گنجور

شمارهٔ ۱۳ - مطلع سوم

جلوه ات دوش که سامان چمن می آراست
پیش شمشاد قدت سرو نشست و برخاست
سایه سرمه ز نامحرمی آنجا نفتد
کنج چشمت که حرم گاه عروسان حیاست
حسرت شوق به انداز گریبان نرسد
سخن عقده گشایی تو در بند قباست
هر که درد تو به اندازه طاقت خواهد
بر از آن درد نبیند که سزاوار دواست
طور او وقت تجلی ببرد صبر از دست
ضبط دل با تو نه در حوصله طاقت ماست
عاشقان گرد ره وعده خوبان مخورید
نامه وصل بتان بر پر سیمرغ وفاست
اگر از راست نرنجد دل کم حوصله ام
حد عشق من و حسن تو کجا تا به کجاست
عشقم از هر چه توان گفت فزون است ولی
نتوان خواست ترا درخور حسنی که تراست
با چنین حسن مکن منع من از خواهش خویش
که ترا دیدن و عاشق نشدن کار خداست
ابر را مایه ز دریاست ولی چشم مرا
مژه ابریست که سرمایه ده صد دریاست
هر یک از دیده جدا خون دلم صرف کنند
غلط است اینکه اگر کیسه جدا کاسه جداست
پنبه در گوش نه ای گمشده وادی عشق
آنکه ره می زند این قافله را بانگ دراست
هرچه با خسته دلم غمزه بی رحم تو کرد
نگه گوشه چشمان تو عذر همه خواست
عمرها از تو به دل تخم وفا کاشته ام
آنچه برداشته ام حاصل این کشت جفاست
پختگی دل به وفای تو نهادن بوده است
آنچه می سوزدم اکنون طمع خام وفاست
گرچه ناکام توام شادم ازین کز دو جهان
به ولای شه مردان دم من کام رواست
شه اقلیم ولایت علی عالی قدر
که بر آیات جلالش دو جهان تنگ فضاست
کبریایش چو درآید به تجلی صفات
فتنه از کثرت اندیشه فتد در کم و کاست
خویش را در بغل فتنه نهان می خواهد
در مقامی که کفش قطره فشان بر دریاست
بحر از خجلت دستش به عرق می افتد
قطره را کی سر و سامان شکوه دریاست
مهر در پیش رخش دست نهد بر سر چشم
ذره را تاب نظر بازی خورشید کجاست
جوهر گل نگشاید گره پیشانی
تا شنیدست که او نایب دیوان قضاست
این خدا داند و آن نایب تقدیر خدا
کفر را بر سر این مساله با دین غوغاست
نه فلک نقطه موهوم نماید به نظر
در بر قصر جلالش که جهان تنهاست
قدرش آنجا که زند خیمه به صحرای ظهور
عرش را جا ز ادب در پس دیوار خفاست
با تمنای عطای کفش از گوهر کام
دامن فقر گرانمایه تر از جیب غناست
قبه بارگه اوست که از رفعت شان
چرخ را در کنف سایه دیوارش جاست
سایه بام وی آخر به سر چرخ افتاد
بیضه جغد ببینید که در ظل هماست
نه کنون شد شرفش قافله سالار وجود
قدرش از روز ازل سلسله جنبان قضاست
چرخ اگر کوی تو با کعبه شود مشتبه اش
بی تمیزی است که نشناخته دست چپ و راست
بر در کعبه قدر تو همان قبله خلق
که دراو حلقه در حلقه چشم بیناست
من در حلقه بگوشی زنم و در رشگم
که به گوش فلک آوازه این حلقه رساست
خون لعل از رگ کان نشتر جود تو گشود
بسکه از رشک عطای تو تبش در اعضاست
در زمان کف دربار تو از دعوی جود
خاک در کاسه تر از کان ز خجالت دریاست
آب شمشیر تو از تشنگی اش نرهاند
مرض دشمن جاه تو مگر استسقاست
برق شمشیر تو هرگه جهد از ابر غلاف
لشکر خصم ترا وعده باران بلاست
دشمن جاه ترا راه عدم گم نشود
کز دم تیغ کجت جاده دارد ره راست
جوهر تیغ تو در بیضه سمندر دارد
