گنجور

شمارهٔ ۲۰ - در منقبت سیدالشهداء امام حسین(ع)

به یار نامه نوشتم به خون صبر و سکون
چو غنچه نامه پیچیده ته به ته پر خون
چه نامه, نامه آراسته بدین تقریر
چه نامه, نامه پیراسته بدین مضمون
که ای ز هجر توام جان اشتیاق به لب
که ای جدا ز توام چشم آرزو پرخون
منم که بی‌تو ندارم به جان ثبات و شکیب
منم که بی‌تو ندارم به دل قرار و سکون
تویی که بی‌منی آسوده ظاهر و باطن
تویی که بی‌منی آراسته درون و برون
چه گویمت که چه‌ها می‌کشم ز دست فراق
که کس مباد به دست عدوی خویش زبون
تو شاد زی به فراغت که دور از تو مرا
نصیب عشق به صحراکشیده رخت جنون
پی خلاصی من زین طلسم دم بدمم
خیال نرگس چشم تو می‌دمد افسون
همان به آب حیات لب تو تشنه لبم
اگرچه سرزده از دیده‌ام دو صد جیحون
خبر ز روز و شبم نیست این قدر دانم
که گاه‌گاه غمم می‌شود ز حد افزون
کمند زلف تو در گردن دلست همان
اگر ز پرده هفت آسمان شوم بیرون
گزند ناخن حسرت که کیست لیلی او؟
مرا به هم‌چو نمایند کاین بود مجنون
غم تو زد رهم از آشنا و بیگانه
ز خاک کوی توام نیز راند ذوق جنون
عریضه را به سیاهی نوشته‌ام یعنی
ز دوری تو به سرکار دل, ندارم خون
ز خون شکوه چو شد نامه سر بسر لبریز
به یادم آمد ناگه دل وفا افزون
که مانده بود در آن طره دور از بر من
نشسته در خم آن زلف تا کمر در خون
به مقتضای مروت بدین روش کردم
کنار نامه به احوال پرسیش مشحون
که این فریفته دام طره مفتون
بگو در آن خم زلف سیاه چونی چون؟
مرا به خواب نصیب است روی او دیدن
ولی به خواب نیم دست‌رس ز بخت زبون
تو چون به حلقه آن زلف دست‌رس داری
ترا که در خم آن زلفی از ازل مفتون
چنان‌که معنی پیچیده در شکنجه حرف
چنان‌که در شکن لفظ نارسا مضمون
به یاد چشم به خون جگر تپیده من
روا بود که ببینی به آن رخ گلگون
چو تیره غمزه خوری یاد کن ز سینه من
که جز به یاد تو من هم نمی‌خورم دم خون
اگرچه جای من آنجا پرست از اغیار
ولیک جای تو خالی به سینه محزون
به دست باد صبا گشت نامه چون مرسل
چو خاک‌بوس درش کرد ایستاد برون
از آن به پیش درش در برون توقف کرد
که باد را به حریمش نبود راه درون
گرفت دست ادب نامه را به پیش آورد
ستد ز دست وی و کرد لطف را ممنون
به دست ناز چو بگشود نامه را از هم
چه دید نامه درهم, چو طره مفتون
چو زخم تازه‌شکن بر شکن ز خون لبریز
ز حرف حرف چو دریای موج‌زن از خون
به طنز گفت به خط کسی نمی‌ماند
مگر که کاتب او طفل بوده یا مجنون!
معانیش همه بی‌ربط‌تر ز حرف وفا
عبارتش همه درهم‌تر از حدیث جنون
نه روشناس نظر نه به حرف دل نزدیک
نه لفظ اوست به طبع آشنا و نه مضمون
مگر مسوده زلف چین به چین بتی است!
مگر به حال دل بی‌دلی است این مشحون!
