شمارهٔ ۲۳ - در منقبت امام محمدباقر (ع)
طلسم رنگ چمن را بهار بسته چنان
که رنگ بیم ندارد برو شکست خزان
مرور باد صبا بر بساط سبزه دشت
ز موج مخمل خارا درست داده نشان
کنون که یوسف گل شد عزیز مصر چمن
زمانه همچو زلیخا دوباره گشت جوان
به گلشن از دید بیضای برگ غنچه گل
هزار معجزه دارد در آستین پنهان
لباس غرق به خون کرده شاخ گل بر چوب
مگر ز خون سیاووش میکشد تاوان
لطیف طبع ز گلشن نمیشود ممنوع
هزار سلسله دارد اگر چو آب روان
رطوبتی است هوا را که بیمؤونت ابر
به پهن دشت فضا منعقد شود باران
ز فیض آب و هوای چمن عجب نبود
بسان غنچه اگر دلنشین شود پیکان
ز بس لطافت و نازک مزاجی از نم ابر
هوا سرشته در اجزای شاهد بستان
ز بار شبنم بر برگ گل اثر ماند
چنان که بر لب خوبان نشانه دندان
به احتیاط رود در چمن صبا که مباد
شود ز موج تحرک شکسته شاخ نوان
دل از شکستن شاخ است باغبان را جمع
که مومیایی ابر بهار گشته ضمان
ز بس لطیف شد اجزای باغ نزدیک است
که همچو بوی گل از دیدهها شود پنهان
به مردگان بنات نبات در ته خاک
دمد به معجزه دم مسیح نامیه جان
ز میوه نیست عجب از وفور استعداد
که چون شکوفه شود بیشتر ز برگ عیان
ز بس رطوبت اشیا عجب نباشد اگر
ز موج باد صبا تیر خم شود چو کمان
ورق ز بس که رطوبتپذیر شد ز هوا
رقم به صفحه چو نقشی بود بر آب روان
عجب نباشد در باغ چون طلای مذاب
ز بس تری هوا شعلهگر کند سیلان
میان آتش و آب این زمان که یکرنگی است
ز شعله کی پر پروانه را رسد نقصان؟
درین بهار اگر بودی آتش نمرود
درو نه معجزه بودی دمیدن ریحان
ز تازگی و تری در میانه آتش
نهال دود بود همچو سرو در بستان
ز بس گل از سر هر خار بردمد چه عجب
گل سرشکم اگر بر دمیده از مژگان
ز بیرفیقی کس را چه غم که سایه شخص
ز روح بخشی باد صبا پذیرد جان
ز نم بر آینه زآنسان دمیده سبزه رنگ
که شخص عکس تواند درو شدن پنهان
سحر ز آتش چقماق برق درنگرفت
ز بس به سوخته ابر داد نم باران
مگر چو نوح به کشتی کنیم سیر چمن
که موج شبنم در باغ میکند طوفان
به زور جذبه نسیم گل آیدش به مشام
اگر بود قفس عندلیب از سندان
نشاط خنده گل رخت غصه داد به باد
فکنده شبنم اوراق غم به آب روان
ز ذوق زود شکفتن گل نشاطانگیز
به پای طفره کند طی غنچگی آسان
ز بارنم به زمین سود سینه ناقه ابر
و یا زمین ز نمو شد به ابر دست و عنان
به غنچه درنگرم خون دل خورم که چرا
سری به جیب فرو برده با چنین سامان
طریق درد نهفتن ز غنچه دارم یاد
که هست با دل صد پاره دایما خندان
نسیم گل خبر از نشئه جنون دارد
رفیق گو به گلم بر زند در زندان
به گوشهای چمن از ترانه مستی
به بلبلان نگذارند ناله را مستان
چنان هوای چمن در نهاد بلبل مست
سرشته رغبت پرواز در فضای جهان
که گر کنند پر عندلیب را پریتر
بدون منت زور کمان شود پران
کسی که ناله بلبل شنیده میداند
که جیب گل ز چه رو پاره گشته تا دامان
اسیر کنج قفس باد بلبلی که کند
درین بهار به جز مدح شاه ورد زبان
شهی که عرصه جاهش اگر بپیمایند
به عرض او نرسد ریسمان طول زمان
شهی که خیمه قدرش اگر به پای کنند
به قدر پردهسراییست پهن دشت مکان
شهی که بختش اگر سایه گسترد گردد
به زیر سایه یک پایه شش جهت پنهان
امام مشرق و مغرب که آفتاب بلند
بود به پرتو مهرش چو ذره در جولان
محمدبن علی باقرالعلوم که هست
بلند رایت علمش ستون این ایوان
اگر ز چهره علمش نقاب برخیزد
غبار آینه گردد علوم هر دو جهان
نظیر اوست, مجرد اگر بود خورشید
شبیه اوست, مجسم اگر شود قرآن
ردای دانش او دامن ار بیفشاند
رود به باد فنا گرد حکمت یونان
ز گرد کوچه او از ازل تلبس روح
ز فضل سفره او تا ابد تغذی جان
لباس سایه او گر به بر کند خورشید
به کاینات شب و روز میشود یکسان
اگر فکنده دوشش بر آسمان پوشند
ز نارسایی قامت بهپا کشد دامان
عدم دگر نکند رخنه در سرای وجود
کشد ز حفظ اگر بارهای به گرد جهان
ز وسع مملکتش عرصهایست هفت اقلیم
ز قصر مملکتش غرفهایست نه ایوان
به بحر و بر ز قطاران محملش افلاک
به روز و شب ز اجیران مطبخش ارکان
ز منزلش همه بال و پر ملک روبند
چو خاکروبی صحنش کنند فراشان
سرادقات جلالش به عرصهای نزنند
