شمارهٔ ۱۵ - در منقبت امیر مومنان علی(ع)
اگر صبا بگشاید ز زلف یار گره
مرا به دل فکند رشگ او هزار گره
چنین که از دل و جانم برآوری تو دمار
برآرد از سر زلف تو هم دمار گره
هزار رشته جان شد گره گره زین پیش
روا مدار بر آن زلف تابدار گره
ز ضعف تاب گره چون نداشت رشته جان
به تار زلف تو پیچیده شد هزار گره
گره ز رشته جان وا نشد به ناخن سعی
که نازکست بسی یار و استوار گره
گره گشود ز ابروی و راه شکوه ببست
گرهگشایی او زد مرا به کار گره
خوش است چین به جبین وی ای شکرخنده
به لب میا و ز ابروش برمدار گره
از آنکه با سر زلف تو نسبتی دارد
مرا به دل فتد و دارد افتخارگره
گره بر ابروی خود میزنی و غیرت بین
که یافت بر سر چشم که اعتبار گره
به یک عبور نسیمی برون شد از زلفت
نبوده است به عهد تو پایدار گره
لبی به خنده گشودی به باغ و از حسرت
چو غنچه شد گل خندان به شاخسار گره
گره ز رشته جان وا نمیکنم هرگز
که مانده است ز زلف تو یادگار گره
چو در خزان بهدرآیی به عزم سیر چمن
ز رشک غنچه شود در دل بهار گره
روان به دیده ز دل قطرههای خون نبود
ز آبیاری چشمم شد آبدار گره
ز دست یک گره دل به تنگ بودم از آن
که میفکند به کارم چو زلف یار گره
کنون چه چاره کنم کز غمت به سینه تنگ
به جای یک دلم افتاده صد هزار گره
چهسان نباشد کوتاه رشته عمرم
که خورده است ز زلف تو بیشمار گره
مرا که رشته جان از غم تو میبایست
چرا شد آخر چون تار تابدار گره
گره گره شده زلف کجت بدان ماند
که اوفتد به کند جهان مدار گره
کمند شیر شکاری که در هوای خمش
شده است رشته جان در تن شکار گره
علی عالیقدر آنکه ناخن عدلش
نهشت در دل پرکین روزگار گره
گرهگشایی او بس که عقدهای نگذاشت
به عهد او نشود زلف را دچار گره
به عهد ناخن عدلش دگر چه چاره کند
مگر فتد به دل خصم شهریار گره
به دور وعده وفا دوست طبع معتدلش
نماند در دل شه راه انتظار گره
چشید کام دلم لذت گشایش او
هزار شکر که آمد مرا به کار گره
ز بیم او نتوان دم زد از ستم که شود
نفس به سینه مرد ستیزهکار گره
چنان نشاط گشایش رواجیافته است
که هست در دل عشاق, ناگوار گره
مهم عقل به نوعی به عقده افتاده است
که نیست تار سر زلف امیدوار گره
ز آبیاری عهد بهار دولت او
چنان ز فیض طراوت شد آبدار گره
که تار تار سر زلف خوبرویان را
کند چو رشته گوهر گهرنگار گره
چنان ز خاصیت خویش عقده افتاده است
که مرهمی است مرا بر دل فگار گره
شده ز عدل وی از فحطی گرفتاری
کمند را به دل اندیشه شکار گره
ز بس شکفتگی آرد نسیم عهدش اگر
به خنده درندهد تن کند چه کار گره
چه لازم است که ناخن به زور بگشاید
که خود به خنده درآید به اختیار گره
ز بس طراوت عهد خوشش نمیگیرد
چو قطره بر رگ جان از تری قرار گره
مدان ز فیض گشایش عجب که باز شود
چو غنچه خود به خود از خاطر فگاره گره
چنین که عقده نهفته است رو نمیدانم
چهگونه شد ز دل خصمش آشکار گره
چه بارهاست ازو بر دل عدو که ز رشک
چو سبحه رشته) جانش کند قطار گره
به اختیار جدایی نمیتواند کرد
فتاده در دل خصمش به اضطرار گره
به دست غصه رگ جان خصم او دامی است
که میکند شب و روز از حسد شگار گره
چو با زبانه قهرش سر جدل دارد
به کار شعله فتد دایم از شرار گره
ز دست جود ز بس کار تنگ شد ترسم
به کار دریا افتد حبابوار گره
نه گوهر است که از رشک بیشمار کفش
فتاده در دل دریاست بیشمار گره
ستاره نیست فلک را که رشک رفعت او
فکنده در دل بیطاقتش هزار گره
نه جوهر است که در جان تیغ بیباکش