به پیش زلف خود افکند و گفت از سر ناز
سواد این چو تو داری تو فهم کن مضمون
چو زلف دید خط آشنا به خود پیچید
فکند عقده سررشته را به دست ظنون
پس از تأمل بسیار گفت این ز کسی است
که رفته از بر ما چون ز خویش صبر و سکون
کرا دماغ که بنویسد از طریق وفا
جواب و, پرسد کش حال چیست, واقعه چون؟
پیام داد زبانی ولی نهفته ز ناز
که ای ز دوری ما همچو بخت خویش زبون
چرا به دست جدایی چنین زبون شده‌ای؟
نگفتمت که ندارد فراق یار شگون؟
ز خاک درگه ما دوریت مناسب نیست
به سعی کوش که از چنگ غم شوی بیرون
اگر نباشدت آسان خلاصی از هجران
مدد طلب ز شهنشاه عرصه مسکون
شهنشهی که به حصر مدایحش نرسد
خرد اگر متفنن شود به جمع فنون
شهی که از شرف او رنگ پادشاهی او
ز پای پای نهادست بر سر گردون
شهی که قامت جاهش خمیده درناید
به سعی تا به ابد زیر این رواق نگون
امام مفترض‌الطاعه شاهزاده حسین
به ناز داشتهٔ لطف ایزد بی‌چون
عجب که گوشه دامن به دست حصر دهد
فضایلش که ز قید شمار جسته برون
جهات ست همه دریا و ذات او گوهر
نه آسمان همه طومار و ذات او مضمون
اگرنه رابط ایجاد او شدی بودی
ازل خزینه کاف و ابد طویله نون
برای مولد او کرد آسمان حرکت
زمین برای مقر وی اقتضای سکون
بود چو روزنه دیده پیش قصر جلال
به پیش خلوت قدسش سراچه گردون
به فرض ا گر کره نه سپهر پهن کنند
به پیش ساحت قدرش پلی است برهامون
اگرنه رایت او سرفراشتی به فلک
که داشتی نگه این کهنه سقف را چو ستون؟
به خون نشست به اندک مخالفت ز شفق
نبود بر فلک دون خلاف او میمون
غلط سرودم این نکته را خطا کردم
سزای او نبود گفت‌وگو برین قانون
زمانه کیست که با او درافتدی به گزاف؟
سپهر کیست که با او درآیدی به فسون؟
خلافش ار گذرد آفتاب را به ضمیر
چو داغ لاله سیه‌رو نشیند اندر خون
خلاف او نرود دهر در شهور و سنین
جز امر او نکند چرخ در دهور و قرون
نبود رغبتی او را بدین دو روزه حیات
نبود الفتی او را بدین سراچه دون
وگرنه گرد ازل از ابد برآوردی
رضای او به جهانگیری ار شدی مقرون
ارادتش سر پرگار اگر بجنباند
جهان به حیطه درآرد چو نون و نقطه نون
ز کلک امرش اگر نقطه‌ای فرو ریزد
سپهر غرقه شود همچو قطره در جیحون
گره به گوشه ابروی نهی اگر فکند
سپهر را حرکت منتقل شود به سکون
ابد کند سر خود را به در ز جیب ازل
پی نظاره جاهش که خیمه برده برون
برای قصر جلالش کشد مصالح کار
قضا که خشت مه و مهر بسته بر گردون
در آستانه او پست, آسمان بلند
به ساکنان درش تنگ, عرصه مسکون
به دهر رایت اقبال او نمی‌گنجد
چنان که در دل تنگ آه عاشق محزون
شکوه جاه و جلاش کسی چه سان بیند؟
که در شکنجه این شش جهت بود مسجون
فکنده سایه به ماضی و حال و استقبال
رسانده پایه به من کان و کاین و سیکون
ز حارسان شکوه وی است اسکندر
ز راویان علوم وی است افلاطون
به کفه خردش عقل عاقلان جهان
چو پیش عاقله کم سنگ ترهات جنون
نسیم لطف خوشش را طباع آب بقا
زبانه غضبش را طبیعت طاعون
به لاتناهی اعداد نیز نتوان کرد
شمار فضلش کز لاتناهی است فزون
عدد نگشت کمال محیطش ارچه نگشت
نهایتش چو کمالات او به پیرامون
که لاتناهی اعداد هست بالقوه
ز ننگ قوه بود لاتناهی‌اش بیرون
طلوع مطلع مدحش چه دلگشاست کنون
هزار خنده به خورشید می‌زند گردون

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به یار نامه نوشتم به خون صبر و سکون
چو غنچه نامه پیچیده ته به ته پر خون
هوش مصنوعی: به معشوق نامه‌ای نوشتم که در آن، احساساتم را با درد و سکون بیان کرده‌ام، همان‌گونه که غنچه‌ای با دقت و به آرامی درون خود را برای کسی می‌نویسد، در حالی که پر از عشق و اشک است.
