شمارهٔ ۱۴ - در منقبت و مدح علی(ع)
اگرم نه عافیت غمت رقم خلاصی جان دهد
که مرا ز کشمکش بلا و غم زمانه امان دهد؟
نرهد ز کشتن اسیر تو ز بلا و محنت زندگی
که تو می کشی و نگاه تو به تن شهید تو جان دهد
ز نگاه گرم تو رنگ من پرد ارز چهره عجب مدان
که نگاه رنگ پران تو به چشم نوید خزان دهد
تو عنان کشیده کنی نگاه و دوعالم از تو به خون دل
چه شود دمی که نگاه تو به سمند غمزه عنان دهد
تو به وعده می دهیم فریب و من از نهایت سادگی
به سراب بردهام این گمان که به تشنه آب روان دهد
نگهت نهفته به من رسید و ز ننگ کشتن من گذشت
به اجل که داشته این گمان که بگیرد آنگه امان دهد!
تو ستم زیاده ز حد کنی و دلم زیاده ز حد تنک
مگر آنکه داده جفا ترا به من از تو تاب و توان دهد
غم ناتوانی من نمیخوری و ندانم ازین سپس
که تواند آنکه چو من قرار ستیزه تو به جان دهد
نه غم ترا گذری به من, نه شکیب را نظری به من
که محبت تو ز جان من همه این برد همه آن دهد
نگهت به من گه بیخودی بود آنچنان که کسی به مست
که بود گران سرش از پیاله باده رطل گران دهد
دل قمریان به روش نمیبرد ای صنم به چمن درآ
که خرام تو روشی ز جلوه به یاد سرو روان دهد
کشدم ملامت زندگی پس ازین ز غصه خوش آن زمان
که برای کشتنم ابروی تو به غمزه تو زبان دهد
نگه ستیزهگر تو رسم نوی نهاده به دلبری
دل مردمان برد آشکار و به طره تو نهان دهد
که به خسرو آورد این خبر که به یاد یار تو کوهکن
لب بیستون مکد از هوس دم تیشه بوسد و جان دهد
دل من به پرورش تو داده ز دیده خون جگر برون
چه گمان که نخل امید من هر آنچه خورده همان دهد
ز کمند طره پر )ز (تاب تو تابم آن قدری نماند
که به گاه جلوه نهال قامت تو به موی میان دهد
ز کمان ناز تو تیر غمزه نشانهای چو طلب کند
همه جا اشاره ابروی تو به جان خسته نشان دهد
نگهت به من نفتد مگر که ستم به ناز تو گفته است
که به ناوک تو قرار چلهنشینییی چو کمان دهد
به دیار عشق پریرخان سود آن کند که زیان کند
چه خوش آن زمان که غم تو آید و سود من به زیان کند
نرسم به کام دل ار ز وصل تو, دلخوشم که مراد من
همه را بهرغم فلک بود که شه زمین و زمان دهد
شه بحر و بر علی ولی که کف کفایت جود او
شکم گرسنه آز را ز عنای فاقه امان دهد
نظر عنایت و لطف اگر به غبار رهگذرش افکند
نبود عجب که غبار ره اثر نسیم جنان دهد
چه عجب به شعله اگر دهد نگهش طراوت شاخ گل
چه عجب که فیض نسیم گر نظرش به طبع دخان دهد
گل و سنبلش ز فلک دگر نکند تکلم فضل وی
ز غبار رهگذر صبا به چمن گر آب روان دهد
رسد ار )ز (صرصر قهر او اثری به گلشن جاودان
به گل همیشه بهار او اثر سموم خزان دهد
دهد ار به جنبش آن رضا و به منع این کند اقتضا
به زمان درنگ زمین دهد به زمین شتاب زمان دهد
دل غنچه را نظر عنایتش از نفس خفقان برد
دم صبح را اثر نگاه مهابتش خفقان دهد
ز مفاصل فلک امتناع نواهیش حرکت برد
