گنجور

شمارهٔ ۲۲ - در منقبت امام زین‌العابدین(ع)

شکر خدا که با فلکم هیچ کار نیست
بر خاطرم ز هر دو جهان یک غبار نیست
آن پای بر جهان زده رندم که بر دلم
اندوه آسمان و غم روزگار نیست
مستغنیم به طبع بلند از بلند و پست
در طبعم آسمان و زمین را عیار نیست
فخرم همین بس است که اندر جهان مرا
روی نیاز جز به در کردگار نیست
جز درگه نیاز که درگاه مطلق است
روی دلم ز هیچ در امیدوار نیست
گو از حسد بمیر, مرا هر که دشمن است
اینم خدای داده و زین هیچ چار نیست
برگیر چرخ گو ز برم استخوان من
طبع هما طبیعت من خوار و زار نیست
خورشید جلوه درنظر ما چه می‌کند
یاقوت, نوشداروی ما را به کار نیست
گردون, به ما زیاده ازین سرگران مباش
این کهنه سایبان تو هم پایدار نیست
من گوهر شریف‌تر از چرخ و عنصرم
طبعم ز جنس گوهر این هفت و چار نیست
در بر مرا لباس تجرد نکوترست
جلد هیولوی مرا اعتبار نیست
ما عین صورتیم هیولی چه کاره است؟
او جز به پیش صورت ما پرده‌دار نیست
ازبس پرم ز وضع جهان گوییا جهان
نزدم به غیر خانه پر زهرمار نیست
در غربت وجود چنین خوار گسته‌ام
ورنه کسی به موطن خود خوار و زار نیست
زندان تن وجود مرا خوار و زار کرد
نیکو چو بنگری چو منی در دیار نیست
خوارم مبین که عزت عشقست بر سرم
هرکس عزیزکرده عشقست خوار نیست
بیم و امید عشق دلم را دو نیم کرد
کین عرش را به غیر دلم گوشوار نیست
از نیستی به صورت هستی رسیده‌ام
حیف این دقیقه بر همه کس آشکار نیست
از عشق گیر سکه نقد وجود خویش
کاین سکه دروغ ترا اعتبار نیست
هستی تست سیم دغل دور کن ز خویش
جز نقد نیستی را اینجا عیار نیست
دل در جهان مبند که این سیل تند را
غیر از ز جان خویش گذشتن گذار نیست
کم گوی از زمین و پر از آسمان ملاف
جنبش به غایت است و سکون برقرار نیست
گردی است این نشسته, غباریست آن, به‌پا
جز تیرگی نصیب ز گرد و غبار نیست
در کوچه حدوث نخیزد به جز غبار
عالم تمام گرد, ولی یک سوار نیست
بیکار نیست گرچه کسی در جهان ولی
رفتم میان کار, یکی مرد کار نیست
نادان اگر نسیم شود بار خاطرست
دانا به فرض کوه بود هیچ بار نیست
پست و بلند دهر رها کن که سیل را
در معرض بلندی و پستی قرار نیست
طول امل رها کن و بنشین که این عمل
بحریست بی‌کرانه که هیچش کنار نیست
حاصل که غیر حبل متین رضای دوست
دست امل به هرچه زنی استوار نیست
ز افتادگی به جای بلندی رسیده‌ام
معراج را به پایه پستیم بار نیست
این شکر چون کنم که به چندین مناسبت
از من تراست عار و مرا از تو عار نیست
در خون نشسته شکر غم و غصه می‌کنم
دل پاره‌پاره چون گل و جز خنده کار نیست
در دل نشسته بر سر هم لاله‌لاله داغ
لیکن چو لاله داغ‌دلم آشکار نیست
بی‌داغ نیست یک سر مو بر دلم ز عشق
لیک از فلک دلم سر مو داغدار نیست
بی‌آب و نانیم ز فلک داغ کی کند
لخت دلم به خون جگر ناگوار نیست
هر ذره در هوای الهی به جنبشند
در شهر بند عشق زمین را قرار نیست
گر کم کنم سخن ز فلک دلنشین‌ترست
زیرا که نزد عقل سخن خوار و زار نیست
قطع نظر ز هرچه کنم خوشتر آیدم
جز درگهی که بانی او روزگار نیست
درگاه پادشاه دو عالم که از شرف
ناخوانده گر رود فلک آنجاش بار نیست
آن پادشاه عرصه دین کز علو قدر
خورشید را بر اوج جلالش گذار نیست
شهزاده زمین و زمان زین عابدین
شاهی که در زمانه چو او شهریار نیست
دین یادگار اوست چو او یادگار دین
چون اهل بیت را به جز او یادگار نیست
گر بندگان درگه او بشمرد کسی
بیرون ازو به غیر خداوندگار نیست
حکم مطاع جاری او بس که نافذ است
جاری همین به حضرت پرودگار نیست
فوج عقول فیض اشارت ازو برند
خیل نفوس را به جز او مستشار نیست
انجم ز نور خاطر اویند مقتبس
افلاک را به غیر در او مدار نیست
در عرصه‌ای که خاطر او نیری کند
شخص کثیف تا به ابد سایه‌دار نیست
در بارگاه او که جهان سایه‌ای از اوست
افلاک نه طبق همه یک پرده‌وار نیست
عالم تمام در جلو او پیاده‌اند
در گرد کاینات جز او یک سوار نیست
فیروز جنگ معرکه کارزار نفس
کس در جهاد نفس چو او مرد کار نیست
گلبانگ فتح اعظم مردی به نام اوست
کس درشکست خویش چو او پایدار نیست
عالم تمام بنده و او پادشاه لیک