فکنده کینه خصم ستیزهکار گره
به کینه شست گشا کآرزوی سینه خصم
شده است در دل پیکان آبدار گره
خدایگانا دور از در تو کشته مرا
هزار حسرت در جان بیقرارگره
غبار کوی توام سرمهایست در چشمم
چو مردمک شده امید آن غبار گره
امید آبله برپا به راه طوف درت
شده چو آبلهام در دل فگار گره
توجهی که به اقبال خار راه درت
گشایم از دل پرآبله هزار گره
به غیر عزم طواف در تو کارم نیست
فلک ز دشمنیام افکند به کار گره
همیشه تا به گشایش کند معامله وصل
همیشه تا به فروبستگی مدار گره
گشاد خاطر فیاض کام وصل تو باد
دگر نگردد ازین حسرتش دچار گره
شمارهٔ ۱۴ - در منقبت و مدح علی(ع): اگرم نه عافیت غمت رقم خلاصی جان دهدشمارهٔ ۱۶ - در منقبت امیرمومنان علی(ع): ای لعل گرفته ز تکلم به گهر بر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر صبا بگشاید ز زلف یار گره
مرا به دل فکند رشگ او هزار گره
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبحگاهی از گیسوی معشوق من گرهای باز کند، آن وقت دل من تحت تأثیر زیبایی او، هزاران حسرت و آرزو را به همراه خواهد داشت.
چنین که از دل و جانم برآوری تو دمار
برآرد از سر زلف تو هم دمار گره
هوش مصنوعی: اگر تو با عشق و احساسی که از دل و جانم سرچشمه میگیرد، مرا از خود دور کنی، دمی که از درهم پیچیدگی موهایت میگذرد، میتواند عواطف و احساسات مرا به کمال برساند.
هزار رشته جان شد گره گره زین پیش
روا مدار بر آن زلف تابدار گره
هوش مصنوعی: هزاران رشته از جانم به خاطر تو گره خورده است، پس تو را رها نکن و بر آن موهای تابدارِ خودت، که در دل من گره خورده، تکیه کن.
ز ضعف تاب گره چون نداشت رشته جان
به تار زلف تو پیچیده شد هزار گره
هوش مصنوعی: به خاطر ناتوانی و ضعف، نمیتوانم گرهها را به راحتی باز کنم، اما جانم به طور پیچیدهای به موهای تو بسته شده و هزاران گره ایجاد کرده است.
گره ز رشته جان وا نشد به ناخن سعی
که نازکست بسی یار و استوار گره
هوش مصنوعی: اگر نتوانی با تلاش و کوشش، گرهای که در زندگیات به وجود آمده را باز کنی، این نشان میدهد که مشکل از شما نیست؛ بلکه این گره به قدری ظریف و شکننده است که برای حل آن نیاز به یاری محکم و استواری دارد.
گره گشود ز ابروی و راه شکوه ببست
گرهگشایی او زد مرا به کار گره
هوش مصنوعی: با حركات ابرویت، مشکلاتم را حل کردی و زیباییات راهی تازه برای من گشود. مهارت تو در گرهگشایی، مرا در انجام کارها راهنمایی کرد.
خوش است چین به جبین وی ای شکرخنده
به لب میا و ز ابروش برمدار گره
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و چینهای پیشانیاش، مثل شکریست که لبانش را زیباتر میکند. اما نکنه که ابروهایش را برای کسی به هم بریزد، چون زیباییاش با آن گره گشوده میشود.
از آنکه با سر زلف تو نسبتی دارد
مرا به دل فتد و دارد افتخارگره
هوش مصنوعی: برخی از احساسات و زیباییهای تو به من نزدیک است و این نزدیکی باعث میشود که به زندگیام افتخار کنم.
گره بر ابروی خود میزنی و غیرت بین
که یافت بر سر چشم که اعتبار گره
هوش مصنوعی: تو برای زیبایی ابرویت گره میزنی و در این کار غیرت و شجاعت به خرج میدهی، زیرا این زیبایی و اعتبار توست که بر سر چشمها نشسته است.
به یک عبور نسیمی برون شد از زلفت
نبوده است به عهد تو پایدار گره
هوش مصنوعی: به خاطر یک نسیم ملایم، گرهای که از زلفت ایجاد شده بود، نتوانست به عهد و پیمانی که با تو داشتم پایدار بماند.
