گنجور

شمارهٔ ۲۱ - مطلع دوم

زهی مکان تو از عرصه خیال برون
گمان به خلوت قدس تو ره نبرده درون
تو آن رفیع مکانی که اوج عرش عظیم
فضای عالم قدر ترا بود هامون
تو آن شهی که به نعت تو همچو جد و پدر
هزار جای کلام خدا بود مشحون
ترا جلالت و قدرست از قدر برتر
ترا حکومت و جاهست از قضا افزون
زمانه خادمی روضه ترا شاکر
سپهر چاکری درگه ترا ممنون
جهان ز حفظ تو از شر آسمان محفوظ
ز عدل تست زمانه ز حادثات مصون
به یاد خاطر آیینه مشرب تو مدام
رود غبار ملالت ز خاطر محزون
علاج زردی خورشید می‌توانی کرد
خمیر مایه مهر خودار کنی معجون
رسن ز کاهکشان آیدش به گردن, اگر
مخالف تو ز قدرت رسیده بر گردون
عدوی جاه تو لب تشنه میرد آخر اگر
شود به فرض چو فرعون غرق در جیحون
به گوش دوست چکاچاک تیغ تو در حرب
ز سینه زنگ زداتر ز نغمه قانون
بود بفیض‌تر از روزهای ابر بهار
به روز حرب چو حمله کنی به خصم زبون
ز رعد نعره گردون و برق شعله تیغ
ز ابر دود دل دشمن و ترشح خون
متابع تو بود تشنه لب به خون عدو
نمی‌شود ز فرات احتیاج او ممنون
چو پشت آینه زینسان که دهر بی‌آب است
عجب نباشد اگر تشنه‌لب شود بیرون
کسی که چشمه کوثر چکد ز لعل لبش
چراکند لبش آلوده آب دنیی دون
اگر دو روز فلک از سیاه‌بختی کرد
ز کینه تو دل تنگ دوستان پرخون
ولی ببین که چه‌ها می‌کشد به صدخواری
زتیر آه جگر خسته بیدلان اکنون
کدام دل که نه در بند مهربانی تست؟
ز خاک تربت خود کن قیاس این مضمون
به سفته گوهر خوشبوی خاک درگه تو
هزار گوهر انجم فدا کند گردون
نه لؤلؤست و نمی‌دانم این چه شادابی است
که هست تشنه لبش آب لؤلؤی مکنون
نه کربلا به وجود تو رشگ فردوس است!
ز نسبت تو بهشت است عرصه مسکون
ملک به دست دعا مرگ از خدا خواهد
بدین امید که در کربلا شود مدفون
اگر به قیمت وی آسمان دهد خورشید
که هست تربت خورشید رنگ او مغبون
به خاک او نرسد گرچه جان دهد عنبر
مگر ز نسبت او رنگ و بو کند افزون
به خار او نرسد گل اگرچه بخشد روح
ز خاک باغچه‌اش سر کند مگر بیرون
ز نسبت تو زمین نافه‌گر شود چه عجب!
چو ناف آهوی چین است پر ز خون و چه خون!
به داغ رشک, دلم همچو لاله می‌سوزد
به روضه تو اگر مشتبه شود گردون
ز وسعت ارچه به وی لاف همسری دارد
ولی به فربهی آماس‌کی شود مقرون
چه روضه‌ای که نگاهش ندیده پیرامن
چه روضه‌ای که خیالش نگشته پیرامون
بر اوج چرخ برین سمک گنبدش باشد
چنان‌که کوه بلند ارتفاع در هامون
به قدر خود بنماید اگر شکوه, از شرم
شود ز رنگ به رنگ آسمان چو بوقلمون
هزار چرخ زند گر به بام او نرسد
چو گردکان به گنبد فکنده چرخ نگون
ز بس تپیدن دل همچو طفل بر لب بام
به سطحش ار برسد و هم, نیست حد سکون
شها جدا ز درت هست هر دو دیده مرا
یکی فرات و یکی دجله موج‌زن از خون
غبار کوی توام بر تن ضعیف بود
هزاربار نکوتر ز اطلس و اکسون
امید وصل تو در تن به جای جان دارم
دگر تو دانی و لطفت که چون بباید چون؟
خدا مرا برساند به وصل خاک درت
که محو گردم در وی چو قطره در جیحون
هوای حشمت جمشیدیست در سر من
خدا نصیب کند بخت و طالع میمون
عنان رخش سخن تنگ کن دمی فیاض
کز انتظار دعا شد دل اجابت خون
ز رشک رفعت عالی جناب درگه تو
خمیده تا بود از غصه قامت گردون
خمیده باید قد خصم و دوستان ترا
ز فیض باده لطف تو باد رخ گلگون
به چشم حسرتم امید خاک درگه تو
بود چو مهر تو در دل همیشه روزافزون

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زهی مکان تو از عرصه خیال برون
گمان به خلوت قدس تو ره نبرده درون
هوش مصنوعی: آه، چه مکان زیبایی که در عالم خیال نمی‌توان به اندازه‌ای از آن آگاهی پیدا کرد! هیچ‌کس در درون حریم مقدس تو مقام تو را ندانسته است.