شاهی که غیر بندگیش هیچ کار نیست
گر خاک پاش سر به نسیمی برآورد
در باغ و راغ حاجت باد بهار نیست
هرجا که خلق او نفس عنبرین زند
حاجت به مغز کاوی مشک تتار نیست
در هر زمین که نقش پیش سایه افکند
دی را خصومتی به گل و سبزه‌زار نیست
باغی که او شکفته گذشت از حوالیش
از غنچه عقده‌ای به دل شاخسار نیست
در چار فصل, خار رهش بی‌نصیب نیست
در غنچه بستن است گرش گل به بار نیست
هر لاله‌ای که گرد رهش می‌کند به چشم
از داغ حسرتش دل خونین فگار نیست
در هر هوا که شبنمش از لطف فیض اوست
از شعله لاله گر بدمد داغدار نیست
در عهد توتیایی گرد رهش به چشم
نرگس به فیض دیده امیدوار نیست
در سینه‌ای که شعله شوقش علم کشد
گل را طراوت چمن خار خار نیست
بی‌مهر او دل ار همه خود غنچه گل است
جز باب سینه‌کاوی پیکان خار نیست
هرجا کف سخاوت او سایه افکند
جز تیرگی نتیجه ابر بهار نیست
در پیش قطره‌ریزی ابر کفش اگر
گوهر چو قطره آب شود آبدار نیست
سر گر به امتحان بدهد کس محیط را
در بحر دست او که به هیچش گذار نیست
هرچند مضطرب بدود هر طرف چو موج
ره تا ابد ز هیچ رهش برکنار نیست
در پایه پیش بحر کفش چون کفی ز بحر
ابر از بخار مکرمتش جز بخار نیست
کان را به عهد بخشش او جز به چشم خصم
خاکش به سر که یک کف خاک اعتبار نیست
چون ماه علمش از افق سینه سر زند
اقلیم جهل را غم شب‌های تار نیست
جز سینه‌اش که نامتناهی دروست علم
جایی به گرد نامتناهی حصار نیست
تمکین کوه, سایه حلمش نمی‌کشد
جرم زمین چو گرد رهش در وقار نیست
گردون اگر تصور عدلش کند ز بیم
با دل شکستگان دگرش کارزار نیست
عدلش صفاطلب شده نوعی که تا ابد
آیینه را ز گرد کدورت غبار نیست
لطفش چنان ملایمت طبع عام کرد
کاندر میان رنگ و شکستن نقار نیست
زینسان که رنگ الفت اضداد ریخته است
امید را ز خاطر عاشق فرار نیست
از همت بلند درش محو حیرتم
کش نسبت تشبه افلاک عار نیست
در حضرتش زمانه به یک پا ستاده است
در خدمتش فلک نفسی برقرار نیست
روزی قدر به پیش قضا شکوه کرد و گفت
تا حکم شاه هست مرا هیچ کار نیست
بانگی ز روی قهر به او زد قضا و گفت
کای ساده سر این به تو هم آشکار نیست
دانی که کیست این و ورا قدر و حال چیست؟
کس در جهان نظیر وی از اقتدار نیست
گرنه وجود او بود این کارخانه را
پیش خدای عزوجل اعتبار نیست
حاصل که او نتیجه ایجاد عالم است
در دهر همچو ما و تو او حشو کار نیست
یعنی که ابن سبط رسول مهیمن است
بی‌مهر او بنای جهان استوار نیست
درکش سر رضا به خط اقتفای او
کاین جز رضای حضرت پروردگار نیست
ورنه دگر تو دانی و خشم خدایگان
کاری گر اوفتد به منت هیچ کار نیست
شاهی که کارخانه قدرت وجود اوست
با او ستیزه جز به خدا کارزار نیست
آلوده چون به حرف عدویش کنم سخن؟
طوطی طبع ناطقه مردارخوار نیست
گوشی به حرف دشمن او چون کند کسی!
این شاهراه سامعه سوراخ مار نیست
شاها منم که طینت عنبر سرشت من
جز از عبیر خاک درت مایه‌دار نیست
مهر تو درگرفت سراپا وجود من
نوعی که دل ز شعله او جز شرار نیست
روشندلم ز شعله بی‌دود مهر تو
کاین شعله مایه‌اش همه نورست نار نیست
فکر من از کجا و مدیح تو از کجا
در بحر مدحت تو خرد را گذار نیست
وصفت ز کارگاه تخیل برون‌ترست
این جنس خوش‌قماش ازین پود و تار نیست
لیکن بدین خوشم که تسلی فزای دل
بیرون ز فکر شغل توام هیچ کار نیست
جز گفتگوی مهر تو نبود انیس من
عاشق تسلی‌اش به جز از حرف یار نیست
بی‌مهری فلک دل ما را ز خود رماند
رحمی که جز به لطف تو امیدوار نیست
لطفت چو گشت ضامن فردای دوستان
امروز باکی از ستم روزگار نیست
دانم که جز خلاف رضای تو روز حشر
سدی به راه رحمت پروردگار نیست
تا آفتاب نور فشاند به روزگار
تا روزگار جز به شتابش قرار نیست
مهرت دل حبیب ترا نورپاش باد
خصم تو بی‌قرار چنان کش وقار نیست
خاک ره تو دیده فیاض را جلا
تا از فلک بر آینه‌اش جز غبار نیست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شکر خدا که با فلکم هیچ کار نیست
بر خاطرم ز هر دو جهان یک غبار نیست
هوش مصنوعی: سپاس خدا را که هیچ ارتباطی با سرنوشت و تقدیر من ندارم و در دل من از هر دو جهان حتی یک ذره غم و دغدغه نیست.