چه نامه, نامه آراسته بدین تقریر
چه نامه, نامه پیراسته بدین مضمون
هوش مصنوعی: چه نامه‌ای زیبا و مرتب است که به این صورت نوشته شده و چه مضمون دلنشینی دارد.
که ای ز هجر توام جان اشتیاق به لب
که ای جدا ز توام چشم آرزو پرخون
هوش مصنوعی: ای عشق، این قدر از دوری تو دل من پر از آتش اشتیاق است که جانم به لب رسیده و چشمانم به خاطر آرزوی تو اشکبار است.
منم که بی‌تو ندارم به جان ثبات و شکیب
منم که بی‌تو ندارم به دل قرار و سکون
هوش مصنوعی: من کسی هستم که بدون تو نه روحی آرام دارم و نه قدرت تحمل. من کسی هستم که بدون تو در دلم هیچ آرامش و سکونی نیست.
تویی که بی‌منی آسوده ظاهر و باطن
تویی که بی‌منی آراسته درون و برون
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که حتی در فقدان و تنهایی، آرامش درون و بیرون تو حفظ شده است. تو بی‌منزلی و کمبود را به زیبایی و متانت در زندگی‌ات تبدیل کرده‌ای.
چه گویمت که چه‌ها می‌کشم ز دست فراق
که کس مباد به دست عدوی خویش زبون
هوش مصنوعی: به تو چه بگویم که به خاطر دوری از محبوب، چه رنج‌هایی می‌کشم. امیدوارم هیچ‌کس به دست دشمن خود ذلیل و بیچاره نشود.
تو شاد زی به فراغت که دور از تو مرا
نصیب عشق به صحراکشیده رخت جنون
هوش مصنوعی: به زندگی شاد و آزاد خود ادامه بده، زیرا که از تو دورم و عشق من را به جنون و بی‌تابی کشیده است.
پی خلاصی من زین طلسم دم بدمم
خیال نرگس چشم تو می‌دمد افسون
هوش مصنوعی: من به دنبال رهایی از این وضعیت پیچیده هستم و هر لحظه در خیالم تصویر چشمان تو، که مانند نرگس زیباست، به سراغم می‌آید و شبنم وجودم را سحرآمیز می‌کند.
همان به آب حیات لب تو تشنه لبم
اگرچه سرزده از دیده‌ام دو صد جیحون
هوش مصنوعی: من به آب حیات تو نیاز دارم و به شدت به تو دل بسته‌ام، هرچند که از چشمانت دور شده‌ام و بی‌حد و حساب از عشق تو پروازی کرده‌ام.
خبر ز روز و شبم نیست این قدر دانم
که گاه‌گاه غمم می‌شود ز حد افزون
هوش مصنوعی: من از روز و شب اطلاعی ندارم، اما می‌دانم که گاهی اوقات غم و اندوهم به اندازه‌ی زیادی زیاد می‌شود.
کمند زلف تو در گردن دلست همان
اگر ز پرده هفت آسمان شوم بیرون
هوش مصنوعی: زلف‌های تو همچون کمند، دل مرا در بر گرفته است. حتی اگر از پرده‌ی هفت آسمان هم خارج شوم، باز نمی‌توانم از این تأثیر رهایی یابم.
