هستیم؟
روز وصالش نهشت شرم که بینم رخش
دل همه تن داغ من من همه داغ حیا
هوش مصنوعی: در روز وصال او، شرمنده هستم که زیبایی او را ببینم؛ زیرا قلب من پر از درد است و من خودم هم به خاطر حیا، دلم آتش گرفته است.
من به چه طالع دگر در دل او جا کنم
گریه من بیاثر ناله من نارسا
هوش مصنوعی: من نمیدانم با چه سرنوشتی باید در دل او جا بگیرم؛ چون اشکهایم بیفایدهاند و نالههایم ناتوان.
عمر نماند به کف، یار نیاید به چنگ
دل نشود ناامید، کام نگردد روا
هوش مصنوعی: زندگی کوتاه است و فرصتها به سرعت میگذرند، کسانی که دوست داریم ممکن است هرگز به دست نیایند. اما نباید ناامید شد و باید به دنبال برآورده شدن آرزوها و خوشبختی بود.
یار ز ما در گریز، چرخ به ما در ستیز
وین دل پر رستخیز خود ننشیند ز پا
هوش مصنوعی: دوست ما از ما فاصله گرفته و دنیا علیه ما در حال تلاطم است و دل پر از هیجان و احساس ما آرام نمیگیرد و بیقرار است.
از پی ما میکشد عشق کمان ستم
بر دل ما میزند غمزه خدنگ جفا
هوش مصنوعی: عشق به دنبال ماست و با تیرهای ستم بر قلب ما میزند و غمزههای جفای او، درد و رنجی به ما میآورد.
بسکه غم هجر او تفرقه در ما فکند
دربر من دل جدا سوزد و داغش جدا
هوش مصنوعی: به خاطر دلتنگی و غم جدایی او، اختلاف و جدایی در وجود ما به وجود آمده است. در قلب من، این درد و سوزش بهخودیخود وجود دارد و غم او به طور مستقل همیشه مرا میسوزاند.
گریه من همچو آب سرو قدش را ضرور
خنده او چون نمک داغ دلم را سزا
هوش مصنوعی: گریه من مانند آب به قد زیبا و بلند او نیاز دارد، در حالی که خنده او چون نمک داغ، برای دل من مناسب است.
خنده صبح مراست گریه غم در گلو
گریه شام مراست خنده غم بر قفا
هوش مصنوعی: صبح به من خنده میدهد و در دل شب، غمی در گلویم وجود دارد. در عوض شب، غم من به لبخند تبدیل میشود.
میروم از خویشتن، بسته کمر بهر من
بوی سر زلف یار نامه به بال صبا
هوش مصنوعی: دارم از خودم دور میشوم و در این حال، با کمر بسته و دلخوش به بوی خوش زلف محبوبم، نامهای به باد صبا مینویسم.
بوی کباب دلم مغز جگر میخورد
هان به حدیثم مباد گوش کسی آشنا
هوش مصنوعی: عطر کبابی که میپیچد، دل مرا به شدت آزار میدهد و به قدری این احساس شدید است که نمیخواهم کسی به این موضوع پی ببرد.
رفت ز عیشم شگون کردهام این آزمون
رنگ ندارد کنون در کف من این حنا
هوش مصنوعی: از لذت و شادی دور شدهام و حالا در این آزمایش، رنگی نمیبینم. در دستان من تنها این حنا باقی مانده است.
کس به کدام اعتماد دل به جهان خوش کند
عمر چنین بیدرنگ یار چنین بیوفا
هوش مصنوعی: هیچکس نباید به دنیا اعتماد کند و دلش را خوش بگذارد، زیرا عمر کوتاه است و یاران ممکن است بیوفا باشند.
کرد ز تاب ستم طاقت من پشت خم
گشت ز بس بار غم قامت صبرم دوتا
هوش مصنوعی: از شدت ستم و فشار، طاقت من به شدت کاهش یافته و به خاطر بار سنگین غم، توان ایستادگیام دوچندان شده است.