تو آن رفیع مکانی که اوج عرش عظیم
فضای عالم قدر ترا بود هامون
هوش مصنوعی: تو در جایگاهی بلند و رفیع هستی که اوج آسمان بزرگ، به عظمت تو توجه دارد و به تو افتخار می‌کند.
تو آن شهی که به نعت تو همچو جد و پدر
هزار جای کلام خدا بود مشحون
هوش مصنوعی: تو آن پادشاهی که در وصف تو، کلام خدا در هزار جا پُر از زیبایی و فضیلت است.
ترا جلالت و قدرست از قدر برتر
ترا حکومت و جاهست از قضا افزون
هوش مصنوعی: تو به خاطر عظمت و شرافتی که داری، از هر قدر و مقامی نیز برتری. همچنین، حکومت و مقام و مرتبت تو، از سرنوشتی که برایت نوشته شده نیز بیشتر است.
زمانه خادمی روضه ترا شاکر
سپهر چاکری درگه ترا ممنون
هوش مصنوعی: زمانه به خدمتگزاری درگاه تو افتخار می‌کند و آسمان نیز به خاطر خدمتگزاری به تو سپاسگزار است.
جهان ز حفظ تو از شر آسمان محفوظ
ز عدل تست زمانه ز حادثات مصون
هوش مصنوعی: جهان به خاطر وجود و حمایت تو از خطرات آسمان در امان است و عدالت تو باعث شده که زمانه از حوادث و مشکلات مصون بماند.
به یاد خاطر آیینه مشرب تو مدام
رود غبار ملالت ز خاطر محزون
هوش مصنوعی: به خاطر یاد تو، همیشه غبار ناراحتی از ذهن غمگین من دور می‌شود.
علاج زردی خورشید می‌توانی کرد
خمیر مایه مهر خودار کنی معجون
هوش مصنوعی: می‌توانی با محبت و عشق خود، مشکل زردی و غم را برطرف کنی و حال مردم را بهتر کنی.
رسن ز کاهکشان آیدش به گردن, اگر
مخالف تو ز قدرت رسیده بر گردون
هوش مصنوعی: اگر کسی از مومنی بر سر قدرت بیفتد، در حالی که او همچنان ضعیف و ناتوان است، به زودی عاقبتش دچار مشکل خواهد شد.
عدوی جاه تو لب تشنه میرد آخر اگر
شود به فرض چو فرعون غرق در جیحون
هوش مصنوعی: دشمنان مقام تو در نهایت دچار مشکلاتی خواهند شد. اگر فرض کنیم که مانند فرعون در دریا غرق شوند، به این دلیل است که نمی‌توانند به خواسته‌هایشان برسند.
به گوش دوست چکاچاک تیغ تو در حرب
ز سینه زنگ زداتر ز نغمه قانون
هوش مصنوعی: به گوش دوست، صدای تند و برنده تیغ تو در جنگ، از صدای زنگی که از سینه بلند می‌شود، دلنشین‌تر و زیباتر است.
بود بفیض‌تر از روزهای ابر بهار
به روز حرب چو حمله کنی به خصم زبون
هوش مصنوعی: در روزهای زیبای بهار که ابرها می‌بارند، از نعمت و رحمت بیشتری برخوردار هستیم. اما اگر در روز جنگ به دشمن ضعیف حمله کنی، همانند آن روزهای پربرکت نخواهد بود.
ز رعد نعره گردون و برق شعله تیغ
ز ابر دود دل دشمن و ترشح خون
هوش مصنوعی: صدای رعد و برق در آسمان، مانند نعره‌ای است که از آسمان به گوش می‌رسد و شعله‌های برق مانند تیغی هستند که از ابرها می‌تابند. این حال و هوا، نشان‌دهنده‌ی دل‌نگرانی و اضطراب دشمن و ریختن خون است.