که در دیار مکانست و در حصار زمان
ز هر طرف به دو انگشت ازو گذاره شود
مربع ار بنشیند به کرسی امکان
هزار سال به قصر جلال او نرسد
فلک چو دیو اگر برپرد تنورهزنان
یقین به کنه جلالش نشان نمییابد
خود به هرزه چه میکند کمان گمان
اگر به بحر کمالش فتد شناور وهم
چو موج پر بدود لیک کم رسد به کران
عدد اگرچه صحیح است لاتناهی وی
چو کسر نصف به حصرش نمیرسد به میان
اگرنه بهر عطای کفش بود هرگز
گهر نبندد دریا و زر نسازد کان
ولی چه منت کان است و بحر, دستی را
که خاک را کند اکسیر و سنگ را مرجان
عطای او به کسی کم رسد اگر باشد
چنانکه از دگران حرص پر کند دامان
سحاب اگر ز کفش مرتفع شود گردد
چو دامن فلک آفاق پر در از باران
ز ریزش کف دُربار او خبر دارد
محیط از آن چو فلک گرد میکند دامان
عطای او نه همین لعل و زر بود به مثل
که این دفینه خاکست و آن ذخیره کان
که تا ابد ز عطایای بحر دانش اوست
همه تلذذ روح و همه تعیش جان
زهی به حسن شیم از جهانیان ممتاز
چو شاخ گل که بود سرفراز در بستان
به وسع حوصله تنها, جهان بار خدای
به قدر مرتبه یک تن, خدایگان جهان
به امتیاز مکارم ز همگنان ممتاز
به انفراد محاسن فرید عالمیان
بهار عدل تو گر سایه بر چمن فکند
ز چهره رنگ نگرداندش نهیب خزان
نسیم لطف تو در باغ اگر گذار کند
شکوفه در رحم شاخ میشود خندان
غبار راه تو با چشم اعتبار کند
همان که با شب دیجور ماه نورافشان
به سایه تو چهسان مشتبه شود خورشید!
کسی به شعله نکردست اشتباه دخان
میان رای تو و نور آفتاب بود
تفاوتی که بود در میان علم و عیان
حهعانیان همه اجریخور نصیب تواند
بهخار بن پی گلبن دهند آب روان
سفیدرویتر آید به محشر از طاعت
به آب خاک درت غوطهگر خورد عصیان
هزارساله عبادت ز سر برون نبرد
مخالفان ترا بینصیب از غفران
تمام عمر به یک سجده گربرند به سر
که بیرضای تو, سر میزنند بر سندان
شقاوت از دل دشمن نمیرود به عمل
که سرنوشت نشوید کسی به آب روان
تو لایقی به خلافت ز روی عقل و قیاس
تویی سزای امامت به حجت و برهان
تویی که جابر انصاری از زبان رسول
سلام داده ترا بعد قرنها ز زمان
نه قالب تو کم از روح عیسی مریم
نه ز آستین تو به دست موسی عمران
چو دست معجزه از آستین برون آری
یکیست کار عصای کلیم و چوب شبان
به دست موسی اگر چوب اژدها گردید
شود به امر تو مو بر تن عدو ثعبان
ترا چنان که تویی کوردل اگر نشناخت
ز نقص فطرت شومش بود چه باکت از آن
چو از مشاهده نور عاجز آید کور
به آفتاب درخشان نمیرسد نقصان
خدایگانا, آنی که وصف رتبه تو
نمیتواند کردن خرد به فکر و بیان
که مدح و وصف به قدر شناخت باید کرد
ترا چنانکه تویی خود شناختن نتوان
حواس ظاهر و باطن کجا و طلعت تو
کجاست دیده خفاش و مهر نورافشان
توان به عقل مجرد ترا مشاهده کرد
که درنیاید در ظرف دیده طلعت جان
ولی به عقل نشاید ترا صفت کردن
که در مشاهدهات عقل میشود حیران
ترا ندیده چه گوید؟ چو دید چون گوید؟
که کار گفتن نبود حکایت وجدان
به علم و فضل تو دانستهام ولیک چه سود؟
خدا کند که ببینم ترا به چشم عیان
اگرچه نیست مرا حاصلی به جز تقصیر
اگرچه نیست مرا مایهای به جز نقصان
متاع علم مرا نیست مایه جز سودا
تجارت عملم را نتیجه جز خسران
ولیک مهر تو دارم بس است این عملم
به تست معرفت من مرا بس این عرفان
به فضل تست امیدم, چه کار ازین بهتر
مرا که سود تو باشی دگر چه غم ز زیان
به آب و تاب سخن تاز جمله حیوانات
بود تمیز ذاتی گوهر انسان
معاند تو چو حیوان زبانش الکن باد
متابع تو به وصفت همیشه گرم زبان
تمیز دوست ز دشمن به آب و تاب تو باد
چنانکه در صف خرمهره لؤلؤ و مرجان
در آن زمان که پدر را پسر فراموش است
به یاد خود که ز فیاض خود مکن نسیان
شمارهٔ ۲۲ - در منقبت امام زینالعابدین(ع): شکر خدا که با فلکم هیچ کار نیستشمارهٔ ۲۴ - در منقبت امام صادق(ع): کمال عقل همین است در جهان غرور
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
طلسم رنگ چمن را بهار بسته چنان
که رنگ بیم ندارد برو شکست خزان
هوش مصنوعی: بهار رنگ و جاذبه چمن را به گونهای در خود جای داده که هیچ ترسی از خزان و پژمردگی ندارد و شکستی در این زیبایی حس نمیشود.