به رگ و پی ز می امتثال اوامرش جریان دهد
نظر حمایت او ز چهره زرد خور یرقان برد
نگه سیاست او به لاله سرخرو یرقان دهد
پرد ار به بال و پر هوای تو مرغ دل نبود عجب
به پر فتاده هوای مهر تو شاید ارطیران دهد
دل مرده را به مکالمت سخن تو زنده به جان کند
تن خسته را به ملایمت نفس تو تاب و توان دهد
به منا صحت نفست غبار شک از ضمیر خرد برد
به مجادلت سخن تو خاصیت یقین به گمان دهد
فتد از وقار تو سایه گر به غبار ره نبود عجب
که غبار را ز متانت تو وقار کوه گران دهد
ز مهابت تو اشارتی چو رسد به جلوه عجب مدان
که جبال را کند از زمین و به جلوه ریگ روان دهد
اگر از عبیر غبار کوی تو آب روی چمن شود
نفس صبا به مناسبت لب غنچه بوسد و جان دهد
نفتد به ناصیه بحر را دگر از مضایقه موج چین
گرش از رواشح دست خود کرم تو ریزه خوان دهد
نرسد ز سنگدلی جراحت کاوشش به جگر دگر
اگر از فواضل جود خود کرمت وظیفه کان دهد
شمارهٔ ۱۳ - مطلع سوم: جلوه ات دوش که سامان چمن می آراستشمارهٔ ۱۵ - در منقبت امیر مومنان علی(ع): اگر صبا بگشاید ز زلف یار گره
اطلاعات
وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگرم نه عافیت غمت رقم خلاصی جان دهد
که مرا ز کشمکش بلا و غم زمانه امان دهد؟
هوش مصنوعی: اگر آرامش تو آزارم را کمتر نکند، پس چه چیزی میتواند جانم را از این همه درد و رنج زندگانی نجات دهد؟
نرهد ز کشتن اسیر تو ز بلا و محنت زندگی
که تو می کشی و نگاه تو به تن شهید تو جان دهد
هوش مصنوعی: از نابودی و کشتن اسیران بپرهيز، زیرا درد و رنج زندگی تو، زندگی را بر تو سخت کرده است. نگاهت به پیکر شهیدان، روح تازهای به آنها میدهد.
ز نگاه گرم تو رنگ من پرد ارز چهره عجب مدان
که نگاه رنگ پران تو به چشم نوید خزان دهد
هوش مصنوعی: از نگاه پرحرارت تو، رنگ من تغییر میکند. چهرهام را عجیب نپندار، زیرا نگاه تو با رنگهای خاصش، میتواند به چشمانم حس و حال پاییز را بدهد.
تو عنان کشیده کنی نگاه و دوعالم از تو به خون دل
چه شود دمی که نگاه تو به سمند غمزه عنان دهد
هوش مصنوعی: وقتی تو چشمانت را حضور میآوری و توجّه میکنی، دنیای دو طرفه و تمام احساسات سرباز کرده به حالت عاطفی عمیق وارد میشوند. اینکه تو با نگاه خود، زیبایی را نظارهگر میشوی، همچون سمیندی که به حالت جالب و دلپذیر درآید.
تو به وعده می دهیم فریب و من از نهایت سادگی
به سراب بردهام این گمان که به تشنه آب روان دهد
هوش مصنوعی: تو به من قول میدهی، اما من از سادگی خود به اشتباه فکر کردهام که تو میتوانی به تشنه آب بدهی، در حالی که فقط سراب را نشان میدهی.
نگهت نهفته به من رسید و ز ننگ کشتن من گذشت
به اجل که داشته این گمان که بگیرد آنگه امان دهد!
هوش مصنوعی: نگاه تو به من رسید و این باعث شد که دیگر از شرم کشتن من گذشت کند؛ انگار که تصور میکرد اگر مرا بگیرد، بعداً به من امان خواهد داد!