همچو کباب ضعیف گریه من بیسرشک
چون نفس صبحدم ناله من بیصدا
هوش مصنوعی: مثل کبابی که از ضعف آتش گرفته، گریه من بدون اشک است و مانند نفس صبح، نالهام بدون صداست.
نعمت الوان غم میرسدم دم به دم
گه ز نوال ستم گه ز عطای بلا
هوش مصنوعی: من به طور مداوم با نعمتهای گوناگون غم روبرو هستم؛ گاهی از ستمی که به من میشود، و گاهی از بخششهای پر زحمت و بلاهایی که به من میرسد.
گرد ره انتظار بوی سر زلف یار
آن تن ما را لباس، این دل ما را غذا
هوش مصنوعی: بوی دلپذیر زلف محبوب، در انتظار ماست و این بوی خوش، مانند لباسی برای جان ما و غذایی برای دل ماست.
حاصلم از خشک و تر اشکی و لخت جگر
بر سر این ماحضر هر دو جهان را صلا
هوش مصنوعی: حاصل و نتیجهام از روزگار پرتنش، اشکی و دلدردی است برای این حال و روز، و با صدای بلند به هر دو جهان خبر میدهم.
گریه تلاطم هنر، ناله تراکم اثر
دیده از آن در تعب سینه از آن در عنا
هوش مصنوعی: احساسات عمیق و هنر در هم تنیدهاند و غمهای ناشی از درد و رنج در دل انسانها نشانی از این تأثیرات دارد. نالهها و گلهها از مشکلات، نشاندهنده این است که این اثرگذاری حتی درون سینهها هم طنینانداز شده است.
زورق هستی شکست بس که درین بحر خورد
لطمه باد عدم سیلی موج فنا
هوش مصنوعی: کشتی زندگی به قدری آسیب دیده که در این دریا، باد عدم و موج فنا به آن ضربه میزنند.
عشق وجود مرا رونق دیگر فزود
خورد مس هستیم غوطه درین کیمیا
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که وجود من به شکلی تازه و پرسرزندگی تبدیل شود. ما در این کیمیا، مانند مس، در حال غوطهور هستیم.
چشم عدم روشن از گرد وجود منست
عشق به تدریج کرد خاک مرا توتیا
هوش مصنوعی: چشم ناپیدا و عدم به خاطر وجود من روشنی پیدا نمیکند، و عشق به آرامی و به تدریج مرا از خاک و خاکی بودنم به شرافت و بلندی رساند.
گو بشکن درد عشق یک به یکم استخوان
چند کند مغز من ناله نهان در عصا
هوش مصنوعی: بیا و درد عشق را یک به یک از وجودم بیرون کن، زیرا این درد به قدری زیاد است که مغز من را به زانو درآورده و آن را در درون خود پنهان کرده است.
یک سر مویی نماند در دل من جای عیش
چند کند کاوشم ناوک او جابهجا
هوش مصنوعی: در دل من هیچ جایی برای لذت و خوشی باقی نمانده است، حالا که تیر عشق او به من اصابت کرده و همه چیز را دگرگون کرده است.
ریشه امید من، حسرت جاوید من
آن یک ازل ابتدا، این یک ابد انتها
هوش مصنوعی: امید من به ریشهای بسیار ژرف و دیرینه برمیگردد که همواره در دل من زنده است. این امید از آغاز هستی شروع شده و به یک جاودانگی پس از مرگ من لینک میشود.
حسرت من جاودان، طاقت من ناتوان
بار ستم بیحساب تاب و توان بینوا
هوش مصنوعی: حسرت من همیشگی است و توان من ضعیف. بار سنگین ظلمی که بر دوش دارم، برایم غیرقابل تحمل است و ناتوانی من را بیشتر میکند.
ای به هلاک دلم، بسته کمر بر میان
وی به فریب دلم ریخته دامان بهپا
هوش مصنوعی: ای کسی که دل مرا به خطر انداختهای، کمر خود را به دور خود بستهای و به طرز فریبندهای دامن خود را بر پا کردهای.