مرور باد صبا بر بساط سبزه دشت
ز موج مخمل خارا درست داده نشان
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بر روی سفرهی رنگین دشت میوزد و از بین امواج نرم و مخملی سبزهها، نشانهای به جا میگذارد.
کنون که یوسف گل شد عزیز مصر چمن
زمانه همچو زلیخا دوباره گشت جوان
هوش مصنوعی: اکنون که یوسف به محبوبی در سرزمین مصر تبدیل شده، زمانه نیز مانند زلیخا دوباره جوان و سرزنده شده است.
به گلشن از دید بیضای برگ غنچه گل
هزار معجزه دارد در آستین پنهان
هوش مصنوعی: در باغ، از نگاه یک برگ غنچه گل، هزاران شگفتی و راز در خود نهفته است.
لباس غرق به خون کرده شاخ گل بر چوب
مگر ز خون سیاووش میکشد تاوان
هوش مصنوعی: شاخ گل که به خون آغشته شده، بر روی چوبی است؛ آیا از خون سیاوش، بهایی یا انتقامی گرفته نمیشود؟
لطیف طبع ز گلشن نمیشود ممنوع
هزار سلسله دارد اگر چو آب روان
هوش مصنوعی: انسانی که دارای روح لطیف و نیکو است، هرگز نمیتواند از زیباییهای زندگی محروم بماند، حتی اگر در شرایط سختی قرار گیرد. او مانند آب روان است که با هر سختی، راه خود را پیدا میکند و از موانع عبور میکند.
رطوبتی است هوا را که بیمؤونت ابر
به پهن دشت فضا منعقد شود باران
هوش مصنوعی: هوا به قدری مرطوب است که ابرها بدون هیچ تلاشی در آسمان گسترده میشوند و باران نازل میشود.
ز فیض آب و هوای چمن عجب نبود
بسان غنچه اگر دلنشین شود پیکان
هوش مصنوعی: از زیبایی و نعمتهای چمن تعجبی نیست که اگر دلنشین شود، مانند غنچه درخشان و جذاب خواهد بود.
ز بس لطافت و نازک مزاجی از نم ابر
هوا سرشته در اجزای شاهد بستان
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت و ظرافتش، همچون نم باران، وجود او در ترکیب اجزای زیبای گلزار به کار رفته است.
ز بار شبنم بر برگ گل اثر ماند
چنان که بر لب خوبان نشانه دندان
هوش مصنوعی: از قطرات شبنم که بر روی گل نشسته، نشانهای باقی مانده است، درست مانند رد دندانی که بر لب زیباییها مینشیند.
به احتیاط رود در چمن صبا که مباد
شود ز موج تحرک شکسته شاخ نوان
هوش مصنوعی: به احتیاط وارد چمن شو که مبادا حرکات ناگهانی موجب شکستن شاخههای درختان شود.
دل از شکستن شاخ است باغبان را جمع
که مومیایی ابر بهار گشته ضمان
هوش مصنوعی: دل باغبان از مشکلات و شکستها مانند شاخۀ درخت است. جمع کنید و مراقب باشید که بهار به پایان رسیده و به نوعی طبیعت در حال تغییر و نیروی ابرها در حال مومیایی شدن است.
ز بس لطیف شد اجزای باغ نزدیک است
که همچو بوی گل از دیدهها شود پنهان
هوش مصنوعی: به خاطر لطافت و زیبایی اجزای باغ، به نظر میرسد که آنها به اندازهای نازک و ظریف شدهاند که مثل عطر گلها از دیدگان پنهان میشوند.
به مردگان بنات نبات در ته خاک
دمد به معجزه دم مسیح نامیه جان
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که با معجزهای شگفتانگیز، روح و زندگی به مردگان بازمیگردد، مانند دمیدن روح مسیح در انسانها. در واقع، اشاره به زنده شدن دوباره و احیای دوباره دارد، گویی که گیاهان در دل خاک جان میگیرند و به زندگی برمیگردند.
ز میوه نیست عجب از وفور استعداد
که چون شکوفه شود بیشتر ز برگ عیان
هوش مصنوعی: از فراوانی استعداد جای تعجب نیست، زیرا به مانند شکوفهای است که از میان برگها بیشتر نمایان میشود.
ز بس رطوبت اشیا عجب نباشد اگر
ز موج باد صبا تیر خم شود چو کمان
هوش مصنوعی: به دلیل رطوبت موجود در اشیا، انتظار نداریم که وقتی باد صبا میوزد، جسمی مثل تیر کمان انعطافپذیر شود و خم گردد.
ورق ز بس که رطوبتپذیر شد ز هوا
رقم به صفحه چو نقشی بود بر آب روان
هوش مصنوعی: ورق به خاطر رطوبت زیاد، حالت و نقش خود را از دست داده و مانند نقشی که بر روی آب جاری میماند، نمیتواند ثابت بماند.