متابع تو بود تشنه لب به خون عدو
نمی‌شود ز فرات احتیاج او ممنون
هوش مصنوعی: کسی که همیشه پیرو توست و در شرایط سخت قرار دارد، حتی اگر تشنه و در برابر دشمنان باشد، احساس نیاز و وابستگی به منابع کم ندارد.
چو پشت آینه زینسان که دهر بی‌آب است
عجب نباشد اگر تشنه‌لب شود بیرون
هوش مصنوعی: اگر پشت آینه را این‌گونه ببینیم که دنیا بی‌آب است، تعجبی ندارد اگر کسی بیرون تشنه‌لب شود.
کسی که چشمه کوثر چکد ز لعل لبش
چراکند لبش آلوده آب دنیی دون
هوش مصنوعی: کسی که می‌تواند از لب‌هایش سرچشمه‌ای پاک و معطر بیفشاند، چگونه ممکن است لب‌هایش به آب‌های ناپاک دنیا آلوده شود؟
اگر دو روز فلک از سیاه‌بختی کرد
ز کینه تو دل تنگ دوستان پرخون
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کینه‌توزی من، به مدت دو روز، آسمان به من بدی کند، دل‌تنگی دوستانم بسیار عمیق خواهد بود.
ولی ببین که چه‌ها می‌کشد به صدخواری
زتیر آه جگر خسته بیدلان اکنون
هوش مصنوعی: ولی ببین که به خاطر غم‌های فراوان، دل‌های بی‌خبر از درد چقدر زجر می‌کشند، به خاطر ناله‌ای که از دل خسته برمی‌خیزد.
کدام دل که نه در بند مهربانی تست؟
ز خاک تربت خود کن قیاس این مضمون
هوش مصنوعی: کدام دلی وجود دارد که در عشق تو گرفتار نباشد؟ از خاک قبر خود، این مفهوم را درک کن.
به سفته گوهر خوشبوی خاک درگه تو
هزار گوهر انجم فدا کند گردون
هوش مصنوعی: خاک درگاه تو به قدری باارزش و خوشبو است که می‌تواند هزاران گوهر گرانبها را فدای خود کند.
نه لؤلؤست و نمی‌دانم این چه شادابی است
که هست تشنه لبش آب لؤلؤی مکنون
هوش مصنوعی: نه تو مرواریدی و نمی‌دانم این چه حال و هوایی است که با وجود تشنگی، در دلش عطش مروارید پنهان وجود دارد.
نه کربلا به وجود تو رشگ فردوس است!
ز نسبت تو بهشت است عرصه مسکون
هوش مصنوعی: نه کربلا به خاطر وجود تو حسرت بهشت است! ارتباط تو باعث شده تا زمین بهشت به نظر برسد.
ملک به دست دعا مرگ از خدا خواهد
بدین امید که در کربلا شود مدفون
هوش مصنوعی: دعا درخواست و خواستن از خداوند است و این آرزو را دارد که پس از مرگ، در کربلا دفن شود.
اگر به قیمت وی آسمان دهد خورشید
که هست تربت خورشید رنگ او مغبون
هوش مصنوعی: اگر خورشید به خاطر بهای او به آسمان داده شود، باز هم رنگ چهره او ارزش بیشتری دارد.
به خاک او نرسد گرچه جان دهد عنبر
مگر ز نسبت او رنگ و بو کند افزون
هوش مصنوعی: هرچند که جان دهد و خود را فدای او کند، باز هم بوی خوش عنبر به خاک او نمی‌رسد؛ مگر اینکه از محبت و نسبت به او رنگ و بوی بیشتری پیدا کند.
به خار او نرسد گل اگرچه بخشد روح
ز خاک باغچه‌اش سر کند مگر بیرون
هوش مصنوعی: اگرچه گل از خاک باغچه روح و زندگی می‌گیرد، اما هیچ‌گاه به خار آن نمی‌رسد و نمی‌تواند بر آن غلبه کند.
ز نسبت تو زمین نافه‌گر شود چه عجب!
چو ناف آهوی چین است پر ز خون و چه خون!
هوش مصنوعی: نسبت تو باعث می‌شود که زمین هم به حالت زیبا و دل‌فریب درآید. چه جای تعجب است! چون ناف آهوهای چین پر از خون و غم است!
به داغ رشک, دلم همچو لاله می‌سوزد
به روضه تو اگر مشتبه شود گردون
هوش مصنوعی: دل من به خاطر حسادت داغ و آتشین شده، مانند لاله‌ای که می‌سوزد. اگر در روزگار، محبت تو را پنهان کند یا گمراه سازد، این درد و حسرت در دلم باقی می‌ماند.
