گنجور

شمارهٔ ۲۹ - مطلع سوم

مرا دلی است ز درد فراق یار و دیار
تمام گریه حسرت تمام ناله زار
اگر به سیر چمن کم روم سبب آنست
که نیست ماتمیان را به بزم عشرت بار
مرا که سینه ز داغ ستم گلستانست
چه لازمست کشیدن کرشمه گلزار
هزار صحبت رنگین‌تر از می است مرا
چرا کشم ز پی باده دردسر ز خمار
زمانه از پی پامال کردنم پرورد
که نیست این گل پژمرده قابل دستار
ز سینه شعله‌فشان خیزد آه من که مدام
نفس ز کوره حداد جوشد آتش‌وار
سرم ز مغز تهی، همچو کاسه تنبور
نفس ولیک پر از خون ناله چون رگ تار
به غیر طفل سرشگم نه هیچ‌کس که مرا
غبار هجر دمی پاک سازد از رخسار
نباشد این همه باران که پیش دیده من
عرق ز چهره خجلت فشاند ابر بهار
چه منت از مه و خورشید می‌کشم که بس است
فروغ گوهر اشکم، چراغ در شب تار
میان فوج بلا آنچنان گداخته‌ام
که قطر دایرة درد شد تنم ناچار
چرا برای غم انگشتری ز زر نکنم؟
تنم که زرد و ضعیف و دوتاست از غم یار
دلم چو کوه به خود از نشاط غم بالید
اگرچه بار غمم جسم کرد زار و نزار
به روی بسترم از بسکه استخوان شکند
مدام ناله ز پهلو کنم چو موسیقار
به دفع فلسفیان گو کلامیان بکنند
جواز خرق فلک را ز آهم استفسار
ز بس که خوی به هجران شده مرا ترسم
که آرزو نشود دیده را دگر دیدار
فلک ز گردش خود باز استد ار شاید
کنون که کرد جدایی میانه من و یار
به شکوه فلکم گر زبان گشاده شود
سخن ببایدم از سر گرفت دیگر بار

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا دلی است ز درد فراق یار و دیار
تمام گریه حسرت تمام ناله زار
هوش مصنوعی: دل من از درد جدایی یار و زادگاهم به شدت رنج می‌برد. تمام اشک‌هایم به خاطر حسرتی است که در دل دارم و تمام ناله‌هایم ناشی از این اندوه است.
اگر به سیر چمن کم روم سبب آنست
که نیست ماتمیان را به بزم عشرت بار
هوش مصنوعی: اگر از دیدن چمن‌ها کم می‌آیم، علت آن این است که در مراسم شادی و جشن، هیچ عزا و سوگ‌نشینی وجود ندارد.
مرا که سینه ز داغ ستم گلستانست
چه لازمست کشیدن کرشمه گلزار
هوش مصنوعی: برای من که در دل از درد ستم داغ دارم، چه نیازی به لذت‌بردن از زیبایی‌های گلزار وجود دارد؟
هزار صحبت رنگین‌تر از می است مرا
چرا کشم ز پی باده دردسر ز خمار
هوش مصنوعی: هزار داستان زیبا و جذاب از شراب برایم وجود دارد، پس چرا باید برای رسیدن به شراب، خودم را در دردسر و مشکلات غرق کنم؟
زمانه از پی پامال کردنم پرورد
که نیست این گل پژمرده قابل دستار
هوش مصنوعی: زمانه به گونه‌ای پرورش داده که گویی هدفش از بین بردن من بوده، اما این گل پژمرده اصلاً قابل ستایش و تقدیر نیست.
ز سینه شعله‌فشان خیزد آه من که مدام
نفس ز کوره حداد جوشد آتش‌وار
هوش مصنوعی: از دل من گریه‌ای بلند و سوزان برمی‌خیزد، چرا که همواره نفس من مانند کوره‌ای داغ، شعله‌ور و آتشین است.
سرم ز مغز تهی، همچو کاسه تنبور
نفس ولیک پر از خون ناله چون رگ تار
هوش مصنوعی: سر من خالی از فکر و اندیشه است، مانند کاسه تنبور که هیچ محتویتی ندارد. اما با این حال، درونم پر از عواطف و درد است که مانند رگ‌های تاریک و ناله‌کنان جاری می‌شود.
به غیر طفل سرشگم نه هیچ‌کس که مرا
غبار هجر دمی پاک سازد از رخسار
هوش مصنوعی: غیر از بچه‌ای که در دایره‌ی تربیت و بی‌خبری است، هیچ کسی نیست که بتواند غبار جدایی را از چهره‌ام پاک کند.
نباشد این همه باران که پیش دیده من
عرق ز چهره خجلت فشاند ابر بهار
هوش مصنوعی: این همه باران نمی‌تواند باعث شود که من از خجالت، عرق بریزم. ابر بهار نمی‌تواند به اندازه‌ی احساس من باشد.
چه منت از مه و خورشید می‌کشم که بس است
فروغ گوهر اشکم، چراغ در شب تار
هوش مصنوعی: من چه نیازی به درخشش ماه و خورشید دارم، زمانی که نور اشک‌های من، مانند چراغی در شب تاریک، روشنی‌بخش است.
میان فوج بلا آنچنان گداخته‌ام
که قطر دایرة درد شد تنم ناچار
هوش مصنوعی: در میان انبوه مشکلات و سختی‌ها آنقدر دچار درد و رنج شده‌ام که دیگر نمی‌توانم تحمل کنم و احساس می‌کنم که درد و رنج به تمام وجودم نفوذ کرده است.
چرا برای غم انگشتری ز زر نکنم؟
تنم که زرد و ضعیف و دوتاست از غم یار
هوش مصنوعی: چرا انگشتری از طلا برای غم خود نداشته باشم؟ وقتی که بدنم از درد و غم عشق او زرد و ضعیف شده است.
دلم چو کوه به خود از نشاط غم بالید
اگرچه بار غمم جسم کرد زار و نزار
هوش مصنوعی: دل من از شدت شادی و غم مانند کوه بزرگ شد، هرچند باری که بر دوشم بود، جسمم را خسته و نزار کرد.
به روی بسترم از بسکه استخوان شکند
مدام ناله ز پهلو کنم چو موسیقار
هوش مصنوعی: در بستر خواب، به خاطر درد استخوان‌هایم مدام ناله می‌کنم و این ناله‌ها شبیه ناله‌های یک موسیقیدان است.
به دفع فلسفیان گو کلامیان بکنند
جواز خرق فلک را ز آهم استفسار
هوش مصنوعی: به کسانی که به بحث‌های فلسفی مشغولند بگوید که اهل کلام در مورد اجازه شکستن مرزهای آسمان از صدای آه من سؤال می‌کنند.
ز بس که خوی به هجران شده مرا ترسم
که آرزو نشود دیده را دگر دیدار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به دوری محبوب عادت کرده‌ام، می‌ترسم که دیگر نتوانم چشم‌انتظار دیدار او باشم.
فلک ز گردش خود باز استد ار شاید
کنون که کرد جدایی میانه من و یار
هوش مصنوعی: آسمان از چرخش خود دست برداشته است، شاید اکنون که جدایی بین من و محبوبم پیش آمده.
به شکوه فلکم گر زبان گشاده شود
سخن ببایدم از سر گرفت دیگر بار
هوش مصنوعی: اگر ستاره‌های آسمان زبان به سخن بگشایند، باید دوباره از ابتدا به ذکر سخنانی بنشینم.