عجب نباشد در باغ چون طلای مذاب
ز بس تری هوا شعلهگر کند سیلان
هوش مصنوعی: در باغ، به دلیل رطوبت زیاد هوا، آتش به مانند طلا آب شده و شعلهور میشود، بنابراین جای تعجب نیست.
میان آتش و آب این زمان که یکرنگی است
ز شعله کی پر پروانه را رسد نقصان؟
هوش مصنوعی: در این زمان که همه چیز به یکدست و همگون شده است، دیگر چه اشکالی دارد اگر پروانهها از شعلهها تاثیر بپذیرند و آسیب ببینند؟ در واقع، حتی با وجود اختلافات طبیعی مانند آتش و آب، این یکرنگی مانع از آسیبدیدگی آنها نخواهد شد.
درین بهار اگر بودی آتش نمرود
درو نه معجزه بودی دمیدن ریحان
هوش مصنوعی: اگر در این بهار، آتش نمرود وجود داشت، دیگر این معجزه نبود و تنها بوی خوش ریحان را حس میکردی.
ز تازگی و تری در میانه آتش
نهال دود بود همچو سرو در بستان
هوش مصنوعی: در وسط آتش، یاد اور تازهای از دودی به وجود آمده است که مانند سرو در باغ میدرخشد.
ز بس گل از سر هر خار بردمد چه عجب
گل سرشکم اگر بر دمیده از مژگان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه گلها از هر خار و خاری سر بر میآورند، جای شگفتی نیست اگر اشکهای من هم مانند گل، از چشمانم جاری شود.
ز بیرفیقی کس را چه غم که سایه شخص
ز روح بخشی باد صبا پذیرد جان
هوش مصنوعی: از نبودن دوستی، کسی ناراحت نمیشود، زیرا سایه یک شخص از لطافت و نسیم باد صبا جان میگیرد.
ز نم بر آینه زآنسان دمیده سبزه رنگ
که شخص عکس تواند درو شدن پنهان
هوش مصنوعی: از بخار روی آینه، سبزرنگی بر آن نشسته که میتواند تصویر یک نفر را در خود پنهان کند.
سحر ز آتش چقماق برق درنگرفت
ز بس به سوخته ابر داد نم باران
هوش مصنوعی: در صبح زود، آتش چقماق نتوانست جرقهای بزند و طبعاً بارانی هم نبارید، چون ابرها سوخته و خسته بودند.
مگر چو نوح به کشتی کنیم سیر چمن
که موج شبنم در باغ میکند طوفان
هوش مصنوعی: آیا میتوانیم مانند نوح در کشتی سفر کنیم تا در چمنزار موج شبنم باغ را به طوفان تبدیل کند؟
به زور جذبه نسیم گل آیدش به مشام
اگر بود قفس عندلیب از سندان
هوش مصنوعی: عطر گل به مشامِ کسی که در قفس است میرسد، حتی اگر او در شرایط سخت و تلخی باشد.
نشاط خنده گل رخت غصه داد به باد
فکنده شبنم اوراق غم به آب روان
هوش مصنوعی: سخن از شادی و زیبایی گل است که چهرهای شاداب دارد، اما در عین حال غم و اندوه را به باد میسپارد. همچنین، شبنمهایی که بر برگها نشستهاند، نشانهای از غم را با خود به آب جاری میبرد.
ز ذوق زود شکفتن گل نشاطانگیز
به پای طفره کند طی غنچگی آسان
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و شوق زود باز شدن گل، به راحتی از پای خود فاصله میگیرد و از مرحله غنچهای خارج میشود.
ز بارنم به زمین سود سینه ناقه ابر
و یا زمین ز نمو شد به ابر دست و عنان
هوش مصنوعی: از باران، زمین بهرهمند میشود و سینهی دشت از وجود ابرها خوشحال است، یا این که زمین به خاطر رشد و نمو، دست و reins را به سمت ابرها دراز میکند.
به غنچه درنگرم خون دل خورم که چرا
سری به جیب فرو برده با چنین سامان
هوش مصنوعی: به گل غنچه نگاه میکنم و در دل غم دارم که چرا این گل به دلمشغولیهای بیهوده پرداخته و سعی کرده خود را در دنیای مادی گم کند، در حالی که زیباییاش در سادگیاش است.
طریق درد نهفتن ز غنچه دارم یاد
که هست با دل صد پاره دایما خندان
هوش مصنوعی: من یاد دارم که چگونه میتوان در دل درد و غم را پنهان کرد، در حالی که همیشه لبخند بر لب دارم، حتی وقتی که قلبم به هزار تکه تقسیم شده است.
نسیم گل خبر از نشئه جنون دارد
رفیق گو به گلم بر زند در زندان
هوش مصنوعی: نسیم به طرفی میوزد که نشانهای از عشق و شیدایی دارد و میگوید به گل من برسان که در اسارت عشق گرفتار است.
به گوشهای چمن از ترانه مستی
به بلبلان نگذارند ناله را مستان
هوش مصنوعی: چمن به بلبلان اجازه نمیدهد که در حریق مستی ناله کنند. این فضا پر از شادی و سرور است و نباید تحت تاثیر غم قرار بگیرد.
