شمارهٔ ۲۵ - تجدید مطلع
ندانم از نظر من چسان بود مستور
رخی که یک نفس از خاطرم نگردد دور
نگاه بد نتوان بر جمال او دیدن
دعا کنیم کز آن روی چشم آینه دور
ز رشگ پیک نظر را نمیتوانم دید
که در حوالی کویش کند به سهو مرور
مباد عرصه آفاق بوی او گیرد
نسیم را به سر کوی او مباد عبور
ز تاب نور نشاید جمال او دیدن
خوشا رخی که بود در شعاع خود مستور
به چشم ذره نظرکن که تا شود روشن
که آفتاب به هر ذره کرده است ظهور
زمین به خویش نگیرد ز ننگ، اگر عشاق
به غیر حسرت دیدار او برند به گور
جهان دل به دو مصرع گرفت ابرویش
که صاحب سخن از مطلعی شود مشهور
خیال دوست ز هر تار موی من جوشد
چو نقش صورت شیرین ز خامه شاپور
دلم ز جلوه عکسش چنین خراب چراست؟
رخی که خانه آیینه شد ازو معمور
پس از فراق توان قدر وصل دانستن
مرا ز کوی تو دوری ضرور بود ضرور
پس از مشاهده کوهکن یقینم شد
که وصل دوست میسر نبوده است به زور
من آن نیم که خلاصی ز درد و غم جویم
هزار چاره نمودم که داغ شد ناسور
به عشق روی تو صبرم فرار کرده ز دل
به یاد چشم تو خوابم ز چشم کرده نفور
ز سینه سوز تو کمتر نمیشود هرچند
نهد به داغ دلم پنبه مرهم کافور
جدا ز کوی تو راهی به هیچ سو نبرم
که روز هجر تو بر من شب است و من شبکور
به ذکر نام خوشت تشنه میرود سیراب
به یاد لعل لبت مست میشود مخمور
ز رشگ روی تو داغست زلف را مگشای
که داغ تازه خورشید میشود ناسور
دلم ز لعل تو بینیش غیرنوش نخورد
رقیب بر سر شهدت نشسته چون زنبور
نگاه مست تو هرگه به طرف باغ افتاد
به تاک قطره می گشت دانه انگور
کنون که دور ز کویت اسیر هجرانم
چو در شکنجه شهباز، ناتوان عصفور
هوای فر سلیمانی است در سر من
که کرده تنگ جهان را به من چو دیده مور
ز ذوق خاکنشینی درگهی که بود
قضاش نادره معمار و آسمان مزدور
چه درگه آنکه بود آستان سبع شداد
به پیش محکمیش معترف به عجز و قصور
چه درگه آنکه نگردید دست قدرت را
بلندپایهتر از وی عمارتی مقدور
چهدرگه آنکه به چندین هزار نقش و نگار
سپهر را نتوان گفت پیش او معمور
چهدرگه آنکه به سطحش گر آفتاب افتد
گمان بری که به سطحش نشسته گرد فتور
هزار سال گذشت و بسا که هم گذرد
که بیم کهنگیش نیست از مرور دهور
بلند درگه سلطان شرع و ملت و دین
که صیت سلطنتش هست تا به نفخه صور
امام جعفر صادق که صبح صادق رای
به مهر خاک درش دم همی زند از نور
شهی که دایره عدل او دو عالم را
کشیده است در آغوش چون بلدراسور
به پیش عرصه ملک ابد نهایت او
نمود ملک سلیمانی است چون پی مور
سکون و جنبش رایات نصرتش تا هست
زمانه را حرکات سپهر نیست ضرور
ز بیم، تا به ابد متصل شود به عدم
صلابتش به ازل گر کند تغافل دور
چنین که داروی هر درد ازوست حیرانم
که آفتاب چرا مانده این چنین رنجور!
