شمارهٔ ۱۶ - در منقبت امیرمومنان علی(ع)
ای لعل گرفته ز تکلم به گهر بر
وی کان نمک را ز تبسم به شکر بر
دارم چو دلت دوستر از جان و ندارم
آن بخت که چونت بکشم تنگ به بربر
هرگاه که بیروی تو در آینه دیدم
آیینه گرفتیم چو خورشید بهزر بر
در زمره عشاق پریشان سر و سامان
جز زلف ترا دست که داده به کمر بر؟
عشق تو ز افسون خرد باک ندارد
کس رد نکند تیر قضا را به سپر بر
وز سلسله سوختهبختان پریشان
جز خال که افتاد ترا سوخته در بر
سوی تو که دیدست که از شرم کشیدست
گلبرگ ترت را ز عرق ژاله به بربر
دریاست که پیچیده به هم قطره اشکم
طوفان که نهفته است به این دیده تر بر؟
گر شعله کشد دود ز آتشکده خیزد
این دوزخ پیچیده به طومار شرر بر
ویرانه ما مژده تعمیر عجب یافت
سیل است که افتاده به دیوار و به در بر
مردم پی نظاره نظر تا بگشایند
چیزی نتواند که درآید به بصر بر
من دیده بپوشم چو رخ خوب تو بینم
تا روی ترا خوب درآرم به نظر بر
ترسم که شوم آب اگر با تو درآیم
چون قطره شبنم به گل تازه و تر بر
آیینه ز دیدار تو گلهای عجب چید
گل بر سر گل ریخت به آغوش و به بربر
گردید سپهر دگری عرصه جان را
آهی که به یاد تو کشیدم به سحر بر
خورشید نوی شد به اثر کشور دل را
داغی که ز عشق تو نهادم به جگر بر
داغم که اثر در دل سخت تو ندارد
این ناله آغشته به خوناب اثر بر
غارت ز دو چشم تو فتادست به تاتار
شورش ز دو زلف تو فتادست به بربر
مژگان مرا وعده باران سرشک است
تا خط به رخ تست چو هاله به قمر بر
بر چهره زردم اثر سیلی غم بین
هرگز نزند کس به ازین سکه به زر بر
غمنامه عاشق به کبوتر نتوان داد
هرگز نسپردست کسی شعله به پر بر
عاشق ز کجا و سروسامان جدایی
پیچیدهام از درد تو خود را به سفر بر
اندیشه زلف تو به سودا کشد آخر
این دود مپیچاد کسی را به جگر بر
دل را به هوسهای پریشان نتوان داد
کشتی به ازین باد مخالف به حذر بر
بار دل ساحل نتوان بود ازین بیش
دانسته فکن زورق هستی به خطر بر
دام عجبی عیش به راه تو فکندست
گر مرد غمی جانی ازین ورطه به در بر
گردیده به کام دل خسرو لب شیرین
فرهاد دگر گو نزند سر به کمر بر
از تخت جم و تاج کیان خوشترم آید
هرجا کف خاکی که توان کرد به سر بر
خاکی که توان کرد به سر خاک حریم است
کز غیرت وی آب شود خون به گهر بر
خاک حرم روضه پاکی که ملایک
چون سرمه امید کشیدش به بصر بر
با حسرت خاک در آن غیرت فردوس
در روضه رضوان نتوان برد به سر بر
درگاه شهنشاه دو عالم که به رفعت
گردون نتواند که درآید به نظر بر
آن شاه قضا حکم که تمثال نظیرش
صورت ننمودست به مرآت قدر بر
شاهی که بود حاجت ملت به وجودش
چون ماده محتاج به تقویم صور بر
گر تخت شهنشاهی او درنظر آید
در زیر بود نه فلک و او به ز بربر
سلطان هدا شیر خدا شاه ولایت
کز انفس و آفاق به فضل و به هنر بر
مداح پیمبر چه در احوال و چه اقوال
ممدوح خداوند به آیات و سور بر
آن خیر خلایق که چو او بعد نبی نیست
یک مرد خدا در ملک و جن و بشر بر
در طینت شمشیر وی آن شعله نهانست
کش جان عدو هیمه فرستد به سقر بر
در نعل سبک سیر وی آن آب نهفتست
کش پیکر دشمن نکشد جز به جگر بر
آن شوخ پریچهره که آرام ندارد