آن پای بر جهان زده رندم که بر دلم
اندوه آسمان و غم روزگار نیست
هوش مصنوعی: من فردی هستم که با شجاعت به دنیا پا گذاشته‌ام و دیگر به خاطر غم و اندوه‌های آسمانی و مشکلات زندگی درونم ناراحت نیستم.
مستغنیم به طبع بلند از بلند و پست
در طبعم آسمان و زمین را عیار نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر ویژگی‌های درونیم به هیچ چیز در دنیا وابسته نیستم، زیرا در وجودم آسمان و زمین به یک اندازه ارزش و اعتبار ندارند.
فخرم همین بس است که اندر جهان مرا
روی نیاز جز به در کردگار نیست
هوش مصنوعی: افتخار من این است که در تمام جهان، تنها به درگاه خداوند روی نیاز خود می‌آورم و به هیچ کس دیگر نیازی ندارم.
جز درگه نیاز که درگاه مطلق است
روی دلم ز هیچ در امیدوار نیست
هوش مصنوعی: غیر از مکان نیاز و درخواست که به عنوان منبع رحمت و لطف بی‌نهایت شناخته می‌شود، من دیگر به هیچ در و درگاهی امیدی ندارم.
گو از حسد بمیر, مرا هر که دشمن است
اینم خدای داده و زین هیچ چار نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که برای حسد و عداوت به من آسیب می‌زند، در واقع این مسأله به من از سوی خداوند داده شده و من نمی‌توانم برای آن کاری بکنم.
برگیر چرخ گو ز برم استخوان من
طبع هما طبیعت من خوار و زار نیست
هوش مصنوعی: چرخ زمان مرا زیر فشار نگذار، چرا که امیدوارم روح من در این دنیا ضعیف و خوار نشود.
خورشید جلوه درنظر ما چه می‌کند
یاقوت, نوشداروی ما را به کار نیست
هوش مصنوعی: خورشید چه جلوه‌ای در نظر ما دارد، اما یاقوت چه فایده‌ای برای ما ندارد و داروی ما را به هیچ کار نمی‌آید.
گردون, به ما زیاده ازین سرگران مباش
این کهنه سایبان تو هم پایدار نیست
هوش مصنوعی: ای آسمان، نگران نباش که ما از این مشکلات بیش از این نمی‌خواهیم. سایه‌ات کهنه و ناپایدار است و همیشه نمی‌ماند.
من گوهر شریف‌تر از چرخ و عنصرم
طبعم ز جنس گوهر این هفت و چار نیست
هوش مصنوعی: من جواهر باارزشی هستم که از آسمان و طبیعت متمایزترم و سرشت من از جنس این هفت عنصر نیست.
در بر مرا لباس تجرد نکوترست
جلد هیولوی مرا اعتبار نیست
هوش مصنوعی: لباس ساده و عاری از هر گونه تزیین برای من زیباتر است، زیرا ظاهر بی‌روح و جان خسته من ارزش و اعتباری ندارد.
ما عین صورتیم هیولی چه کاره است؟
او جز به پیش صورت ما پرده‌دار نیست
هوش مصنوعی: ما همانند یک تصویر هستیم و ماده یا جسم، نقشی در این میان ندارد. ماده فقط وظیفه‌ای چون پرده‌ای برای نمایش ما دارد.
ازبس پرم ز وضع جهان گوییا جهان
نزدم به غیر خانه پر زهرمار نیست
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه چنان از وضعیت جهان خسته و دلزده‌ام، گویا دیگر هیچ جایی به جز خانه‌ام که پر از زهر مار است، وجود ندارد.
در غربت وجود چنین خوار گسته‌ام
ورنه کسی به موطن خود خوار و زار نیست
هوش مصنوعی: در دوری از خانه و دیار خود، به شدت احساس حقارت و ذلت می‌کنم، در حالی که در جایی دیگر، کسی هرگز در سرزمین خود اینگونه درمانده و بیچاره نیست.
زندان تن وجود مرا خوار و زار کرد
نیکو چو بنگری چو منی در دیار نیست
هوش مصنوعی: زندان جسم باعث شده که وجود من رنجور و اندوهگین شود، اما اگر خوب دقت کنی، در دنیای خود کسی مانند من وجود ندارد.
خوارم مبین که عزت عشقست بر سرم
هرکس عزیزکرده عشقست خوار نیست
هوش مصنوعی: به حالتی که من دارم، توجه نکن. چون عشق باعث عزت و ارزش من شده است. هر کسی که عشق را محترم بشمارد، هرگز خوار و بی‌ارزش نیست.
