گنجور

شمارهٔ ۳۱ - مطلع پنجم

خلاف رأی تو بر عقل آن چنان دشوار
که کس به فرض محال از خدا شود بیزار
به فضل مرتبه ممتازی از عقول و نفوس
چنان که نور نظر در میانه انوار
نسیم مهر تو در باغ اعتقاد ضرور
چنانکه در چمن توبه آب استغفار
ز خلق خویش تو در رنج و خلق در راحت
در آب کشتی و مردم در آن میان به کنار
عدم نفوذ نمی‌کرد در مسام وجود
اگر ز حفظ تو بودی زمانه را دیوار
چو آفتاب خورد غوطه آسمان در نور
گر ارتفاع پذیرد ز درگه تو غبار
سپهر را نکند جز صلابت تو لگام
زمانه را نکند جز مهابت تو چدار
فلک به حکم تو می‌یابد از قضا اجری
زمین به امر تو می‌گیرد از فلک ادرار
دهد رواتب ارزاق خلق روز بروز
زمین که حاصل جود تو کرده است انبار
مطیع حکم عطای تو حارسان جبال
وکیل دست جواد تو خازنان بحار
عقول کامله را از ضمیرت استمداد
نفوس قادسه را از علومت استظهار
نهد رضای تو بر پشت چرخ توسن زین
کند نهیب تو در بینی زمانه مهار
برای حمله اثقال کارخانه تست
قضا که کرده سماوات هفتگانه قطار
شهاب چرخ برین سرکشیده می‌آید
که تا به بزم تو یابد چو شمع استقرار
چو شمع بزم ترا بیند ایستاده ز دور
ز انفعال به باد فنا رود چو شرار
گر آسمان همه تن آفتاب گردیدی
به روضه تو مشابه شدی ولی دشوار
ور آفتاب به چرخ نهم شدی بودی
شبیه تو چو شوی بر سمند قدر سوار
تبارک‌الله از آن نازنین سمند که هست
به گاه جلوه چو طاووس مست در رفتار
چو برق کوه‌نورد و چو باد بحر سپر
چو شعله در حرکات و چو فتنه در آثار
سمند شوخ مزاج تو شعله پروازیست
که جز نگاه ترا دست کم دهد به چدار
به‌گاه پویه ملایم رود چنان در راه
که آب نغمه مگر می‌رود به جدول تار
سبکروی که نیابد به غیر آسایش
به فرض اگر به‌رگ جان کند چو ناله گذار
اثاره‌ای ز پیش دود دوده صحرا
شراره‌ای ز سمش برق خرمن کهسار
چو شعله وقت فراز و چو قطره گاه نشیب
چو عشره خوش حرکات و چو جلوه خوش رفتار
چو نبض معتدلش جست‌وخیز متناسب
چو نشئه در رگ دل‌ها دویدنش هموار
گهی چو رنگ عدویت پریده در عالم
گهی چو نام نکویت دویده در اقطار
به‌روی برگ گلش گر گذر فتد بدود
سبک چنانکه دود موج خنده بر لب یار
بود ز گرد شتابش عبیر بر دم و یال
بود ز خون درنگش به‌پا و دست‌نگار
نزاکت گره دم چنانکه پنداری
که آب نغمه گره گشته است بر رگ تار
چو عمر مدت غفلت سوارش از نرمی
رسد به منزل و آگاه نیست از رفتار
به‌گاه دو ز عرق‌نم نمی‌دهد کفلش
که شعله را ننشسته است ژاله بر رخسار
اگر به پست و بلند زمانه‌اش تازی
چنان رود که نجنبد علاقه دستار
هلال نعل که گر بر سپهرش انگیزی
فتد ز پویه به چرخ چهارمش چو گذار
چنانکه آینه بر روی ماه نو گیرند
هلال زار شود آفتاب آینه‌وار
صریر خامه کاتب به وصف سرعت او
دود به جاده مسطر چو نغمه بر رگ تار
به پشت وی نتواند نشست کس جز تو
که غیر نور نگردد کسی به شعله سوار
خدایگانا دارم جدا ز خاک درت
چنان دلی که به حالش جهان بگرید زار
چو شمع بارگهت روشنست سوز دلم
شبانه‌روز که روز منست هم شب تار
به یاد جوی روان روز و شب در آن فردوس
مرا ز دیده روانست اشک لیل و نهار
فراق صحن و خیابان مشهدم دارد
ز صحن چرخ و خیابان کهکشان بیزار
فلک ندانم ازین پس دگر چه خواهد کرد
به من شود اگر از تازه باز کینه‌گذار
فکند دور به‌زاری از آن درم یارب
به روز من بنشیند فلک به‌زاری زار
دو دست بی‌تو به‌سر می‌زنم چه چاره کنم
که رفت کار من از دست و دست من از کار
شمار کار خود از روزگار برگیرم
به دامن تو زنم دست چون به روز شمار
فلک ز رشک بمیرد چو درگهت بوسم
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار
اگر رسم به وصال درت عجب نبود
بر آسمان ز زمین می‌رود همیشه غبار
اگرچه دوری از آن خاک در ضروری بود
که هست دوری خورشید ذره را ناچار
ولیک دارم امیدی که از توجه تو
تن ضعیف من آنجا شود به خاک مزار
به هرکجا که شود خاک این تن زارم
فلک اگر کشدم پیش آرزو دیوار
گمان به بال و پرشوق آنقدر دارم
که ذره ذره به سوی تو برپرد تن زار
بدان خدای که در ملک نیستی یکسر
متاع معرفتش ریختست در بازار
بآن نهفته که در هرچه بنگری پیداست
بدان ندیده که پر کرده عالم از دیدار
بآن قدیم که در دور باشی از قدمش
ازل دوان به دیار ابد برد زنهار
بدان حکیم که در کارگاه قدرت نیست
به‌عون حکمتش ایجاد ذره بیکار
بدان علیم که در عرض جلوه‌گاه ظهور
ز علم اوست ازل تا ابد یکی طومار
بدان کریم که از نیم رشحه بنشاند
ز دشت عصیان چندانکه خاستست غبار
بدان رحیم که در موج‌خیز رحمت او
گناه هر دو جهان همچو خس فتد به کنار
بدان حلیم که برروی ما نمی‌آرد
به ناسپاسی چندانکه می‌کنیم اقرار
بدان غفور که در هر نفس فروشوید
سیاهرویی ما را به آب استغفار
به صانعی که دهد مشت خاک را دانش
به مبدعی که دهد موج باد را گفتار
به قادری که به پیش محیط قدرت او
زمان ازل به ابد نقطه‌ایست از پرگار
به نور او که باو روشن است ظلمت و نور
به فیض او که بدو خرم است جنت و نار
به لوح او که گشاید به روی جان دفتر
به کلک او که نویسد به لوح دل اسرار
به امر او که باو ملک عقل گشت آباد
به نهی او که ازو راه نفس شد هموار
به جود او که نه افلاک را به یک جوشش
ز نیم قطره برانگیخت چون ز بحر بخار
به ستر او که ز چشم نظارگان سپهر
به روی زشتی اعمال ما کشد دیوار
به عفو او که ببخشد گناه و نگذارد
به زیر بار خجالت خمیده قامت زار
به فضل او که به ما از بهشت و حور و قصور
جزای طاعت ناکرده می‌نهد به کنار
به قهر او که ز بیمش شکسته رنگ خزان
به لطف او که به یادش شکفته روی بهار
به خشم او که به هیچش زبانه ننشیند
مگر ز قطره اشک دویده بر رخسار
به وصف او که در آغوش نطق تن ندهد
مگر هم او به زبان اثر کند اظهار
به کنه او که نقاب از جمال نگشاید
مگر به حجله علمش که هست آینه‌دار
به شبه او که ندیدست عقل صورت او
مگر به بتکده وهم بر در و دیوار
به راه او که ز خار قدم دماند گل
به شوق او که به راه نفس فشاند خار
به عشق او که خرد ذره را به خورشیدی
به وصل او که برد قطره را به دریا بار
به پله‌پله تجرید و سلم توحید
به پایه‌پایه معراج احمد مختار
به رهروی که کند عقل خار راهش را
به جای دسته گل زیب گوشه دستار
به خواجه‌‌ای که پی حفظ، جبرئیل امین
چو عنکبوت شدش پرده‌دار بر در غار
به سروری که شرف در پناه او بردند
ز سروران دو عالم مهاجر و انصار
به صفدر صف هیجای لافتی الا
که در قلمرو دین هم سرست و هم سردار
به موج جوهر تیغش که شاهدان ظفر
به گرد چهره برندش به جای طره به کار
به چین ابروی خشمش که از مهابت او
اجل به سایه شمشیر می‌برد زنهار
بدان سفینه عصمت که جز به رهبریش
کسی ز ورطه حیرت نمی‌رود به کنار
به پاکدامنی آب گوهر عصمت
که پای شبهه به گردش نکرده است گذار
به فیض یازده گلبن که این دو گلبن را
علیست آب روان و بتول گلبن زار
بدان چهارده نخل بلندسایه فکن
که هست گلشن عصمت از آن همیشه بهار
به پایه تو که افلاک را شمارد ننگ
به سایه تو که از آفتاب دارد عار
به مدحت تو که پهلو نمی‌دهد به سخن
به نعمت تو که تن در نمی‌دهد به شمار
به قدر خیمه جاهت که آسمان بلند
به دامنش نتواند نشست همچو غبار
به درگه تو که نام سپهر گیرد پست
به روضه تو که حرف بهشت گیرد خوار
به راه کوی تو کش بال‌گسترند ملک
که پا نهند به صد ناز بر سرش زوار
به حسرتم که ز وصف تو می‌تپد بر خویش
به طاقتم که ز نام تو می‌رود از کار
به صبر من که ز آوازه می‌شود معزول
به ضعف من که زاندازه می‌شود بیمار
به این دمم که بگیرد ز صحبت همدم
به این غمم که بمیرد ز دیدن غمخوار
به رغبتم که به سامان ترش کند حرمان