تا تنگ کشد مردم چشمش به نظر بر
جز در صف هیجا نتوان دید غبارش
تا سرمه کند شاهد فتحش به بصر بر
هرجا که رود چشم ظفر بر اثر اوست
تا آنکه چو معشوق کشد تنگ به بربر
از کوفتن آهن نعلش بدر آید
در سنگ اگر خصم کند جا چو شرر بر
در کر و فر حمله او پای که دارد؟
گر کوه بود خصم که آید به کمر بر
من سرعت سیرش نتوانم که نگارم
از بسکه درآید ز رقم خامه به سر بر
بر جاده مسطر رقم حرف شتابش
چون برق نماید ز رگ ابر گذر بر
با تیغ دو سر یکسره آفاق بگیرد
عالم همه گر تیغ و سنانست و سپر بر
از خار بن کفر رگ و ریشه برآرد
بالفرض اگر ریشه دواند به حجر بر
گر بانگ زند بر ازل از دور نهیبش
جز با ابدش دست نبینی به کمر بر
با حمله او کوه چه باشد که نبندد
کس سلسله موی به کوه و به کمر بر
گر رستم دستان و اگر سام نریمان
باشند پر کاهی و صرصر به گذر بر
اسلام قوی بازو از آن شد که نگه داشت
این بیضه به یک قبضه شمشیر دوسر بر
این جلوه که در دست در خیبر ازو دید
مشکل که به کف جلوه کند جرم سپر بر
داماد و پسر عم و برادر بجز او کیست
سالار رسل را به کمالات و هنر بر
بر جای نبی او ننشیند که نشیند!
لایق نبود مسند خور جز به قمر بر
ذاتی که پسر عم نبی بود و برادر
نه ملک به نفسیت وی بسته کمر بر
پیش از همه گردیده به اسلام مشرف
بیش از همه در جنب کمالات بشر بر
هم خویشی و هم پیشی و بیشی به کمالات
با آنهمه منصوص به قرآن و خبر بر
کس را به چنین ذات تقدم رسد آخر؟
لعنت به ابوبکر و به عثمان و عمر بر
شاها تویی آن سرور عالم که دو عالم
در عرصه جاهت چو به دریاست شمر بر
گر عقل به پیمودن جاه تو برآید
بر کنگره عرش بماند به سفر بر
بال و پر اندیشه بسوزد چو بپرد
بر اوج جلال تو به پرواز نظر بر
نقش پی پرآبله جویای درت را
پروین صفت افتاد به هر راهگذر بر
عشاق درت ناز بر افلاک فروشند
با اینهمه افتادگی از دور قمر بر
این رتبه به خورشید برابر ننماید
کی زردی رخسار فروشند به زر بر؟
با بندگیت از ستم چرخ چه نالم
از جور رقیبان نتوان شد به حذر بر
عمریست که از فیض تو فیاض جهانم
زآنگونه که لعل و گهر از تابش خور بر
من بنده آن بنده که مولاش تو باشی
من خاک در آن کو که سگت راست گذر بر
قنبر نبرد صرفه ز من روز قیامت
سیراب کجا؟ تشنه کجا؟ ناله خبر بر
فرقی نکند مهر ترا کس ز وجودم
چون شیر که آمیخته باشد به شکر بر
با آنکه تنکتر بود از آینهام دل
مهر تو در او هست چو نقشی به حجر بر
چشمم ز فراق درت افتد چو به دریا
گویی که مگر بحر فتادست به بربر
تا مجمع ممکن بری از نفع و ضرر نیست
تا مرجع موجود به خیرست و به شر بر
بدخواه ترا خیر به شر باد مبدل
خواهان تو جز نفع نبیند ز ضرر بر
شمارهٔ ۱۵ - در منقبت امیر مومنان علی(ع): اگر صبا بگشاید ز زلف یار گرهشمارهٔ ۱۷ - در منقبت حضرت فاطمه زهرا(س): چنان به صحن چمن شد نسیم روحافزار
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای لعل گرفته ز تکلم به گهر بر
وی کان نمک را ز تبسم به شکر بر
هوش مصنوعی: ای لعل (گوهرت) که به خاطر سخن نگفتن، مانند مروارید در دریاست، بر چهرهات شفافیت و نور وجود دارد که مانند نمک به خاطر لبخندت شیرین و خوشمزه شده است.