به هر طرف که کند میل، در قدم باشد
به پیش ابد چو صبا بر پسش ازل چو دبور
اگر ز چهره رایش نقاب بردارند
چو آفتاب شود کاینات غرقه نور
به گلشنی که چو خورشید پرتو اندازد
ز شاخ خشک برآید گل تجلی نور
به شکر نعمت او آسمان به یک سر پاست
که گر دمی بنشیند ز پای نیست شکور
محیط علمش اگر موجور شود گردد
به نیم رشحه او حل مشکلات امور
به گرد خاطر او سیر فوج فوج اسرار
چنانکه در چمن باغ خلد جلوه حور
بود ز دفترش افلاک آن ورق که بود
به نیم صفحهاش انجیل ضبط و نیم زبور
دو سایه از سخط و عفو او جحیم و نعیم
دو پرتو از غضب و لطف اوست ماتم و سور
اگر زبانه قهر خدا عیان خواهی
ببین به گوشه ابروی قهر او از دور
وگر گشاده در فیض را ندیدستی
ببین به جبهه صبح آیتش تبسم نور
جراحت دل صد خسته را شود مرهم
تبسمش به لب لعل چون شود پرشور
ز فیض معدلت عام او عجب نبود
خرابه دل عاشق اگر شود معمور
چو رنگ نهی برآید به چهره نگهش
ز بیم آب شود زهره در دل انگور
سیاستش به غضب چهره چون برافروزد
گره شود نفس نغمه در رگ طنبور
رسد به سبع شداد ار مهابتش فکند
در او به سعی تزلزل هزارگونه فتور
اگر نداند قدرش چه غم که رفته به خواب
رگ شعور حسودش که هست خصم شعور
زبان دشمن او نیش میزند بر دل
به نوش غوطه زند گر چو نشتر زنبور
چنان گرفته رگ حلق دشمنش را بخل
که آشنا به گلویش نشد به جز ساطور
به او عداوت بدخواهش اختیاری نیست
بود جبلی خفاش دشمنی با نور
وجود خصم برای ظهور اسبابست
که آفتاب به تقریب سایه شد مشهور
ز خلق اوست فلک مجمری که هست از وی
مشام عالم بالا پر از بخار و بخور
عذوبت سخنش در مذاق تشنه عقل
نشسته است چو می در طبیعت مخمور
به گاه نظم چو گردد سخن به وصف کفش
به موج بحر برآید مقطعات بحور
زهی به ذات و صفات از جهانیان ممتاز
چو در میانه انوار نور آتش طور
هلاک نظم علوم تو نظم عقد پرن
اسیر نثر کلام تو لؤلؤ منثور
زواهر حکمت آسمان دین را نجم
جواهر کلمت ملک شرع را دستور
ز خاک پای تو هر شب به دیدهبانی دهر
کشد به دیده انجم سپهر سرمه نور
به کارخانه تقدیر مستمد از تست
به حل و عقل مقاصد مدبرات امور
بود اوامر «کن» را به خطة تقدیر
به خاطر تو ورود و ز سینة تو صدور
غبار راه تو بر تن برای حفظ شرف
هزاربار نکوتر از اطلس و سیفور
دمی به سایه دیوار کویت آسودن
مرا ز سایه طوبی به است و حور و قصور
چه خار و خس ز حریمت چه بالهای ملک
که رفتهاند به جاروب طره، زمره حور
به منزلی که بود خاکروب بال ملک
چه عیشها که توان کرد چشم دشمن کور
کند به شاکله هرچند میل باکی نیست
گزیدهاند اگر بر تو خصم را جمهور
اگر به راه تو کمتر روند خلق چه باک
پل صراطی و سخت است بر صراط عبور
متابع تو اگر کم بود چه غم که شود
هزار قطره یکی گوهر، آنگهی به مرور
گهر ز طینت پاکست آنچنان کمیاب
خزف ز خست ذاتست آنقدر موفور
بود به مرتبه از کاینات بیش انسان
ولی بود به مراتب کم از شماره مور
همان به جنس بشر کن نظر که از کثرت
میان آدم و نا آدم است نسبت دور
هزار نطفه بباید که تا یکی گردد
به قابلیت اطوار متصف به وفور
چو گشت قابل اطوار قرنها باید
که تا یکی به بر آید به صد مشقت و زور
رسید چون به بر از صدهزار کم افتد
یکی چنان که برد دیده نور و سینه سرور
خدایگانا خورشید عالم جانا
تویی که سر نبوت شد از تو محو ظهور
تویی خلاصه عترت تویی نقاوه نسل
که هست روح رسول از تو تا ابد مسرور
تویی تو آنکه پس پرده قضا عمری
ازل به روی تو افکنده بود چشم از دور
دوام دولت تست آنکه چشم بر ره اوست
ابد که در تتق غیب کرده رخ مستور
چه حاجت است به تعریف عقل ذات ترا
که بینقاب درآید رخت به دیده کور
منم یکی ز غلامان درگهت که مدام
به مدحت تو زبانم بود زبانه نور
منم که هست ز فکر مدیح حضرت تو
سرادقات ضمیرم سرای پرده حور
هزار صورت شیرین سیهقلم دارم
سفیدرویتر از نقش خامه شاپور
درین قصیده تو کردی مدد روان مرا
وگرنه مانده به بند «ظهیر» بود این زور
کنون امید من اینست در دو عالم و بس
که با سگان درت سازدم خدا محشور
چو آفتاب کنم چرخ خاک را روشن
چراغ مهر ترا چون برم به خلوت گور
اگرچه زلت فیاض بیش در بیش است
گناه او به تو بخشد یقین خدای غفور
همیشه تا که گریبان عقل کل باشد
چو جیب خامهام از مدحت تو مشرق نور
بود به دامن لطف تو متصل دستم
چو دست حسرت زاهد به طرف دامن حور
شمارهٔ ۲۴ - در منقبت امام صادق(ع): کمال عقل همین است در جهان غرورشمارهٔ ۲۶ - در منقبت امام موسی کاظم(ع): ز تاب شعشه آفتاب در سرطان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ندانم از نظر من چسان بود مستور
رخی که یک نفس از خاطرم نگردد دور
هوش مصنوعی: نمیدانم به چه صورت است آن چهرهی پنهانی که حتی یک لحظه هم از یادم دور نمیشود.