به محنتم که پریشان‌ترش کند تیمار
به فرقتم که نمایان‌ترش کند دوری
به حسرتم که فراوان‌ترش کند دیدار
به داغ من که بگیرد ز نام مرهم روی
به درد من که به داروی کس ندارد کار
به غربت سفر «اهبطوا» ز درگه قرب
که بازگشت ندارد در او یکی ز هزار
به زورقی که برای نجات طوفانی
میان لجه طوفان گشوده است کنار
به ذوق بلبل گلزار آتش نمرود
که شعله شعله گلش می‌دمید از دستار
به چشم بستن امید پیر کنعانی
که بوی پیرهنش تازه می‌کند گلزار
به عزتی که به یوسف رسید در ته چاه
که شد به پله معراج در شرف طیار
به حسرتی که زلیخا بهار کرد خزان
به رحمتی که خزانش گرفت بوی بهار
به حرف عشق که دارد کلیم را الکن
به بوی عشق که گردد مسیح از او بیمار
به ناز حسن که آید به گوش «ارنی» گوی
ز «لن ترانی» او ذوق مژده دیدار
به دست صبر که هرگز نمی‌رسد به عنان
به پای شوق که آید برهنه بر سر خار
به حرف عقل که نشنیده می‌کند دلگیر
به درس عشق که ناخوانده می‌شود تکرار
به کاردانی حسن و به ساده‌لوحی عشق
به شوق شعله بی‌صبر و آهنین دیوار
به زود سیری وصل و گرسنه چشمی هجر
به ناگواری کام و به ناگزیری کار
به لذت دم آبی که در دهان آید
گه مشاهده کنج لب مکیدن یار
به تنگ‌گیری امید و دلگشایی یأس
به خاکساری عجز و به نخوت پندار
به شرمگینی حسرت به ترزبانی میل
به ناتوانی حیرت به لذت دیدار
به بردباری تمکین به سرگرانی ناز
به پرده‌داری ناموس و دیده‌بانی عار
به کبریای تحمل به طمطراق شکوه
به احتراز متانت به احتمال وقار
به برگشایی آغوش مرگ یعنی تیغ
به قامت اجل ایستاده یعنی دار
به نخل صورت شیرین که شد به معجز عشق
به آب تیشه فرهاد سبز در کهسار
به رشد ناقه لیلی که راه وادی وصل
به پای گمشدگی برد تا به منزل یار
به حق این همه سوگندهای کذب‌گداز
که جز به قوت صدق است حمل آن دشوار
که گر مراد دو عالم جدا ز خاک درت
نهد زمانه جزای صبوریم به کنار
چنان به کام جهان آستین برافشانم
که برفشاند دامن کسی به مشت غبار
اگر فلک ندهد کام من ز خاک درت
به نیم ناله برآرم ز هفت چرخ دمار
ز وصل دوست چه گل چیند آنکه از حسرت
به پای او نفس واپسین نکرد نثار
جدا ز درگهت این صبر هم از آن کردم
که هست در کف شوقم گلی از آن گلزار
دمار اگر ز فلک برنیاورم زانست
که راضیم ز بهاران کنون به بوی بهار
فلک مرا ز خراسان از آن به دور افکند
که در عراق کند گرم یوسفم بازار
هوای روضه پاک تو رخصتم زان داد
که داشت درگه معصومه قمم در کار
کدام درگه درگاه نقد آل بتول
که می‌کند فلک اینجا به بندگی اقرار
نهال گلشن موسای جعفر کاظم
که داده چرخ به دستش کفالت تو قرار
سمی بضعه پیغمبر آنکه دست قضا
نهاده چون تو گلش بهر تربیت به کنار
عراق از شرف خاک اوست فخر جهان
قم از صفای عمارات اوست چون گلزار
چراغ روضه عالیش سبع سیاره
غلام گنبد زیبایش تسعه دوار
به گاه جوش زیارت درین خجسته حریم
فرشته راه نیابد ز کثرت زوار
شهاب نیست که می‌ریزد آسمان هرشب
ز نقد خویش برین بارگاه بهر نثار
ولیک یک‌یک از آن ریزد این تنک مایه
که کم مباد شود نقد و ماند از ایثار
به جنب شمسه او آفتاب را چه محل
به پیش آینه نتوان به باد داد غبار
فلک به زیر زمین مهر پرورد هر شب
بدان هوس که برابر کند به او یکبار
چو روبروی کند با ویش به وقت زوال
ز شرم همسریش بر زمین زند ناچار
چنان ز عکس عمارات او صفا عامست
که فیض دیدن گل می‌دهد نظاره خار
عموم فیض به حدیست اندرین کشور
که سبزه درنظر آید ز دیدن زنگار
در او ندیده کسی هیچ امتیاز فصول
که هست سبزه و گل از بهار تا به بهار
چه جلوه است که شمشاد قامتان دارند
مگر بهشت برین است این قیامت زار
ز بس ندای قم آید پی طواف درش
به گوش مردم این شهر از صغار و کبار
از آن سبب ز قضا از پی تشرف خلق
به قم ملقب گردید این خجسته دیار
ز فیض بی‌عدد خاکبوسی حرمش
ز بس طبیعت من صاف گشته آینه‌وار
به حجله‌گاه خیالم ز عکس عالم غیب
رموز غیبی نقش است بر در و دیوار
زدود صیقل موج هوا چو آینه‌اش
گر از جفای اعادی به دل نشست غبار
چه فیض‌ها که نبردم از این خجسته مقام
چه کام‌ها که ندیدم درین ستوده دیار
یکی ز جمله فیوضات این مقام اینست
که مشت خاک من اینجا به کیمیاست دچار
چه کیمیا، شرف خدمت مربی روح
چه کیمیا، اثر صحبت مروج کار
اگرچه عالم عالم در و گهر آورد
ز بحر خاطر، غواص فکرتم به کنار
هنوز شور سخن در سرست زآنکه بود
دلم به مدحت استاد مایل گفتار
جهان فضل و کمالات صدر شیرازی
که خاک خطه شیراز ازوست فیض آثار
فلک به مکتب فضلش ز تخته خورشید
بسان طفل گرفتست لوح زر به کنار
ستاره نیست برین سطح نیلگون چندین
که صفحه‌ایست پر از عقدهای خامه نگار
سپهر منصفش آورده تا که بگشاید
کلید فکرت این حل مشکل اسرار
گه بیان چو نشیند به مسند تدریس
رموز معنی می‌خیزد از در و دیوار
گه افاده معنی به مسند تعلیم
چو شرح و بسط نماید غوامض افکار
ز استماع معانی بود تلامذه را
ز بس گهر صدف گوش پردر شهوار
قلم به کف چو نشیند که تا کند تحریر
رموز غیبی و اسرار عالم انوار
بود قلم به کف وی غلامکی غواص
که از میانه دریا در آورد به کنار
بنازمش که غزالان دشت معنی را
چنین حریص شکاری همی بود در کار
ربوده است به چوگان فکر گوی کمال
بلی رباید صد گو چنین یگانه سوار
کجاست بوعلی و آن فظانت و دقت
به پیش فطرت او تا کند به عجز اقرار
گر او مروج آثار علم می‌نشدی
همی بماندی نامی ز علم عنقاوار
چنان فصیح بیانی که گاه تقریرش
عجب اگر نکند درک صورت دیوار
ارسطویی همه دارد ولی ز فقر و فنا
ارسطویی که ندارد سکندری در کار
چو او که دارد شاگرد مخلص یکرنگ؟
چو من که دارد استاد مشفق غمخوار؟
متاع کاسد من زو گرفت نرخ بلند
رواج یوسف من کرد گرم ازو بازار
کنون جدا ز تو ای پادشاه دنیی و دین
درین دیار بدین روضه دارم استظهار
ولی همان ز درت کم نمی‌کنم امید
که هست از کرمت آرزوی من بسیار
دراز شد سخنت همچو درد دل فیاض
به ختم کوش که ان الملال فی‌الاکثار
خدایگانا شد بیست سال افزون‌تر
که این قصیده مرا می‌خلد به خاطر زار
سروده بودم ازین پیش نغمه چندی
که کم ز ناله بلبل نبود در گلزار
ولیک همت سرشار من برینم داشت
که خون تازه‌تر از گل چکانم از منقار
اگرچه خون نوا تازه می‌چکد ز لبم
به نیش حسرت دیرین گشودم این رگ تار
میی ز نشئه عرفی به ساغرم کردند
وگرنه من که و تاب و تحمل این بار
شراب شیشه شیراز خورده‌ام اینست
که ناله‌ام شده از مستی این چنین سرشار
روان بلبل شیراز شاد باد که من
به طور ناله او بس فزوده‌ام اطوار
جواب ترجمه‌الشوق چون ز اعجازست
خطاب معجزه‌الشوق خواهد از احرار
چو این قصیده به کام دلم تمامی یافت
خدا کند که دران روضه با دل افگار
به مجمعی که بود نسخه قضا و قدر
به محفلی که بود آبروی عرض شمار
به دست نسخه مدح و به لب ترانه عشق
به دیده گریه شوق و به سینه ناله زار
دهم ز سوز درونی برون ز دل این خون
کنم به ناله زاری روایت این اشعار
که آتش افتد در جان نقش و فرش حریم
که آب گردد در چشم صورت دیوار
به جز رضای تو چون کام دل نمی‌دانم
حدیث جایزه هرگز نمی‌کنم اظهار
متاع مهر تو هرگز مباد کم ز دلم
که هست مایه سودای من درین بازار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خلاف رأی تو بر عقل آن چنان دشوار
که کس به فرض محال از خدا شود بیزار
هوش مصنوعی: این موضوع به قدری سخت و غیرقابل قبول است که حتی کسی نمی‌تواند به طور فرضی از وجود خداوند نفرت ورزد.
به فضل مرتبه ممتازی از عقول و نفوس
چنان که نور نظر در میانه انوار
هوش مصنوعی: به برکتِ درجه‌ای والا از عقل‌ها و روح‌ها، مانند نوری که میان دیگر نورها می‌درخشد.