دارم چو دلت دوستر از جان و ندارم
آن بخت که چونت بکشم تنگ به بربر
هوش مصنوعی: من تو را بیشتر از جانم دوست دارم، اما بختی ندارم که مانند تو به سادگی به خودم نزدیکت کنم.
هرگاه که بیروی تو در آینه دیدم
آیینه گرفتیم چو خورشید بهزر بر
هوش مصنوعی: هر بار که تصویر تو را در آینه میبینم، انگار که آینه مانند خورشید درخشان شده است.
در زمره عشاق پریشان سر و سامان
جز زلف ترا دست که داده به کمر بر؟
هوش مصنوعی: در میان عاشقان که همگی به حال پریشان و بیسامان هستند، تنها کسی که به کمر او زلفی داده است، کیست؟
عشق تو ز افسون خرد باک ندارد
کس رد نکند تیر قضا را به سپر بر
هوش مصنوعی: عشق تو فراتر از حائلی است که عقل میتواند ایجاد کند، هیچکس نمیتواند در برابر قضا و قدر تو را محافظت کند.
وز سلسله سوختهبختان پریشان
جز خال که افتاد ترا سوخته در بر
هوش مصنوعی: از بین افرادی که بدبخت و پریشان هستند، تنها یک نشانه باقی مانده که آن هم خطی است که بر چهره تو افتاده و بیانگر سوختگی و درد در دل توست.
سوی تو که دیدست که از شرم کشیدست
گلبرگ ترت را ز عرق ژاله به بربر
هوش مصنوعی: کسی به سمت تو آمده که دیده گلبرگ زیبایت از شرم، با قطرات شبنم خیس شده است.
دریاست که پیچیده به هم قطره اشکم
طوفان که نهفته است به این دیده تر بر؟
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است و این اشکها مانند دریا به هم پیوستهاند، گویی در این نگاه تر، طوفانی نهفته است.
گر شعله کشد دود ز آتشکده خیزد
این دوزخ پیچیده به طومار شرر بر
هوش مصنوعی: اگر شعلهای از آتش بلند شود، دود به وجود میآید و این دوزخ که به صورت پیچیدهای در آمده، از شررها و جرقهها نمایان میشود.
ویرانه ما مژده تعمیر عجب یافت
سیل است که افتاده به دیوار و به در بر
هوش مصنوعی: ویرانهٔ ما خبر از تعمیر و بازسازی داده که سیلی به دیوار و درهای آن افتاده است.
مردم پی نظاره نظر تا بگشایند
چیزی نتواند که درآید به بصر بر
هوش مصنوعی: مردم به دنبال تماشای حقیقت و درک موضوعاتی هستند که هیچ چیز دیگری نمیتواند به دیدهها و بینشهای آنها راه پیدا کند.
من دیده بپوشم چو رخ خوب تو بینم
تا روی ترا خوب درآرم به نظر بر
هوش مصنوعی: من چشمانم را میبندم تا بتوانم زیبایی تو را بهتر ببینم و چهرهات را در ذهنم زیباتر مجسم کنم.
ترسم که شوم آب اگر با تو درآیم
چون قطره شبنم به گل تازه و تر بر
هوش مصنوعی: میترسم که اگر با تو ارتباط برقرار کنم، مانند قطره شبنمی شوم که به گل تازه و تر میافتد.
آیینه ز دیدار تو گلهای عجب چید
گل بر سر گل ریخت به آغوش و به بربر
هوش مصنوعی: آیینه به خاطر دیدن تو گلهای شگفتانگیزی را جمعآوری کرد. گلها بر روی یکدیگر ریختند و در آغوش یکدیگر قرار گرفتند.
گردید سپهر دگری عرصه جان را
آهی که به یاد تو کشیدم به سحر بر
هوش مصنوعی: آسمان به شکلی دیگر به دور من میچرخد، در حالی که در سحرگاه، آهی به یاد تو کشیدم.
خورشید نوی شد به اثر کشور دل را
داغی که ز عشق تو نهادم به جگر بر
هوش مصنوعی: خورشید جدیدی طلوع کرده که نشاندهنده داغی عمیق در دل من است؛ این داغی که ناشی از عشق توست و در درونم حس میشود.
داغم که اثر در دل سخت تو ندارد
این ناله آغشته به خوناب اثر بر
هوش مصنوعی: درد و رنج من به اندازهای است که در دل سنگی تو هیچ تأثیری نمیگذارد. این نالهای که من دارم، به خاطر شدت غم و اندوه من است و بیفایده به نظر میرسد.