لبی به خنده گشودی به باغ و از حسرت
چو غنچه شد گل خندان به شاخسار گره
هوش مصنوعی: لبی که به خنده باز کردی، در دل باغ، مانند غنچهای که به حسرت میرسد، گل خندان را در شاخههای خود گره میزند.
گره ز رشته جان وا نمیکنم هرگز
که مانده است ز زلف تو یادگار گره
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوانم گرهی رشتهی جانم را باز کنم، چون یادگاری از زلف تو هنوز برایم باقی مانده است.
چو در خزان بهدرآیی به عزم سیر چمن
ز رشک غنچه شود در دل بهار گره
هوش مصنوعی: وقتی در فصل پاییز به قصد گشت و گذار در باغ وارد میشوی، از سر حسادت غنچهها در دل فصل بهار به شدت تحت تاثیر قرار میگیری و احساساتی زنده میشود.
روان به دیده ز دل قطرههای خون نبود
ز آبیاری چشمم شد آبدار گره
هوش مصنوعی: در دل شوق و غم، اشکهایی به چشمم میآید که نشانهی عمق احساساتم هستند. این اشکها از دل زخمدارم نشأت میگیرد و به مرور زمان، مانند آبی که به گیاه میرسانند، موجب زندگی و سرسبزی در وجودم میشوند.
ز دست یک گره دل به تنگ بودم از آن
که میفکند به کارم چو زلف یار گره
هوش مصنوعی: دل من از دست یک مشکل به تنگ آمده بود، چون کسی که در کارش مثل زلف محبوبش گره میزند.
کنون چه چاره کنم کز غمت به سینه تنگ
به جای یک دلم افتاده صد هزار گره
هوش مصنوعی: حالا چه کار باید بکنم که از شدت غم، سینهام تنگ شده و به جای یک دل، صدها مشکل در آن جا گرفته است؟
چهسان نباشد کوتاه رشته عمرم
که خورده است ز زلف تو بیشمار گره
هوش مصنوعی: چطور ممکن است عمر من کوتاه نباشد در حالی که گرههای زیادی از موهای تو بر آن خورده است؟
مرا که رشته جان از غم تو میبایست
چرا شد آخر چون تار تابدار گره
هوش مصنوعی: من که زندگیام وابسته به غم توست، چرا در نهایت مانند توری که به هم پیچیده شده، گرفتار شدم؟
گره گره شده زلف کجت بدان ماند
که اوفتد به کند جهان مدار گره
هوش مصنوعی: زلف کج تو در هم تنیده شده و این وضعیت به گونهای است که اگر به آرامی کشیده شود، ممکن است کلافه شود. مانند اینکه اگر کسی بخواهد بر جهان تسلط یابد، به همین سادگی نمیتواند کلافههای سخت را باز کند.
کمند شیر شکاری که در هوای خمش
شده است رشته جان در تن شکار گره
هوش مصنوعی: یک کمند شکارچی که در حالت خمیده خود قرار گرفته، جان شکار را در چنگ خود گیر انداخته است.
علی عالیقدر آنکه ناخن عدلش
نهشت در دل پرکین روزگار گره
هوش مصنوعی: علی، انسان بزرگ و والایی است که در دل سختیهای زندگی، عدالتش را به وضوح نشان میدهد و نقش مهمی در بهبود اوضاع ایفا میکند.
گرهگشایی او بس که عقدهای نگذاشت
به عهد او نشود زلف را دچار گره
هوش مصنوعی: او به قدری قدرت گرهگشایی و حل مشکلات دارد که هیچ مشکلی را برای دیگران باقی نمیگذارد و زلفها هرگز درگیر گره نمیشوند.
به عهد ناخن عدلش دگر چه چاره کند
مگر فتد به دل خصم شهریار گره
هوش مصنوعی: عدالت او به قدری محکم است که هیچ تدبیری نمیتواند آن را تغییر دهد، مگر اینکه دشمنان شاه، به دلشان راهی باز شود و از آن طریق گرفتار شوند.
به دور وعده وفا دوست طبع معتدلش
نماند در دل شه راه انتظار گره
هوش مصنوعی: دوست وفاداری که به وعدهاش عمل نمیکند، نتوانسته است با طبیعت متعادل خود، در دل شوق انتظار برای ملاقات با محبوب لحظهای را آرامش بدهد.