بیم و امید عشق دلم را دو نیم کرد
کین عرش را به غیر دلم گوشوار نیست
هوش مصنوعی: عشق من را به دو حالت تقسیم کرد: از یک سو ترس و از سوی دیگر امید. هیچ چیز دیگری در این دنیا برای من به اهمیت دل من نیست.
از نیستی به صورت هستی رسیده‌ام
حیف این دقیقه بر همه کس آشکار نیست
هوش مصنوعی: من از جایی که وجودی نداشتم به حالت وجود رسیده‌ام و متاسفانه این احساس عمیق برای همه قابل درک نیست.
از عشق گیر سکه نقد وجود خویش
کاین سکه دروغ ترا اعتبار نیست
هوش مصنوعی: از عشق، ارزش و حقیقت وجود خود را به دست آور، زیرا این ارزش دروغین نمی‌تواند به تو اعتبار بخشد.
هستی تست سیم دغل دور کن ز خویش
جز نقد نیستی را اینجا عیار نیست
هوش مصنوعی: وجود تو شبیه یک سیم ضایع است، از خودت دورش کن، چون در اینجا هیچ چیزی به جز واقعیت وجود ندارد.
دل در جهان مبند که این سیل تند را
غیر از ز جان خویش گذشتن گذار نیست
هوش مصنوعی: دل خود را در این دنیا درگیر نکن، زیرا این جریان شدید زندگی را جز با فدا کردن جان خود نمی‌توان رد کرد.
کم گوی از زمین و پر از آسمان ملاف
جنبش به غایت است و سکون برقرار نیست
هوش مصنوعی: کم درباره زمین صحبت کن و خلاقیت و ایده‌های بزرگ را در آسمان جستجو کن. ملاف در حال حرکت و تلاش است و هیچ سکونی وجود ندارد.
گردی است این نشسته, غباریست آن, به‌پا
جز تیرگی نصیب ز گرد و غبار نیست
هوش مصنوعی: این یک تصویر از حالتی است که در آن گرد و غباری به زمین نشسته و نتیجه‌ای جز تیرگی و ناخوشی از آن حاصل نمی‌شود. به عبارتی، وقتی که شرایط نا مساعد است، نمی‌توان انتظار روشنی و امیدواری داشت.
در کوچه حدوث نخیزد به جز غبار
عالم تمام گرد, ولی یک سوار نیست
هوش مصنوعی: در کوچه‌ای که بادی نمی‌وزد و هیچ نشانه‌ای از حرکت نیست، فقط غبار دنیای پیرامون به چشم می‌خورد، اما هیچ کسی برای عبور وجود ندارد.
بیکار نیست گرچه کسی در جهان ولی
رفتم میان کار, یکی مرد کار نیست
هوش مصنوعی: هر چند در این دنیا افراد زیادی وجود دارند، اما من به کار مشغول شده‌ام و پیشرفت می‌کنم؛ چرا که در میان همه‌ی این‌ها، مرد کار دیگری یافت نمی‌شود.
نادان اگر نسیم شود بار خاطرست
دانا به فرض کوه بود هیچ بار نیست
هوش مصنوعی: اگر فردی نادان باشد، یک نسیم می‌تواند برای او بار سنگینی به حساب بیاید، اما فرد دانا مانند کوهی است که هیچ باری را تحمل نمی‌کند.
پست و بلند دهر رها کن که سیل را
در معرض بلندی و پستی قرار نیست
هوش مصنوعی: در زندگی خود به مسائل و ناملایمات کوچک اهمیت ندهید، زیرا مانند سیل، بالا و پایین شدن‌ها بر آن تأثیری ندارد و نمی‌تواند آن را متوقف کند.
طول امل رها کن و بنشین که این عمل
بحریست بی‌کرانه که هیچش کنار نیست
هوش مصنوعی: امید و آرزوهای طولانی را کنار بگذار و به آرامی بنشین، زیرا این کار همچون دریایی بی‌پایان است که به هیچ جایی ختم نمی‌شود.
حاصل که غیر حبل متین رضای دوست
دست امل به هرچه زنی استوار نیست
هوش مصنوعی: نتیجه‌ای جز تعلق به رضایت دوست، پایدار نیست و هر تلاشی که به غیر از این باشد، محکمی ندارد.
ز افتادگی به جای بلندی رسیده‌ام
معراج را به پایه پستیم بار نیست
هوش مصنوعی: از ناملایمات و سختی‌ها به جایگاه بلندی دست یافته‌ام، اما این موفقیت بر اساس ضعف و پستی من نیست.
این شکر چون کنم که به چندین مناسبت
از من تراست عار و مرا از تو عار نیست
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه تو به دلایل مختلف از من چیزی طلب کرده‌ای، احساس شرم نمی‌کنم و برای تو هم عیبی ندارد که از من درخواست کنی.
در خون نشسته شکر غم و غصه می‌کنم
دل پاره‌پاره چون گل و جز خنده کار نیست
هوش مصنوعی: در دل خود غم و اندوه را با طعمی شیرین می‌بینم و با وجود جراحات زیاد، تنها توانایی من خندیدن است.