چنان هوای چمن در نهاد بلبل مست
سرشته رغبت پرواز در فضای جهان
هوش مصنوعی: بلبل مست از چمن بویی گرفته و در وجودش میل به پرواز و گشت و گذار در جهان قوت یافته است.
که گر کنند پر عندلیب را پریتر
بدون منت زور کمان شود پران
هوش مصنوعی: اگر پرندهای را بدون زحمت و انتظار پاداش، آزاد کنند، مانند کمان میشود که تیرش به سمت آسمان پرتاب میشود.
کسی که ناله بلبل شنیده میداند
که جیب گل ز چه رو پاره گشته تا دامان
هوش مصنوعی: کسی که صدای نالهی بلبل را شنیده، میفهمد که چرا گلی که در جیبش بوده، پاره شده و به زمین افتاده است.
اسیر کنج قفس باد بلبلی که کند
درین بهار به جز مدح شاه ورد زبان
هوش مصنوعی: در این بهار، بلبل در قفس به صورت اسیر و گرفتارشده صدای خود را فقط به ستایش پادشاه اختصاص داده و چیزی جز مدح او نمیگوید.
شهی که عرصه جاهش اگر بپیمایند
به عرض او نرسد ریسمان طول زمان
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی یا حاکمی برای حکومت خود به میدان عمل بپردازد، حتی اگر زمان به طول بیاید، هیچگاه نمیتواند به اندازه عظمتی که او دارد، به او نرسد.
شهی که خیمه قدرش اگر به پای کنند
به قدر پردهسراییست پهن دشت مکان
هوش مصنوعی: پادشاهی که قدرتش را اندازهگیری کنند، فقط به اندازهی فضایی که میتواند بگسترد، ارزش دارد و چیزی بیشتر نیست.
شهی که بختش اگر سایه گسترد گردد
به زیر سایه یک پایه شش جهت پنهان
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت خوب کسی بر او سایه افکند، او نیز به زیر سایه کسی خواهد رفت که دارای قدرت و نفوذ زیادی است و چهرهاش در جوانب مختلف زندگی پنهان است.
امام مشرق و مغرب که آفتاب بلند
بود به پرتو مهرش چو ذره در جولان
هوش مصنوعی: امام مشرق و مغرب که نور خورشید او بود، چونان ذرهای در حرکت و جنبش به دور نور محبت او میچرخید.
محمدبن علی باقرالعلوم که هست
بلند رایت علمش ستون این ایوان
هوش مصنوعی: محمد بن علی باقرالعلوم شخصی است که علم او به حدی بالا و برجسته است که مانند ستونی برای این بنا عمل میکند.
اگر ز چهره علمش نقاب برخیزد
غبار آینه گردد علوم هر دو جهان
هوش مصنوعی: اگر علم و دانایی بر معنی واقعی خود آشکار شود، تمام دانشها و علوم دنیا به مانند گرد و غبار در آینهای میشوند که فقط تصویر زودگذر و ناپایداری از حقیقت را نشان میدهد.
نظیر اوست, مجرد اگر بود خورشید
شبیه اوست, مجسم اگر شود قرآن
هوش مصنوعی: هیچ کسی مانند او وجود ندارد؛ اگر از جهان مادی جدا باشد، مانند خورشید است و اگر به شکل مادی درآید، همانند قرآن خواهد بود.
ردای دانش او دامن ار بیفشاند
رود به باد فنا گرد حکمت یونان
هوش مصنوعی: اگر دانش او را کنار بگذارد، حکمت یونان هم در نهایت از بین خواهد رفت و به مانند گردی در باد پراکنده خواهد شد.
ز گرد کوچه او از ازل تلبس روح
ز فضل سفره او تا ابد تغذی جان
هوش مصنوعی: از آغاز، او روح خود را از فضیلت و برکت سفرهاش دریافت کرده و تا ابد جانش را تغذیه میکند.
لباس سایه او گر به بر کند خورشید
به کاینات شب و روز میشود یکسان
هوش مصنوعی: اگر سایهاش لباسش را به دوش بگیرد، نور خورشید به حدی میرسد که در این عالم، شب و روز به یکسان میشوند.
اگر فکنده دوشش بر آسمان پوشند
ز نارسایی قامت بهپا کشد دامان
هوش مصنوعی: اگر او شانههایش را به سمت آسمان گسترش دهد، به خاطر نقص قامتش، دامن را به پا خواهد کشید.
عدم دگر نکند رخنه در سرای وجود
کشد ز حفظ اگر بارهای به گرد جهان
هوش مصنوعی: اگر وجود انسان به وسیله عدم آسیب نبیند، این به خاطر حفظ و نگهداری است، و اگر یک بار دیگر به دور عالم بگردد، دیگر اثری از عدم نخواهد بود.
ز وسع مملکتش عرصهایست هفت اقلیم
ز قصر مملکتش غرفهایست نه ایوان
هوش مصنوعی: کشور او آنقدر وسیع و گسترده است که به اندازه هفت اقلیم را در بر میگیرد و قصرش به اندازهای بزرگ و باشکوه است که مانند یک غرفه است، نه فقط یک ایوان ساده.