چشید کام دلم لذت گشایش او
هزار شکر که آمد مرا به کار گره
هوش مصنوعی: دل من از خوشحالی پر است، زیرا او آمد و مشکل من را حل کرد. من هزاران بار شکرگزارم که این لذت را تجربه کردم.
ز بیم او نتوان دم زد از ستم که شود
نفس به سینه مرد ستیزهکار گره
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از او، نمیتوان از ظلم و ستم سخن گفت، زیرا نفس در سینهٔ مرد جنگنده به بند میآید.
چنان نشاط گشایش رواجیافته است
که هست در دل عشاق, ناگوار گره
هوش مصنوعی: به گونهای شادی و رونق در دل عشاق ایجاد شده که دیگر هیچ مانع و مشکلی آنها را آزار نمیدهد.
مهم عقل به نوعی به عقده افتاده است
که نیست تار سر زلف امیدوار گره
هوش مصنوعی: عقل به نوعی دچار مشکل و گرفتاری شده است که نمیتواند مانند تار موی خوشامیدی به درستی گره بخورد.
ز آبیاری عهد بهار دولت او
چنان ز فیض طراوت شد آبدار گره
هوش مصنوعی: به خاطر آبیاری عهد بهار، دولت او به قدری از نعمت و شادابی برخوردار شد که مانند گلی تر و تازه، جاذبه و زیبایی خاصی پیدا کرده است.
که تار تار سر زلف خوبرویان را
کند چو رشته گوهر گهرنگار گره
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت موهای خوبروها اشاره شده است. به طور کلی میتوان گفت که موهای زیبا و لطیف آنها همچون رشتههای گرانبها و زیبا به هم بافته شدهاند و دقت و ظرافت خاصی در آنها وجود دارد.
چنان ز خاصیت خویش عقده افتاده است
که مرهمی است مرا بر دل فگار گره
هوش مصنوعی: او به قدری تحت تأثیر ویژگیهای خود قرار گرفته که برای من مانند دارویی است که به دل زخمی و دردکشیدهام آرامش میبخشد.
شده ز عدل وی از فحطی گرفتاری
کمند را به دل اندیشه شکار گره
هوش مصنوعی: با برقراری عدالت او، از قحطی دیگر گرفتار نخواهی شد. کمند اندیشه شکار را به دل پیوند بزن.
ز بس شکفتگی آرد نسیم عهدش اگر
به خنده درندهد تن کند چه کار گره
هوش مصنوعی: نسیم به قدری لطیف و زیباست که اگر به خوشحالی و خنده نیفتد، انسان در برابرش چه باید بکند؟
چه لازم است که ناخن به زور بگشاید
که خود به خنده درآید به اختیار گره
هوش مصنوعی: نیازی نیست که به زور وادار کنی که ناخن به حالت خاصی درآید؛ چون خود به خود میتواند با شادی و راحتی به این حالت درآید.
ز بس طراوت عهد خوشش نمیگیرد
چو قطره بر رگ جان از تری قرار گره
هوش مصنوعی: به خاطر طراوت و تازگی عهد خوبش، مانند قطرهای که بر رگ زندگی قرار میگیرد، از شادابی و سرزندگی آن سیر نمیشود.
مدان ز فیض گشایش عجب که باز شود
چو غنچه خود به خود از خاطر فگاره گره
هوش مصنوعی: نمیتوانی از نعمت گشایش شگفتزده شوی، زیرا مانند غنچه که به خودی خود باز میشود، در نتیجهی تلاش و اندیشهی عمیق، مشکلات نیز برطرف خواهند شد.
چنین که عقده نهفته است رو نمیدانم
چهگونه شد ز دل خصمش آشکار گره
هوش مصنوعی: من نمیدانم چطور این درد و مشکل پنهانی که در دل داشتم، ناگهان و به طور غیرمنتظرهای برای دشمنم آشکار شد.
چه بارهاست ازو بر دل عدو که ز رشک
چو سبحه رشته) جانش کند قطار گره
هوش مصنوعی: بارها بر دل دشمن، حس حسادت او نسبت به من سنگینی کرده است، همانند دانههای تسبیح که به هم گره خوردهاند.
به اختیار جدایی نمیتواند کرد
فتاده در دل خصمش به اضطرار گره
هوش مصنوعی: او به خواست خود نمیتواند جدا شود، زیرا دلش به شدت درگیر و گرفتار خصم و دشمنیاش است.
به دست غصه رگ جان خصم او دامی است
که میکند شب و روز از حسد شگار گره
هوش مصنوعی: غم و غصه به شدت ریشهی وجود دشمنش را در دست دارد و او مانند صیدی است که شب و روز به خاطر حسد در دام افتاده و شکار میشود.