در دل نشسته بر سر هم لاله‌لاله داغ
لیکن چو لاله داغ‌دلم آشکار نیست
هوش مصنوعی: در دل من، احساسات و دردهایی وجود دارد که مانند لاله‌هایی در کنار هم نشسته‌اند، اما این دردها برای دیگران مشخص نیستند.
بی‌داغ نیست یک سر مو بر دلم ز عشق
لیک از فلک دلم سر مو داغدار نیست
هوش مصنوعی: بدون این‌که دردی بر دلم باشد، عشق مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده است، اما دلم تحت تأثیر حوادث آسمانی قرار ندارد.
بی‌آب و نانیم ز فلک داغ کی کند
لخت دلم به خون جگر ناگوار نیست
هوش مصنوعی: ما بی‌سر و سامان و بدون نیازهای اولیه هستیم و آسمان چه زمانی می‌تواند دلی را که از رنج و درد سیراب نشده، تسکین بخشد؟ غم و اندوه ما غیرقابل تحمل است.
هر ذره در هوای الهی به جنبشند
در شهر بند عشق زمین را قرار نیست
هوش مصنوعی: در هر نقطه از آسمان الهی، حرکت و جنبش وجود دارد و در دنیا، عشق نمی‌تواند آرام و بی‌سر و صدا باقی بماند.
گر کم کنم سخن ز فلک دلنشین‌ترست
زیرا که نزد عقل سخن خوار و زار نیست
هوش مصنوعی: اگر کمی صحبت کنم، سخن من از آسمان هم دلنشین‌تر خواهد بود؛ چرا که از نظر عقل، کلمات بیهوده و بی‌ارزش نیستند.
قطع نظر ز هرچه کنم خوشتر آیدم
جز درگهی که بانی او روزگار نیست
هوش مصنوعی: من هر کاری که انجام دهم، خوشایندتر از آن نیست که در مکانی باشم که خود سرنوشت و زمان آن را برپا نکرده است.
درگاه پادشاه دو عالم که از شرف
ناخوانده گر رود فلک آنجاش بار نیست
هوش مصنوعی: درگاه پادشاهی که بر تمام عالم تسلط دارد، جایی است که در آن حتی اگر آسمان هم بخواهد بی‌اجازه وارد شود، جایی برای ورود او نیست.
آن پادشاه عرصه دین کز علو قدر
خورشید را بر اوج جلالش گذار نیست
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که در عرصه دین قرار دارد، به قدری بلندمرتبه و عزیز است که حتی خورشید نیز نمی‌تواند به مقام والای او نزدیک شود.
شهزاده زمین و زمان زین عابدین
شاهی که در زمانه چو او شهریار نیست
هوش مصنوعی: در این بیت، به فردی اشاره شده که همچون پادشاهی بزرگ و بی‌نظیر است. او در نظر گوینده، بزرگترین و بهترین در میان همه سران و شخصیت‌هاست و هیچ‌کس دیگری در تاریخ به پای او نمی‌رسد. او به عنوان یک ولی و عابدی متمایز معرفی شده که در زمان خود، مقام و جایگاه ویژه‌ای دارد.
دین یادگار اوست چو او یادگار دین
چون اهل بیت را به جز او یادگار نیست
هوش مصنوعی: دین نشانه‌ و میراث اوست، و او نیز یادگار دین است. زیرا اهل بیت، به جز او، نشانه‌ و یادگاری ندارند.
گر بندگان درگه او بشمرد کسی
بیرون ازو به غیر خداوندگار نیست
هوش مصنوعی: اگر بندگان خداوند را بشمارند، هیچ‌کس دیگر غیر از خداوندگار وجود ندارد.
حکم مطاع جاری او بس که نافذ است
جاری همین به حضرت پرودگار نیست
هوش مصنوعی: حکم و فرمان او به قدری معتبر و نافذ است که حتی در برابر خداوند نیز تأثیرگذار نیست.
فوج عقول فیض اشارت ازو برند
خیل نفوس را به جز او مستشار نیست
هوش مصنوعی: گروهی از عقل‌ها تحت تأثیر الهام و اشاره او قرار می‌گیرند، و هیچ‌کس دیگری نمی‌تواند راهنمایی کند.
انجم ز نور خاطر اویند مقتبس
افلاک را به غیر در او مدار نیست
هوش مصنوعی: ستاره‌ها از روشنایی دل او بهره‌مندند و آسمان بدون او به جایی نمی‌رسد.
در عرصه‌ای که خاطر او نیری کند
شخص کثیف تا به ابد سایه‌دار نیست
هوش مصنوعی: در فضایی که یاد او آرامش‌بخش است، هیچ‌کس ناپاک نمی‌تواند به طور دائمی در آنجا باقی بماند.
در بارگاه او که جهان سایه‌ای از اوست
افلاک نه طبق همه یک پرده‌وار نیست
هوش مصنوعی: در پیشگاه او که جهان تنها سایه‌ای از وجودش است، آسمان‌ها همچون پرده‌ای یک‌دست نیستند.
عالم تمام در جلو او پیاده‌اند
در گرد کاینات جز او یک سوار نیست
هوش مصنوعی: تمام موجودات و جهان در برابر او مانند کسانی هستند که پیاده حرکت می‌کنند، در حالی که هیچ کس به جز او نیست که سوار بر این عرصه باشد.