گزند ناخن حسرت که کیست لیلی او؟
مرا به هم‌چو نمایند کاین بود مجنون
هوش مصنوعی: خودخواهی و حسرتی که به خاطر عشق لیلی دارم، چه کسی جز اوست؟ مرا به این حال نشانده‌اند که مانند مجنون شدم.
غم تو زد رهم از آشنا و بیگانه
ز خاک کوی توام نیز راند ذوق جنون
هوش مصنوعی: غم تو باعث شده که راه من از دوستان و بیگانگان جدا شود و عشق و شوق من به خاطر تو به شدت افزایش یافته است. به طوری که حتی خاک کوی تو من را طرد کرده است.
عریضه را به سیاهی نوشته‌ام یعنی
ز دوری تو به سرکار دل, ندارم خون
هوش مصنوعی: من نامه‌ام را با غم و اندوه نوشته‌ام، زیرا دوری تو باعث شده که دل من از شادی خالی باشد.
ز خون شکوه چو شد نامه سر بسر لبریز
به یادم آمد ناگه دل وفا افزون
هوش مصنوعی: زمانی که نامه‌ای از خون و شکوه پر شد و لبریز شد، ناگهان یادم آمد که دلِ وفادار چگونه باید باشد.
که مانده بود در آن طره دور از بر من
نشسته در خم آن زلف تا کمر در خون
هوش مصنوعی: او در طره‌ی موهایی که دور از من است، نشسته و در خم آن زلف، تا کمر در خون غرق شده است.
به مقتضای مروت بدین روش کردم
کنار نامه به احوال پرسیش مشحون
هوش مصنوعی: به دلیل جوانمردی و رعایت آداب، من در نامه‌ام به احوال‌پرسی او پرداختم و آن را با احترام و توجه پر کردم.
که این فریفته دام طره مفتون
بگو در آن خم زلف سیاه چونی چون؟
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت چهره محبوب می‌پردازد. گوینده از دل‌باختگی و شگفتی خود در برابر جذابیت و پیچیدگی موهای محبوب سخن می‌گوید و می‌پرسد که این فرد در آن گیسوان سیاه و لختی که آنقدر او را فریفته کرده، چه احساسی دارد. در واقع، تمایل و شگفتی ناشی از زیبایی و سحر آن موها را به تصویر می‌کشد.
مرا به خواب نصیب است روی او دیدن
ولی به خواب نیم دست‌رس ز بخت زبون
هوش مصنوعی: من فقط در خواب می‌توانم چهرهٔ او را ببینم، اما در حقیقت، بخت بد من اجازه نمی‌دهد که به او نزدیک شوم.
تو چون به حلقه آن زلف دست‌رس داری
ترا که در خم آن زلفی از ازل مفتون
هوش مصنوعی: تو که به گیسوان آن معشوق دسترسی داری، از ابتدا هم در چنگال جذبه و زیبایی او گرفتار بوده‌ای.
چنان‌که معنی پیچیده در شکنجه حرف
چنان‌که در شکن لفظ نارسا مضمون
هوش مصنوعی: جملات و کلمات گاهی به اندازه‌ی مفاهیمی که در خود دارند، پیچیده و دشوار هستند. دقیقاً همان‌طور که یک حرف ممکن است برای رساندن مفهوم خود به ما ناکافی باشد، معنای عمیق‌تری در آن نهفته است که به سختی بیان می‌شود.
به یاد چشم به خون جگر تپیده من
روا بود که ببینی به آن رخ گلگون
هوش مصنوعی: با دیدن آن چهره زیبا و سرخ، انتخاب شایسته‌ای بود که به یاد اشک‌ها و درد دل‌های من بنشینی.
چو تیره غمزه خوری یاد کن ز سینه من
که جز به یاد تو من هم نمی‌خورم دم خون
هوش مصنوعی: وقتی غمزه می‌زنی، به یاد سینه‌ای که پر از عشق توست، باش. زیرا جز به یاد تو، من حتی یک نفس هم نمی‌توانم بکشم.
اگرچه جای من آنجا پرست از اغیار
ولیک جای تو خالی به سینه محزون
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من در آن مکان کنار دیگران هستم و جایی برای من نیست، اما جای تو در قلبم خالی و مرا ناراحت می‌کند.