نگاه بد نتوان بر جمال او دیدن
دعا کنیم کز آن روی چشم آینه دور
هوش مصنوعی: نمیتوان با نگاهی نادرست به زیبایی او نگریست. بیایید دعا کنیم که از آن چهره، چشم آینه دور بماند.
ز رشگ پیک نظر را نمیتوانم دید
که در حوالی کویش کند به سهو مرور
هوش مصنوعی: به خاطر حس حسادت نمیتوانم به چهرهات نگاه کنم، زیرا در اطراف خانهات وجود دارم و ممکن است بهطور ناخواسته به آنجا سر بزنم.
مباد عرصه آفاق بوی او گیرد
نسیم را به سر کوی او مباد عبور
هوش مصنوعی: مباد که نسیم به بوی او در گستره عالم بوزد و عبور کند از کوی او.
ز تاب نور نشاید جمال او دیدن
خوشا رخی که بود در شعاع خود مستور
هوش مصنوعی: از جلوه درخشان او نمیتوان چهرهاش را دید، اما چه خوب است صورتی که در سایه نور خودش پنهان مانده است.
به چشم ذره نظرکن که تا شود روشن
که آفتاب به هر ذره کرده است ظهور
هوش مصنوعی: به ذرهها نگاه کن تا روشن شوند، زیرا آفتاب در هر ذرهای خود را نمایان کرده است.
زمین به خویش نگیرد ز ننگ، اگر عشاق
به غیر حسرت دیدار او برند به گور
هوش مصنوعی: زمین از ننگ و عیب خود را نمیپذیرد، اگر عاشقان به جز حسرت دیدار معشوقشان، به خاک سپرده شوند.
جهان دل به دو مصرع گرفت ابرویش
که صاحب سخن از مطلعی شود مشهور
هوش مصنوعی: جهان به زیبایی ابروهای او دل بسته است، به طوری که اگر کسی از او سخنی بگوید، معروف و شناخته شده میشود.
خیال دوست ز هر تار موی من جوشد
چو نقش صورت شیرین ز خامه شاپور
هوش مصنوعی: اندیشه و یاد دوست در هر رشته موی من مانند تصویر زیبایی است که از قلم شاپور برمیخیزد.
دلم ز جلوه عکسش چنین خراب چراست؟
رخی که خانه آیینه شد ازو معمور
هوش مصنوعی: دل من چرا اینقدر خراب شده است از دیدن تصویر او؟ چهرهای که باعث شده خانهی آیینه پر از زندگی و زیبایی شود.
پس از فراق توان قدر وصل دانستن
مرا ز کوی تو دوری ضرور بود ضرور
هوش مصنوعی: پس از جدایی، برایم سخت است که ارزش زمان وصال را بفهمم، چون دوری از تو لازم و ضروری است.
پس از مشاهده کوهکن یقینم شد
که وصل دوست میسر نبوده است به زور
هوش مصنوعی: بعد از دیدن کوهکن، متوجه شدم که نمیتوان به زور به وصال دوست رسید.
من آن نیم که خلاصی ز درد و غم جویم
هزار چاره نمودم که داغ شد ناسور
هوش مصنوعی: من کسی هستم که برای رهایی از درد و غم تلاش کردهام، اما با وجود تمام راهحلهایی که امتحان کردم، زخم دلم خیلی عمیق و سخت شده است.
به عشق روی تو صبرم فرار کرده ز دل
به یاد چشم تو خوابم ز چشم کرده نفور
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، صبر من از دل فرار کرده و به یاد چشمانت، خواب من از چشم به دور شده است.
ز سینه سوز تو کمتر نمیشود هرچند
نهد به داغ دلم پنبه مرهم کافور
هوش مصنوعی: عشق و درد درون قلبم به قدری عمیق است که هیچ چیز نمیتواند آن را کاهش دهد. حتی اگر کسی بخواهد با دارویی یا وسیلهای مرهمی بر زخم دلم بگذارد، اثر آن از شدت سوزش نمیکاهد.