نسیم مهر تو در باغ اعتقاد ضرور
چنانکه در چمن توبه آب استغفار
هوش مصنوعی: نسیم محبت تو در باغ ایمان ضروری است، همان‌طور که در چمن، آب توبه و استغفار اهمیت دارد.
ز خلق خویش تو در رنج و خلق در راحت
در آب کشتی و مردم در آن میان به کنار
هوش مصنوعی: تو از دست مردم به سختی و زحمت افتاده‌ای، در حالی که آن‌ها در آرامش و راحتی به سر می‌برند. تو در حال تلاش و کشتی‌گیری هستی و آن‌ها در همان حال، در کنار تو ایستاده‌اند و به تماشا می‌پردازند.
عدم نفوذ نمی‌کرد در مسام وجود
اگر ز حفظ تو بودی زمانه را دیوار
هوش مصنوعی: اگر تو نبودی و حمایتت از زمانه، وجود و هستی نمی‌توانست به این شکل به ما نفوذ کند و تحت تأثیر قرار بگیرد.
چو آفتاب خورد غوطه آسمان در نور
گر ارتفاع پذیرد ز درگه تو غبار
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید نور خود را به آسمان می‌تاباند، اگر آسمان به عرش تو نزدیک شود، باز هم از نور تو غبار آن حضوری را احساس می‌کند.
سپهر را نکند جز صلابت تو لگام
زمانه را نکند جز مهابت تو چدار
هوش مصنوعی: فلک به جز قوت و استحکام تو قابل کنترل نیست و زمان هم نمی‌تواند جز به واسطه بزرگی و عظمت تو به سمت مشخصی هدایت شود.
فلک به حکم تو می‌یابد از قضا اجری
زمین به امر تو می‌گیرد از فلک ادرار
هوش مصنوعی: آسمان به فرمان تو به قضا و قدر عمل می‌کند و زمین نیز به دستور تو از آسمان تاثیر می‌پذیرد.
دهد رواتب ارزاق خلق روز بروز
زمین که حاصل جود تو کرده است انبار
هوش مصنوعی: هر روز به مردم روزی و نعمت می‌دهد و این ثروت و برکت که در زمین وجود دارد، نتیجه بخشندگی توست.
مطیع حکم عطای تو حارسان جبال
وکیل دست جواد تو خازنان بحار
هوش مصنوعی: تو در برابر فرمان و عطای تو مانند نگهبانان کوه هستی و وکیلی که بر زمین تسلط دارد، و دست تو همانند خزانه‌داران دریاهای بیکران است.
عقول کامله را از ضمیرت استمداد
نفوس قادسه را از علومت استظهار
هوش مصنوعی: از فکر کامل خود برای کمک گرفتن استفاده کن و از دانش و علمتان برای بهره‌برداری از روح‌های توانمند یاری بگیر.
نهد رضای تو بر پشت چرخ توسن زین
کند نهیب تو در بینی زمانه مهار
هوش مصنوعی: اگر بخواهی خواسته‌های تو را بر گردونه‌ی زندگی قرار دهم، بایستی صدای تو را به گوش زمان برسانم و بر آن چیره شوم.
برای حمله اثقال کارخانه تست
قضا که کرده سماوات هفتگانه قطار
هوش مصنوعی: برای حمله به نیروهای سنگین کارخانجاتی که آزمایش قضا را انجام داده‌اند، آسمان‌های هفت‌گانه در حال حرکت هستند.
شهاب چرخ برین سرکشیده می‌آید
که تا به بزم تو یابد چو شمع استقرار
هوش مصنوعی: شهاب از آسمان با سرعت می‌آید تا در محفل تو جا بگیرد، مانند شمعی که در یک مراسم روشن می‌شود و برقرار می‌ماند.
چو شمع بزم ترا بیند ایستاده ز دور
ز انفعال به باد فنا رود چو شرار
هوش مصنوعی: وقتی کسی تو را از دور مانند شمع ببیند که در مجالس نورافشانی می‌کنی، اگر بی‌تحرک بمانی، مانند شعلۀ آتش به سرعت به فنا می‌روید.
گر آسمان همه تن آفتاب گردیدی
به روضه تو مشابه شدی ولی دشوار
هوش مصنوعی: اگر آسمان به طور کامل تبدیل به خورشید شود و تمام نور و روشنی خود را به زمین بیاورد، باز هم نمی‌تواند به زیبایی و شکوه باغ تو برسد، این کار بسیار سختی است.
ور آفتاب به چرخ نهم شدی بودی
شبیه تو چو شوی بر سمند قدر سوار
هوش مصنوعی: اگر خورشید را به آسمان برانم، تو نیز به مانند او بر اسب قدرتمند سوار می‌شوی.
تبارک‌الله از آن نازنین سمند که هست
به گاه جلوه چو طاووس مست در رفتار
هوش مصنوعی: خدا را سپاس که آن اسب زیبا در زمان ظهور، مانند طاووس با وقار و مستی رفتار می‌کند.
چو برق کوه‌نورد و چو باد بحر سپر
چو شعله در حرکات و چو فتنه در آثار
هوش مصنوعی: مانند برق که کوه‌نوردی را به سرعت پیش می‌برد و مانند بادی که دریا را تحت تأثیر قرار می‌دهد، با حرکتی پرشور شبیه شعله و چنان ناآرامی که آثارش را برجا می‌گذارد، به جلو می‌روم.
سمند شوخ مزاج تو شعله پروازیست
که جز نگاه ترا دست کم دهد به چدار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اسب بازیگوش و سرکش تو مانند شعله‌ای است که در آسمان پرواز می‌کند و تنها با نگاه تو به او ارزش می‌دهد و دیگران او را نادیده می‌گیرند.
به‌گاه پویه ملایم رود چنان در راه
که آب نغمه مگر می‌رود به جدول تار
هوش مصنوعی: وقتی آب رود به آرامی در حرکت است، به ‌نحوی در مسیرش جریان دارد که گویی نغمه‌ای دلنشین از خود درمی‌آورد و به شکل جویبار عبور می‌کند.
سبکروی که نیابد به غیر آسایش
به فرض اگر به‌رگ جان کند چو ناله گذار
هوش مصنوعی: انسانی که از آرامش و آسایش دور باشد، حتی اگر در سختی و درد هم زندگی کند، نمی‌تواند به آرامش واقعی دست پیدا کند. او هرگز نمی‌تواند از زندگی پر از اضطراب و ناراحتی رها شود و همیشه در درونش ناله می‌زند.
اثاره‌ای ز پیش دود دوده صحرا
شراره‌ای ز سمش برق خرمن کهسار
هوش مصنوعی: آتشینی از دودی که در بیابان بلند می‌شود و جرقه‌ای ناشی از ضربه سم اسب که به درختان و مزارع آسیب می‌زند.
چو شعله وقت فراز و چو قطره گاه نشیب
چو عشره خوش حرکات و چو جلوه خوش رفتار
هوش مصنوعی: زمانی که شعله بالا می‌رود و گاه مانند قطره پایین می‌آید، نشان از حرکات زیبا و رفتاری چشم‌نواز دارد.
چو نبض معتدلش جست‌وخیز متناسب
چو نشئه در رگ دل‌ها دویدنش هموار
هوش مصنوعی: وقتی نبض او به طور منظم و آرام می‌زند، حرکات او هماهنگ و متناسب است و مانند نشئه‌ای در رگ‌های دل‌ها، با لطافت و سادگی جریان دارد.
گهی چو رنگ عدویت پریده در عالم
گهی چو نام نکویت دویده در اقطار
هوش مصنوعی: گاه به وضوح زیبایی و جذابیت تو در جهان دیده می‌شود و گاه نام نیک تو در همه جا پخش شده و به گوش می‌رسد.
به‌روی برگ گلش گر گذر فتد بدود
سبک چنانکه دود موج خنده بر لب یار
هوش مصنوعی: اگر نسیمی بر روی گلبرگ‌هایش بوزد، مانند دودی سبک و نرم به سرعت به پرواز درخواهد آمد، چنانکه لبخند بر لب دوست ظاهر می‌شود.
بود ز گرد شتابش عبیر بر دم و یال
بود ز خون درنگش به‌پا و دست‌نگار
هوش مصنوعی: از سرعت حرکتش عطرش در فضا می‌پیچید و خون درنگش بر پا و دستانش نقش می‌بست.
نزاکت گره دم چنانکه پنداری
که آب نغمه گره گشته است بر رگ تار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به لطافت و ظرافت صدای نوا یا موسیقی اشاره می‌کند، به گونه‌ای که احساس می‌شود صدای موزون و خوش آهنگ مانند آبی است که به آرامی بر روی تارهای ساز می‌رقصد. این تصویر نشان‌دهندهی دلنشینی و زیبایی ایجاد شده از ترکیب صدا و ساز است.
چو عمر مدت غفلت سوارش از نرمی
رسد به منزل و آگاه نیست از رفتار
هوش مصنوعی: وقتی که عمر ما در حالت غفلت و بی‌خبری سپری می‌شود، ناگهان به جایی می‌رسیم که متوجه تغییرات و اعمال خود نیستیم.
به‌گاه دو ز عرق‌نم نمی‌دهد کفلش
که شعله را ننشسته است ژاله بر رخسار
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی که عرق از بدنش میریزد، کمرش نمی‌تواند نشانه‌ای از خستگی یا ضعف را نشان دهد، زیرا قطرات شبنم بر چهره‌اش به مانند شعله‌ای که خاموش نشده است، درخشش دارند.
اگر به پست و بلند زمانه‌اش تازی
چنان رود که نجنبد علاقه دستار
هوش مصنوعی: اگر کسی به چالش‌ها و تغییرات زندگی بی‌تفاوت باشد و در مقابل آن‌ها هیچ واکنشی نشان ندهد، نشان‌دهنده‌ی عدم توجه به شرایط و اوضاعی است که در آن قرار دارد.
هلال نعل که گر بر سپهرش انگیزی
فتد ز پویه به چرخ چهارمش چو گذار
هوش مصنوعی: اگر هلال نعل را در آسمان به حرکت درآوری، آنچنان خواهد بود که گویی بر گردونه‌ای از چرخ‌ها قدم می‌گذارد.