به دست باد صبا گشت نامه چون مرسل
چو خاک‌بوس درش کرد ایستاد برون
هوش مصنوعی: نامه‌ای به دست باد صبا فرستاده شد، مانند فرستنده‌ای که با عشق به در می‌رسد و در برابر در ایستاده است.
از آن به پیش درش در برون توقف کرد
که باد را به حریمش نبود راه درون
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه باد نتوانست به درون حریمش راه پیدا کند، او در درب آنجا مکث کرد.
گرفت دست ادب نامه را به پیش آورد
ستد ز دست وی و کرد لطف را ممنون
هوش مصنوعی: کسی ادب و آداب را به جلو آورد و از او درخواست کرد، سپس با محبت و لطفش را تشکر کرد.
به دست ناز چو بگشود نامه را از هم
چه دید نامه درهم, چو طره مفتون
هوش مصنوعی: زمانی که دست نرم و زیبایی نامه را باز کرد، متوجه شد که در داخل آن چه غوغایی است. انگار که چیزی نامنظم و شگفت‌انگیز وجود دارد که همانند یک دسته موهای درهم و برهم جذاب به نظر می‌رسد.
چو زخم تازه‌شکن بر شکن ز خون لبریز
ز حرف حرف چو دریای موج‌زن از خون
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی می‌پردازد که زخم تازه‌ای بر پیکر وجود دارد و این زخم به قدری عمیق و دردناک است که از آن خون زیادی می‌ریزد. این احساسات و درد به قدری شدید است که او را به یاد دریایی پر از موج می‌اندازد که همواره از خون جاری است. این بیان نمادی از غم و اندوه عمیق و بی‌پایان است که همچون امواج دریا، همواره در حال تکرار و حرکت است.
به طنز گفت به خط کسی نمی‌ماند
مگر که کاتب او طفل بوده یا مجنون!
هوش مصنوعی: به طور شوخی گفته شد که خط کسی به هیچ کس نمی‌خورد، مگر این که نویسنده‌اش یا کودک باشد یا دیوانه!
معانیش همه بی‌ربط‌تر ز حرف وفا
عبارتش همه درهم‌تر از حدیث جنون
هوش مصنوعی: معانی او هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند و گفته‌های او چنان درهم و نامفهوم است که حتی از سخن‌های دیوانگی هم پیچیده‌تر به نظر می‌رسد.
نه روشناس نظر نه به حرف دل نزدیک
نه لفظ اوست به طبع آشنا و نه مضمون
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که نه چهره و چشمانی روشنی دارد که احساساتش را نشان دهد، نه کلامی که به دل نزدیک باشد. همچنین، نه سخنش برای مردم قابل فهم است و نه محتوای آن با روحیات دیگران همخوانی دارد.
مگر مسوده زلف چین به چین بتی است!
مگر به حال دل بی‌دلی است این مشحون!
هوش مصنوعی: آیا این زلف‌های پیچ‌پیچ و زیبا، فقط یک پیش‌نویس از زیبایی نیست؟ آیا این احساس درد و بی‌حالی، واقعاً حس عاشقانه‌ای نیست که در دل ما وجود دارد؟
به پیش زلف خود افکند و گفت از سر ناز
سواد این چو تو داری تو فهم کن مضمون
هوش مصنوعی: او با ناز و کرشمه، موی خویش را جلو انداخت و گفت: با تو که این‌قدر زیبا هستی، معنای این کلام را درک کن.
چو زلف دید خط آشنا به خود پیچید
فکند عقده سررشته را به دست ظنون
هوش مصنوعی: زمانی که زلف محبوب را دید، خطی آشنا به خود پیچید و گره‌ای از دلش را به دست گمان‌ها سپرد.
پس از تأمل بسیار گفت این ز کسی است
که رفته از بر ما چون ز خویش صبر و سکون
هوش مصنوعی: پس از فکر و تأمل زیاد، گفت این شعر از کسی است که از کنار ما رفته است و به خاطر دوری او، انتظار و آرامش را از دست داده‌ایم.