جدا ز کوی تو راهی به هیچ سو نبرم
که روز هجر تو بر من شب است و من شبکور
هوش مصنوعی: به هیچجا از راهی جدا از مسیر تو نمیروم، زیرا روزهایی که تو را ندارم برای من مانند شب است و من در این شب به شدت گم شدهام.
به ذکر نام خوشت تشنه میرود سیراب
به یاد لعل لبت مست میشود مخمور
هوش مصنوعی: با گفتن نام شیرینت، دل تشنهام سیراب میشود و یاد لبهای زیبایت باعث مستی و سرخوشیام میگردد.
ز رشگ روی تو داغست زلف را مگشای
که داغ تازه خورشید میشود ناسور
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و زیبایی تو، زلفهای تو در آتش غیرت و حسادت است، پس آنها را باز نکن. زیرا گرمای آفتاب، زخمی تازه بر آنها خواهد زد و دردناک میشود.
دلم ز لعل تو بینیش غیرنوش نخورد
رقیب بر سر شهدت نشسته چون زنبور
هوش مصنوعی: دل من به خاطر لبت جز از شکر کسی دیگر چیزی نچشید، چون رقیب مانند زنبوری بر گرد شکر تو نشسته است.
نگاه مست تو هرگه به طرف باغ افتاد
به تاک قطره می گشت دانه انگور
هوش مصنوعی: هر بار که نگاه زیبا و مسحورکنندهات به سمت باغ میافتد، مانند یک قطرهی باران به دور دانهی انگور میچرخد.
کنون که دور ز کویت اسیر هجرانم
چو در شکنجه شهباز، ناتوان عصفور
هوش مصنوعی: اکنون که دور از تو هستم و در حسرت وصالت به سر میبرم، مانند پرندهای هستم که در دست شهباز در حال شکنجه است و بینهایت ناتوان شدهام.
هوای فر سلیمانی است در سر من
که کرده تنگ جهان را به من چو دیده مور
هوش مصنوعی: در سر من حس و حال خاصی وجود دارد که مانند حالت سلیمان، همه چیز را تحت تاثیر قرار داده است؛ به طوریکه دنیا به من مثل چشم یک مور کوچک میماند و برایم تنگ و محدود شده است.
ز ذوق خاکنشینی درگهی که بود
قضاش نادره معمار و آسمان مزدور
هوش مصنوعی: به خاطر لذت زندگی در خاک، در این مکان خاص سرنوشت چه معمار بااستعداد و چه آسمان فرمانبر وجود دارد.
چه درگه آنکه بود آستان سبع شداد
به پیش محکمیش معترف به عجز و قصور
هوش مصنوعی: کدام مکان است که در برابر آن موجود قدرتمند سبع شداد قرار میگیرد و در مقابل آن، همه به ناتوانی و نقص خود اعتراف میکنند؟
چه درگه آنکه نگردید دست قدرت را
بلندپایهتر از وی عمارتی مقدور
هوش مصنوعی: این شعر به معنای این است که جایی وجود ندارد که در آن قدرت و توانایی به بالاتر از آن چیزی که از آنجا میگذرد، نرسد. در واقع، هیچ بنایی نیست که از دست قدرت خارج باشد یا نتواند آن را تحت تأثیر قرار دهد.
چهدرگه آنکه به چندین هزار نقش و نگار
سپهر را نتوان گفت پیش او معمور
هوش مصنوعی: به کجا میتوان رفت که کسی با آن همه زیباییها و طرحهای مختلف نتواند از عهده توصیف آسمان برآید؟
چهدرگه آنکه به سطحش گر آفتاب افتد
گمان بری که به سطحش نشسته گرد فتور
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این اشاره دارد که وقتی نور آفتاب بر سطح یک مکان میتابد، ممکن است فکر کنیم که آن سطح تمیز و صاف است، اما در واقع ممکن است گرد و غبار و آلودگی زیادی در آن نهفته باشد. به عبارتی دیگر، جلوههای ظاهری نمیتوانند همیشه واقعیت را نشان دهند و گاهی زیر لایههای ظاهری، مسائل پیچیدهتری وجود دارد.
هزار سال گذشت و بسا که هم گذرد
که بیم کهنگیش نیست از مرور دهور
هوش مصنوعی: هزار سال گذشته و ممکن است باز هم بگذرد، اما نگران قدیمی شدن آن نیستیم، زیرا زمان بر آن تأثیر نمیگذارد.
بلند درگه سلطان شرع و ملت و دین
که صیت سلطنتش هست تا به نفخه صور
هوش مصنوعی: قصر بلند و باشکوه سلطان که نمایانگر قوانین، جامعه و دین است، آوازه سلطنت او تا زمان قیامت و برپایی روز حساب به گوش میرسد.