چنانکه آینه بر روی ماه نو گیرند
هلال زار شود آفتاب آینه‌وار
هوش مصنوعی: زمانی که آینه تصویر ماه نو را به خود می‌گیرد، در آن لحظه آفتاب هم به‌طور شگفت‌انگیزی همانند آینه می‌درخشد.
صریر خامه کاتب به وصف سرعت او
دود به جاده مسطر چو نغمه بر رگ تار
هوش مصنوعی: صدای قلم نویسنده، به خاطر سرعتش، مانند دود بر جاده‌ای صاف و روشن، شبیه نغمه‌ای که بر روی تار موسیقی می‌نشیند.
به پشت وی نتواند نشست کس جز تو
که غیر نور نگردد کسی به شعله سوار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز تو نمی‌تواند به پشت او بنشیند، زیرا کسی دیگری به اندازه‌ی تو نمی‌تواند به شعله‌ای که سوار شده نور ببخشد.
خدایگانا دارم جدا ز خاک درت
چنان دلی که به حالش جهان بگرید زار
هوش مصنوعی: ای خداوند، من دلی دارم جدا از خاک و زمینت که حتی جهان به حال آن دل، با گریه و اندوه بیافتد.
چو شمع بارگهت روشنست سوز دلم
شبانه‌روز که روز منست هم شب تار
هوش مصنوعی: شمعی که در حضورت روشن است، نشان از عشق و شوق من دارد که شب و روز، دل من را می‌سوزاند. برای من، روز و شب هر دو تاریک‌اند، جز زمانی که در کنار تو هستم.
به یاد جوی روان روز و شب در آن فردوس
مرا ز دیده روانست اشک لیل و نهار
هوش مصنوعی: در روز و شب، خاطرات و یادهایم همچون جوی روان از چشمانم جاریست و این اشک‌ها نماد حسرت‌ها و دردی است که در دل دارم.
فراق صحن و خیابان مشهدم دارد
ز صحن چرخ و خیابان کهکشان بیزار
هوش مصنوعی: دوری از حرم و خیابان مشهد برای من طاقت‌فرساست؛ فضایی که در آن هستم، با زیبایی‌های آسمان و کهکشان، برایم ناگوار و خسته‌کننده است.
فلک ندانم ازین پس دگر چه خواهد کرد
به من شود اگر از تازه باز کینه‌گذار
هوش مصنوعی: نمیدانم آسمان در آینده چه سرنوشتی برای من رقم می‌زند اگر آن که از ابتدا دشمنی‌اش را تازه کند، دوباره به کینه ورزی‌اش ادامه دهد.
فکند دور به‌زاری از آن درم یارب
به روز من بنشیند فلک به‌زاری زار
هوش مصنوعی: زمانی که من در حال درد و اندوه هستم، ای کاش روزی از آن درگاه رحمت، فردایی بهتر به من الهام شود و آسمان نیز حال و روزم را درک کند و به سوگ من بنشیند.
دو دست بی‌تو به‌سر می‌زنم چه چاره کنم
که رفت کار من از دست و دست من از کار
هوش مصنوعی: بی‌تو می‌کوشم و تلاش می‌کنم، اما چه کنم که همه چیز از کنترل من خارج شده و به وضعیت ناگوار رسیده است.
شمار کار خود از روزگار برگیرم
به دامن تو زنم دست چون به روز شمار
هوش مصنوعی: من کارهایم را از روزها به حساب می‌آورم و دست خود را به دامن تو می‌زنم، همان‌طور که روزها را می‌شمارم.
فلک ز رشک بمیرد چو درگهت بوسم
چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر حسادت می‌میرد اگر من درگاه تو را ببوسم. چه خوب است که با یک اشاره، دو کار انجام شود.
اگر رسم به وصال درت عجب نبود
بر آسمان ز زمین می‌رود همیشه غبار
هوش مصنوعی: اگر پیوند و نزدیکی به تو چیز عجیبی نبود، همیشه غباری از زمین به سوی آسمان می‌رفت.
اگرچه دوری از آن خاک در ضروری بود
که هست دوری خورشید ذره را ناچار
هوش مصنوعی: هرچند دوری از آن سرزمین لازم بود، اما جدایی از خورشید برای ذره اجتناب‌ناپذیر است.
ولیک دارم امیدی که از توجه تو
تن ضعیف من آنجا شود به خاک مزار
هوش مصنوعی: اما من امید دارم که با نظر لطف تو، جسم نحیف من در آن مکان به خاک قبر چشم انتظار تو بیفتد.
به هرکجا که شود خاک این تن زارم
فلک اگر کشدم پیش آرزو دیوار
هوش مصنوعی: هر کجا که خاک بدن بیمار و رنجور من بیفتد، به سرنوشت چنین است که اگر موانع و دیوارهایی در مقابل آرزوهایم وجود داشته باشد، آنها را از سر راهم بردارم.
گمان به بال و پرشوق آنقدر دارم
که ذره ذره به سوی تو برپرد تن زار
هوش مصنوعی: شوق تو در قلب من آنقدر قدرت دارد که حتی با وجود ضعف و ناتوانی، به سوی تو پرواز می‌کنم.
بدان خدای که در ملک نیستی یکسر
متاع معرفتش ریختست در بازار
هوش مصنوعی: بدان خدایی که در این دنیا تو را نمی‌شناسد، تمام دارایی معرفت و دانش خود را در این بازار زندگی پخش کرده است.
بآن نهفته که در هرچه بنگری پیداست
بدان ندیده که پر کرده عالم از دیدار
هوش مصنوعی: همانطور که به هر چیزی نگاه می‌کنی، نشانه‌هایی از آن وجود دارد؛ اما کسی که آن را نمی‌بیند، چگونه می‌تواند درک کند که جهان پر از نشانه‌ها و زیبایی‌هاست؟
بآن قدیم که در دور باشی از قدمش
ازل دوان به دیار ابد برد زنهار
هوش مصنوعی: زمانی که دور از محبوب خود هستی، یاد و ذکر او تو را به جاهای بی‌پایان می‌کشاند. مواظب باش که به این جذبه دچار نشوی.
بدان حکیم که در کارگاه قدرت نیست
به‌عون حکمتش ایجاد ذره بیکار
هوش مصنوعی: بدان که آن حکیم که در زمینه قدرت کار می‌کند، نیازی به کمک حکمتش ندارد تا حتی کوچک‌ترین چیزی را بی‌فایده به وجود آورد.
بدان علیم که در عرض جلوه‌گاه ظهور
ز علم اوست ازل تا ابد یکی طومار
هوش مصنوعی: بدان که دانش و علم خدا در تمام زمان‌ها و مکان‌ها تجلی دارد و از ابتدا تا انتها مانند یک کتاب گسترده و بی‌پایان است.
بدان کریم که از نیم رشحه بنشاند
ز دشت عصیان چندانکه خاستست غبار
هوش مصنوعی: ای کریم، بدان که از بخشش اندک تو، می‌توان غبار و آلودگی‌های ناشی از نافرمانی را از زمین برطرف کرد.
بدان رحیم که در موج‌خیز رحمت او
گناه هر دو جهان همچو خس فتد به کنار
هوش مصنوعی: بدان که رحمت خداوند مانند موجی بزرگ است که گناه‌های همه افراد در دو جهان را مانند علفی بی‌ارزش کنار می‌زند.
بدان حلیم که برروی ما نمی‌آرد
به ناسپاسی چندانکه می‌کنیم اقرار
هوش مصنوعی: بدان که انسان با صبر و بردباری بر ما تأثیر نمی‌گذارد، هرچقدر هم که ما نشانه‌های نادانی و ناسپاسی از خود نشان دهیم، او همچنان به ما توجه می‌کند و از کردار ما گذشته نمی‌کند.
بدان غفور که در هر نفس فروشوید
سیاهرویی ما را به آب استغفار
هوش مصنوعی: بدان که خدای مغفرت، در هر لحظه، می‌تواند تاریکی و گناه ما را با آب بخشش شستشو دهد.
به صانعی که دهد مشت خاک را دانش
به مبدعی که دهد موج باد را گفتار
هوش مصنوعی: به کسی که می‌تواند از خاک، علم و دانش بسازد و به خالق و مبتکری که می‌تواند از وزش باد، کلام و گفتار ایجاد کند.
به قادری که به پیش محیط قدرت او
زمان ازل به ابد نقطه‌ایست از پرگار
هوش مصنوعی: به فردی که توانایی‌هایش بسیار بالاست، می‌توان گفت که قدرت او در مقایسه با تمام زمان‌ها و مکان‌ها، تنها یک نقطه کوچک از مجموع امکانات جهان است.
به نور او که باو روشن است ظلمت و نور
به فیض او که بدو خرم است جنت و نار
هوش مصنوعی: به روشنایی او که با آن تاریکی و نور را روشن می‌کند، به نعمت او که باعث شادابی بهشت و آتش می‌شود.
به لوح او که گشاید به روی جان دفتر
به کلک او که نویسد به لوح دل اسرار
هوش مصنوعی: به صفحه‌ای که او می‌گشاید و جان را در آن ثبت می‌کند و با قلمش که اسرار را بر دل می‌نویسد.
به امر او که باو ملک عقل گشت آباد
به نهی او که ازو راه نفس شد هموار
هوش مصنوعی: به فرمان او، قلمرو عقل رونق پیدا کرد، و به پرهیزش، مسیر نفس آسان و هموار شد.
به جود او که نه افلاک را به یک جوشش
ز نیم قطره برانگیخت چون ز بحر بخار
هوش مصنوعی: این متن به توانایی خداوند اشاره دارد که با قدرت و کرم خود، می‌تواند از یک قطره کوچک، آسمان‌ها را به حرکت درآورد، همان‌طور که از دریا بخار برمی‌خیزد. این جمله نمادین نشان‌دهنده عظمت و بی‌نظیر بودن توانایی‌های الهی است.
به ستر او که ز چشم نظارگان سپهر
به روی زشتی اعمال ما کشد دیوار
هوش مصنوعی: در پرتو رحمت او، دیواری به دور زشتی‌های اعمال ما کشیده شده است که چشم‌های تماشاگران آسمان را از دیدن آن باز می‌دارد.
