شمارهٔ ۲۶ - در منقبت امام موسی کاظم(ع)
ز تاب شعشه آفتاب در سرطان
تنور گرم فلک جدی را کند بریان
ز تاب خور، دم فواره در میان حیاض
شدست چون نفس اژدها شراره فشان
ندانم آه که آتشفروز شد که دگر
جهان چو سینه عشاق گشت آتشدان
نفس کسی نزد از سوزش حرارت دل
که همچو باد نزد دامنی بر آتش جان
ز تاب خور کره نار شد فضای هوا
درو به جای سمندر طیور در طیران
شعاع مهر چو نی سوزد اندرین آتش
چه جای آنکه کنی نسبتش به گرمی آن
زبانخویش برون کرده شعله از گرما
نهاده سینه به ریگ از حرارت آب روان
مکن دم سردی ز باد هم کان نیز
ز تاب مهر به هر جانب است گشته دوان
به جای باد گرفتم دم مسیح بود
که ناوزیده به کس آتشش فتاده به جان
شود چو آتش و افتد به خرمن یعقوب
اگر ز مصر نسیمی وزد سوی کنعان
دم هوا چو دم مرده برنمیآید
ز تاب مهر نفسگیر گشته شخص جهان
ز تاب گرما آن موجه نیست دریا را
که پوست شد به تنش خشک و چین فتاد برآن
ز شغل خویش چنان بازماندهاند اشیا
که ابر هم نکند یاد گریه نیسان
هوا چو شعله برافروختست و بر ز برش
به روی هم متراکم سحاب همچو دخان
جهان چو دانه اخگر شدست از گرمی
سحاب چون کف خاکستریست بر سر آن
چو در رماد که آتش نگاه میدارند
به ابر حفظ حرات نموده تابستان
نه دود بر سر آتش بود که از گرما
فکنده است به سر سایه آتش سوزان
ز تاب مهر عجب نیست گر برند پناه
دگر به سایه عشاق آفتابوشان
تمیز بوالهوس از عاشقست بس مشکل
که هر دلی شده سوزان و هر جگر بریان
پیپناه به دنبال ظل مخروطی
شبانهروز بود آفتاب سرگردان
عیان ز چین سر زلف یار، عارض نیست
به زیر سایه سنبل شدست مهر نهان
ز بحر سینه عشاق خاستست مگر
که گشته در عوض قطره ابر شعلهفشان
چنانکه مایه ابر بهار هست بخار
شدست مایه ابر تموز هم ز دخان
چو آه عاشق گشته است ابر آتشبار
چو ابر آه بود آتشش بود باران
به وصف گرمی آب و هوا درین ایام
زبانهایست مرا در دهن به جای زبان
زبسکه روی زمین داغ شد ز آتش مهر
زبسکه انجمن شعله گشت لالهستان
چنانکه موی نمیروید از نشانه داغ
به صد بهار نگردد ز دشت سبزه عیان
چنان زمانه برافروخت آتشی که مگر
علم زد آتش خشم خدایگان جهان
امام موسی کاظم که شخص حلمش اگر
نه کظم غیظ نمودی ز اهل بغی زمان
بسان کوره تفسیده رکنهای جحیم
ز آتش غضبش برفروختی دوران
تمام مدح ویست و مدایح آباش
اگر ز توریه آگه شوی ور از فرقان
به فص خاتم وی نقش بود امامالناس
دمی که بود ظهورش نهفته در کتمان
اگرنه غایت ایجاد عالمستی او
هنوز بودی آدم به صلب خاک نهان
جهان اگر به جهان جلال او سنجند
محیط کون و مکان قطره است و او عمان
اگر به رتبه او بنگری توانی گفت
که مثل او نبود در قلمرو امکان
شمیم خلق تو روحی دمیده در تن روح
نسیم لطف تو جهانی فزوده بر سر جان
بهار اگر ورقی خواند از گلستانت
کتابخانه گل را دهد به باد خزان
به پیش ابر کف تست باد در کف ابر
ز دست بخشش دست تو خاک بر سر کان
مثال امر تو نافذ شود به خاک ثقیل
برات نهی تو جاری بود بر آب روان
به کوه حلم تو سنجند اگر گرانی کوه
سبک چو گرد رود بر هوا جبال گران
به بحر دست تو گر افکنند قلزم را
ز بیم غرق چو موج از میان رود به کران