کرا دماغ که بنویسد از طریق وفا
جواب و, پرسد کش حال چیست, واقعه چون؟
هوش مصنوعی: هر که از روی وفا پاسخ می‌دهد و از حال کسی می‌پرسد، باید بداند که واقعاً حال او چگونه است.
پیام داد زبانی ولی نهفته ز ناز
که ای ز دوری ما همچو بخت خویش زبون
هوش مصنوعی: از زبان شاعر پیامی می‌رسد، اما در آن ناز و دلربایی خاصی نهفته است؛ او به محبوبش می‌گوید که دوری او را مثل بخت و اقبالش زبون و ضعیف کرده است.
چرا به دست جدایی چنین زبون شده‌ای؟
نگفتمت که ندارد فراق یار شگون؟
هوش مصنوعی: چرا به خاطر جدایی این‌قدر ضعیف و ناتوان شده‌ای؟ مگر به تو نگفتم که دوری از محبوب خوشایند نیست؟
ز خاک درگه ما دوریت مناسب نیست
به سعی کوش که از چنگ غم شوی بیرون
هوش مصنوعی: از سرزمین ما دوری تو به هیچ‌وجه خوب نیست، تلاش کن تا از چنگال غم و اندوه رها شوی.
اگر نباشدت آسان خلاصی از هجران
مدد طلب ز شهنشاه عرصه مسکون
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به سادگی از دلتنگی و جدایی رهایی یابی، از پادشاه عالم پرستش کمک بخواه.
شهنشهی که به حصر مدایحش نرسد
خرد اگر متفنن شود به جمع فنون
هوش مصنوعی: اگر کسی به ستایش و تقدیر از یک پادشاه بزرگ توانا نرسد، حتی اگر در همه فنون و مهارت‌ها نیز ماهر باشد، باز هم نمی‌تواند در وصف او به حقیقت برسد.
شهی که از شرف او رنگ پادشاهی او
ز پای پای نهادست بر سر گردون
هوش مصنوعی: پادشاهی که مقامش بسیار بلند است و عظمت او باعث شده که بر قله‌ی شهرت و قدرت نشسته باشد.
شهی که قامت جاهش خمیده درناید
به سعی تا به ابد زیر این رواق نگون
هوش مصنوعی: سلطانی که قامتش خمیده است، هرگز نمی‌تواند به تلاش خود ادامه دهد و تا ابد زیر این سقف ناپایدار باقی خواهد ماند.
امام مفترض‌الطاعه شاهزاده حسین
به ناز داشتهٔ لطف ایزد بی‌چون
هوش مصنوعی: امام حسین، که اطاعت از او لازم و واجب است، به خاطر محبت و نعمت‌های بی‌نهایت خداوند بسیار محبوب و مورد احترام است.
عجب که گوشه دامن به دست حصر دهد
فضایلش که ز قید شمار جسته برون
هوش مصنوعی: عجیب است که فضایل او به اندازه‌ای پردامنه و بی‌نظیر است که نمی‌توان آن‌ها را در چارچوب‌های محدود جای داد.
جهات ست همه دریا و ذات او گوهر
نه آسمان همه طومار و ذات او مضمون
هوش مصنوعی: در تمام جهات، دریا وجود دارد و ماهیت او گوهری ارزشمند است. در حالی که آسمان فقط یک نوشته یا طومار است و ماهیت او تنها یک مضمون و مفهوم است.
اگرنه رابط ایجاد او شدی بودی
ازل خزینه کاف و ابد طویله نون
هوش مصنوعی: اگر تو به واسطه‌ی او به وجود نیامده بودی، اکنون مانند گنجینه‌ای از آغاز و انبار نون در ابد بودی.
برای مولد او کرد آسمان حرکت
زمین برای مقر وی اقتضای سکون
هوش مصنوعی: آسمان برای تولد او به حرکت درآمد و زمین هم به خاطر مقام او ایجاب کرد که بی‌حرکت باشد.