به عفو او که ببخشد گناه و نگذارد
به زیر بار خجالت خمیده قامت زار
هوش مصنوعی: اگر او ببخشد، دیگر جایی برای احساس شرم و زحمت در زیر بار گناه نخواهد بود.
به فضل او که به ما از بهشت و حور و قصور
جزای طاعت ناکرده می‌نهد به کنار
هوش مصنوعی: به لطف خداوند، او تصمیم می‌گیرد که پاداش کارهای نیک ما را از بهشت و حوری‌ها و کاخ‌ها کنار بگذارد و به ما عطا کند.
به قهر او که ز بیمش شکسته رنگ خزان
به لطف او که به یادش شکفته روی بهار
هوش مصنوعی: این بیت به تفاوت احساسات و تاثیرات مثبت و منفی اشاره دارد. در آن، به ناامیدی و شکست ناشی از قهر و کینه اشاره شده که به حالتی شبیه به زمستان و خزان می‌انجامد. از سوی دیگر، یاد لطف و محبت او به انسان امید و شادی می‌بخشد و او را به حالتی شبیه به بهار و شکوفایی می‌رساند. بنابراین، حالت‌های مختلف عشق و رابطه انسانی به زیبایی در این متن توصیف شده‌اند.
به خشم او که به هیچش زبانه ننشیند
مگر ز قطره اشک دویده بر رخسار
هوش مصنوعی: به خشم او توجه نکن که هیچ چیز نمی‌تواند او را تحت تأثیر قرار دهد جز اشکی که بر روی صورتش سرازیر می‌شود.
به وصف او که در آغوش نطق تن ندهد
مگر هم او به زبان اثر کند اظهار
هوش مصنوعی: در این شعر به این نکته اشاره می‌شود که کسی که در توصیف خداوند سخن می‌گوید، باید به گونه‌ای باشد که آن توصیف، تأثیر واقعی و عمیقی بر زبان و بیان او داشته باشد. تنها در صورتی که گفتار او نشانه‌ای از حقیقت و حضور الهی داشته باشد، می‌تواند به درستی خداوند را توصیف کند.
به کنه او که نقاب از جمال نگشاید
مگر به حجله علمش که هست آینه‌دار
هوش مصنوعی: فقط کسی که به عمق وجود او رفته و از زیبایی‌هایش آگاه شده، می‌تواند حقیقت او را بشناسد. این شناخت تنها از طریق علم و دانش ممکن است، که مانند آینه‌ای انعکاس‌دهنده‌ی ویژگی‌های اوست.
به شبه او که ندیدست عقل صورت او
مگر به بتکده وهم بر در و دیوار
هوش مصنوعی: شخصی که به زیبایی او نرسیده و عقلش ناتوان است، تنها می‌تواند در تصورات خود او را ببیند، مانند تصاویری که در ذهن ایجاد می‌شود و در یک مکان خیالی مانند بتکده به دیوارها و درها نقش می‌بندد.
به راه او که ز خار قدم دماند گل
به شوق او که به راه نفس فشاند خار
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و شکیبایی در برابر مشکلات و سختی‌ها اشاره شده است. شخصی که در مسیر خود با دشواری‌هایی مانند خارها مواجه می‌شود، اما به خاطر عشق و اشتیاقش به آن شخص خاص، بر این موانع غلبه می‌کند. این تصویر، نشان‌دهنده عمق احساسات و تعهد به معشوق است که فرد را به جلو می‌برد، حتی اگر در این راه با سختی‌ها و چالش‌هایی روبرو باشد.
به عشق او که خرد ذره را به خورشیدی
به وصل او که برد قطره را به دریا بار
هوش مصنوعی: عشق او باعث می‌شود که ذره‌ای کوچک مانند خورشید درخشان شود و قطره‌ای ناچیز به دریا بپیوندد.
به پله‌پله تجرید و سلم توحید
به پایه‌پایه معراج احمد مختار
هوش مصنوعی: در مسیر تجرید و رموز وحدت، هر مرحله‌ای همچون پایه‌ای برای معراج پیامبر احمد (ص) محسوب می‌شود.
به رهروی که کند عقل خار راهش را
به جای دسته گل زیب گوشه دستار
هوش مصنوعی: کسی که با عقل و درایت خود در مسیر زندگی حرکت می‌کند، باید از مشکلات و موانع عبور کند تا به زیبایی‌هایی مثل گل‌های زیبا در دنیای خود دست یابد.
به خواجه‌‌ای که پی حفظ، جبرئیل امین
چو عنکبوت شدش پرده‌دار بر در غار
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از فردی است که به خاطر حفظ و نگهداری خود، به مقام و مرتبه‌ای رسیده که جبرئیل، موجودی بسیار بزرگ و مورد احترام، مانند عنکبوت به او کمک می‌کند و در نقش محافظ او عمل می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده اهمیت و موقعیت خاص این فرد است که حتی موجودات آسمانی نیز برای او احترام قائل هستند و در کنار او قرار می‌گیرند.
به سروری که شرف در پناه او بردند
ز سروران دو عالم مهاجر و انصار
هوش مصنوعی: این بیت به تجلیل از مقام و عظمت فردی خاص اشاره دارد که دیگران در سایه‌ی او به عزت و شرافت دست یافته‌اند. همچنین به ایثار و همکاری مهاجران و انصار در کنار یکدیگر اشاره می‌کند که با هم به حمایت از این سرور پرداخته‌اند.
به صفدر صف هیجای لافتی الا
که در قلمرو دین هم سرست و هم سردار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به شخصیتی اشاره می‌کند که در صف مبارزات مذهبی، هم رهبری دارد و هم سرداری. او به قدری در این زمینه قوی است که تنها در قلمرو دین قدرت خود را نشان می‌دهد و برتری دارد.
به موج جوهر تیغش که شاهدان ظفر
به گرد چهره برندش به جای طره به کار
هوش مصنوعی: تیغ او به مانند امواجی است که درخشش و زیبایی آن باعث می‌شود طبق کشتن دشمنان، افراد پیروز به دور او جمع شوند و به جای موهای بلندش، این درخشش را به نمایش بگذارند.
به چین ابروی خشمش که از مهابت او
اجل به سایه شمشیر می‌برد زنهار
هوش مصنوعی: به خاطر ابروی خشمگین او که نشانه قدرت و ترسش است، مرگ هم از زیر سایه شمشیر او فرار می‌کند. پس مواظب باش!
بدان سفینه عصمت که جز به رهبریش
کسی ز ورطه حیرت نمی‌رود به کنار
هوش مصنوعی: بدان که این کشتی پاکی و عفت، فقط با هدایت آن، کسی می‌تواند از پرتو سردرگمی به ساحل نجات برسد.
به پاکدامنی آب گوهر عصمت
که پای شبهه به گردش نکرده است گذار
هوش مصنوعی: با طهارت و پاکدامنی، مانند آب زلالی که نجابت را حفظ کرده است، نباید اجازه داد که مفهوم شک و ترید به آن ورود کند.
به فیض یازده گلبن که این دو گلبن را
علیست آب روان و بتول گلبن زار
هوش مصنوعی: درود بر یازده گل، که دو گل درخشان با آب زلالی که از علی می‌جوشد و مریم، شکوفه‌ساز و زوال‌ناپذیر، آن‌ها را پرورش می‌دهد.
بدان چهارده نخل بلندسایه فکن
که هست گلشن عصمت از آن همیشه بهار
هوش مصنوعی: به چهارده نخل با سایه‌ بلند توجه کن، زیرا همیشه در آنجا باغی از پاکی و زیبایی وجود دارد که همچون بهار است.
به پایه تو که افلاک را شمارد ننگ
به سایه تو که از آفتاب دارد عار
هوش مصنوعی: به بزرگی و مقام تو که به شمارش آسمان‌ها و ستارگان می‌پردازد، حسرت بر سایه‌ات که حتی از تابش آفتاب هم شرمنده است.
به مدحت تو که پهلو نمی‌دهد به سخن
به نعمت تو که تن در نمی‌دهد به شمار
هوش مصنوعی: سخن درباره تو از هر چیزی کم‌ارزش‌تر است و نعمت‌هایت آن‌قدر فراوانند که نمی‌توان آنها را شمرد.
به قدر خیمه جاهت که آسمان بلند
به دامنش نتواند نشست همچو غبار
هوش مصنوعی: هر چه قدر که مقام و موقعیت تو بزرگ و برجسته باشد، به‌طوری که آسمان نتواند بر دامن آن بنشیند، مانند غباری بی‌اهمیت است.
به درگه تو که نام سپهر گیرد پست
به روضه تو که حرف بهشت گیرد خوار
هوش مصنوعی: در جایگاه تو که مقام سپهر پایین است، در باغ تو که سخن بهشت حقیر به نظر می‌رسد.
به راه کوی تو کش بال‌گسترند ملک
که پا نهند به صد ناز بر سرش زوار
هوش مصنوعی: در مسیر کوی تو، فرشتگان بال می‌گشایند و با ناز و کرامت بر سر زائری که قدم به این مکان می‌نهد، می‌گذارند.
به حسرتم که ز وصف تو می‌تپد بر خویش
به طاقتم که ز نام تو می‌رود از کار
هوش مصنوعی: حسرتم بر این است که یاد تو دائماً در درونم می‌تپد و از طاقت و توان من بیرون می‌رود.
به صبر من که ز آوازه می‌شود معزول
به ضعف من که زاندازه می‌شود بیمار
هوش مصنوعی: من به خاطر صبرم که همیشه مورد توجه و حرف و حدیث دیگران است، جریحه‌دار می‌شوم. و از طرفی به خاطر ضعف و ناتوانایی‌ام، احساسی بیمارگونه پیدا می‌کنم که نمی‌توانم به راحتی با آن کنار بیایم.