از پی آزار جان، دست جفا بر میان
در ره امید دل، پای وفا در حنا
هوش مصنوعی: در پی آسیب زدن به روح، دست ظالمی بر درمیانه قرار گرفته است و در راه امید دل، پای وفاداری در رنگ حنا جای دارد.
بهر گریبان دل، دست تطاول دراز
وز پی دامان وصل، طول امل نارسا
هوش مصنوعی: برای رسیدن به دل، دستم را دراز کردهام و به دنبال وصل هستم، اما آرزوهایم بینتیجه و ناتمام است.
بیغمت اوقات من، جمله به باطل گذشت
در غم بود و نبود، در سر چون و چرا
هوش مصنوعی: بدون تو، زمان من بیفایده سپری شد. همواره در فکر غم و شادی بودم و در ذهنم درگیر سوالات بیپاسخ.
تخم محبت ز تو در ته خاک عدم
خرمن مهر و وفا از تو به باد فنا
هوش مصنوعی: محبت تو در دل من مانند دانهای است که در عمق زمین نشسته و به نتیجه نمیرسد. همچنین، تمامی دوستی و وفایی که از تو انتظار داشتم، به هدر میرود.
قاعده دوستی، ضابطه دشمنی
آن ز تو ناقص اساس، وین ز تو محکم بنا
هوش مصنوعی: قاعده دوستی را تو به خوبی میدانی، اما اصول دشمنی را فقط از تو میتوان فهمید. اساس دوستی تو هنوز ناپایدار است، در حالی که بنیاد دشمنیات محکم و استوار است.
هم ز تو ناقص عیار، نقد دغا و دغل
هم ز تو بیاعتبار، سکه مهر و وفا
هوش مصنوعی: تو، هم ناقص و کمارزش هستی و هم دروغ و فریب از تو بیاعتبار و بیپایه است. سکهای که نشانه محبت و وفاداری است، هم از تو به هیچ میارزد.
دور نگردی به سهو، یک نفس از خاطرم
با همه بیگانگی، چون سخن آشنا
هوش مصنوعی: در میان تمام غمها و دوریها، فکر تو همیشه در ذهنم هست و به نوعی آشنا به نظر میرسد، حتی اگر از هم بیگانه باشیم.
تاب و توانم دگر، در غم و حسرت نماند
به که برم زین الم، بر در شاه التجا
هوش مصنوعی: من دیگر تاب و تحملی ندارم؛ در این اندوه و حسرت نمیمانم. بهتر است که از این درد و رنج، به سوی درگاه شاه پناه ببرم.
شاه زمین و زمن سرو بهار چمن
رنگ گل و یاسمن، بوی شمال و صیا
هوش مصنوعی: سلطان زمین و زمان، درخت بلند و زیبا در بهار چمن است. رنگ گلها و یاسمنهای خوشبو، عطر و بوی نسیم شمال را به همراه دارد.
قرت عین رسول چشم و چراغ بتول
فخر نفوس و عقول، نقد علی رضا
هوش مصنوعی: چشم و روشنایی دختر پیامبر، فخر جانها و ذهنهاست و برتری او همچون ارزش واقعی و گرانبهایی است که امام علی (ع) به آن افتخار میکند.
هم شرف بوتراب، هم خلف بوالحسن
هم لقب او را تقی، هم صفت او را تقا
هوش مصنوعی: او هم دارای شرافت و مقام والای خود است، هم فرزند بوالحسن و هم دارای لقب تقی و هم با نام تقا شناخته میشود.
گلشن امید را خار رهش شاخ گل
دیده خورشید را خاک درش توتیا
هوش مصنوعی: باغ امید او را دشت پر از خار و موانع، و در مقابل، روزن روشنی را همچون خاکی میبیند که زیبایی آن را میپوشاند.
تا که نهاد آشیان بر سر دیوار او
شد به سعادت مثل سایه بال هما
هوش مصنوعی: زمانی که لانهام را بر بالای دیوار او ساخت، به خوشبختی مانند سایهای بر بال پرندهای بزرگ بود.