به دشمنی تو نافع نمیشود طاعت
به دوستی تو نقصان نمیکند غفران
اگر تو پا ننهی در میانه چون پرگار
رسد به دایره روزگار صد نقصان
نصیحتی ز تو رهبرتر از هزار دلیل
خطابتی ز تو پرنفعتر ز صد برهان
اگرچه نزد خرد نارسیدهای به وجوب
ولی مکان تو صد ره گذشته از امکان
به جام جم نتوان دید آنچه یافت خرد
ز خشت گنبد گردون مشابه تو عیان
به پیش او چه بود هفت گنبد گردون
به جنب او چه کند هشت روضه رضوان
خلاف رای تو زان نقض دین بود که خدای
به تار عهد تو تابیده رشته ایمان
خللپذیر شود پنج رکن دین یکبار
اگرنه مهر تو دینراست اعظمالارکان
اگر به خاک درت تشنه را دهند نوید
دگر هوس نکند آب چشمه حیوان
هوای کوی تو در سر کسی که رفت به خاک
بود به باغ جنان چشم حسرتش نگران
برای حکم تو گل گوش پهن کرده به باغ
که تا تو نهی کنی بنددی ز خنده دهان
زبانگشوده پی عرض مدعا سوسن
که گر تو امر نمایی درآیدی به زبان
اگر ز خاک درت توتیا کند نرگس
شود چو چشم جهاندیده روشناس جهان
عدو هراسد از تو چنانکه سایه ز نور
حذر نماید خصم از تو چون زنار دخان
کسی که خصم ترا دید به سریر چه گفت
بود به جای سلیمان گرفته دیو مکان
خلافتی که به قد تو راست همچو قباست
اگر به خصم پسندی چه باک و نقص از آن
هوای شوکت صاحبقرانیش نبود
کسی که در دو جهانست صاحبالقرآن
ز رنگ و بو بود آرایش جمال عدو
چنان که زینت طاووس باشد از الوان
دلی نبندد عاقل به رنگ بیمعنی
سری ندارد دانا به صورت بیجان
ارادت تو دهد کلک امر را حرکت
کرامت تو دهد حکم نهی را جریان
بدون حکم تو تقدیر کم کند خواهش
خلاف رأی تو کمتر دهد قضا فرمان
همه به موجب حکم خدا کند حرکت
ارادت تو که کلک قضای راست بنان
بزرگوارا آنی که در مدیح تو عقل
سری به جیب فروبرده با هزار بیان
نظر به درک جمال تو عاجزست و ضعیف
سخن به وصف جلال تو قاصر و حیران
پی نوشتن وصف کف تو بحر محیط
اگر مداد شود قطرهایست درخور آن
شود زمین و زمان در شعاع خور مستور
گر از لباس سخن مدحتت شود عریان
من و هوای مدیح تو، کی درست آید
متاع پیرزن و وصل یوسف کنعان!
مرا هوای مدیح تو زیبد ار بالفرض
به پای مهر جهان ذره را رسد جولان
کسی دگر نتواند ترا به مدح ستود
بس است مادحت ایزد، مدایحت قرآن
غرض ز سعی من این بس که یاد من آری
در آن دمی که پدر از پسر کند نسیان
اگر سر است به داغ تو میکنم افسر
اگر دلست به مهر تو مینهم عنوان
دل ار به مهر تو نبود چه میپزد سودا
سر ار به راه تو نبود چه میکند سامان
به حضرت تو مرا آرزوی بسیارست
دگر تو دانی و فیاض و لطف بیپایان
همیشه تا بود آرایش جهان از مهر
کتان ز تابش مه تا که هست در نقصان
بود ز مهر تو آرایش دل احباب
ز ماه طلعت تو نقص دشمنان چو کتان
شمارهٔ ۲۵ - تجدید مطلع: ندانم از نظر من چسان بود مستورشمارهٔ ۲۷ - قصیده موسوم به معجزهالشوق در منقبت امام رضا(ع): محیط عشق که ما مرکزیم و غم پرگار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز تاب شعشه آفتاب در سرطان
تنور گرم فلک جدی را کند بریان
هوش مصنوعی: پرتو گرم خورشید در فصل تابستان، آتش تنور آسمان را به قدری داغ میکند که انگار در حال پختن و بریان کردن است.