به این دمم که بگیرد ز صحبت همدم
به این غمم که بمیرد ز دیدن غمخوار
هوش مصنوعی: اگر همدمی کنارم باشد و با من صحبت کند، این غم و اندوهی که در دلم دارم می‌تواند کم‌تر شود، اما اگر کسی را ببینم که تنها غم من را می‌فهمد، احساس می‌کنم که این اندوه به مرگ من خواهد انجامید.
به رغبتم که به سامان ترش کند حرمان
به محنتم که پریشان‌ترش کند تیمار
هوش مصنوعی: من تمایل دارم که محرومیت و سختی‌ها، بهتر از حالتی که دارم، برایم پیش بیاید و نگرانم که درد و رنج، اوضاع مرا خراب‌تر کند.
به فرقتم که نمایان‌ترش کند دوری
به حسرتم که فراوان‌ترش کند دیدار
هوش مصنوعی: این بیت به تمایل شدید یک فرد به دیدار محبوبش اشاره دارد. فاصله و جدایی باعث می‌شود که احساس حسرت و longing در او بیشتر شود، به طوری که جدایی تنها بر شدت این احساسات می‌افزاید و او را به یاد محبوبش می‌اندازد. به طور کلی، فاصله احساسات را عمیق‌تر و قوی‌تر می‌کند.
به داغ من که بگیرد ز نام مرهم روی
به درد من که به داروی کس ندارد کار
هوش مصنوعی: این شعر به احساس عمیق درد و رنج اشاره دارد. گوینده از اینکه هیچ مرهمی برای دردش وجود ندارد و هیچ دارویی قادر به التیام زخم‌هایش نیست، شکایت می‌کند و به شدت از این وضعیت رنج می‌برد. او به این نکته اشاره می‌کند که دردش به قدری عمیق است که حتی نام مرهم هم نمی‌تواند کمکی به او کند.
به غربت سفر «اهبطوا» ز درگه قرب
که بازگشت ندارد در او یکی ز هزار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مفهوم سفر به دور از دیار و خانه می‌پردازد. او به افراد می‌گوید که از جایگاه نزدیک به معبود و مقام قرب خارج شوند، زیرا بازگشت از این سفر بسیار دشوار و نادر است. این سفر نشان‌دهنده تجربیات و چالش‌هایی است که در مسیر روحانی و معنوی وجود دارد و به نوعی اشاره به اهمیت تلاش در این مسیر دارد. همچنین اشاره به این دارد که در میان هزاران نفر، ممکن است فقط یک نفر به درک و حقیقت عمیق‌تر نائل آید.
به زورقی که برای نجات طوفانی
میان لجه طوفان گشوده است کنار
هوش مصنوعی: به قایقی فکر کن که در حال نجات از طوفان است و به سمت آرامش حرکت می‌کند.
به ذوق بلبل گلزار آتش نمرود
که شعله شعله گلش می‌دمید از دستار
هوش مصنوعی: بلبل باغ از زیبایی و خوش‌بو بودن گل‌ها لذت می‌برد و دلش به شوق می‌آید، درست مانند آتش نمرود که از آن شعله‌ای سوزان و نورانی برمی‌خیزد. این شعله‌ها به سبب دستاری که در بر دارد، به شکل‌های مختلف می‌درخشند و گلی را درخشان‌تر از قبل می‌کنند.
به چشم بستن امید پیر کنعانی
که بوی پیرهنش تازه می‌کند گلزار
هوش مصنوعی: امید به رهایی و زیبایی را از دست دادن، مثل این است که به عطر و بوی خوش پیراهن یک پیرمرد که از دیاری به دور افتاده، توجه نکنیم، در حالی که آن عطر می‌تواند فضای گلزاری را تازه و پرطراوت کند.
به عزتی که به یوسف رسید در ته چاه
که شد به پله معراج در شرف طیار
هوش مصنوعی: یوسف وقتی در چاه افتاد، به همان اندازه که در آن تاریکی و تنهایی قرار داشت، به اوج عزت و مقام هم رسید. این نشان می‌دهد که گاهی اوقات شرایط دشوار می‌تواند به رسیدن به اوج موفقیت و اعتبار منجر شود.
به حسرتی که زلیخا بهار کرد خزان
به رحمتی که خزانش گرفت بوی بهار
هوش مصنوعی: زلیخا در حسرت بوی بهار احساس غم و اندوه می‌کند، در حالی که خزان به رحمت و زیبایی بوی بهار نیازمند است. این تصویر می‌تواند نشان‌دهنده‌ی امید و انتظار برای فرار از غم و رسیدن به سرسبزی و زندگی باشد.
به حرف عشق که دارد کلیم را الکن
به بوی عشق که گردد مسیح از او بیمار
هوش مصنوعی: به سخن عشق، کلیم (موسی) را همچنان خاموش می‌کند و بوی عشق، می‌تواند بیمار را همچون عیسی شفا دهد.
به ناز حسن که آید به گوش «ارنی» گوی
ز «لن ترانی» او ذوق مژده دیدار
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ظرافتی که دارد، وقتی صدای خوشی به گوش «ارنی» می‌رسد، مثل این است که خبری خوش درباره‌ی دیدار و زیبایی او به من می‌دهد.
به دست صبر که هرگز نمی‌رسد به عنان
به پای شوق که آید برهنه بر سر خار
هوش مصنوعی: با تحمل و صبوری نمی‌توان به هدفی دست یافت، ولی با اشتیاق و عشق، حتی در سختی‌ها و ناهمواری‌ها هم می‌توان پیش رفت و به مقصود رسید.
به حرف عقل که نشنیده می‌کند دلگیر
به درس عشق که ناخوانده می‌شود تکرار
هوش مصنوعی: وقتی دل به حرف‌های عقل گوش نمی‌دهد، ناخوشحال می‌شود و در یادگیری عشق، اگر تجربه‌ای نباشد، به تکرار می‌رسد.
به کاردانی حسن و به ساده‌لوحی عشق
به شوق شعله بی‌صبر و آهنین دیوار
هوش مصنوعی: در این بیت، به مهارت و زیبایی حسن اشاره شده است و عشق را به عنوان احساسی ساده‌لوح معرفی می‌کند که سبب ایجاد شوق و اشتیاقی بی‌صبر شده است. همچنین، دیواری آهنین به معنای استحکام و مقاومتی اشاره دارد که در این احساس و عاشقانه وجود دارد.
به زود سیری وصل و گرسنه چشمی هجر
به ناگواری کام و به ناگزیری کار
هوش مصنوعی: به زودی به وصال می‌رسد، اما در عین حال گرسنگی انتظار و حسرت دوری زود به ناگواری می‌انجامد و شرایط ناگزیر باعث می‌شود که انسان در دشواری‌ها به سر ببرد.
به لذت دم آبی که در دهان آید
گه مشاهده کنج لب مکیدن یار
هوش مصنوعی: از لذت آبی که در دهان حس می‌کنی لذت ببر و گه‌گاه نگاه به گوشه لب محبوبی بینداز که در حال مکیدن است.
به تنگ‌گیری امید و دلگشایی یأس
به خاکساری عجز و به نخوت پندار
هوش مصنوعی: در شرایط سختی که امید در تنگناست و یأس موجب دلتنگی می‌شود، انسان باید در برابر ناتوانی خود تواضع کند و از خودخواهی و بزرگ‌منشی دوری نماید.
به شرمگینی حسرت به ترزبانی میل
به ناتوانی حیرت به لذت دیدار
هوش مصنوعی: حسرتی که از شرم و ناتوانی به وجود آمده، ما را به سمت حیرت و لذت دیدار می‌کشاند.
به بردباری تمکین به سرگرانی ناز
به پرده‌داری ناموس و دیده‌بانی عار
هوش مصنوعی: در اینجا به صبر و تحمل اشاره شده و همچنین به زیبایی و لطافت، حفظ حریم شخصی و محافظت از آبرو و عزت نفس. به طور کلی بیانگر اهمیت پیشه‌های اخلاقی و احترام به ارزش‌های انسانی است.
به کبریای تحمل به طمطراق شکوه
به احتراز متانت به احتمال وقار
هوش مصنوعی: با شکوه و بزرگی تحمل، با وقار و متانت، از هر گونه بی‌احترامی دوری گزین.
به برگشایی آغوش مرگ یعنی تیغ
به قامت اجل ایستاده یعنی دار
هوش مصنوعی: به استقبال مرگ رفتن به معنای آماده بودن برای پایان زندگی است، مانند اینکه سرنوشت ناگزیر در کمین است و در انتظار است تا لحظه‌ای فرا برسد.
به نخل صورت شیرین که شد به معجز عشق
به آب تیشه فرهاد سبز در کهسار
هوش مصنوعی: به درخت خرما که به خاطر معجزه عشق، زیبا و شیرین شده، با آب و تیشه‌ای که فرهاد از کوه‌ها به‌دست آورد، توجه کن.
به رشد ناقه لیلی که راه وادی وصل
به پای گمشدگی برد تا به منزل یار
هوش مصنوعی: به پیشرفت شتر لیلی که در مسیر رسیدن به یار، راه گم شده‌ای را طی می‌کند.
به حق این همه سوگندهای کذب‌گداز
که جز به قوت صدق است حمل آن دشوار
هوش مصنوعی: سوگندهای دروغین و بی‌اساس بسیار زیادی وجود دارد که درک و پذیرش معنای آنها کار آسانی نیست و تنها با ایمان و صداقت می‌توان به راحتی به آنها پاسخ داد.
که گر مراد دو عالم جدا ز خاک درت
نهد زمانه جزای صبوریم به کنار
هوش مصنوعی: اگر آرزوی من از دو جهان محقق شود و زمانی ارزش صبرم را در کنار درگاه تو به من بدهد.
چنان به کام جهان آستین برافشانم
که برفشاند دامن کسی به مشت غبار
هوش مصنوعی: من به قدری در خوشی و لذت غوطه‌ور می‌شوم که تمام دنیا را در آغوش می‌گیرم و طوری زندگی می‌کنم که دیگران نمی‌توانند از خوشی من بهره‌مند شوند و فقط غبار این خوشی بر دامنشان نشسته باشد.