تو ستم زیاده ز حد کنی و دلم زیاده ز حد تنک
مگر آنکه داده جفا ترا به من از تو تاب و توان دهد
هوش مصنوعی: تو بیشتر از حد ظلم میکنی و دل من هم بیشتر از حد تنگ میشود، مگر اینکه جفای تو به من نیرو و تاب بدهد.
غم ناتوانی من نمیخوری و ندانم ازین سپس
که تواند آنکه چو من قرار ستیزه تو به جان دهد
هوش مصنوعی: غم ناتوانی من برای تو اهمیت ندارد و نمیدانم از این به بعد چه کسی میتواند مانند من جانش را برای جنگ با تو فدا کند.
نه غم ترا گذری به من, نه شکیب را نظری به من
که محبت تو ز جان من همه این برد همه آن دهد
هوش مصنوعی: نه غمی از تو به من میرسد و نه صبر و تحملی به من تعلق دارد؛ زیرا عشق تو تمام وجودم را گرفته و فقط از جان من میبرد و چیزی به من نمیبخشد.
نگهت به من گه بیخودی بود آنچنان که کسی به مست
که بود گران سرش از پیاله باده رطل گران دهد
هوش مصنوعی: نگاه تو به من چنان است که انگار از روی مستی به کسی مینگری، به طوری که او از سنگینی سرش به دلیل نوشیدن زیاد شراب، نمیتواند تحمل کند.
دل قمریان به روش نمیبرد ای صنم به چمن درآ
که خرام تو روشی ز جلوه به یاد سرو روان دهد
هوش مصنوعی: ای محبوب، دل قمریان به راهی که تو میروی آرام نمیگیرد. به باغ بیایید، زیرا حرکت زیبا و دلنشین تو یادآور سروهای خوش قامت است.
کشدم ملامت زندگی پس ازین ز غصه خوش آن زمان
که برای کشتنم ابروی تو به غمزه تو زبان دهد
هوش مصنوعی: زندگیام را به خاطر ملامتها کشیدهام، اما دیگر از این پس نگران نیستم. چه باک از غصهها، وقتی که ابروی تو به ناز و غمزه میتواند برای کشتن من اقدام کند.
نگه ستیزهگر تو رسم نوی نهاده به دلبری
دل مردمان برد آشکار و به طره تو نهان دهد
هوش مصنوعی: تو با نگاه تحدیدآمیز خود، سنت جدیدی در دلربایی آغاز کردهای که دلهای مردمان را به وضوح تسخیر میکند و در عین حال ویژگیهای پنهان زیباییات را به نمایش میگذارد.
که به خسرو آورد این خبر که به یاد یار تو کوهکن
لب بیستون مکد از هوس دم تیشه بوسد و جان دهد
هوش مصنوعی: خبر به خسرو رسید که کوهکن، در نزدیکی بیستون، از یاد یار تو به شدت دلتنگ است و در سرش آرزوی بوسه از تیشهاش دارد و حتی حاضر است جانش را فدای این آرزو کند.
دل من به پرورش تو داده ز دیده خون جگر برون
چه گمان که نخل امید من هر آنچه خورده همان دهد
هوش مصنوعی: دل من برای تو تلاش کرده و از چشمانم اشک و خون رفته است. فکر نکن که درخت امید من هر چیزی که خورده، همان را به من میدهد.
ز کمند طره پر )ز (تاب تو تابم آن قدری نماند
که به گاه جلوه نهال قامت تو به موی میان دهد
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت تو، دیگر نمیتوانم تاب بیاورم. آنقدر به شگفتی و زیبایی تو خیرهشدهام که دیگر نهتنها توانایی ایستادن دارم، بلکه حتی نمیتوانم به خودم بیایم و به دلهای دیگری فکر کنم.