ز تاب خور، دم فواره در میان حیاض
شدست چون نفس اژدها شراره فشان
هوش مصنوعی: از تابش خورشید، آب فوارهای در دل حوض به مانند نفس اژدهایی متلاطم و آتشین شده است.
ندانم آه که آتشفروز شد که دگر
جهان چو سینه عشاق گشت آتشدان
هوش مصنوعی: نمیدانم چه کسی باعث شعلهور شدن آتش شد، ولی حالا جهان مانند سینه عاشقان به کوره آتش تبدیل شده است.
نفس کسی نزد از سوزش حرارت دل
که همچو باد نزد دامنی بر آتش جان
هوش مصنوعی: سوزش دل به قدری شدید است که هیچ چیز نمیتواند با آن مقایسه شود، مانند اینکه نسیمی که به دامن آتش نزدیک میشود، نمیتواند حرارت آن را از بین ببرد.
ز تاب خور کره نار شد فضای هوا
درو به جای سمندر طیور در طیران
هوش مصنوعی: به خاطر تابش خورشید، فضای آسمان به رنگ نارنجی در آمده است و در اینجا به جای سمندر، پرندگان در حال پرواز هستند.
شعاع مهر چو نی سوزد اندرین آتش
چه جای آنکه کنی نسبتش به گرمی آن
هوش مصنوعی: اگر نور خورشید مانند نی در این آتش بسوزد، چه جای شگفتی است اگر بگویی این آتش گرم است؟
زبانخویش برون کرده شعله از گرما
نهاده سینه به ریگ از حرارت آب روان
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر شدت گرما و حرارت، زبانش را بیرون آورده و سینهاش را به سنگریزهها چسبانده است تا از دمای بالای آب جاری رنج نبرد.
مکن دم سردی ز باد هم کان نیز
ز تاب مهر به هر جانب است گشته دوان
هوش مصنوعی: از هوای سرد نترس، زیرا در کنار این باد، گرمای تابستان هم هست که در هر سمتی در حال وزش است.
به جای باد گرفتم دم مسیح بود
که ناوزیده به کس آتشش فتاده به جان
هوش مصنوعی: به جای وزش باد، نفس مسیح را دریافت کردم که به گونهای بیتفاوت از نظر دیگران، آتشی به جان من انداخته است.
شود چو آتش و افتد به خرمن یعقوب
اگر ز مصر نسیمی وزد سوی کنعان
هوش مصنوعی: اگر نسیمی از مصر بوزد و به سرزمین کنعان برسد، همچون آتش خواهد شد و خرمن یعقوب را خواهد سوزاند.
دم هوا چو دم مرده برنمیآید
ز تاب مهر نفسگیر گشته شخص جهان
هوش مصنوعی: هوا مانند نفس مرده به نظر میرسد و از شدت گرما، زندگی و نشاط از همه جا رخت بربسته است.
ز تاب گرما آن موجه نیست دریا را
که پوست شد به تنش خشک و چین فتاد برآن
هوش مصنوعی: دریا به خاطر گرمای تابستان به حالت اولیه خود بازنگشته و پوستش خشک شده و چین و چروکهایی بر رویش افتاده است.
ز شغل خویش چنان بازماندهاند اشیا
که ابر هم نکند یاد گریه نیسان
هوش مصنوعی: اشیاء به حدی از کار و وظیفه خود فاصله گرفتهاند که حتی ابرها هم یاد باران در فصل بهار را نمیکنند.