دامن خود را فلک، گرد از آن کرده است
تا کف فیاض او پر کندش از عطا
هوش مصنوعی: آسمان دامن خود را به دور میچرخاند تا برکات و نعمتهای فراوان را به آن ببخشد.
درگه او را به خواب بیند اگر آفتاب
هست دگر تا ابد این سرو آن متکا
هوش مصنوعی: اگر او را در خواب ببینیم، حتی اگر آفتاب در حال تابیدن باشد، دیگر این سرو (درخت) و آن متکا (بالش) تا ابد ثابت خواهند ماند.
دامن اگر برزند خیمه اجلال او
هشت بهشت برین، دیده شود برملا
هوش مصنوعی: اگر دامن عظمت او را بگشایند، بهشتهای هشتگانه به وضوح نمایان خواهد شد.
روضه پرنور او، بین که ببینی عیان
هر طرفش آفتاب جلوهکنان چون سها
هوش مصنوعی: به باغ یا مکانی که پر از نور و زیبایی است نگاه کن، در آنجا هر سو را که بنگری، مانند ستارهای درخشان، خورشید نور خود را میافشاند.
درگه او ارجمند، قبه او سربلند
منظر او دلنشین، عرصه او دلگشا
هوش مصنوعی: محل او با ارزش و بزرگ، سقف او بلند و با شکوه است. نمای او زیبا و دلچسب است و فضای او دلگشا و آزاد کننده است.
خاک درش را اگر سرمه کند آفتاب
شب نشود بعد ازین پرده روی ضیا
هوش مصنوعی: اگر خاک درب خانه را با تابش آفتاب زینت ببخشی، دیگر شب نمیشود و نور و روشنی همیشه در آنجا حاضر خواهد بود.
سایه دیوار وی همچو بهشت برین
کم نکند چارفصل، جلوه فیض هوا
هوش مصنوعی: سایه دیوار او مانند بهشت برین است و در هر چهار فصل سال، از زیبایی و نعمتهای هوا کاسته نمیشود.
عرصه صحنش به حسن به ز بهار و چمن
جلوه گردش ز فیض به ز شمال و صبا
هوش مصنوعی: محل حضور او با زیباییاش از بهار و گلزار هم زیباتر است و جلوهگریاش به دلیل نعمتها و برکتهایی که دارد از وزش بادهای شمال و نسیم صبا نیز بهتر است.
بر در او گر نهد چهره زرد آفتاب
بر رخ گلشن زند سیلی موج صفا
هوش مصنوعی: اگر در مقابل او صورت زرد آفتاب را ببینی، موجهای پاک و زیبا مثل سیلی بر صورت گلستان خواهد زد.
گر کند از خشت وی ماه فلک کسب نور
شب پس ازین نشنود طعنه روز از قفا
هوش مصنوعی: اگر ماه آسمان از خشت او نور شب را به دست آورد، از این پس روز هرگز از پشت سر به او طعنه نخواهد زد.
عرصه او بس وسیع، قبه او بس رفیع
آن ز ازل تا ابد، این ز سمک تا سما
هوش مصنوعی: فضای او بسیار گسترده است و گنبدش بسیار بلند. این فضا از آغاز تا پایان وجود دارد و آن، از زمین تا آسمان قابل مشاهده است.
گر ز قضا و قدر، بهر جلای بصر
گردی از آن خاک در سرمه مه تیره را
هوش مصنوعی: اگر تقدیر و از سرنوشت باعث شود که از آن سرزمین دور شوی، پس در دل خود، زیباییهای تاریک را همچنان باید داشته باشی.
تا ابد ایمن شدی از سبل انخساف
وز ازل ایمن بدی، از رمد انمحا
هوش مصنوعی: تا ابد از راههای فرو افتادن و سقوط در امان خواهی بود و از همین ابتدا نیز از دست رفتن و نابودی در امان بودی.
دانه شبنم اگر بسپردش حفظ تو
گوهر دندان شود در دهن آسیا
هوش مصنوعی: اگر دانه شبنم را بهخوبی حفظ کنی، تبدیل به گوهر باارزشی میشود که در دهن آسیاب، ارزشش مشخص میشود.