ز کمان ناز تو تیر غمزه نشانهای چو طلب کند
همه جا اشاره ابروی تو به جان خسته نشان دهد
هوش مصنوعی: از کمان زیبایی تو، تیر غمزهای به نشانه پرتاب میشود. هرکجا که طلب و درخواست باشد، اشاره ابرویت به روح خسته من علامت میدهد.
نگهت به من نفتد مگر که ستم به ناز تو گفته است
که به ناوک تو قرار چلهنشینییی چو کمان دهد
هوش مصنوعی: چشمانت به من نگاه نمیکنند مگر اینکه زیبایی و ناز تو به من میفهماند که مانند تیر کمان در چله نشستهام.
به دیار عشق پریرخان سود آن کند که زیان کند
چه خوش آن زمان که غم تو آید و سود من به زیان کند
هوش مصنوعی: کسی که در راه عشق و زیبایی حرکت کند، اگر باختی هم متحمل شود، از آن بهرهای نصیبش میشود. چه خوب است زمانی که غم تو بر من سایه افکن و من از آن، بهرهای ببرم.
نرسم به کام دل ار ز وصل تو, دلخوشم که مراد من
همه را بهرغم فلک بود که شه زمین و زمان دهد
هوش مصنوعی: اگر نتوانم به آنچه دلم میخواهد از وصال تو برسم، خوشحالم که آرزویم با وجود تمام مشکلات به واقعیت تبدیل شده است، چون تو تنها کسی هستی که میتوانی به من آرامش و خوشبختی بدهی.
شه بحر و بر علی ولی که کف کفایت جود او
شکم گرسنه آز را ز عنای فاقه امان دهد
هوش مصنوعی: علی ولی، همانند دریا و زمین، است که generosity و بخشندگیاش میتواند به نیازمندان کمک کند و گرسنگان را از فشار فقر نجات دهد.
نظر عنایت و لطف اگر به غبار رهگذرش افکند
نبود عجب که غبار ره اثر نسیم جنان دهد
هوش مصنوعی: اگر توجه و لطف او به غبار مسیرش بیفتد، عجیب نیست که آن غبار هم اثر نسیم بهشت را بگیرد.
چه عجب به شعله اگر دهد نگهش طراوت شاخ گل
چه عجب که فیض نسیم گر نظرش به طبع دخان دهد
هوش مصنوعی: چه شگفتانگیز است اگر نگاهی به او، شعلهای با خود بیاورد. همچنین، چه عجیب است که اگر نسیم، طراوتی به همراه داشته باشد، اما نگاه او به سیگار، حس و حال دیگری به آن بدهد.
گل و سنبلش ز فلک دگر نکند تکلم فضل وی
ز غبار رهگذر صبا به چمن گر آب روان دهد
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شگفتی گلها و سنبلها اشاره دارد که از آسمان نمیتوانند سخن بگویند. اما فضیلت و ارزش آنها مانند گرد و غباری است که از باد صبا به باغ میوزد و اگر آب روانی به چمن بدهد، آنها جان تازهای میگیرند.
رسد ار )ز (صرصر قهر او اثری به گلشن جاودان
به گل همیشه بهار او اثر سموم خزان دهد
هوش مصنوعی: اگر خشم او به مانند طوفانی شدید برسد، حتی در بهشت جاودانی هم تأثیر میگذارد و در باغ همیشه بهار، میتواند زهر خزان را بپاشد.
دهد ار به جنبش آن رضا و به منع این کند اقتضا
به زمان درنگ زمین دهد به زمین شتاب زمان دهد
هوش مصنوعی: اگر شخصی بر اساس میل و رضایت خود عمل کند، و در مقابل کارهایی که مانع از این کار میشود، مقاومت کند، زمان به او فرصت میدهد و زمین هم به او سرعت میبخشد.