غارت ز دو چشم تو فتادست به تاتار
شورش ز دو زلف تو فتادست به بربر
هوش مصنوعی: درباره زیبایی چشمها و موهای تو سخن میگوید. به گونهای که زیبایی چشمانت مانند هجوم تاتارها و زیبایی زلفهایت مانند شورش بربرها، قدرت و تأثیری بسیار قوی بر دل و جان من دارد.
مژگان مرا وعده باران سرشک است
تا خط به رخ تست چو هاله به قمر بر
هوش مصنوعی: چشمان تو وعدهی بارانی از اشک را میدهند. تا وقتی که خط بر روی صورتت مانند هالهای در دور قمر باشد.
بر چهره زردم اثر سیلی غم بین
هرگز نزند کس به ازین سکه به زر بر
هوش مصنوعی: بر چهره زرد من نشانهای از غم دیده میشود و هیچکس نمیتواند به اندازه این احساس تلخ بر من تاثیر بگذارد.
غمنامه عاشق به کبوتر نتوان داد
هرگز نسپردست کسی شعله به پر بر
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند غم عاشق را به کبوتر بسپارد، زیرا هیچکس شعله عشق را به پر خودش نخواهد داد.
عاشق ز کجا و سروسامان جدایی
پیچیدهام از درد تو خود را به سفر بر
هوش مصنوعی: عاشق از کجا آمدهام و چقدر گرفتار جدایی هستم، که به خاطر درد تو خودم را به سفر میزنم.
اندیشه زلف تو به سودا کشد آخر
این دود مپیچاد کسی را به جگر بر
هوش مصنوعی: افکار و توجه به زلف زیبای تو به سرنوشتی غمانگیز خواهد انجامید. این دود غم و اندوه به دل کسی نمیرسد، پس بهتر است که این موضوع را بکار نبری.
دل را به هوسهای پریشان نتوان داد
کشتی به ازین باد مخالف به حذر بر
هوش مصنوعی: دل را به خواستههای آشفته نباید سپرد. بهتر است از این باد مخالف و ناخواسته دوری کنیم.
بار دل ساحل نتوان بود ازین بیش
دانسته فکن زورق هستی به خطر بر
هوش مصنوعی: دل را نمیتوان بیش از این بر ساحل آرامش نگه داشت، پس به یاد داشته باش که قایق زندگی در خطر است.
دام عجبی عیش به راه تو فکندست
گر مرد غمی جانی ازین ورطه به در بر
هوش مصنوعی: چشمانداز شادی و خوشی به دام عجیبی گرفتار شده است. اگر کسی غمگین باشد، باید از این بحران نجات پیدا کند.
گردیده به کام دل خسرو لب شیرین
فرهاد دگر گو نزند سر به کمر بر
هوش مصنوعی: خسرو با دل خوش و شاداب در کنار فرهاد، از شیرینی لبهای او لذت میبرد و دیگر به سر و کله زدن با مشکلات و دردسرها نمیپردازد.
از تخت جم و تاج کیان خوشترم آید
هرجا کف خاکی که توان کرد به سر بر
هوش مصنوعی: هرجایی که بتوانم خاک را به سر بزنم، برایم از تخت پادشاهان و تاجهای سلطنتی بهتر و عزیزتر است.
خاکی که توان کرد به سر خاک حریم است
کز غیرت وی آب شود خون به گهر بر
هوش مصنوعی: خاکی که به سر یک محل مقدس مینشیند، به خاطر غیرت و محبت آن مکان، آبهایش را به خون تبدیل میکند و به اوج احترام و ارزش میرسد.
خاک حرم روضه پاکی که ملایک
چون سرمه امید کشیدش به بصر بر
هوش مصنوعی: خاک حرم، یعنی خاک مقدس آن مکان، به گونهای است که فرشتگان با دیدن آن، شوق و امید دارند و انگار آن را مانند سرمه زیبا و دلنشین به چشمان خود میزنند.
با حسرت خاک در آن غیرت فردوس
در روضه رضوان نتوان برد به سر بر
هوش مصنوعی: شخصی با حسرت از این موضوع میگوید که نمیتواند با احساساتی مانند غیرت و شرافت به بهشت برود و از نعمتهای آن بهرهمند شود. در واقع، او اشاره دارد که نمیتواند با رفتارهای ناشایست یا احساسات منفی، به بالاترین مقامها و خوبیها دست یابد.