هوا چو شعله برافروختست و بر ز برش
به روی هم متراکم سحاب همچو دخان
هوش مصنوعی: هوا مانند شعلهای آتشین شده و از فراز آن، ابرها به صورت متراکم بر هم انباشته شدهاند، گویی که دود است.
جهان چو دانه اخگر شدست از گرمی
سحاب چون کف خاکستریست بر سر آن
هوش مصنوعی: جهان مانند دانهای سرخ و درخشان شده است، به خاطر گرمای ابرها. این حالت مانند یک لایه خاکستری است که بر روی آن نشسته است.
چو در رماد که آتش نگاه میدارند
به ابر حفظ حرات نموده تابستان
هوش مصنوعی: وقتی در خاکستر، آتش را نگهداری میکنند، به مانند آن است که گرما را در ابر حفظ میکنند تا تابستان ادامه یابد.
نه دود بر سر آتش بود که از گرما
فکنده است به سر سایه آتش سوزان
هوش مصنوعی: دود نیست که بر فراز آتش بایستد، بلکه این سایه آتش است که به خاطر گرما بر سر سایه افتاده است.
ز تاب مهر عجب نیست گر برند پناه
دگر به سایه عشاق آفتابوشان
هوش مصنوعی: از گرمای خورشید جای تعجبی نیست اگر عاشقان به سایههایی دیگر پناه ببرند.
تمیز بوالهوس از عاشقست بس مشکل
که هر دلی شده سوزان و هر جگر بریان
هوش مصنوعی: تشخیص تفاوت بین یک آدم علاقهمند واقعی و کسی که فقط به دنبال لذت و خوشگذرانیست، کار دشواری است. زیرا در دل همه، احساساتی عمیق و سوزانی وجود دارد و همه در درون خود، درد و رنجی را تجربه میکنند.
پیپناه به دنبال ظل مخروطی
شبانهروز بود آفتاب سرگردان
هوش مصنوعی: در پیپناهی به دنبال سایهای از شب و روز بود، در حالی که آفتاب به شدت در حال حرکت و سردرگمی بود.
عیان ز چین سر زلف یار، عارض نیست
به زیر سایه سنبل شدست مهر نهان
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت چهره محبوب، زیر سایه گلهای خوشبو و زیبا پنهان شده است.
ز بحر سینه عشاق خاستست مگر
که گشته در عوض قطره ابر شعلهفشان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از دل عاشقان، احساسات و عواطف عمیق و پرشوری برخاسته است؛ گویی این احساسات به جای قطرههای باران، همچون شعلههایی آتشینی به وجود آمدهاند. یعنی عشق و شور و شوق عاشقان، میتواند به اندازهای قوی و تاثیرگذار باشد که یادآور آتش باشد.
چنانکه مایه ابر بهار هست بخار
شدست مایه ابر تموز هم ز دخان
هوش مصنوعی: همانطور که بخار بهاری باعث تشکیل ابرها میشود، بخار ناشی از دود نیز در تابستان موجب ایجاد ابرها میگردد.
چو آه عاشق گشته است ابر آتشبار
چو ابر آه بود آتشش بود باران
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق نالان و گریان میشود، مانند ابری میماند که پر از آتش است. این ابر، البته به ظاهر باران را میبارد، اما در واقع آتش در دلش وجود دارد.
به وصف گرمی آب و هوا درین ایام
زبانهایست مرا در دهن به جای زبان
هوش مصنوعی: در این روزها که آب و هوا گرم است، حس و حال خاصی در من ایجاد شده که مثل زبانهای در دهانم داغ و پرشور است.
زبسکه روی زمین داغ شد ز آتش مهر
زبسکه انجمن شعله گشت لالهستان
هوش مصنوعی: به خاطر شدت حرارت و آتش عشق، زمین به شدت داغ شده و به همین دلیل، گلهای لاله به شکل شعلۀ آتش درآمدهاند.