امام جعفر صادق که صبح صادق رای
به مهر خاک درش دم همی زند از نور
هوش مصنوعی: امام جعفر صادق در سحرگاهان، نور آفرینش را با مهر و محبت به زمین میپاشد و با نداهایی که به دل میزند، از نور خود در دلها نفوذ میکند.
شهی که دایره عدل او دو عالم را
کشیده است در آغوش چون بلدراسور
هوش مصنوعی: شاهی که با انصاف و عدل خود، دو دنیا را همچون مادر در آغوش خود دارد.
به پیش عرصه ملک ابد نهایت او
نمود ملک سلیمانی است چون پی مور
هوش مصنوعی: در مقابل دروازهی ملک ابد، او نهایتش را نشان داده است، که این ملک همانند سلطنت سلیمان است، اما به صورت محوی و غیرملموس.
سکون و جنبش رایات نصرتش تا هست
زمانه را حرکات سپهر نیست ضرور
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمان پا برجا است و حرکت عالم ادامه دارد، سکون و جنبش پرچمهای پیروزی او ضروری است.
ز بیم، تا به ابد متصل شود به عدم
صلابتش به ازل گر کند تغافل دور
هوش مصنوعی: از ترس، تا ابد به نبودن وصل میشود. بهتر است که در ازل، بیتوجهی خود را ترک کند.
چنین که داروی هر درد ازوست حیرانم
که آفتاب چرا مانده این چنین رنجور!
هوش مصنوعی: داروی هر دردی از اوست، اما تعجب میکنم چرا آفتاب اینقدر ضعیف و رنجور مانده است!
به هر طرف که کند میل، در قدم باشد
به پیش ابد چو صبا بر پسش ازل چو دبور
هوش مصنوعی: هر جا که میل کند، همیشه در جلو است، درست مثل نسیمی که همیشه به سمت جلو میوزد و در پسش هم ابدیت وجود دارد.
اگر ز چهره رایش نقاب بردارند
چو آفتاب شود کاینات غرقه نور
هوش مصنوعی: اگر از چهرهاش پردهبرداری کنند، آنچنان نورانی میشود که کل جهان در درخشش او غوطهور میشود.
به گلشنی که چو خورشید پرتو اندازد
ز شاخ خشک برآید گل تجلی نور
هوش مصنوعی: در یک باغ که نور خورشید به آن تابیده، از شاخههای خشک گلهایی که نمایانگر روشنایی و زیبایی هستند، رشد میکنند.
به شکر نعمت او آسمان به یک سر پاست
که گر دمی بنشیند ز پای نیست شکور
هوش مصنوعی: به خاطر نعمتهای او، آسمان به طور کامل در خدمت او است و اگر یک لحظه دمی از پا بیفتد، هیچ چیزی را نمیتوان پیدا کرد که شکرگزار او باشد.
محیط علمش اگر موجور شود گردد
به نیم رشحه او حل مشکلات امور
هوش مصنوعی: اگر دانش فردی تحت تأثیر محیط قرار گیرد، همان یک ذره از دانش او میتواند به حل مسائل و مشکلات کمک کند.
به گرد خاطر او سیر فوج فوج اسرار
چنانکه در چمن باغ خلد جلوه حور
هوش مصنوعی: در ذهن و یاد او، گروه گروه رازها در حال گردش است، همانطور که در باغ بهشت، جلوههای حوریان خود را به نمایش میگذارند.
بود ز دفترش افلاک آن ورق که بود
به نیم صفحهاش انجیل ضبط و نیم زبور
هوش مصنوعی: برگهای از دفتر آسمانها وجود داشت که نیمی از آن صفحه، انجیل و نیمه دیگرش زبور ثبت شده بود.
دو سایه از سخط و عفو او جحیم و نعیم
دو پرتو از غضب و لطف اوست ماتم و سور
هوش مصنوعی: دو حالت ناشی از خشم و بخشش او مانند جهنم و بهشت هستند؛ دو نتیجه از غضب و رحمت او به ترتیب غم و شادی را به همراه دارد.
اگر زبانه قهر خدا عیان خواهی
ببین به گوشه ابروی قهر او از دور
هوش مصنوعی: اگر میخواهی ببینی که خشم خدا چگونه خود را نشان میدهد، نگاهی به گوشه ابروی او بینداز که در دوردستها نمایان است.
وگر گشاده در فیض را ندیدستی
ببین به جبهه صبح آیتش تبسم نور
هوش مصنوعی: اگر درهای رحمت و نعمت را نمیدیدی، حالا نگاه کن به روشنایی صبح که نشانهاش لبخند نور است.