درگاه شهنشاه دو عالم که به رفعت
گردون نتواند که درآید به نظر بر
هوش مصنوعی: درگاه پادشاهی که برتر از تمام عالمها است و هیچ چیزی نمیتواند به عظمت او برسد، به قدری بلند و والا است که هیچ یک از پدیدهها نمیتوانند حتی به دیدن آن نائل شوند.
آن شاه قضا حکم که تمثال نظیرش
صورت ننمودست به مرآت قدر بر
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت، فرمانی صادر کرده است که هیچ تصویری مشابه او در آینه قدرت نشان داده نشده است.
شاهی که بود حاجت ملت به وجودش
چون ماده محتاج به تقویم صور بر
هوش مصنوعی: شاهی که وجودش برای مردم ضروری است، مانند زنی است که به شکل و فرم حاملگی نیاز دارد.
گر تخت شهنشاهی او درنظر آید
در زیر بود نه فلک و او به ز بربر
هوش مصنوعی: اگر تخت و سلطنت شاهانه او در نظر بیاید، در واقع زیر آن قرار دارد و نه در آسمان، و او به خاطر مقامش از بربر بالاتر است.
سلطان هدا شیر خدا شاه ولایت
کز انفس و آفاق به فضل و به هنر بر
هوش مصنوعی: سلطان هدا، که به عنوان شیر خدا و شاه زمین و زمان شناخته میشود، از درون و بیرون، با فضل و هنر خود برتری دارد.
مداح پیمبر چه در احوال و چه اقوال
ممدوح خداوند به آیات و سور بر
هوش مصنوعی: مداح پیامبر، چه در وصف حال او و چه در بیان سخنانش، مورد ستایش خداوند است و این ستایش در آیات و سورهها مشهود است.
آن خیر خلایق که چو او بعد نبی نیست
یک مرد خدا در ملک و جن و بشر بر
هوش مصنوعی: در بین تمام انسانها و موجودات، هیچ کس مانند او که بعد از پیامبر آمده، خیر و نیکی ندارد. او یک انسان الهی است که به جز خود او، هیچ کس چنین ویژگیهایی در میان انسانها و جنیان ندارد.
در طینت شمشیر وی آن شعله نهانست
کش جان عدو هیمه فرستد به سقر بر
هوش مصنوعی: در ذات شمشیر او شعلهای پنهان وجود دارد که به جان دشمنانش، آتش و عذاب میفرستد.
در نعل سبک سیر وی آن آب نهفتست
کش پیکر دشمن نکشد جز به جگر بر
هوش مصنوعی: در نعل سبک او، آب پنهان است که فقط میتواند دشمن را از طریق جگرش از بین ببرد.
آن شوخ پریچهره که آرام ندارد
تا تنگ کشد مردم چشمش به نظر بر
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا و بازیگوش که همیشه بیقرار است، وقتی که به آرامی به نگاه مردم میدمد، دلها را به تنگ میآورد.
جز در صف هیجا نتوان دید غبارش
تا سرمه کند شاهد فتحش به بصر بر
هوش مصنوعی: تنها در صف جنگ میتوان غبار تلاشش را دید، تا جایی که زیباییاش میتواند به چشمها بزند و آنان را مسحور کند.
هرجا که رود چشم ظفر بر اثر اوست
تا آنکه چو معشوق کشد تنگ به بربر
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه پیروزی برود، اثر آن را میتوان دید، تا زمانی که معشوق مانند کشیدن تنگافزار به دل ببرد.
از کوفتن آهن نعلش بدر آید
در سنگ اگر خصم کند جا چو شرر بر
هوش مصنوعی: اگر کسی تلاش و کوشش بسیار کند، مانند آهنی که در کوره گداخته میشود و در سنگ به شکل نعل در میآید، هر چند که دشمنی و مانعی وجود داشته باشد، میتواند به هدف خودش دست یابد.
در کر و فر حمله او پای که دارد؟
گر کوه بود خصم که آید به کمر بر
هوش مصنوعی: وقتی که قدرت و شجاعت او به اوج میرسد، چه کسی میتواند در برابرش بایستد؟ حتی اگر دشمن مثل کوه محکمی باشد، او میتواند با شجاعت و ارادهاش آن را به راحتی پایین بیاورد.