اگر فلک ندهد کام من ز خاک درت
به نیم ناله برآرم ز هفت چرخ دمار
هوش مصنوعی: اگر آسمان خواسته‌های من را برآورده نکند و از شفای خاک درگاهت محروم باشم، با ناله‌ای نیمه، از سختی‌های دنیا شکایت می‌کنم.
ز وصل دوست چه گل چیند آنکه از حسرت
به پای او نفس واپسین نکرد نثار
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر آرزوی جمعیت دوست، حتی آخرین نففس را در پای او نثار نکرده، نمی‌تواند از وصال او لذت ببرد و گلی بچیند.
جدا ز درگهت این صبر هم از آن کردم
که هست در کف شوقم گلی از آن گلزار
هوش مصنوعی: از درگاه تو دورم، اما صبر کردم چون در دل شوق من گلی از آن باغ زیبا وجود دارد.
دمار اگر ز فلک برنیاورم زانست
که راضیم ز بهاران کنون به بوی بهار
هوش مصنوعی: اگر نتوانم از آسمان شکایت کنم، به این دلیل است که از بهار راضی‌ام و به خاطر بوی بهار خوشحال هستم.
فلک مرا ز خراسان از آن به دور افکند
که در عراق کند گرم یوسفم بازار
هوش مصنوعی: آسمان مرا از خراسان دور کرده است زیرا بازار یوسف من در عراق گرم است.
هوای روضه پاک تو رخصتم زان داد
که داشت درگه معصومه قمم در کار
هوش مصنوعی: محبت و هوای گلی از تو به من اجاز‌ه داد که به زیارت خانم معصومه در قم بروم.
کدام درگه درگاه نقد آل بتول
که می‌کند فلک اینجا به بندگی اقرار
هوش مصنوعی: کدام مکان است که در آن درگاه، ارزش واقعی وجود دارد و ستارگان در آنجا به بندگی و خدمت اعتراف می‌کنند؟
نهال گلشن موسای جعفر کاظم
که داده چرخ به دستش کفالت تو قرار
هوش مصنوعی: درختی که در باغ موسای جعفر کاظم رشد کرده، به گونه‌ای است که آسمان (چرخ) سرپرستی و نگهداری تو را به او سپرده است.
سمی بضعه پیغمبر آنکه دست قضا
نهاده چون تو گلش بهر تربیت به کنار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که خداوند شخصی را خلق کرده که همچون گل زیبا و معطر است و به مانند فرزند پیغمبر، دارای الطاف و ویژگی‌های خاصی است. سرنوشت او به گونه‌ای است که در کنار دیگران برای رشد و پرورش قرار گرفته است.
عراق از شرف خاک اوست فخر جهان
قم از صفای عمارات اوست چون گلزار
هوش مصنوعی: عراق به خاطر خاکش دارای عظمت و شرف بالا است و قم به دلیل زیبایی و پاکی بناهایش، مانند یک باغ گل می‌درخشد.
چراغ روضه عالیش سبع سیاره
غلام گنبد زیبایش تسعه دوار
هوش مصنوعی: نور محفل علم و معرفت او مانند چراغی در تاریکی است و سیاره‌های مختلف به‌عنوان نشان‌دهنده‌های عظمت او محسوب می‌شوند. اشاراتی به زیبایی گنبدش داشته و به‌طور کلی، نقش او در افق‌های معنوی و علمی را توصیف می‌کند.
به گاه جوش زیارت درین خجسته حریم
فرشته راه نیابد ز کثرت زوار
هوش مصنوعی: در زمان رفتن به زیارت در این مکان مقدس، فرشتگان به دلیل تعداد زیاد زائران نمی‌توانند راهی پیدا کنند.
شهاب نیست که می‌ریزد آسمان هرشب
ز نقد خویش برین بارگاه بهر نثار
هوش مصنوعی: شهاب، به معنای ستاره‌ای که در آسمان می‌تابد و سپس خاموش می‌شود، نیست که هر شب از دارایی خودش بر این مکان ارزشمند بریزد و هدیه دهد.
ولیک یک‌یک از آن ریزد این تنک مایه
که کم مباد شود نقد و ماند از ایثار
هوش مصنوعی: بدهی‌های جزئی از این ماده کم کم از ما می‌ریزد، اما هیچ چیز نباید کم شود تا از فداکاری و بخشش باقی بماند.
به جنب شمسه او آفتاب را چه محل
به پیش آینه نتوان به باد داد غبار
هوش مصنوعی: اگر خورشید او در حرکت باشد، چه اهمیتی دارد که آفتاب را در آینه بررسی کنیم، زیرا نمی‌توان غبار را به باد سپرد و از بین برد.
فلک به زیر زمین مهر پرورد هر شب
بدان هوس که برابر کند به او یکبار
هوش مصنوعی: آسمان هر شب به زمین نگاه می‌کند و با آرزویی که دارد، منتظر است تا یک بار با او برابر شود.
چو روبروی کند با ویش به وقت زوال
ز شرم همسریش بر زمین زند ناچار
هوش مصنوعی: وقتی که در موقع زوال، چهره‌اش به همسرش می‌نگردد و از شرم و حیایی که دارد، ناچار سرش را پایین می‌اندازد.
چنان ز عکس عمارات او صفا عامست
که فیض دیدن گل می‌دهد نظاره خار
هوش مصنوعی: بناهایی که او ساخته‌اند، چنان دل‌انگیز و زیبا هستند که حتی مشاهده‌ی خارها هم رضایت‌بخش و خوشایند به نظر می‌رسد.
عموم فیض به حدیست اندرین کشور
که سبزه درنظر آید ز دیدن زنگار
هوش مصنوعی: در این سرزمین، نعمت‌ها و برکت‌ها به قدری فراوان است که حتی زنگار و کثیفی‌ها هم در چشم‌ها سبز و زیبا به نظر می‌رسند.
در او ندیده کسی هیچ امتیاز فصول
که هست سبزه و گل از بهار تا به بهار
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در او تفاوت فصول را نمی‌بیند، زیرا گل و سبزه از بهار تا بهار یکسان است.
چه جلوه است که شمشاد قامتان دارند
مگر بهشت برین است این قیامت زار
هوش مصنوعی: این ابیات به زیبایی و جاذبه‌ای که قامت‌های بلند و زیبا دارند، اشاره می‌کند و این‌که آیا این زیبایی به مانند جلوه‌ای از بهشت نیست. گویا این زیبایی آن‌چنان دلربا و خیره‌کننده است که از نظر شاعر، چیزی شبیه به معجزه یا نشانه‌ای از بهشت به نظر می‌رسد.
ز بس ندای قم آید پی طواف درش
به گوش مردم این شهر از صغار و کبار
هوش مصنوعی: به خاطر آواز پر نشیبی که از قم برای دور زدن اطراف حرم می‌آید، مردم این شهر، چه کوچک و چه بزرگ، آن را می‌شنوند.
از آن سبب ز قضا از پی تشرف خلق
به قم ملقب گردید این خجسته دیار
هوش مصنوعی: به علت تقدیر الهی و برای خدمت به مردم، این دیار خوشبخت به نام قم شناخته شد.
ز فیض بی‌عدد خاکبوسی حرمش
ز بس طبیعت من صاف گشته آینه‌وار
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت‌های بی‌پایان و محبت‌هایی که در حرم او وجود دارد، طبع من به قدری پاک و زلال شده که مانند یک آینه شده است.
به حجله‌گاه خیالم ز عکس عالم غیب
رموز غیبی نقش است بر در و دیوار
هوش مصنوعی: در دنیای خیال من، تصاویری از عالم پنهان وجود دارد که رازهای نهفته‌ای بر دیوارها و درها نقش بسته‌اند.
زدود صیقل موج هوا چو آینه‌اش
گر از جفای اعادی به دل نشست غبار
هوش مصنوعی: موج هوا مانند آینه‌ای صاف و روشن شده است. اگر از بدی‌های دشمنان به دل انسان غبار بنشیند، آن زیبایی و روشنی همچنان باقی است.
چه فیض‌ها که نبردم از این خجسته مقام
چه کام‌ها که ندیدم درین ستوده دیار
هوش مصنوعی: در این مکان خوش‌یمن چه نعمت‌ها که از آن بهره‌مند نشدم و در این سرزمین مورد ستایش چه آرزوها که به حقیقت نپیوست.
یکی ز جمله فیوضات این مقام اینست
که مشت خاک من اینجا به کیمیاست دچار
هوش مصنوعی: یکی از برکات این موقعیت این است که خاک من در اینجا به طلایی با ارزش تبدیل شده است.
چه کیمیا، شرف خدمت مربی روح
چه کیمیا، اثر صحبت مروج کار
هوش مصنوعی: چه چیز باارزشی دارد خدمت کردن به مربی روح، و چه تأثیری دارد صحبت کردن با کسی که در کارش مهارت دارد.
اگرچه عالم عالم در و گهر آورد
ز بحر خاطر، غواص فکرتم به کنار
هوش مصنوعی: اگرچه افرادی در علم و دانایی چیزهای باارزشی را مانند دُر و گوهر از عمق دریا به دست می‌آورند، اما من مثل یک غواص فکر می‌کنم که تنها در ساحل نشسته‌ام و به جستجو می‌پردازم.
هنوز شور سخن در سرست زآنکه بود
دلم به مدحت استاد مایل گفتار
هوش مصنوعی: هنوز هم در ذهنم هیجان و شوق گفتن وجود دارد، چون دل من به ستایش و تمجید از استاد گرایش دارد و دوست دارد درباره‌اش صحبت کند.
جهان فضل و کمالات صدر شیرازی
که خاک خطه شیراز ازوست فیض آثار
هوش مصنوعی: جهان پر از فضیلت و کمالات، متعلق به صدرالدین شیرازی است و خاک شیراز از او دارای برکات و آثار شگفت‌انگیز است.
فلک به مکتب فضلش ز تخته خورشید
بسان طفل گرفتست لوح زر به کنار
هوش مصنوعی: آسمان به محفل علم و دانشش از نور خورشید به مانند کودکی، تخته‌ای از طلا در کنار خود دارد.