جراحت دل صد خسته را شود مرهم
تبسمش به لب لعل چون شود پرشور
هوش مصنوعی: خندهٔ آن محبوب، مانند دارویی برای درد دل عدهای است که با زخمهای عشق به شدت رنج میبرند و این خنده، آنها را شاداب و پرشور میکند.
ز فیض معدلت عام او عجب نبود
خرابه دل عاشق اگر شود معمور
هوش مصنوعی: اگر محبت و نعمتهای او به همه برسد، جای تعجب نیست که دل عاشق نیز پرشور و شوق شود و از ویرانی به آبادانی برسد.
چو رنگ نهی برآید به چهره نگهش
ز بیم آب شود زهره در دل انگور
هوش مصنوعی: وقتی رنگی بر چهره کسی میزنند، نگاه او از ترس مانند آب میشود و دلش مثل انگور پر از شرمی عمیق میگردد.
سیاستش به غضب چهره چون برافروزد
گره شود نفس نغمه در رگ طنبور
هوش مصنوعی: وقتی که او با خشم به چهره مینگرد، حالت چهرهاش تغییر میکند و نفس موسیقی در رگ طنبور آرام میگیرد.
رسد به سبع شداد ار مهابتش فکند
در او به سعی تزلزل هزارگونه فتور
هوش مصنوعی: در حالی که قدرت و عظمت او بسیار ترسناک است، اگر کسی با تلاش و کوشش به او نزدیک شود، ممکن است در برابر آن عظمت به انواع ضعف و تزلزل دچار شود.
اگر نداند قدرش چه غم که رفته به خواب
رگ شعور حسودش که هست خصم شعور
هوش مصنوعی: اگر کسی ارزش او را درک نکند، اهمیتی ندارد که در خواب و غفلت به سر میبرد. حسادت او دشمن آگاهی و شعور اوست.
زبان دشمن او نیش میزند بر دل
به نوش غوطه زند گر چو نشتر زنبور
هوش مصنوعی: زبان دشمن به دل انسان آسیب میزند و مثل نیش زنبور میتواند دردناک باشد، حتی اگر در ظاهر به نظر برسد که چیزی شیرین و خوشایند است.
چنان گرفته رگ حلق دشمنش را بخل
که آشنا به گلویش نشد به جز ساطور
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که دشمن به قدری به خاطر خسیسی و بخلش دچار مشکل شده است که فقط چاقویی به گلویش رسیده و هیچ کس دیگری نمیتواند به او نزدیک شود. در واقع، بخل و سختگیری او به اندازهای است که حتی نزدیکترین افراد به او هم قادر به نزدیک شدن نیستند.
به او عداوت بدخواهش اختیاری نیست
بود جبلی خفاش دشمنی با نور
هوش مصنوعی: دوست بدخواهی که از دشمنی با او دوری میکنیم، همچون خفاشی است که به خاطر طبیعتش نمیتواند با نور بسازد.
وجود خصم برای ظهور اسبابست
که آفتاب به تقریب سایه شد مشهور
هوش مصنوعی: وجود دشمن باعث میشود که عوامل و نشانهها بیشتر نمایان شوند، بهگونهای که سایه آفتاب بهخوبی شناخته میشود.
ز خلق اوست فلک مجمری که هست از وی
مشام عالم بالا پر از بخار و بخور
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر خلقت او مانند قلیانی است که بوی خوشی از آن به مشام میرسد و این عطر، فضا را پر کرده است.
عذوبت سخنش در مذاق تشنه عقل
نشسته است چو می در طبیعت مخمور
هوش مصنوعی: سخنانش مثل شراب برای عقل تشنه شیرین و دلپذیر است و در ذهن انسان جا گرفته است.
به گاه نظم چو گردد سخن به وصف کفش
به موج بحر برآید مقطعات بحور
هوش مصنوعی: زمانی که سخن در قالب نظم به توصیف کفش میرسد، مانند امواج دریا، انواع و اقسام شعر و ادبیات نیز از آن سرچشمه میگیرد و به نمایش درمیآید.
زهی به ذات و صفات از جهانیان ممتاز
چو در میانه انوار نور آتش طور
هوش مصنوعی: چه خوب که او به خاطر ذات و ویژگیهایش از تمام مردم متمایز است، مانند نوری که در وسط شعلۀ آتش کوه طور میدرخشد.
هلاک نظم علوم تو نظم عقد پرن
اسیر نثر کلام تو لؤلؤ منثور
هوش مصنوعی: علم و دانش تو به گونهای منظم و زیباست که مانند یک عقد مروارید درخشان میدرخشد، در حالی که نثر کلام تو همچون مرواریدهای پراکنده است که به ظاهر زیبا اما بینظم به نظر میرسد.