به بحر و بر ز قطاران محملش افلاک
به روز و شب ز اجیران مطبخش ارکان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دنیای وسیع و پر از زیبایی اشاره دارد. شاعر از طریق تصویرسازی، آسمان و زمین را به هم متصل میکند و به تحولات روز و شب و همچنین به زحمات کسانی که در این دنیا تلاش میکنند، اشاره میکند. بهطور کلی، این متن احساس عمق و گستردگی زندگی را بیان میکند.
ز منزلش همه بال و پر ملک روبند
چو خاکروبی صحنش کنند فراشان
هوش مصنوعی: هنگامی که خدمتگزاران حیاط خانهاش را جارو میزنند، همه پرندگان در اطرافش پرواز میکنند.
سرادقات جلالش به عرصهای نزنند
که در دیار مکانست و در حصار زمان
هوش مصنوعی: به جایی نزدیک نشو که عظمت او در آن نمودار است، چرا که اینجا دنیای مکان و زیر سلطه زمان است.
ز هر طرف به دو انگشت ازو گذاره شود
مربع ار بنشیند به کرسی امکان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر از هر سو به موضوعی توجهی شود و آن را بررسی کنیم، ممکن است به نتایجی عجیب و غریب برسیم که شاید در ابتدا برایمان غیر ممکن به نظر بیاید. اگر این نوع بررسیها به دقت صورت گیرد، میتواند به درک بهتری از امکانات موجود کمک کند.
هزار سال به قصر جلال او نرسد
فلک چو دیو اگر برپرد تنورهزنان
هوش مصنوعی: هرگز فلک نمیتواند به عظمت و جلال او نزدیک شود، حتی اگر به مدت هزار سال تلاش کند و مانند دیوی در حال زاری و ناله باشد.
یقین به کنه جلالش نشان نمییابد
خود به هرزه چه میکند کمان گمان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که درک واقعی عظمت و جلال خداوند فراتر از تواناییهای انسان است و هر نوع تصوری که از او داشته باشیم، ممکن است نادرست یا سطحی باشد. به عبارت دیگر، انسان نمیتواند به طور کامل و دقیقی به عمق و زیبایی جلال الهی پی ببرد و هرگونه گمانی که داشته باشد، احتمالاً باطل خواهد بود.
اگر به بحر کمالش فتد شناور وهم
چو موج پر بدود لیک کم رسد به کران
هوش مصنوعی: اگر کسی در دریای کمال غرق شود، مانند موجی از وهم و خیال به حرکت درمیآید، اما هنوز هم به ساحل نمیرسد.
عدد اگرچه صحیح است لاتناهی وی
چو کسر نصف به حصرش نمیرسد به میان
هوش مصنوعی: عدد هرچند که درست و صحیح است، اما همواره بیپایان و نامحدود است و وقتی که آن را به نیم تقسیم کنیم، به هیچوجه به مرز و حد مشخصی نمیرسد.
اگرنه بهر عطای کفش بود هرگز
گهر نبندد دریا و زر نسازد کان
هوش مصنوعی: اگر قرار بود که فقط برای دادن نعمتها و ثروتها باشد، دریا هرگز جواهرات و طلا پیدا نمیکرد.
ولی چه منت کان است و بحر, دستی را
که خاک را کند اکسیر و سنگ را مرجان
هوش مصنوعی: اما چه نیکیای در این کان و دریا وجود دارد، که دستی میتواند خاک را به اکسیر تبدیل کند و سنگ را به مرجان برساند.
عطای او به کسی کم رسد اگر باشد
چنانکه از دگران حرص پر کند دامان
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از نعمتهای خداوند بهرهمند شود، اما با حرص و امتحان کردن از دیگران پر شود، به یقین عطای او کم نخواهد بود. در واقع، توانایی و بخشش خداوند به هیچ وجه محدود نیست؛ اگر کسی نخواهد از رحمت او بهرهمند شود، این مسأله نشانهای از کاستی نیست.
سحاب اگر ز کفش مرتفع شود گردد
چو دامن فلک آفاق پر در از باران
هوش مصنوعی: اگر ابر از دستهایت بالا رود، مانند دامن آسمان، دنیا از بارش باران پر خواهد شد.
ز ریزش کف دُربار او خبر دارد
محیط از آن چو فلک گرد میکند دامان
هوش مصنوعی: محیط و فضای اطراف او از تنشها و زیباییهای دربارش آگاه است و همچون آسمان، دامن خود را به دور او میچرخاند.
عطای او نه همین لعل و زر بود به مثل
که این دفینه خاکست و آن ذخیره کان
هوش مصنوعی: بخشش و نعمتهای او تنها به جواهرات و ثروتهای دنیوی محدود نمیشود. در واقع، آنچه که او به انسانها میدهد، از ارزش بیشتری برخوردار است و همچون یک گنجینه ارزشمند در عمق زمین است، در حالی که جواهرات و ثروتهای مادی فقط در سطح هستند و در نهایت به خاک و فراموشی میرسند.
که تا ابد ز عطایای بحر دانش اوست
همه تلذذ روح و همه تعیش جان
هوش مصنوعی: همه لذتها و خوشیهای روح و زندگی از بخششهای بیپایان دریای دانش او نشأت میگیرد و برای همیشه ادامه خواهد داشت.
زهی به حسن شیم از جهانیان ممتاز
چو شاخ گل که بود سرفراز در بستان
هوش مصنوعی: تو به زیباییات مانند گل خاص و بینظیری هستی که در میان دیگران میدرخشی، همچون شاخهای از گل که در باغ به تماشا درآمده و برتری و زیباییاش را به نمایش گذاشته است.