فیروز جنگ معرکه کارزار نفس
کس در جهاد نفس چو او مرد کار نیست
هوش مصنوعی: در میدان نبرد با نفس، کسی همچون فیروز وجود ندارد که به این اندازه شجاع و قوی باشد. در تلاش برای کنترل نفس، هیچ کسی به پای او نمی‌رسد.
گلبانگ فتح اعظم مردی به نام اوست
کس درشکست خویش چو او پایدار نیست
هوش مصنوعی: صدای پیروزی بزرگ متعلق به مردی به نام اوست، هیچ کس در شکست خود مانند او مقاوم نیست.
عالم تمام بنده و او پادشاه لیک
شاهی که غیر بندگیش هیچ کار نیست
هوش مصنوعی: تمام عالم مخلوق و تحت فرمان خداوند است و او همانند پادشاهی است که هیچ کار دیگری جز بندگی نمی‌کند.
گر خاک پاش سر به نسیمی برآورد
در باغ و راغ حاجت باد بهار نیست
هوش مصنوعی: اگر خاکی که به نسیم ریزش کرده است، در باغ و دشت دوباره رشد کند، دیگر نیازی به وزش باد بهاری نیست.
هرجا که خلق او نفس عنبرین زند
حاجت به مغز کاوی مشک تتار نیست
هوش مصنوعی: هر کجا که مردم او عطر خوشی از خود منتشر کنند، نیازی به جست‌وجوی عطر مشک نیست.
در هر زمین که نقش پیش سایه افکند
دی را خصومتی به گل و سبزه‌زار نیست
هوش مصنوعی: در هر جایی که سایه‌ای از دیوار بیفتد، بین گل‌ها و چمن‌ها دشمنی وجود ندارد.
باغی که او شکفته گذشت از حوالیش
از غنچه عقده‌ای به دل شاخسار نیست
هوش مصنوعی: باغی که او در آن شکوفا شده است، در اطرافش هیچ نشانه‌ای از غنچه‌های بسته و ناراحت نیست.
در چار فصل, خار رهش بی‌نصیب نیست
در غنچه بستن است گرش گل به بار نیست
هوش مصنوعی: در هر چهار فصل، بی‌نصیب نیست که خارهایی در مسیرش وجود دارد و اگرچه ممکن است گل‌ها به بار نرسانند، اما هنوز در حال شکفتن هستند.
هر لاله‌ای که گرد رهش می‌کند به چشم
از داغ حسرتش دل خونین فگار نیست
هوش مصنوعی: هر لاله‌ای که در مسیر او قرار می‌گیرد، به خاطر حسرتی که به دل دارد، دل را می‌سوزاند و دردمند نیست.
در هر هوا که شبنمش از لطف فیض اوست
از شعله لاله گر بدمد داغدار نیست
هوش مصنوعی: در هر شرایطی که نور و خوشی به ما می‌رسد از نعمت و رحمت اوست، حتی اگر آتش لاله‌ای شعله‌ور شود، دل‌نگرانی و غمی وجود ندارد.
در عهد توتیایی گرد رهش به چشم
نرگس به فیض دیده امیدوار نیست
هوش مصنوعی: در زمان توتیایی، وقتی به مسیر او نگاه می‌کنیم، امیدی به زیبایی و خوشبختی نداریم.
در سینه‌ای که شعله شوقش علم کشد
گل را طراوت چمن خار خار نیست
هوش مصنوعی: در دل کسی که آتش عشق را در خود دارد، گل‌ها زیبایی و شادابی چمن را از دست نمی‌دهند و تحت تاثیر خاری در زمین قرار نمی‌گیرند.
بی‌مهر او دل ار همه خود غنچه گل است
جز باب سینه‌کاوی پیکان خار نیست
هوش مصنوعی: اگر دل انسان بی‌مهر او باشد، حتی اگر تمام وجودش مانند غنچه گل زیبا و دل‌ربا باشد، در واقع هیچ ارزشی ندارد و فقط مانند پیکانی زخم‌زننده است که به سینه می‌نشیند.
هرجا کف سخاوت او سایه افکند
جز تیرگی نتیجه ابر بهار نیست
هوش مصنوعی: هر جا که بخشش و سخاوت او حضور داشته باشد، جز اثرات مثبت و خیر، چیزی دیگری به جا نمی‌گذارد.
در پیش قطره‌ریزی ابر کفش اگر
گوهر چو قطره آب شود آبدار نیست
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای از ابر به زمین بیفتد و در این میان گوهرها همچون قطره آب به نظر برسند، آن‌ها به هیچ عنوان مانند قطره‌های آب شفاف و درخشان نخواهند بود.
سر گر به امتحان بدهد کس محیط را
در بحر دست او که به هیچش گذار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی در امتحان خود را به خطر بیندازد، دیگران نمی‌توانند او را در غم و اندوه دریا نجات دهند، زیرا او به قدری عمیق است که هیچ چیز نمی‌تواند او را متوقف کند.
هرچند مضطرب بدود هر طرف چو موج
ره تا ابد ز هیچ رهش برکنار نیست
هوش مصنوعی: هرچند که شخص مضطرب و نگران باشد و به سمت‌های مختلف برود، مانند موجی که در دریا حرکت می‌کند، اما در نهایت تا ابد نمی‌تواند از مسیر خودش دور شود.