چو با زبانه قهرش سر جدل دارد
به کار شعله فتد دایم از شرار گره
هوش مصنوعی: وقتی که درگیر خشم او باشی، هر بار که بخواهی با او بحث کنی، آتش و ناراحتی درونت روز به روز بیشتر میشود.
ز دست جود ز بس کار تنگ شد ترسم
به کار دریا افتد حبابوار گره
هوش مصنوعی: به خاطر لطف و بخشش زیاد او، احساس میکنم که ممکن است کارها آنقدر دشوار و پیچیده شود که در نهایت به مانند حبابی در آب، همه چیز بیثبات و ناپایدار شود.
نه گوهر است که از رشک بیشمار کفش
فتاده در دل دریاست بیشمار گره
هوش مصنوعی: این متن به ما میگوید که چیزی که به نظر با ارزش میرسد، مانند جواهر، ممکن است به خاطر حسادت و رقابتهای فراوان از ارزش واقعیاش کم شده باشد. در واقع، آنچه که در دل دریا قرار دارد و به نظر میرسد پر از زیبایی و گرانبهاست، در حقیقت تحت تاثیر چالشها و رقابتهای بیپایان دچار گره و پیچیدگی شده است.
ستاره نیست فلک را که رشک رفعت او
فکنده در دل بیطاقتش هزار گره
هوش مصنوعی: در آسمان ستارهای وجود ندارد که به خاطر بلندیاش دل کسانی را که تحمل ندارند، پر از حسادت کند و به آنها گرههای زیاد بزند.
نه جوهر است که در جان تیغ بیباکش
فکنده کینه خصم ستیزهکار گره
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که نیروی اشخاص قوی و بیباک، مانند تیغی است که در آن کینه و دشمنی نسبت به رقبای ستیزهجو نهفته است. به عبارتی دیگر، کسانی که قدرت و شجاعت دارند، همواره در دل خود حس کینه و رقابت را نسبت به دشمنان خود دارند.
به کینه شست گشا کآرزوی سینه خصم
شده است در دل پیکان آبدار گره
هوش مصنوعی: با نفرت و کینه، راهی را باز کن، چون آرزوی قلبی دشمن در دلش به شکل تیر آبداری گره خورده است.
خدایگانا دور از در تو کشته مرا
هزار حسرت در جان بیقرارگره
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، دور از در تو، مرا به شدت داغدار کردهای و هزاران حسرت در جان بیقرارم بر جای گذاشتهای.
غبار کوی توام سرمهایست در چشمم
چو مردمک شده امید آن غبار گره
هوش مصنوعی: غبار کوی تو مانند سرمه در چشمم است، وقتی مردمکهایم فقط به امید آن غبار گره خوردهاند.
امید آبله برپا به راه طوف درت
شده چو آبلهام در دل فگار گره
هوش مصنوعی: خیلی مشتاق و امیدوارم که با آمدن طوفان، راهی پاک و جدید برای من باز شود. وضعیتی مشابه آبلهای در دل و دلخوشیام دارم که انگار در دل من دچار گره و مشکل هست.
توجهی که به اقبال خار راه درت
گشایم از دل پرآبله هزار گره
هوش مصنوعی: من با دلی پر از درد و زخم، توجهی را که به شانس و اقبال دارم، به تو تقدیم میکنم تا راه دشواری که در پیش داریم، هموار شود و گرههای مختلفی که بر سر راهمان وجود دارد، باز شوند.
به غیر عزم طواف در تو کارم نیست
فلک ز دشمنیام افکند به کار گره
هوش مصنوعی: من به غیر از اراده و عشق به تو، در هیچ کار دیگری نیستم و آسمان به خاطر دشمنیام، مرا در کارهای سخت و دشوار قرار داده است.
همیشه تا به گشایش کند معامله وصل
همیشه تا به فروبستگی مدار گره
هوش مصنوعی: تا زمانی که ارتباط برقرار باشد، همیشه امید به موفقیت وجود دارد و هنگامی که ارتباط به پایان برسد، تمام کارها تا گره کور پیش میرود.
گشاد خاطر فیاض کام وصل تو باد
دگر نگردد ازین حسرتش دچار گره
هوش مصنوعی: دل بزرگ و سخاوتمند من همیشه آرزوی وصال تو را دارد و دیگر در دام حسرت گرفتار نخواهد شد.