بود چو روزنه دیده پیش قصر جلال
به پیش خلوت قدسش سراچه گردون
هوش مصنوعی: در روزنه‌ای که جلوی قصر عظمتش قرار دارد، به خاطر می‌آید که آنجا فقط یک مکان معمولی نیست، بلکه به باطن مقدس و خاصش نیز اشاره دارد.
به فرض ا گر کره نه سپهر پهن کنند
به پیش ساحت قدرش پلی است برهامون
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که کره‌ای به جای آسمان گسترده شود، در برابر مقام او مانند پلی بر روی زمین است.
اگرنه رایت او سرفراشتی به فلک
که داشتی نگه این کهنه سقف را چو ستون؟
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه تو را به بالای آسمان می‌بردند، پس این سقف قدیمی را که همچون ستونی است، چه نیازی به نگاه داشتنش داشتی؟
به خون نشست به اندک مخالفت ز شفق
نبود بر فلک دون خلاف او میمون
هوش مصنوعی: به خاطر کمی نافرمانی، آنچه بر آسمان پایین است، به خون درآمد و بر عکس او، میمون، ناپسند نبود.
غلط سرودم این نکته را خطا کردم
سزای او نبود گفت‌وگو برین قانون
هوش مصنوعی: من در بیان این نکته اشتباه کردم و سزاوار نبود که درباره‌اش صحبت کنم.
زمانه کیست که با او درافتدی به گزاف؟
سپهر کیست که با او درآیدی به فسون؟
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی چه کسی را به خاطر بی‌دلی به چالش می‌کشی؟ آیا می‌دانی با چه قدرتی درگیر می‌شوی که می‌تواند تو را فریب دهد؟
خلافش ار گذرد آفتاب را به ضمیر
چو داغ لاله سیه‌رو نشیند اندر خون
هوش مصنوعی: اگر آفتاب نور خود را بر دل انسان تاریک بتاباند، همانند اینکه داغ گل لاله بر زمین خونین بنشیند.
خلاف او نرود دهر در شهور و سنین
جز امر او نکند چرخ در دهور و قرون
هوش مصنوعی: زمان و دوران هیچ کاری جز بر اساس اراده و فرمان او انجام نمی‌دهند و هیچ‌چیز در گذشته و آینده برخلاف خواسته او پیش نمی‌رود.
نبود رغبتی او را بدین دو روزه حیات
نبود الفتی او را بدین سراچه دون
هوش مصنوعی: او به این زندگی دو روزه علاقه‌ای نداشت و با این سرای پست و فانی هیچ ارتباطی نداشت.
وگرنه گرد ازل از ابد برآوردی
رضای او به جهانگیری ار شدی مقرون
هوش مصنوعی: اگر نه این بود که رضایت او بر همه چیز حاکم است، به هیچ وجه نمی‌توانستی از خاستگاه هستی برآمده و به تسلط بر جهان دست یابی.
ارادتش سر پرگار اگر بجنباند
جهان به حیطه درآرد چو نون و نقطه نون
هوش مصنوعی: اگر علاقه‌اش را نشان بدهد، می‌تواند جهان را به کنترل خود درآورد، مانند دو نقطه که به هم نزدیک می‌شوند.
ز کلک امرش اگر نقطه‌ای فرو ریزد
سپهر غرقه شود همچو قطره در جیحون
هوش مصنوعی: اگر از فرمان او حتی یک نقطه بیفتد، تمام آسمان همچون یک قطره آب در جیحون غرق خواهد شد.
گره به گوشه ابروی نهی اگر فکند
سپهر را حرکت منتقل شود به سکون
هوش مصنوعی: اگر گوشه ابروی معشوق را به طرز خاصی بگیری، حتی حرکات آسمان هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد و به سمت سکون می‌رود.
ابد کند سر خود را به در ز جیب ازل
پی نظاره جاهش که خیمه برده برون
هوش مصنوعی: وجودش را فراموش کرده و به دنیای بی‌پایان نگاه می‌کند تا جایی را ببیند که خیمه‌اش آنجا برپا شده است.