ز وسعت ارچه به وی لاف همسری دارد
ولی به فربهی آماس‌کی شود مقرون
هوش مصنوعی: اگرچه از نظر وسعت و گستردگی، به خودش می‌بالد که می‌تواند همسر کسی باشد، اما در واقع به لحاظ فربهی و چاقی، نمی‌تواند با او همگام شود.
چه روضه‌ای که نگاهش ندیده پیرامن
چه روضه‌ای که خیالش نگشته پیرامون
هوش مصنوعی: چه بهشتی است که من هرگز نگاهی به آن نینداخته‌ام، و چه جایی است که حتی در افکارم هم به آن سر نزده‌ام.
بر اوج چرخ برین سمک گنبدش باشد
چنان‌که کوه بلند ارتفاع در هامون
هوش مصنوعی: در بالای آسمان، همچون قله یک کوه بزرگ در دشت وسیع، سمک گنبدش قرار دارد.
به قدر خود بنماید اگر شکوه, از شرم
شود ز رنگ به رنگ آسمان چو بوقلمون
هوش مصنوعی: هرچقدر که شخص به خود ارزش و شکوه بدهد، اگر از دولت و عظمتش در خجالت باشد، مانند بوقلمون می‌ماند که از تغییر رنگ آسمان شرمسار می‌شود.
هزار چرخ زند گر به بام او نرسد
چو گردکان به گنبد فکنده چرخ نگون
هوش مصنوعی: اگر هزار بار هم بچرخیم و به او نرسیم، مانند گرد و غباری خواهیم بود که به دور گنبد می‌چرخد و هیچ تأثیری ندارد.
ز بس تپیدن دل همچو طفل بر لب بام
به سطحش ار برسد و هم, نیست حد سکون
هوش مصنوعی: دل انسان مانند کودکی است که از شوق و هیجان بسیار می‌تپد، حتی اگر به بالای بام برسد، هنوز هم آرام و ساکت نمی‌شود.
شها جدا ز درت هست هر دو دیده مرا
یکی فرات و یکی دجله موج‌زن از خون
هوش مصنوعی: خداوندا، هر دو چشم من از در تو دور هستند؛ یکی به جانب فرات می‌نگرد و دیگری به جانب دجله، که هر دو از خون من سرشار هستند و به حالت ناآرامی در حال حرکتند.
غبار کوی توام بر تن ضعیف بود
هزاربار نکوتر ز اطلس و اکسون
هوش مصنوعی: غبار خیابان تو بر جان ضعیف من، هزار بار از بهترین پارچه‌ها و ابریشم هم ارزشمندتر است.
امید وصل تو در تن به جای جان دارم
دگر تو دانی و لطفت که چون بباید چون؟
هوش مصنوعی: من امید دارم که به تو نزدیک شوم، همان‌طور که جان در بدن است. حالا تو خودت می‌دانی و مهرت که چگونه باید این اتفاق بیفتد؟
خدا مرا برساند به وصل خاک درت
که محو گردم در وی چو قطره در جیحون
هوش مصنوعی: خداوند مرا به آنجا برساند که در کنار خاک درگاه تو باشم و چنان در آن فانی شوم که مانند یک قطره آب در دریا محو شوم.
هوای حشمت جمشیدیست در سر من
خدا نصیب کند بخت و طالع میمون
هوش مصنوعی: در ذهن من آرزوی بزرگی مثل جمشید وجود دارد، امیدوارم که خداوند شانس و بخت خوب را نصیبم کند.
عنان رخش سخن تنگ کن دمی فیاض
کز انتظار دعا شد دل اجابت خون
هوش مصنوعی: کمی کنترل کن زبانت را که لحظه‌ای فیض بدهد، چرا که دل برای اجابت دعا، از انتظار به شدت ناراحت و خسته است.
ز رشک رفعت عالی جناب درگه تو
خمیده تا بود از غصه قامت گردون
هوش مصنوعی: از حسادت به مقام بلند تو، آسمان هم از غم خم شده و نتوانسته راست بایستد.
خمیده باید قد خصم و دوستان ترا
ز فیض باده لطف تو باد رخ گلگون
هوش مصنوعی: باید به خاطر لطف باده‌ات، قد دشمن و دوستانت خمیده باشد، تا رخسار تو چون گل سرخ زیبا و دلربا شود.
به چشم حسرتم امید خاک درگه تو
بود چو مهر تو در دل همیشه روزافزون
هوش مصنوعی: چشم‌های من با حسرت به خاک درگاه تو دوخته شده است، چرا که محبت تو در دل من همیشه رو به افزایش است.