زواهر حکمت آسمان دین را نجم
جواهر کلمت ملک شرع را دستور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و عمق حکمتهای آسمانی در دین، مانند ستارههای درخشان است و کلمات و دستورات شرع، همانند جواهراتی ارزشمند هستند که راهنمای انسانها در زندگی میباشند.
ز خاک پای تو هر شب به دیدهبانی دهر
کشد به دیده انجم سپهر سرمه نور
هوش مصنوعی: هر شب، از خاک پای تو نگهبانی میکند و به دنبال نور ستارهها میگردد.
به کارخانه تقدیر مستمد از تست
به حل و عقل مقاصد مدبرات امور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای تحقق اهداف و برنامهها باید از قدرت عقل و تدبیر استفاده کرد و بر اساس سرنوشتی که برای ما رقم خورده، تلاش کنیم تا آن را به بهترین شکل مدیریت کنیم.
بود اوامر «کن» را به خطة تقدیر
به خاطر تو ورود و ز سینة تو صدور
هوش مصنوعی: امر «کن» به دلیل سرنوشت تو به وجود آمده و از دل تو به زندگی جاری شده است.
غبار راه تو بر تن برای حفظ شرف
هزاربار نکوتر از اطلس و سیفور
هوش مصنوعی: غبار مسیر تو بر تنم، برای حفظ آبرو، هزار بار بهتر از پارچههای زینتی و فاخر است.
دمی به سایه دیوار کویت آسودن
مرا ز سایه طوبی به است و حور و قصور
هوش مصنوعی: یک لحظه نشستن در سایه دیوار خانهات برای من از سایه درخت طوبی و نعمتهای بهشتی بهتر است.
چه خار و خس ز حریمت چه بالهای ملک
که رفتهاند به جاروب طره، زمره حور
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و ارزش مقام روحانی اشاره شده است. به هر حال، برخی از چیزهای ظاهری و مادی مانند خار و خس (چیزی ناچیز و بیارزش) نمیتوانند به حریم مقدس و روحانی صدمه بزنند. همچنین، بالهای فرشتگان که در جستجوی زیباییهای روحانی هستند نیز به نظر میرسد که در خدمت زیبایی و اهمیت حذزی این مقام قرار دارند. به عبارت دیگر، زیبایی و قداست روحانی بر هر نوع ناپاکی و زشتی غلبه دارد.
به منزلی که بود خاکروب بال ملک
چه عیشها که توان کرد چشم دشمن کور
هوش مصنوعی: در جایی که خاکروب بال ملک قرار دارد، چه لذّتها و خوشیها که میتوان تجربه کرد و چشم دشمن به حسرت و ناتوانی میماند.
کند به شاکله هرچند میل باکی نیست
گزیدهاند اگر بر تو خصم را جمهور
هوش مصنوعی: اگرچه دشمنان بر تو جمع شدهاند و حمله میکنند، اما تو نباید نگران باشی، چون در زیر ساخت و بنیاد تو، نیرویی است که میتواند از تو محافظت کند.
اگر به راه تو کمتر روند خلق چه باک
پل صراطی و سخت است بر صراط عبور
هوش مصنوعی: اگر مردم کمتر به مسیر تو بیایند، نگران نباش، چرا که عبور از پل صراط دشوار و چالشبرانگیز است.
متابع تو اگر کم بود چه غم که شود
هزار قطره یکی گوهر، آنگهی به مرور
هوش مصنوعی: اگر پیروان تو کم باشند، نگران نباش! چرا که ممکن است از هزاران قطره، یک دانه مروارید پیدا شود و به مرور زمان ارزش آن مشخص شود.
گهر ز طینت پاکست آنچنان کمیاب
خزف ز خست ذاتست آنقدر موفور
هوش مصنوعی: جواهر از طبیعت پاک به ندرت پیدا میشود، در حالی که تکههای بیارزش به خاطر ذات ناپاکشان بسیار زیادند.
بود به مرتبه از کاینات بیش انسان
ولی بود به مراتب کم از شماره مور
هوش مصنوعی: انسان از نظر مقام و ارزش در عالم هستی بالاترین موجود است، اما از نظر تعداد و جمعیت نسبت به مورها بسیار کمتر است.
همان به جنس بشر کن نظر که از کثرت
میان آدم و نا آدم است نسبت دور
هوش مصنوعی: بهتر است به انسانها نگاه کنی، چرا که به دلیل تفاوتهای زیاد، فاصلهای میان انسان و غیرانسان وجود دارد.
هزار نطفه بباید که تا یکی گردد
به قابلیت اطوار متصف به وفور
هوش مصنوعی: برای آنکه یک فرد واقعی و کامل شکل بگیرد، هزاران نطفه و امکان باید وجود داشته باشد تا از میان آنها یک نفر به ویژگیهای برجسته و کمال دست یابد.