در پایه پیش بحر کفش چون کفی ز بحر
ابر از بخار مکرمتش جز بخار نیست
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تصویرسازی زیبا و خاصی از موضوعی اشاره دارد. او می‌گوید که وقتی از نزدیکی به دریا و بودن در کنار آن نگاه می‌کنیم، فقط بخار و ردی از مروت و بزرگواری دیده می‌شود. به عبارتی دیگر، آنچه از بزرگواری و کرامت انسان‌ها باقی می‌ماند، در نهایت تنها نشانه‌ای از آن است که مثل بخار است و به سرعت از بین می‌رود.
کان را به عهد بخشش او جز به چشم خصم
خاکش به سر که یک کف خاک اعتبار نیست
هوش مصنوعی: کسی که در وفای به عهد و بخشش او نیست، جز به چشم دشمن نمی‌تواند به او نگاه کند؛ زیرا یک مشت خاک هم ارزش اعتبار ندارد.
چون ماه علمش از افق سینه سر زند
اقلیم جهل را غم شب‌های تار نیست
هوش مصنوعی: زمانی که علم و دانش مانند ماه در دل انسان روشن شود، دیگر هیچ نگرانی از تاریکی‌های جهل و نادانی وجود ندارد.
جز سینه‌اش که نامتناهی دروست علم
جایی به گرد نامتناهی حصار نیست
هوش مصنوعی: تنها جایگاهی که می‌توان نامتناهی را در آن یافت، سینه اوست و هیچ جایی دیگر نمی‌تواند به اندازه او این مفهوم را در خود داشته باشد.
تمکین کوه, سایه حلمش نمی‌کشد
جرم زمین چو گرد رهش در وقار نیست
هوش مصنوعی: کوه استقامت و استواری را با خود دارد و سایه صبوری‌اش به اندازه‌ای بزرگ است که گناه زمین را تحت فشار نزار می‌آورد، زیرا در مسیرش وقار و آرامش حکم‌فرماست.
گردون اگر تصور عدلش کند ز بیم
با دل شکستگان دگرش کارزار نیست
هوش مصنوعی: اگر آسمان به فکر عدالتش باشد، به خاطر ترس از دل‌شکستگان، دیگر نیازی به جنگ و نزاع ندارد.
عدلش صفاطلب شده نوعی که تا ابد
آیینه را ز گرد کدورت غبار نیست
هوش مصنوعی: عدالت او به گونه‌ای است که هرگز آینه وجود را تحت تأثیر کدورت و زشتی قرار نمی‌دهد و همیشه پاک و روشن باقی می‌ماند.
لطفش چنان ملایمت طبع عام کرد
کاندر میان رنگ و شکستن نقار نیست
هوش مصنوعی: خوش‌رویی و مهربانی او به قدری لطیف و دلنشین است که هیچ تضادی میان زیبایی‌ها و دردها وجود ندارد.
زینسان که رنگ الفت اضداد ریخته است
امید را ز خاطر عاشق فرار نیست
هوش مصنوعی: این طور که محبت و دوستی از طرف دو نفر که برخلاف یکدیگر هستند شکل گرفته، امید و آرزو از دل عاشق نمی‌رود.
از همت بلند درش محو حیرتم
کش نسبت تشبه افلاک عار نیست
هوش مصنوعی: از تلاش و اراده‌ی بلند من، در حیرت و شگفتی هستم. اینکه به آسمان‌ها و افلاک شباهت پیدا کنم، برایم عیب نیست.
در حضرتش زمانه به یک پا ستاده است
در خدمتش فلک نفسی برقرار نیست
هوش مصنوعی: در محضر او، زمان به یک پا ایستاده و آسمان به خاطر خدمتش نفسش را حبس کرده است.
روزی قدر به پیش قضا شکوه کرد و گفت
تا حکم شاه هست مرا هیچ کار نیست
هوش مصنوعی: روزی قدر به قضا شکایت کرد و گفت با وجود حکمی که از شاه دارم، برای من هیچ کاری وجود ندارد.
بانگی ز روی قهر به او زد قضا و گفت
کای ساده سر این به تو هم آشکار نیست
هوش مصنوعی: صدایی از روی قهر به او رسید و گفت: ای ساده دل، این موضوع حتی برای تو هم واضح نیست.
دانی که کیست این و ورا قدر و حال چیست؟
کس در جهان نظیر وی از اقتدار نیست
هوش مصنوعی: می‌دانی که این شخص کیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ در دنیا هیچ‌کس شبیه او از نظر قدرت و توانایی وجود ندارد.
گرنه وجود او بود این کارخانه را
پیش خدای عزوجل اعتبار نیست
هوش مصنوعی: اگر وجود او نبود، این کارخانه و همه چیزهایش در برابر خداوند بزرگ هیچ ارزشی نداشتند.
حاصل که او نتیجه ایجاد عالم است
در دهر همچو ما و تو او حشو کار نیست
هوش مصنوعی: نتیجه‌ی خلقت عالم، همانند ما و تو، به وجود او وابسته است و او بیهوده و اضافی نیست.
یعنی که ابن سبط رسول مهیمن است
بی‌مهر او بنای جهان استوار نیست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که فرزند پیامبر (ص)، در واقع برتری و عظمت خاصی دارد و بدون محبت و مهر او، هیچ چیزی در جهان پایدار نخواهد بود. به عبارت دیگر، عشق و محبت به او اساس و پایه‌ی دوام و حیات جهان است.