برای قصر جلالش کشد مصالح کار
قضا که خشت مه و مهر بسته بر گردون
هوش مصنوعی: برای بنا کردن کاخ عظمت او، عوامل مقدر در کار هستند، به طوری که نور ماه و خورشید به عنوان مصالح اصلی بر آسمان قرار گرفته‌اند.
در آستانه او پست, آسمان بلند
به ساکنان درش تنگ, عرصه مسکون
هوش مصنوعی: در حضور او، من ناچیز و کوچک هستم، و آسمان بلند برای ساکنان مقامش تنگ و محدود به نظر می‌رسد.
به دهر رایت اقبال او نمی‌گنجد
چنان که در دل تنگ آه عاشق محزون
هوش مصنوعی: در زندگی، خوشبختی او به قدری زیاد است که نمی‌تواند آن را در دنیای محدود خود جای دهد، مانند آهی که در دل یک عاشق ناراضی جا نمی‌شود.
شکوه جاه و جلاش کسی چه سان بیند؟
که در شکنجه این شش جهت بود مسجون
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند عظمت و جلال کسی را ببیند که درگیر درد و رنجی است که در شش جهت زندگی او را محصور کرده است.
فکنده سایه به ماضی و حال و استقبال
رسانده پایه به من کان و کاین و سیکون
هوش مصنوعی: سایه‌ای که بر گذشته، حال و آینده افکنده شده، اصول و مبانی وجود را به من و آنچه که هست و می‌تواند باشد متصل کرده است.
ز حارسان شکوه وی است اسکندر
ز راویان علوم وی است افلاطون
هوش مصنوعی: از افراد نیرومند و سرسخت، افتخار و عظمت اسکندر به وجود می‌آید و از کسانی که علم و دانش را روایت می‌کنند، افلاطون به وجود می‌آید.
به کفه خردش عقل عاقلان جهان
چو پیش عاقله کم سنگ ترهات جنون
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده است که عقل و خرد فردی که به کفه‌اش وزن دارد، از عقل بسیاری از عاقلان در جهان بیشتر است. همچنین بیان می‌کند که این خرد و عقل به مانند سنگی است که بر روی تفکرات بی‌اساس و جنون‌آمیز دیگران قرار دارد و آن‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
نسیم لطف خوشش را طباع آب بقا
زبانه غضبش را طبیعت طاعون
هوش مصنوعی: نسیم ملایم و دلپذیر به لطف طبیعت، زندگی را باعث می‌شود، اما در عین حال، خشم و قدرت طبیعت می‌تواند به آسیب و خطراتی مانند طاعون منجر شود.
به لاتناهی اعداد نیز نتوان کرد
شمار فضلش کز لاتناهی است فزون
هوش مصنوعی: شمارش فضایل او حتی با بی‌پایانی اعداد نیز ممکن نیست، زیرا فضایل او از آن بی‌نهایت نیز بیشتر است.
عدد نگشت کمال محیطش ارچه نگشت
نهایتش چو کمالات او به پیرامون
هوش مصنوعی: عدد هرگز به کمال نمی‌رسد، حتی اگر نهایتش را هم تعین کنیم؛ زیرا کمالات او در اطرافش و در نسبت با آن‌ها تعریف می‌شود.
که لاتناهی اعداد هست بالقوه
ز ننگ قوه بود لاتناهی‌اش بیرون
هوش مصنوعی: اعداد به صورت بالقوه بی‌نهایت هستند، اما ننگی که از آن ناشی می‌شود، آنجا که توانایی‌شان نمایان می‌شود، نمی‌تواند بی‌نهایت باشد.
طلوع مطلع مدحش چه دلگشاست کنون
هزار خنده به خورشید می‌زند گردون
هوش مصنوعی: طلوع ستاره‌ای که مدح او را می‌گویند، چه لذت‌بخش و مسرت‌آور است. اکنون هزاران خنده بر چهره خورشید می‌درخشد و آسمان شاداب و سرزنده است.