ستاره نیست برین سطح نیلگون چندین
که صفحه‌ایست پر از عقدهای خامه نگار
هوش مصنوعی: در این آسمان آبی، ستاره‌ای وجود ندارد، بلکه صفحه‌ای است پر از خطوط و نقش‌هایی که با قلم زیبایی کشیده شده‌اند.
سپهر منصفش آورده تا که بگشاید
کلید فکرت این حل مشکل اسرار
هوش مصنوعی: آسمان عدالت‌خواهی این فرصت را به وجود آورده تا به تو کمک کند که رازهای پیچیده را درک کنی و به پاسخ‌هایشان برسی.
گه بیان چو نشیند به مسند تدریس
رموز معنی می‌خیزد از در و دیوار
هوش مصنوعی: هر گاه سخن گفتن بر روی جایگاه آموزش قرار گیرد، رازهای معنی و مفهوم از هر سو و از هر طرف به سبکی جالب و سحرآمیز نمایان می‌شود.
گه افاده معنی به مسند تعلیم
چو شرح و بسط نماید غوامض افکار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی که کسی به تدریس می‌پردازد و موضوعات پیچیده را توضیح می‌دهد، می‌تواند معانی عمیق را روشن کند و به درک بهتر اندیشه‌ها کمک کند.
ز استماع معانی بود تلامذه را
ز بس گهر صدف گوش پردر شهوار
هوش مصنوعی: گوش‌های تیز و حساس دانش‌آموزان از شنیدن معانی و نکته‌های ارزشمند پُر شده است، مانند صدفی که در دریا با جواهرات پر شده است.
قلم به کف چو نشیند که تا کند تحریر
رموز غیبی و اسرار عالم انوار
هوش مصنوعی: وقتی قلم به دست می‌گیرند، می‌تواند به نوشتن نکات پنهان و رازهای عالم بپردازد و نور دانش را منتشر کند.
بود قلم به کف وی غلامکی غواص
که از میانه دریا در آورد به کنار
هوش مصنوعی: در دستان او، یک خدمتکار جوان وجود دارد که همچون غواصی از اعماق دریا چیزی را به سوی ساحل می‌آورد.
بنازمش که غزالان دشت معنی را
چنین حریص شکاری همی بود در کار
هوش مصنوعی: به او می‌نگرم و می‌بینم که مانند غزالان زیبا و شاداب دشت، بسیار مشتاق و چشم‌انتظار است، همچون یک شکارچی که در پی هدفش است و با شوق و اشتیاق به دنبال آن می‌گردد.
ربوده است به چوگان فکر گوی کمال
بلی رباید صد گو چنین یگانه سوار
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه مانند گوی کمالی است که در بازی چوگان به دست یک سوار ماهر می‌افتد. این سوار تنها و یگانه می‌تواند آن را به آسانی از دیگران برباید و به تسلط خود درآورد.
کجاست بوعلی و آن فظانت و دقت
به پیش فطرت او تا کند به عجز اقرار
هوش مصنوعی: کجا هستند بوعلی و آن دانش و دقتی که در برابر فطرت او وجود داشت تا او را به عجز وادار کند و به ناتوانی‌اش اعتراف کند؟
گر او مروج آثار علم می‌نشدی
همی بماندی نامی ز علم عنقاوار
هوش مصنوعی: اگر او در ترویج آثار علم نشسته بود، نامش همچون علم پرندگان افسانه‌ای جاودانه می‌ماند.
چنان فصیح بیانی که گاه تقریرش
عجب اگر نکند درک صورت دیوار
هوش مصنوعی: بیانی چنان شیوا و رسا داری که گاهی فهمیدن آن برای دیگران دشوار است، به طوری که ممکن است حتی شکل و نمای دیوار را هم درک نکنند.
ارسطویی همه دارد ولی ز فقر و فنا
ارسطویی که ندارد سکندری در کار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که اگرچه فردی ممکن است تمام ویژگی‌ها و علم ارسطو را داشته باشد، اما اگر از نظر مالی و زندگی در تنگدستی و نابودی باشد، مانند اسکندر بزرگ در عمل و تأثیرگذاری نیست. به عبارت دیگر، صرف داشتن دانش کافی نیست، بلکه وضعیت اجتماعی و مالی نیز در موفقیت و اثرگذاری افراد نقش دارد.
چو او که دارد شاگرد مخلص یکرنگ؟
چو من که دارد استاد مشفق غمخوار؟
هوش مصنوعی: آیا کسی مثل من که دارای یک استاد دلسوز و نگران است، می‌تواند شاگردی وفادار و یکدل داشته باشد؟
متاع کاسد من زو گرفت نرخ بلند
رواج یوسف من کرد گرم ازو بازار
هوش مصنوعی: کالای کم‌ارزش من از او با قیمت بالا خریداری شد، و یوسف من باعث رونق گرفتن و داغ شدن بازار شد.
کنون جدا ز تو ای پادشاه دنیی و دین
درین دیار بدین روضه دارم استظهار
هوش مصنوعی: اکنون که از تو جدا شدم، ای پادشاه دنیا و دین، در این سرزمین به این باغ پناه آورده‌ام.
ولی همان ز درت کم نمی‌کنم امید
که هست از کرمت آرزوی من بسیار
هوش مصنوعی: من هرگز از امیدی که به درگاهت دارم کم نخواهند کرد، زیرا می‌دانم که از بزرگواری‌ات آرزوهای زیادی دارم.
دراز شد سخنت همچو درد دل فیاض
به ختم کوش که ان الملال فی‌الاکثار
هوش مصنوعی: سخنت طولانی و دلنشین شده، مانند درد دل کسی که زیاد سخن گفته است. پس سعی کن که در گفتار خود اختصار ورزی، زیرا خستگی و ملالت در زیاد گفتن وجود دارد.
خدایگانا شد بیست سال افزون‌تر
که این قصیده مرا می‌خلد به خاطر زار
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، بیش از بیست سال است که این شعر مرا به خاطر حال زار خود می‌سوزاند و آزار می‌دهد.
سروده بودم ازین پیش نغمه چندی
که کم ز ناله بلبل نبود در گلزار
هوش مصنوعی: قبل از این، چند شعر نوشته بودم که کمتر از صدای غمگین بلبل در باغ گل نبود.
ولیک همت سرشار من برینم داشت
که خون تازه‌تر از گل چکانم از منقار
هوش مصنوعی: اما اراده قوی من باعث شد که از من، خون تازه‌ای مانند گل بریزد.
اگرچه خون نوا تازه می‌چکد ز لبم
به نیش حسرت دیرین گشودم این رگ تار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هنوز از زخم‌های قدیمی‌ام خون می‌چکد و دلم پر از حسرت است، اما به خاطر این دردها، رگ تاریکی که در من وجود دارد، باز شده است.
میی ز نشئه عرفی به ساغرم کردند
وگرنه من که و تاب و تحمل این بار
هوش مصنوعی: به من شرابی دادند که از شادی و سرخوشی بود وگرنه من قادر به تحمل این بار سنگین نبودم.
شراب شیشه شیراز خورده‌ام اینست
که ناله‌ام شده از مستی این چنین سرشار
هوش مصنوعی: من شراب شیراز نوشیده‌ام و به همین دلیل ناله‌ام از شدت مستی این‌گونه پرشور و فراوان شده است.
روان بلبل شیراز شاد باد که من
به طور ناله او بس فزوده‌ام اطوار
هوش مصنوعی: بلبل شیراز، با آهنگ خوشش شاد باشد، زیرا من به واسطه ناله‌های او، احساسات و عواطف خود را به آن افزوده‌ام.
جواب ترجمه‌الشوق چون ز اعجازست
خطاب معجزه‌الشوق خواهد از احرار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی شوق و اشتیاق به هدفی به قدری قوی و جادویی می‌شود، پاسخ آن به گونه‌ای خواهد بود که فراتر از انتظار و معمول است. در واقع، کسانی که آزاد و مستقل هستند، از این شوق و دلبستگی معجزه‌ای را تجربه خواهند کرد.
چو این قصیده به کام دلم تمامی یافت
خدا کند که دران روضه با دل افگار
هوش مصنوعی: وقتی این شعر تمام شد و به دل من نشست، امیدوارم که در آن باغ بهشت، دل اندوهگینم آرام بگیرد.
به مجمعی که بود نسخه قضا و قدر
به محفلی که بود آبروی عرض شمار
هوش مصنوعی: در جایی که سرنوشت و تقدیر مشخص می‌شود، به محفل و جمعی که در آن مقام و احترام افراد حفظ می‌شود اشاره می‌شود.
به دست نسخه مدح و به لب ترانه عشق
به دیده گریه شوق و به سینه ناله زار
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات خود را به زیبایی توصیف کرده است. او با دستی پر از تمجید و زبان پر از نرم‌ترین زناهای عشق، چشمانش پر از اشک شوق و دلش آکنده از ناله‌های غمگین است. این بیانگر عواطف عمیق و متناقضی است که در دل او وجود دارد؛ از یک سو شادی و شوق را به خاطر عشق تجربه می‌کند و از سوی دیگر، غم و اندوه نیز با اوست.
دهم ز سوز درونی برون ز دل این خون
کنم به ناله زاری روایت این اشعار
هوش مصنوعی: از دل پر سوزم ، خون و اشک را با ناله و فریاد بیان می‌کنم.
که آتش افتد در جان نقش و فرش حریم
که آب گردد در چشم صورت دیوار
هوش مصنوعی: آتش به جان فرش و طرح حریم بیفتد و چهره دیوار به‌گونه‌ای شفاف و طبیعی شود که مانند آب در چشم براق باشد.
به جز رضای تو چون کام دل نمی‌دانم
حدیث جایزه هرگز نمی‌کنم اظهار
هوش مصنوعی: به جز رضایت تو، نمی‌دانم که چه خوشی دیگری وجود دارد و هرگز درباره پاداش جز تو چیزی نمی‌گویم.
متاع مهر تو هرگز مباد کم ز دلم
که هست مایه سودای من درین بازار
هوش مصنوعی: محبت تو هرگز از دل من کم نخواهد شد، چرا که تو مایهٔ آرزوی من در این دنیا هستی.