من سرعت سیرش نتوانم که نگارم
از بسکه درآید ز رقم خامه به سر بر
هوش مصنوعی: من نمیتوانم به اندازهای که محبوبم در حرکت است، سرعت او را توصیف کنم؛ زیرا زیباییاش آنقدر خارقالعاده است که قلم در توصیف او عاجز میماند.
بر جاده مسطر رقم حرف شتابش
چون برق نماید ز رگ ابر گذر بر
هوش مصنوعی: بر روی جادهای صاف و روشن، سرعتی به مانند برق، از درون ابرها نمایان میشود.
با تیغ دو سر یکسره آفاق بگیرد
عالم همه گر تیغ و سنانست و سپر بر
هوش مصنوعی: با یک تیغ دو لبه، تمام عالم را تحت تأثیر قرار میدهد، حتی اگر همه چیز سلاح و محافظ هم باشد.
از خار بن کفر رگ و ریشه برآرد
بالفرض اگر ریشه دواند به حجر بر
هوش مصنوعی: اگر خارهایی که از زمین کفر میرویند، فرض کنیم که ریشهشان به سنگها نفوذ کند و از آنجا رشد کنند، باز هم نمیتوانند به شکوفه و ثمر برسند.
گر بانگ زند بر ازل از دور نهیبش
جز با ابدش دست نبینی به کمر بر
هوش مصنوعی: اگر در ابتدای آفرینش، صدای بلندی به گوش برسد، جز از دستان ابدیاش هیچ نشانی نخواهی دید.
با حمله او کوه چه باشد که نبندد
کس سلسله موی به کوه و به کمر بر
هوش مصنوعی: اگر او بخواهد با حملهاش، کوه هم قادر نخواهد بود در برابرش مقاومت کند و هیچکس نمیتواند در برابرش زنجیری را به دور کوه یا به کمرش ببندد.
گر رستم دستان و اگر سام نریمان
باشند پر کاهی و صرصر به گذر بر
هوش مصنوعی: حتی اگر رستم دستان و سام نریمان باشند، در برابر طوفان و مشکلات کوچک و بیاهمیت به نظر میرسند.
اسلام قوی بازو از آن شد که نگه داشت
این بیضه به یک قبضه شمشیر دوسر بر
هوش مصنوعی: اسلام به قدرت و قوت خود ادامه داد زیرا توانست با یک شمشیر دو سر، از این مروارید گرانبها حفاظت کند.
این جلوه که در دست در خیبر ازو دید
مشکل که به کف جلوه کند جرم سپر بر
هوش مصنوعی: این تصویر که در دستش در خیبر مشاهده شد، به سختی میتوانست به شکل جلوهای زیبا در کف سپر نمایان شود.
داماد و پسر عم و برادر بجز او کیست
سالار رسل را به کمالات و هنر بر
هوش مصنوعی: داماد، پسر عمو و برادر، غیر از او کیست که به اندازه سالار پیامبران در کمالات و هنر برجسته باشد؟
بر جای نبی او ننشیند که نشیند!
لایق نبود مسند خور جز به قمر بر
هوش مصنوعی: نمیتواند کسی به جای نبی بنشیند، زیرا این مقام فقط شایستهی کسی است که همچون خورشید درخشان باشد.
ذاتی که پسر عم نبی بود و برادر
نه ملک به نفسیت وی بسته کمر بر
هوش مصنوعی: فردی که پسر عمو و برادر نبی بود، به خاطر ویژگی های خاص خود، مانند یک ملک در وجودش نهفته بود و به همین دلیل کمربند قدرت را بر خود بسته بود.
پیش از همه گردیده به اسلام مشرف
بیش از همه در جنب کمالات بشر بر
هوش مصنوعی: قبل از همه، به اسلام روی آورد و در میان تمام صفات و کمالات انسانی، در جایگاه بالایی قرار گرفت.
هم خویشی و هم پیشی و بیشی به کمالات
با آنهمه منصوص به قرآن و خبر بر
هوش مصنوعی: هم نسبی و هم پیشی و برتری در کمالات، با وجود تمامی دستورات واضحی که در قرآن و روایتها آمده است.
کس را به چنین ذات تقدم رسد آخر؟
لعنت به ابوبکر و به عثمان و عمر بر
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند به چنین مقام والایی برسد؟ نفرین بر ابوبکر و عثمان و عمر!