چو گشت قابل اطوار قرنها باید
که تا یکی به بر آید به صد مشقت و زور
هوش مصنوعی: وقتی که زمانه به تحول و تغییرات قابل توجهی میرسد، لازم است که صبر کنیم تا یک نفر با سختی و تلاش زیاد از میان آنها سر بلند کند.
رسید چون به بر از صدهزار کم افتد
یکی چنان که برد دیده نور و سینه سرور
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به کمال و مقام بالایی برسد، هزاران نفر دیگر در آن مقام با او برابر نیستند. او مانند نوری است که چشم را روشن میکند و مانند شادیای است که در دل میدرخشد.
خدایگانا خورشید عالم جانا
تویی که سر نبوت شد از تو محو ظهور
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، تو همان خورشیدهای هستی هستی، که وجود پیامبری از تو ناشی شده و به واسطه وجود تو، به ظهور رسیده است.
تویی خلاصه عترت تویی نقاوه نسل
که هست روح رسول از تو تا ابد مسرور
هوش مصنوعی: تو در حقیقت و جوهره نسل پیامبران هستی و روح پیامبر همیشه از تو شاداب و زنده خواهد بود.
تویی تو آنکه پس پرده قضا عمری
ازل به روی تو افکنده بود چشم از دور
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که قضا و سرنوشت از ابتدا پشت پرده زندگیات، همیشه تو را نگاه کرده و از دور مراقبت کرده است.
دوام دولت تست آنکه چشم بر ره اوست
ابد که در تتق غیب کرده رخ مستور
هوش مصنوعی: پادشاهی و قدرت تو پابرجا خواهد بود، اگر نگاهت همواره به سوی او باشد. او که در عالم غیب حضور دارد و چهرهاش از دیدگان پنهان است.
چه حاجت است به تعریف عقل ذات ترا
که بینقاب درآید رخت به دیده کور
هوش مصنوعی: نیازی به توضیح عقل و خصلت تو نیست، زیرا حقیقت تو به وضوح در برابر چشمان نادان و ناخودآگاه نمایان میشود.
منم یکی ز غلامان درگهت که مدام
به مدحت تو زبانم بود زبانه نور
هوش مصنوعی: من یکی از خدمتگزاران درگاه تو هستم که همیشه به ستایش و تمجید از تو مشغولم و زبانم مانند نوری درخشان به وصف تو گشوده است.
منم که هست ز فکر مدیح حضرت تو
سرادقات ضمیرم سرای پرده حور
هوش مصنوعی: من آن کسی هستم که برای تو فکر و اندیشهام را وقف میکنم و در دل وجودم، جایی به یاد تو دارم که مثل بهشت است.
هزار صورت شیرین سیهقلم دارم
سفیدرویتر از نقش خامه شاپور
هوش مصنوعی: من هزاران چهرهی زیبا و سیاهفام دارم که از پوست سفیدتر و زیباتر از طرحهای کنایهآمیز شاپور است.
درین قصیده تو کردی مدد روان مرا
وگرنه مانده به بند «ظهیر» بود این زور
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به محبت و کمک شخصی اشاره میکند که باعث شده روح او زنده و آزاد شود. اگر این کمک نبود، او هنوز درگیر مشکلات و محدودیتها میماند.
کنون امید من اینست در دو عالم و بس
که با سگان درت سازدم خدا محشور
هوش مصنوعی: اکنون آرزوی من این است که در دو جهان، حتی اگر فقط با سگان درگاهت محشور شوم، خوشحال باشم.
چو آفتاب کنم چرخ خاک را روشن
چراغ مهر ترا چون برم به خلوت گور
هوش مصنوعی: وقتی که من مانند خورشید، زمین را روشن میکنم، محبت تو را مانند چراغی در درون قبرم به همراه خواهم داشت.
اگرچه زلت فیاض بیش در بیش است
گناه او به تو بخشد یقین خدای غفور
هوش مصنوعی: هرچند که زلت و اشتباهات به وفور وجود دارند، اما خداوند بزرگ و مهربان، قطعاً گناه آنها را بر دوش تو نخواهد گذاشت.
همیشه تا که گریبان عقل کل باشد
چو جیب خامهام از مدحت تو مشرق نور
هوش مصنوعی: هرگاه که عقل و اندیشه به نهایت رسیده باشد، همچون جیب خالی من، از ستایش و مدح تو پر شده و نورانیت میآورد.
بود به دامن لطف تو متصل دستم
چو دست حسرت زاهد به طرف دامن حور
هوش مصنوعی: دست من به دامن لطف تو وصل است، مانند دست زاهد که به طرف دامن حور حسرت میبرد.