درکش سر رضا به خط اقتفای او
کاین جز رضای حضرت پروردگار نیست
هوش مصنوعی: درک کن که رضا و خشنودی در پیروی از اوست، زیرا جز رضایت خداوند چیز دیگری نیست.
ورنه دگر تو دانی و خشم خدایگان
کاری گر اوفتد به منت هیچ کار نیست
هوش مصنوعی: اگر خدایان خشمگین شوند، چاره‌ای جز اطاعت نداریم و در آن صورت، هیچ تلاشی به کار نمی‌آید.
شاهی که کارخانه قدرت وجود اوست
با او ستیزه جز به خدا کارزار نیست
هوش مصنوعی: سلطانی که قدرتش به وجود او وابسته است، به جز خدا، هیچ کس را یارای مقابله با او نیست.
آلوده چون به حرف عدویش کنم سخن؟
طوطی طبع ناطقه مردارخوار نیست
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم با دشمنش گفتگو کنم وقتی که صحبت کردن با او آلودگی به همراه دارد؟ طبع سخن گو مانند طوطی نیست که از مردار تغذیه کند.
گوشی به حرف دشمن او چون کند کسی!
این شاهراه سامعه سوراخ مار نیست
هوش مصنوعی: کسی به حرف‌های دشمن گوش نمی‌دهد، زیرا این مسیر شنیداری به اندازه‌ی سوراخ مار خطرناک نیست.
شاها منم که طینت عنبر سرشت من
جز از عبیر خاک درت مایه‌دار نیست
هوش مصنوعی: من شاهزاده‌ای هستم که ذاتم همچون عطر خوش عنبر است و جز بوی خوش خاک دربار تو از چیزی دیگر بهره‌مند نیستم.
مهر تو درگرفت سراپا وجود من
نوعی که دل ز شعله او جز شرار نیست
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو به‌گونه‌ای تمام وجود من را فرا گرفته که دل من به جز آتش عشق تو چیزی ندارد.
روشندلم ز شعله بی‌دود مهر تو
کاین شعله مایه‌اش همه نورست نار نیست
هوش مصنوعی: دل روشنی دارم که عشق تو مانند شعله‌ای بدون دود می‌سوزد. این شعله تنها مایه نور و روشنی است و آتش واقعی نیست.
فکر من از کجا و مدیح تو از کجا
در بحر مدحت تو خرد را گذار نیست
هوش مصنوعی: نگرانی و دغدغه من درباره تو از کجا می‌آید و ستایش تو از کجا سرچشمه می‌گیرد، در دریای ستایش تو، عقل و درک ما جایی ندارند.
وصفت ز کارگاه تخیل برون‌ترست
این جنس خوش‌قماش ازین پود و تار نیست
هوش مصنوعی: توصیف تو از چیزهایی که در دنیای خیال ساخته‌ای، فراتر از این جنسی است که از این الیاف و رشته‌ها درست شده است.
لیکن بدین خوشم که تسلی فزای دل
بیرون ز فکر شغل توام هیچ کار نیست
هوش مصنوعی: اما خوشحالم از اینکه دل من با فکر کردن به شغل تو آرامش پیدا می‌کند و جز این هیچ کار دیگری در خارج از این فکر برایم وجود ندارد.
جز گفتگوی مهر تو نبود انیس من
عاشق تسلی‌اش به جز از حرف یار نیست
هوش مصنوعی: تنها هم‌صحبت من در این دلدادگی، محبت توست و آرامش من جز از کلام یار به دست نمی‌آید.
بی‌مهری فلک دل ما را ز خود رماند
رحمی که جز به لطف تو امیدوار نیست
هوش مصنوعی: سرنوشت بی‌رحم ما را از خود دور کرد و دل ما از رحمی خالی است که تنها به لطف تو امیدوار است.
لطفت چو گشت ضامن فردای دوستان
امروز باکی از ستم روزگار نیست
هوش مصنوعی: وقتی مهربانی تو به دعای آینده دوستان تبدیل شود، دیگر از ظلم و سختی‌های امروز نترسی.
دانم که جز خلاف رضای تو روز حشر
سدی به راه رحمت پروردگار نیست
هوش مصنوعی: می‌دانم که روز قیامت به جز نافرمانی تو، مانعی برای دریافت رحمت خداوند وجود ندارد.
تا آفتاب نور فشاند به روزگار
تا روزگار جز به شتابش قرار نیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که آفتاب روشنی می‌افشاند و دنیا در جریان است، این دنیا آرامش ندارد و همیشه در حال تغییر و حرکت است.
مهرت دل حبیب ترا نورپاش باد
خصم تو بی‌قرار چنان کش وقار نیست
هوش مصنوعی: دوست تو همچون نوری است که دل را روشن می‌کند و باعث آرامش می‌شود. اما دشمن تو، بی‌قرار و ناآرام است و نمی‌تواند در سکون بماند.
خاک ره تو دیده فیاض را جلا
تا از فلک بر آینه‌اش جز غبار نیست
هوش مصنوعی: خاک مسیر تو، زیبا و روشن کرده چشم فیاض را، تا اینکه از آسمان بر روی آینه‌اش جز غبار باقی نمانده است.