چنانکه موی نمیروید از نشانه داغ
به صد بهار نگردد ز دشت سبزه عیان
هوش مصنوعی: نشان داغ روی زمین هرگز به رشد و سبزی دوباره دشت کمک نخواهد کرد، همانطور که بر روی مو، اثرات سوختگی هیچگاه به رشد دوباره آن کمک نمیکند، حتی پس از سالها.
چنان زمانه برافروخت آتشی که مگر
علم زد آتش خشم خدایگان جهان
هوش مصنوعی: چنان زمانه شعلهای برافروخت که اگر دانش و علم وجود نداشت، آتش خشم بزرگان و خدایان عالم را برمیانگیخت.
امام موسی کاظم که شخص حلمش اگر
نه کظم غیظ نمودی ز اهل بغی زمان
هوش مصنوعی: امام موسی کاظم به دلیل صبر و بردباریاش معروف بود. اگر او خشم خود را کنترل نمیکرد، میتوانست به راحتی دربرابر ظلم و ستم افراد ستمگر زمان خود واکنش نشان دهد.
بسان کوره تفسیده رکنهای جحیم
ز آتش غضبش برفروختی دوران
هوش مصنوعی: تو مانند کورهای خراب، پایههای جهنم را از آتش خشم خود شعلهور کردهای و دورانی را به وجود آوردی.
تمام مدح ویست و مدایح آباش
اگر ز توریه آگه شوی ور از فرقان
هوش مصنوعی: تمام ستایشها و ثناهایی که درباره او گفته شده فقط ظاهری و فریبنده هستند، اگر از حقیقت آنچه که در پشت این مدحها وجود دارد آگاه شوی.
به فص خاتم وی نقش بود امامالناس
دمی که بود ظهورش نهفته در کتمان
هوش مصنوعی: در این بیت به حضرت امام و نقش مهم او در دنیا اشاره شده است. ظهور او، که به نوعی نشانهای از هدایت و رهبری است، در زمان خاصی و تحت شرایط خاصی رخ میدهد و درحال حاضر ممکن است که این ظهور پنهان باشد. به عبارتی دیگر، وجود او و تاثیرش بر مردم همیشه محسوس نیست و این امر به معنای انتظار برای زمان مناسب و شرایط مناسب برای نمایان شدن اوست.
اگرنه غایت ایجاد عالمستی او
هنوز بودی آدم به صلب خاک نهان
هوش مصنوعی: اگر نبود هدف و مقصدی برای خلق این دنیا، هنوز هم آدم در دلم میتوانست به صورت نهفته در خاک وجود داشته باشد.
جهان اگر به جهان جلال او سنجند
محیط کون و مکان قطره است و او عمان
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان را با عظمت و جلال خداوند بسنجند، خواهید دید که این جهان و همه موجوداتش مانند یک قطره در دریا هستند و خود خداوند، دریا و شأن والای اوست.
اگر به رتبه او بنگری توانی گفت
که مثل او نبود در قلمرو امکان
هوش مصنوعی: اگر به مقام و جایگاه او توجه کنی، میبینی که هیچ کس در دنیا به اندازه او نیست.
شمیم خلق تو روحی دمیده در تن روح
نسیم لطف تو جهانی فزوده بر سر جان
هوش مصنوعی: عطر وجود تو مانند روحی در کالبد طبیعت دمیده شده است و نیکیهای تو بر زندگی انسانها افزوده است.
بهار اگر ورقی خواند از گلستانت
کتابخانه گل را دهد به باد خزان
هوش مصنوعی: اگر بهار به ورق زدن بپردازد و از گلستان تو چیزی بخواند، کتابهای تو در دست باد پاییزی خواهد بود.
به پیش ابر کف تست باد در کف ابر
ز دست بخشش دست تو خاک بر سر کان
هوش مصنوعی: باد در کف ابر، نشانهای از قدرت و زیبایی طبیعت است و دستانی که مهربانی میبخشند، به مانند دستهای پر از نعمت خداوندند که بر سر خاک نیکی و برکت میافرازند.