به وسع حوصله تنها, جهان بار خدای
به قدر مرتبه یک تن, خدایگان جهان
هوش مصنوعی: با توجه به ظرفیت و توانایی هر فرد، بار و مسئولیتهای زندگی به اندازهای که باید باشد، تقسیم شده است. خداوند به هر شخص متناسب با جایگاه و مرتبهاش، وظایفی داده است.
به امتیاز مکارم ز همگنان ممتاز
به انفراد محاسن فرید عالمیان
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر ویژگیهای برجسته و بینظیر خود از دیگران متمایز است و در کنار این افتخارات، خصوصیات خوبی دارد که او را در جمع جهانیان خاص و متفاوت میسازد.
بهار عدل تو گر سایه بر چمن فکند
ز چهره رنگ نگرداندش نهیب خزان
هوش مصنوعی: بهار زیبایی و عدل تو اگر بر چمنها سایه بیفکند، رنگ آن را پاییز نمیتواند تغییر دهد.
نسیم لطف تو در باغ اگر گذار کند
شکوفه در رحم شاخ میشود خندان
هوش مصنوعی: اگر نسیم محبت تو در باغی بوزد، شکوفهها از شاخ و برگ درختان با شادی و سرور به دنیا میآیند.
غبار راه تو با چشم اعتبار کند
همان که با شب دیجور ماه نورافشان
هوش مصنوعی: گرد و غباری که در راه تو وجود دارد، با چشم بصیرت دیده میشود؛ همانطور که ماه در شب تاریک، نور میافشاند.
به سایه تو چهسان مشتبه شود خورشید!
کسی به شعله نکردست اشتباه دخان
هوش مصنوعی: در سایه تو، خورشید چگونه میتواند خود را نشان دهد! هیچکس نمیتواند حرارت شعله را با دود اشتباه بگیرد.
میان رای تو و نور آفتاب بود
تفاوتی که بود در میان علم و عیان
هوش مصنوعی: بین نظر تو و نور خورشید تفاوتی وجود دارد که مانند تفاوت بین علم و مشاهده است.
حهعانیان همه اجریخور نصیب تواند
بهخار بن پی گلبن دهند آب روان
هوش مصنوعی: همه موجودات دنیا، از نعمتها و روزیهای تو بهرهمند میشوند و همچون آب که برای گلها و گیاهان جاری است، به تو هم میرسند.
سفیدرویتر آید به محشر از طاعت
به آب خاک درت غوطهگر خورد عصیان
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسانی که از روی اطاعت و بندگی خداوند زندگی کردهاند، از دیگران باشکوهتر و پاکتر به نظر میآیند. در حالی که عاصیان و گناهکاران، با دستان خود به گناه آغشته شدهاند و ضعفهایشان نمایان خواهد شد.
هزارساله عبادت ز سر برون نبرد
مخالفان ترا بینصیب از غفران
هوش مصنوعی: عبادت و بندگی هزار ساله نتوانسته است مخالفان تو را از رحمت و بخشش دور کند.
تمام عمر به یک سجده گربرند به سر
که بیرضای تو, سر میزنند بر سندان
هوش مصنوعی: تمام عمر را در یک سجده بندگی به سر میگذارند، اما بدون رضایت تو، سر به زیر میآورند و به کار خود ادامه میدهند.
شقاوت از دل دشمن نمیرود به عمل
که سرنوشت نشوید کسی به آب روان
هوش مصنوعی: بدی و کینه در دل دشمنان هیچگاه با عمل خوب از بین نمیرود؛ زیرا سرنوشت کسی تغییر نمیکند که در مسیر طبیعی و روان زندگی قرار بگیرد.
تو لایقی به خلافت ز روی عقل و قیاس
تویی سزای امامت به حجت و برهان
هوش مصنوعی: تو به خاطر عقل و استدلالت شایسته قرارگیری در مقام رهبری هستی، و برای امامت به دلیل دلایل و برهانهایت سزاواری.
تویی که جابر انصاری از زبان رسول
سلام داده ترا بعد قرنها ز زمان
هوش مصنوعی: تو همان کسی هستی که جابر انصاری از زبان پیامبر پس از سالها به یاد تو سلام فرستاد.
نه قالب تو کم از روح عیسی مریم
نه ز آستین تو به دست موسی عمران
هوش مصنوعی: تو کمتر از روح عیسی مریم نیستی و دست تو از آستین موسی عمران کمتر نیست. یعنی تو نیز از مقام بلندی برخورداری و در درخشانی و ارزش، با این بزرگواران قابل قیاس هستی.
چو دست معجزه از آستین برون آری
یکیست کار عصای کلیم و چوب شبان
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت و اعجاز نمایان شود، تفاوتی نمیکند که آن ناشی از عصای حضرت موسی باشد یا چوب یک شبان.
به دست موسی اگر چوب اژدها گردید
شود به امر تو مو بر تن عدو ثعبان
هوش مصنوعی: اگر چوب به دست موسی توانست به اژدها تبدیل شود، پس به فرمان تو نیز میتواند موی بدن دشمن مانند مار به تنش بریزد.
ترا چنان که تویی کوردل اگر نشناخت
ز نقص فطرت شومش بود چه باکت از آن
هوش مصنوعی: اگر کسی تو را آنطور که هستی نشناسد و از نقصهای وجودیات آگاه نباشد، نباید از این موضوع نگران باشی.