عرصه جاه ترا وهم بگشت و نیافت
نه اثر از ابتدا، نه خبر از انتها
هوش مصنوعی: فضای جاه و جلال تو را خیال و اندیشهای در بر گرفته و نه نشانی از آغاز آن پیدا است و نه خبری از انتهایش.
شرق زمینبوس تو، قد فلک ساخت خم
علت پیری نبود، موجب این انحنا
هوش مصنوعی: شرق زمین، به خاطر تو سجده میکند و قد آسمان بر اثر تو خم شده است. دلیل این انحنا، پیری نیست بلکه عشق و زیبایی توست که این تغییر را به وجود آورده است.
خلق تو گر خاصیت فاش کند در چمن
بعد شکفتن گلش غنچه شود از حیا
هوش مصنوعی: اگر زیباییهای تو به آشکارا نمایش داده شود، در این صورت گل پس از شکفتن در چمن از شرم و حیا به غنچه تبدیل خواهد شد.
شبنم لطف تو گر یاد گلستان کند
کم نشود چارفصل جلوه نشو و نما
هوش مصنوعی: اگر شبنم محبت تو یاد باغ و گلستان را در دل داشته باشد، این باعث نمیشود که جلوه و زیبایی چهار فصل از بین برود یا کم شود.
بحر کفت گر دهد مایه ابر بهار
خوشه پروین شود، حاصل برگ گیا
هوش مصنوعی: اگر دریا جوشش و آب و هوای بهاری را به ارمغان آورد، شاخ و برگ گیاهان به خوشهای از پروین تبدیل خواهد شد.
در صدف گل شود، قطره باران گهر
دست ترا گر سحاب یاد کند در سخا
هوش مصنوعی: اگر باران به یاد تو در حال سخاوت باشد، مانند گوهری در صدف میشوی.
زود تواند گذشت در هنر از آفتاب
گر نظر تربیت کم نکنی از سها
هوش مصنوعی: اگر در پرورش و تربیت خود دقت کافی نداشته باشی، زودتر از خورشید هم در هنر به تسلط میرسی.
کفر اگر رخ نهد بردرت ایمان شود
در دو جهان کس ندید خوشتر ازین کیمیا
هوش مصنوعی: اگر کفر (ناامیدی یا disbelief) در چهرهات بروز کند، برادرت ایمان پیدا میکند. در هیچ دو جهانی، کسی چیزی به زیبایی این کیمیا (عشق یا جاذبه) ندیده است.
بیضه بیضا نهد شبپره در آشیان
گر اثر تربیت عام کنی چون هما
هوش مصنوعی: پرندهای که شباهنگام به آشیانه خود برمیگردد، تخمهایی مانند تخممرغ سفید در آن قرار میدهد. اگر بتوانی به خوبی کسی را تربیت کنی، میتوانی او را به گونهای تربیت کنی که همانند پرندهای بزرگ و باشکوه شود.
دفتر علم ترا، هفت فلک یک ورق
گلشن خلق ترا هشت چمن یک گیا
هوش مصنوعی: دانش تو مانند یک دفتر است و هر کدام از هفت آسمان به مانند ورقهایی از آن دفتر است. زیباییهای موجود در عالم به اندازه گلهای یک باغ و با چمنها و گیاهان آن نیز قابل شمارش است.
ای به کمال شرف گوهر یکتای دین
وی به جمال خرد لمعه نور خدا
هوش مصنوعی: ای بهترین شخص با ویژگیهای شایسته و بیمانند در دین، تو به زیبایی حکمت، درخششی از نور خداوند هستی.
عقل نخستین ترا، دایه علم و ادب
علم لدنی ترا، میاه فهم و ذکا
هوش مصنوعی: عقل اولیه تو، معلم و پرورشدهنده علم و ادب است؛ دانشی که به صورت طبیعی و غریزی به تو داده شده، درک و هوش تو را به شکوفایی میرساند.
پرتو رای تو گر پرده گشاید ز روی
نور تجلی شود ظلمت جهل و شقا
هوش مصنوعی: اگر نور وجود تو پرده را کنار بزند، تابش آن باعث میشود که تاریکی جهل و بدبختی از بین برود.