مثال امر تو نافذ شود به خاک ثقیل
برات نهی تو جاری بود بر آب روان
هوش مصنوعی: فرمان تو به قدری قوی و معتبر است که حتی اگر به سختی و سنگینی مانند خاک باشد، تاثیرش همچنان برقرار است. در عین حال، نهی و منع تو مانند جریانی است که بر روی آب روان تاثیر میگذارد و به راحتی تغییر مسیر میدهد.
به کوه حلم تو سنجند اگر گرانی کوه
سبک چو گرد رود بر هوا جبال گران
هوش مصنوعی: اگر صبر و بردباری تو را با کوههای سنگین مقایسه کنند، باید بدانند که کوهها نیز در برابر سبکی که مانند گرد به هوا میرود، حقیر و سبک هستند.
به بحر دست تو گر افکنند قلزم را
ز بیم غرق چو موج از میان رود به کران
هوش مصنوعی: اگر دست تو را در دریا بیندازند، دریا به قدری عمیق و وسیع است که از ترس غرق شدن، مانند موجی که از وسط دریا به سمت ساحل میرود، به سمت کرانه میرود.
به دشمنی تو نافع نمیشود طاعت
به دوستی تو نقصان نمیکند غفران
هوش مصنوعی: اطاعت و فرمانبرداری در برابر تو به دشمنیات کمکی نمیکند و دوستیات را نمیتواند تحتالشعاع قرار دهد. بخشندگی و آمرزشات نیز از محبتت به کسی کم نمیکند.
اگر تو پا ننهی در میانه چون پرگار
رسد به دایره روزگار صد نقصان
هوش مصنوعی: اگر در زندگی قدمی برنداری و بیعمل بمانی، مانند پرگاری خواهی بود که فقط در دایرهای محدود میچرخد و هرگز به پیشرفت یا ترقی نخواهد رسید. زندگی پر از کمبودها و نقصهاست اگر در میانهاش حضور نداشته باشی.
نصیحتی ز تو رهبرتر از هزار دلیل
خطابتی ز تو پرنفعتر ز صد برهان
هوش مصنوعی: نصیحت تو از هزار دلیل بهتر است و سخن تو از صد برهان سودمندتر است.
اگرچه نزد خرد نارسیدهای به وجوب
ولی مکان تو صد ره گذشته از امکان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به مقام عقل و خرد نرسیدهای و به فضیلتهای لازم دست نیافتهای، اما جایگاه تو از امکانات و تواناییهای معمولی بسیار بالاتر و پیشرفتهتر است.
به جام جم نتوان دید آنچه یافت خرد
ز خشت گنبد گردون مشابه تو عیان
هوش مصنوعی: در جام جمشید نمیتوان آنچه را که خرد و عقل به دست آورده است، مشاهده کرد؛ مانند آنچه که از خشتهای گنبد آسمان نمایان است.
به پیش او چه بود هفت گنبد گردون
به جنب او چه کند هشت روضه رضوان
هوش مصنوعی: در محضر او، هفت آسمان چه ارزشی دارد و در حضور او، هشت باغ بهشت چه کاری از دستشان برمیآید؟
خلاف رای تو زان نقض دین بود که خدای
به تار عهد تو تابیده رشته ایمان
هوش مصنوعی: برخلاف نظر تو، این کار نقض دین محسوب میشود، زیرا خداوند به خاطر وفاداریات به عهد خود، رشته ایمان را برایت استوار کرده است.
خللپذیر شود پنج رکن دین یکبار
اگرنه مهر تو دینراست اعظمالارکان
هوش مصنوعی: اگر مهر تو در دل نباشد، حتی اگر پنج اصل دین هم وجود داشته باشد، دین به یک بار خللپذیر میشود. تویی که اصلیترین عنصر دین به شمار میآیی.
اگر به خاک درت تشنه را دهند نوید
دگر هوس نکند آب چشمه حیوان
هوش مصنوعی: اگر کسی در برابر درب تو با عطش بمیرد، دیگر میل به آب چشمه حیوان نخواهد کرد.