چو از مشاهده نور عاجز آید کور
به آفتاب درخشان نمیرسد نقصان
هوش مصنوعی: زمانی که کسی قادر به دیدن نور نیست، مانند فرد کور، هرگز نمیتواند به زیبایی و روشنایی آفتاب دست یابد؛ بنابراین نقص او باعث نمیشود نور و درخشانی آفتاب کمتر شود.
خدایگانا, آنی که وصف رتبه تو
نمیتواند کردن خرد به فکر و بیان
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، کسی که نمیتواند مقام تو را به درستی توصیف کند، نه به عقل و نه به کلام.
که مدح و وصف به قدر شناخت باید کرد
ترا چنانکه تویی خود شناختن نتوان
هوش مصنوعی: باید تو را به اندازهای که میشناسم ستایش کنم، اما نمیتوانم تو را آنطور که هستی بشناسم.
حواس ظاهر و باطن کجا و طلعت تو
کجاست دیده خفاش و مهر نورافشان
هوش مصنوعی: حواس ظاهری و باطن انسان در مقایسه با زیبایی و جذبه تو چه معنایی دارند؟ چشمان خفاش، که به نور حساس نیستند، نمیتوانند با درخشش و روشنی تو مقابله کنند.
توان به عقل مجرد ترا مشاهده کرد
که درنیاید در ظرف دیده طلعت جان
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که عقل مجرد و تفکری خالص نمیتواند زیبایی و نورانیّت روح را با چشم مادی ببیند، زیرا آنچه که در نظر است فراتر از محدودیتهای ظاهری و دنیوی است. در واقع، فهم عمیق و واقعی تنها با چشم دل ممکن است و نه با چشمهای فیزیکی.
ولی به عقل نشاید ترا صفت کردن
که در مشاهدهات عقل میشود حیران
هوش مصنوعی: اما تو را نمیتوان با عقل توصیف کرد، زیرا در دیدارت عقل در شگفت میماند.
ترا ندیده چه گوید؟ چو دید چون گوید؟
که کار گفتن نبود حکایت وجدان
هوش مصنوعی: اگر تو را ندیده باشد، چه میتواند بگوید؟ و زمانی که تو را ببیند، چه حرفی برای گفتن دارد؟ زیرا آنچه باید گفت، نمیتوان با کلمات بیان کرد؛ این موضوع تنها از روی تجربه و احساس درونی قابل درک است.
به علم و فضل تو دانستهام ولیک چه سود؟
خدا کند که ببینم ترا به چشم عیان
هوش مصنوعی: من از دانش و فضلت باخبرم، اما چه فایدهای دارد؟ دعا میکنم که تو را بهطور واقعی ببینم.
اگرچه نیست مرا حاصلی به جز تقصیر
اگرچه نیست مرا مایهای به جز نقصان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه هیچ دستاوردی جز خطاها و اشتباهات ندارم، و حتی مایهای برای ارزشمند بودن ندارم، اما باز هم این حقایق را میپذیرم.
متاع علم مرا نیست مایه جز سودا
تجارت عملم را نتیجه جز خسران
هوش مصنوعی: محصول دانش من هیچ ارزشی ندارد جز اینکه کارهایم را به تجارت تبدیل کنم و نتیجهاش فقط زیان باشد.
ولیک مهر تو دارم بس است این عملم
به تست معرفت من مرا بس این عرفان
هوش مصنوعی: من فقط به خاطر محبت تو این کار را میکنم و نیازی به چیزی بیشتر نیست. شناخت و فهم من از حقیقت، همین عشق تو را برایم کافی میسازد.
به فضل تست امیدم, چه کار ازین بهتر
مرا که سود تو باشی دگر چه غم ز زیان
هوش مصنوعی: امید من به لطف و کرمت است، چه کاری بهتر از این برای من وجود دارد که سود تو فراهم شود، دیگر چه غمی از ضرر میتواند مرا ناراحت کند؟
به آب و تاب سخن تاز جمله حیوانات
بود تمیز ذاتی گوهر انسان
هوش مصنوعی: سخن گفتن و گفتگو کردن به خوبی و زیبایی، ویژگی منحصر به فرد انسان است که او را از دیگر حیوانات متمایز میکند.
معاند تو چو حیوان زبانش الکن باد
متابع تو به وصفت همیشه گرم زبان
هوش مصنوعی: دشمن تو مانند حیوانی است که قادر به صحبت نیست، اما پیروان تو همیشه پرانرژی و با زبان گرم درباره تو سخن میگویند.
تمیز دوست ز دشمن به آب و تاب تو باد
چنانکه در صف خرمهره لؤلؤ و مرجان
هوش مصنوعی: دوستیهای واقعی باید به وضوح از دشمنیها متمایز شوند، بهطوری که بهسختی اشتباه گرفته شوند، مانند تفاوتی که بین مروارید و مرجان در یک ردیف دوستی وجود دارد.
در آن زمان که پدر را پسر فراموش است
به یاد خود که ز فیاض خود مکن نسیان
هوش مصنوعی: زمانی که پسر پدر را از یاد میبرد، باید به یاد خود بیفتد و هرگز نعمتهایی که از فیاض (خدا) به او رسیده است را فراموش نکند.