دل غنچه را نظر عنایتش از نفس خفقان برد
دم صبح را اثر نگاه مهابتش خفقان دهد
هوش مصنوعی: دل غنچه با توجه به محبت و نگاه خاص او از حالت تنگی و فشار رهایی مییابد، اما در بازه صبح، تاثیر نگاه ترسناک و جدی او دوباره احساس تنگی و فشار را به وجود میآورد.
ز مفاصل فلک امتناع نواهیش حرکت برد
به رگ و پی ز می امتثال اوامرش جریان دهد
هوش مصنوعی: حرکت و نواهای دنیای بزرگ به رگ و پی انسان میرسند و از آنجا دستورهای او را اجرا میکنند.
نظر حمایت او ز چهره زرد خور یرقان برد
نگه سیاست او به لاله سرخرو یرقان دهد
هوش مصنوعی: نگاه حمایتآمیز او، زردی چهره را از بین میبرد و سیاست او باعث میشود که گل لاله با رنگ قرمز خود از یرقان رونق بگیرد.
پرد ار به بال و پر هوای تو مرغ دل نبود عجب
به پر فتاده هوای مهر تو شاید ارطیران دهد
هوش مصنوعی: پرندهای که در بال و پر خود احساس پرواز به سوی تو را دارد، دلش به عشق تو پر میکشد. عجیب نیست اگر بر فراز آسمانها پرواز کند، چرا که شاید عشق تو او را به سمت خود بکشاند.
دل مرده را به مکالمت سخن تو زنده به جان کند
تن خسته را به ملایمت نفس تو تاب و توان دهد
هوش مصنوعی: سخن تو میتواند دل مردهای را زنده کند و به کسی که خسته است، انرژی و قوت بخشد.
به منا صحت نفست غبار شک از ضمیر خرد برد
به مجادلت سخن تو خاصیت یقین به گمان دهد
هوش مصنوعی: در مکان مقدس منا، از وجود شک و تردید در دل پاکسازی میشود. در مناظرهها و گفتگوهای تو، یقین و اطمینانی به وجود میآید که گمان و ظن را به حاشیه میرانند.
فتد از وقار تو سایه گر به غبار ره نبود عجب
که غبار را ز متانت تو وقار کوه گران دهد
هوش مصنوعی: اگر سایهای از وقار تو بر زمین نیفتد، تعجبی نیست؛ چرا که غبار و خاک هم از استواری و وقار تو متاثر میشود و میتواند همانند کوههای بلند با وقار باشد.
ز مهابت تو اشارتی چو رسد به جلوه عجب مدان
که جبال را کند از زمین و به جلوه ریگ روان دهد
هوش مصنوعی: وقتی که جلال و عظمت تو نمایان میشود، بدان که حتی کوهها را از زمین میکند و نعمتهای بیپایانی چون ریگهای روان به همراه میآورد.
اگر از عبیر غبار کوی تو آب روی چمن شود
نفس صبا به مناسبت لب غنچه بوسد و جان دهد
هوش مصنوعی: اگر بوی خوشی از کوی تو به فضای چمن بیفتد، نسیم صبح با محبت سراغ لب غنچه میآید و آن را میبوسد و جان تازهای به آن میبخشد.
نفتد به ناصیه بحر را دگر از مضایقه موج چین
گرش از رواشح دست خود کرم تو ریزه خوان دهد
هوش مصنوعی: اگر دریا دیگر به خاطر تأثیر موجها دچار آسیب نشود، و اگر دست خود را از بخشش برداری، دیگران نیز از خیر و کرم تو بهرهمند نخواهند شد.
نرسد ز سنگدلی جراحت کاوشش به جگر دگر
اگر از فواضل جود خود کرمت وظیفه کان دهد
هوش مصنوعی: اگر سنگدلی مانع عشق و محبت شود و جراحتی به دل بزند، نگذار که دل جراحت دیگر را متحمل شود. از فضیلتهای بخشش و generosity خود، به دیگران کمک کن و وظیفهات را در این زمینه انجام بده.