گر ز ضمیرت کند مهر فلک کسب نور
ماه دهد همچو روز، دیده دل را جلا
هوش مصنوعی: اگر محبت آسمان از دل تو برخیزد، همانند نور ماه، چشم دل را روشنایی و زیبایی خواهد بخشید.
پیش ضمیر تو گر سجده کند آفتاب
افکند از نور روز بر کتف شب ردا
هوش مصنوعی: اگر آفتاب در مقابل وجود تو سجده کند، از نور روز بر دوش شب لباس میافکند.
بوسه روحالامین وقف کف پای تست
درخور هر دست نیست نازکی این حنا
هوش مصنوعی: بوسهای که فرشتگان بر پای تو میگذارند، آنقدر باارزش و خاص است که هر دستی نمیتواند آن را لمس کند. نازکی و ظرافت این حنا نشاندهنده لطافت و زیبایی توست.
خنده صبح شرف از نفس پاک تست
غنچه تبسم نکرد جز ز نسیم صبا
هوش مصنوعی: صبح با لطافت و زیباییاش شرف و ارزش خود را از نفس پاک و معطر تو میگیرد، زیرا تنها نیروی نسیم ملایم صبح است که غنچههای تبسم را میگشاید.
غنچه پژمردهایست خاطر فیاض لیک
از نفس پاک تو دارد امید نما
هوش مصنوعی: دل پژمرده و افسردهای است که با وجود سختیها و مشکلات، هنوز از نفس پاک و خوبی تو امید و انرژی میگیرد.
تیره ز افعال من نامه اعمال من
عاقبت حال من نیست به غیر از رجا
هوش مصنوعی: اعمال من سیاه و ناپسند است و در پایان، وضعیت من چیزی جز امید به رحمت نیست.
پر ز گنه دفترم، تیره رخ اخترم
خاک عدم بر سرم، گر ز تو نبود رضا
هوش مصنوعی: زندگی من پر از گناه است و چهرهام سیاه و غمگین، مانند ستارهای که در تاریکی قرار گرفته. اگر لطف و رضا تو نباشد، خود را در خاک و نابودی میبینم.
مهر تو در جان و دل، تخم تو در آب و گل
نیستم از خود خجل، در ره مهر و وفا
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو در وجود و قلب من جاری است و مانند دانهای در آب و خاک نیستم که از خودم خجالت بکشم؛ در مسیر عشق و وفا قرار دارم.
من سگ کوی توام، واله روی توام
زنده به بوی توام، همچو فنا در بقا
هوش مصنوعی: من مانند سگی در کوی تو هستم و مجذوب زیبایی تو. وجودم به عطر تو زنده است، همانند فنا در بقا.
گرچه گنه کردهام، نامه سیه کردهام
مدح تو شه کردهام مایه روز جزا
هوش مصنوعی: اگرچه من گناه کردهام و کارهای نادرست انجام دادهام، اما در عوض تو را ستایش کردهام و این ستایش برای من منبعی در روز قیامت خواهد بود.
از گنه بیحساب مهر تو دارم جواب
بس بودم این صواب معذرت هر خطا
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت تو، هر گناهی را که انجام دادهام، نادیده میگیرم و بر این باورم که این کافی است. از هر اشتباهی که مرتکب شدم، عذرخواهی میکنم.
گرچه ندارم هنر، مهر تو دارم اثر
هیچ نخواهم دگر، مایه همین بس مرا
هوش مصنوعی: هرچند که هنری ندارم، اما عشق تو در وجودم تأثیر زیادی دارد و دیگر چیزی نمیخواهم؛ همین عشق برای من کافی است.
تا به قضا و قدر، هست ره خیر و شر
باد به دامت قدر، باد به کامت قضا
هوش مصنوعی: هرچه که در مقدر است، چه خوب و چه بد، به تو بستگی دارد. امیدوارم آنچه برایت مقدر شده، خوشایند و خوشبختیآور باشد.