شاها تویی آن سرور عالم که دو عالم
در عرصه جاهت چو به دریاست شمر بر
هوش مصنوعی: ای شاه، تو سرور جهانی و در جایگاه تو، دو عالم همچون دریا هستند.
گر عقل به پیمودن جاه تو برآید
بر کنگره عرش بماند به سفر بر
هوش مصنوعی: اگر عقل بتواند به سوی مقام و موقعیت تو حرکت کند، در آن صورت در بلندترین جایگاه عالم یعنی عرش خواهد ماند و به سفر نخواهد رفت.
بال و پر اندیشه بسوزد چو بپرد
بر اوج جلال تو به پرواز نظر بر
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که وقتی فکر و اندیشه به اوج افتخار و شکوه تو پرواز میکند، باید در آتش عشق و محبت بسوزد. به عبارتی، اوج و بلندی اندیشه و احساس، نیازمند فداکاری و از خودگذشتگی است.
نقش پی پرآبله جویای درت را
پروین صفت افتاد به هر راهگذر بر
هوش مصنوعی: در هر کوی و برزنی، نشانهای از تو دیده میشود و بهخاطر زیباییات، هر رهگذری به سوی تو جذب میشود.
عشاق درت ناز بر افلاک فروشند
با اینهمه افتادگی از دور قمر بر
هوش مصنوعی: عاشقها به خاطر زیباییهای تو، از شدت شوق و محبت به آسمانها التماس میکنند، در حالی که تو با تمام بزرگواری و تواضعات، به دور از این قمر زیبایی!
این رتبه به خورشید برابر ننماید
کی زردی رخسار فروشند به زر بر؟
هوش مصنوعی: این مقام و جایگاه به نور خورشید نمیرسد، زیرا زردی و رنگ پریدگی چهره به هیچ عنوان نمیتواند با طلا برابری کند.
با بندگیت از ستم چرخ چه نالم
از جور رقیبان نتوان شد به حذر بر
هوش مصنوعی: من از دست ظلم روزگار شکایت نخواهم کرد، زیرا نمیتوان از دشمنان و رقیبان خود دوری کرد.
عمریست که از فیض تو فیاض جهانم
زآنگونه که لعل و گهر از تابش خور بر
هوش مصنوعی: مدتی طولانی است که به برکت وجود تو، زندگیام مانند جواهر و مروارید به خاطر نور خورشید روشن و درخشان شده است.
من بنده آن بنده که مولاش تو باشی
من خاک در آن کو که سگت راست گذر بر
هوش مصنوعی: من خدمتگزار کسی هستم که تو مولای او هستی و من آنقدر پایین هستم که حتی میخواهم خاک آنجا باشم که سگ تو به سلامت از آن عبور کند.
قنبر نبرد صرفه ز من روز قیامت
سیراب کجا؟ تشنه کجا؟ ناله خبر بر
هوش مصنوعی: قنبر در روز قیامت چطور میتواند بیتوجه به من، از اوضاع من بگذرد؟ من که تشنهام و ناله میکنم، باید خبر او را چگونه بشنوم؟
فرقی نکند مهر ترا کس ز وجودم
چون شیر که آمیخته باشد به شکر بر
هوش مصنوعی: مهم نیست که عشق تو چگونه در وجودم جای دارد، مثل این است که شیر با شکر مخلوط شده باشد.
با آنکه تنکتر بود از آینهام دل
مهر تو در او هست چو نقشی به حجر بر
هوش مصنوعی: اگرچه وجود من از آینه نازکتر و ظریفتر است، اما دل من مملو از محبت توست، مانند نقش و اثری که بر سنگ باقی مانده است.
چشمم ز فراق درت افتد چو به دریا
گویی که مگر بحر فتادست به بربر
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر دوری از در تو، چنان احساس میکند که انگار دریا به شدت خروشان و متلاطم شده است.
تا مجمع ممکن بری از نفع و ضرر نیست
تا مرجع موجود به خیرست و به شر بر
هوش مصنوعی: تا زمانی که جمع ممکنات از نفع و ضرر خالی نباشد، تا وقتی که مرجع وجودی به خیر و شر بر میگردد.
بدخواه ترا خیر به شر باد مبدل
خواهان تو جز نفع نبیند ز ضرر بر
هوش مصنوعی: بدخواهان تو همواره به دنبال آسیب به تو هستند و نمیتوانند هیچ نفعی برای تو در نظر بگیرند، آنان تنها به ضرر تو میاندیشند.