هوای کوی تو در سر کسی که رفت به خاک
بود به باغ جنان چشم حسرتش نگران
هوش مصنوعی: کسی که به خاک سپرده شده، هوای کوی تو را در سر دارد و چشمهایش با حسرت به باغ بهشت خیره است.
برای حکم تو گل گوش پهن کرده به باغ
که تا تو نهی کنی بنددی ز خنده دهان
هوش مصنوعی: در باغ، گلها با دقت گوشهای خود را آماده کردهاند تا ببینند آیا تو بخواهی که آنها را از خنده و شادی بازداری یا نه.
زبانگشوده پی عرض مدعا سوسن
که گر تو امر نمایی درآیدی به زبان
هوش مصنوعی: گل سوسن به زبان آمده تا خواستهاش را بیان کند، و میگوید که اگر تو دستور بدهی، به راحتی میتواند وارد گفتوگو شود.
اگر ز خاک درت توتیا کند نرگس
شود چو چشم جهاندیده روشناس جهان
هوش مصنوعی: اگر در آستانهی در تو خاکی بریزد، نرگس مانند چشمی که در جهان تجربه دارد، روشنی و آگاهی را به خود میگیرد.
عدو هراسد از تو چنانکه سایه ز نور
حذر نماید خصم از تو چون زنار دخان
هوش مصنوعی: دشمن از تو میترسد، مانند سایهای که از نور دوری میجوید. همچنان که دشمن از تو دوری میکند، مانند دودی که از آتش فاصله میگیرد.
کسی که خصم ترا دید به سریر چه گفت
بود به جای سلیمان گرفته دیو مکان
هوش مصنوعی: کسی که دشمن تو را دید که بر تخت نشستهای، چه گفت؟ او به جای سلیمان دیو را در آن مکان مشاهده کرد.
خلافتی که به قد تو راست همچو قباست
اگر به خصم پسندی چه باک و نقص از آن
هوش مصنوعی: خلافتی که به اندازه قد تو مناسب است، مانند قبا (پوشش) شیک و زیبایی است. اگر کسی آن را نپسندد یا نتواند تحمل کند، چه اهمیتی دارد یا چه نقصی به آن وارد میشود؟
هوای شوکت صاحبقرانیش نبود
کسی که در دو جهانست صاحبالقرآن
هوش مصنوعی: در جهان، کسی نیست که به اندازه صاحبقران، که دارای شکوه و عظمت است، مورد توجه و احترام قرار گیرد، و در عین حال او کسی است که قرآن را در اختیار دارد و صاحب آن است.
ز رنگ و بو بود آرایش جمال عدو
چنان که زینت طاووس باشد از الوان
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت چهره دشمن مانند زینت و جلوههای رنگارنگ طاووس است.
دلی نبندد عاقل به رنگ بیمعنی
سری ندارد دانا به صورت بیجان
هوش مصنوعی: عاقل به ظواهر بیمعنی دل نمیبندد، زیرا دانا از وجود بدون محتوا آگاه است و به آن توجه نمیکند.
ارادت تو دهد کلک امر را حرکت
کرامت تو دهد حکم نهی را جریان
هوش مصنوعی: محبت و ارادت تو باعث میشود که قلم در انجام کارها به حرکت درآید و به دلیل بزرگواری و کرامت تو، دستورات ممانعت نیز به جریان بیفتند.
بدون حکم تو تقدیر کم کند خواهش
خلاف رأی تو کمتر دهد قضا فرمان
هوش مصنوعی: بدون اجازه و دستور تو، سرنوشت چیزی کم نمیکند و هیچ خواستهای نمیتواند با خواست تو مغایرت داشته باشد؛ قضا و قدر بر اساس فرمان تو هدایت میشود.
همه به موجب حکم خدا کند حرکت
ارادت تو که کلک قضای راست بنان
هوش مصنوعی: همه چیز بر اساس اراده و فرمان خداوند به حرکت در میآید، همانطور که قلم تقدیر به درستی مینویسد.
بزرگوارا آنی که در مدیح تو عقل
سری به جیب فروبرده با هزار بیان
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، آن کسی که برای ستایش تو، عقل و دانش خود را به جان میخرد و هزاران سخن میگوید، حقیقتاً قابل تحسین است.
نظر به درک جمال تو عاجزست و ضعیف
سخن به وصف جلال تو قاصر و حیران
هوش مصنوعی: نگاه کردن به زیبایی تو فراتر از توانایی من است و زبان من در وصف عظمت تو ناتوان و گیج است.
پی نوشتن وصف کف تو بحر محیط
اگر مداد شود قطرهایست درخور آن
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم زیبایی و عظمت تو را توصیف کنیم، باید بگوییم که مثل دریا است. اما اگر بخواهیم با مداد این توصیف را بنویسیم، تنها یک قطره از دریا خواهد بود و کافی نیست.
شود زمین و زمان در شعاع خور مستور
گر از لباس سخن مدحتت شود عریان
هوش مصنوعی: اگر نور خورشید بر زمین و زمان بتابد، همه چیز پوشیده میشود. اما اگر از لباس سخن مدح تو آغاز به سخن کنیم، آن وقت همه چیز عریان و نمایان میشود.
من و هوای مدیح تو، کی درست آید
متاع پیرزن و وصل یوسف کنعان!
هوش مصنوعی: من و حال و هوای ستایش تو، چه زمانی به هم میرسد در حالی که این عشق به مانند متاعی از یک پیرزن است و وصال یوسف در سرزمین کنعان!
مرا هوای مدیح تو زیبد ار بالفرض
به پای مهر جهان ذره را رسد جولان
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به فرض تصور کنیم که مهر و محبت جهان به یک ذره هم برسد، باز هم من شایسته مدح و ستایش تو هستم.
کسی دگر نتواند ترا به مدح ستود
بس است مادحت ایزد، مدایحت قرآن
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند تو را به اندازهای که شایستهاش هستی، ستایش کند. ستایش تو برای خدا کافی است و قرآن نیز عظمت تو را بیان میکند.
غرض ز سعی من این بس که یاد من آری
در آن دمی که پدر از پسر کند نسیان
هوش مصنوعی: هدف من از تلاشام فقط این است که در لحظهای که پدر از یاد پسر میبرد، خاطرهای از من در ذهنش بماند.
اگر سر است به داغ تو میکنم افسر
اگر دلست به مهر تو مینهم عنوان
هوش مصنوعی: اگر بر سَر من داغ عشق تو باشد، آن را چون یک تاج بر سر میگذارم، و اگر در دل من عشق تو وجود دارد، آن را به عنوان نشانی از محبت خود قرار میدهم.
دل ار به مهر تو نبود چه میپزد سودا
سر ار به راه تو نبود چه میکند سامان
هوش مصنوعی: اگر دل به عشق تو نباشد، چه فایدهای خواهد داشت که مشغول فکر و خیال شود؟ و اگر وجودی در راه تو نباشد، چه کار میتواند انجام دهد تا به آرامش برسد؟
به حضرت تو مرا آرزوی بسیارست
دگر تو دانی و فیاض و لطف بیپایان
هوش مصنوعی: من آروزی زیادی برای ملاقات با تو دارم، و تو خود میدانی که بخشنده و دارای لطفی نامحدود هستی.
همیشه تا بود آرایش جهان از مهر
کتان ز تابش مه تا که هست در نقصان
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیباییهای جهان به واسطه نور مهتاب و درخشش کتان وجود دارد، همیشه این زیباییها ادامه خواهد داشت؛ اما هرگاه که این نور و زیبایی در حال کاهش باشد، این زیبایی نیز دچار نقصان خواهد شد.
بود ز مهر تو آرایش دل احباب
ز ماه طلعت تو نقص دشمنان چو کتان
هوش مصنوعی: محبت تو باعث زینت و زیبایی دل دوستان شده است، اما دشمنان مانند کتان، نقص و کمبودی را در خود احساس میکنند که ناشی از نداشتن زیبایی توست.