زان در آتشکده تیغ شر ربارش جاست
شعله قهر خدا خصم تو در تیغ تو دید
به یداللهیت اقرار اگر کرد بجاست
تا نشد تیغ تو کج راه خدا راست نشد
ابروی تیغ تو در وادی دین قبله نماست
دوستان شعله تیغ تو نبینند به خواب
التفات دم تیغ تو نصیب اعداست
بیضه جوهر تیغت چو دهد جوجه مرگ
آبش از خون سر دشمن و از مغز غذاست
وعده هایی که به پیکان تو کردست اجل
نرسد تا به دل خصم تو کی گردد راست؟
به رسالت نرود جز به سوی سینه خصم
بسته بر بال و پر تیر تو مکتوب فناست
زره چشم مکن سخت که رد نتوان کرد
سخن تیر تو در حق عدو حکم قضاست
سخنش سخت اثر در دل بدخواه تو کرد
ناوک خصم فریب تو زبانش گیراست
هر دم از کوتهی بخت چرا می نالد
سر خصمت که به فتراک کمند تو رساست
نیزه در گوش سمند تو ندانم که چه گفت
که جدا هر سر موئیش به شوخی برخاست
آن سبکرو که چو در دیده نهد پا گویی
که در آیینه دل صورت جان جلوه نماست
گرم سیری که چو گردن به عنان باز نهد
آنچه بر خاطر گردش نرسد باد صباست
شوخ چشمی که ز آسیب تنک چشمی او
دست بر پشت وی آن کس که رسانیده حناست
ندهد تن به تماشا که چو آهوی نگاه
مژه تا باز گشایی ز نظر ناپیداست
توسن عمر اگر سرعت ازو وام کند
خضر را عمر ابد مایه یک عهد صباست
مضطرب چون نشود گاه سبک خیزی او!
سم او خاره و میدان فلک پر میناست
میخ در چشم هلال ارکند از نعل سزد
دست وپایی که ز خون شفقش رنگ حناست
این چنین کز دو جهان رفته روا دانستم
که ز یکرنگی نعلش مه نو نیم رواست
نبود در ضرر از آتش و آبش که چو باد
گذرش گاه بر آتشکده گه بر دریاست
بر سرش شعله صفت دسته کاکل گویی
طره دود پریشان شده در دست صباست
باد آهی شود آشفته مگر موی گسست؟
به نگاهی جهد از جای مگر رنگ حیاست!
زین به پشت وی از آراستگی چون طاووس
دو رکاب از دو طرف حلقه چشم عذراست
دم از آشفته سری موی سر مجنون است
یال در سلسله بندی سر زلف لیلاست
جعد یال از دل سودازده اندوه بر است
گره موی دم از رشته جان عقده گشاست
به گه جلوه گری کاکل آشفته او
سر خط زلف پریشان عروسان ختاست
حمله اش در جگر کون و مکان رخنه فکن
وز دل فتح و ظفر شیهه او زنگ زد است
چشم نصرت همه بر نقش پی اوست بلی
صورت فتح در آیینه نعلش پیداست
زنگ اگر از دل ایام برد جا دارد
گرد راهش که بر آیینه خورشید ضیاست
کس ندیدست چو او دیده به جز همت تو
که به یک گام تواند ز دو عالم برخاست
ای منیعی که بشد لفظ تو تا زیب سخن
معنی پرده نشین چهره نیارست آراست
در مذاق فصحا طعم سخن بی مزه بود
تا نکرد از نمک لفظ فصیحت مزه راست
گوهر لفظ تو سیراب به نوعی است ز فیض
که چو امواج در او فوج معانی به شناست
به کلام تو بسنجند کلام دگری
که به دریای سخن گوهر لفظت یکتاست
فکر ارباب سخن گرچه بلندست ولی
نسبت سحر به اعجاز کجا تا به کجاست
شبچراغی است کلام تو که از پرتو آن
گوش چون دیده به اسرار معانی بیناست
می زند جوش ز گوش دل من چشمه نوش
که ز شیرینی لفظ تو پر از شهد صداست
دفترت طرفه سوادی است در اقلیم سخن
کز دم عیسی و آب خضرش آب و هواست
خطه فیض که در سایه سرچشمه آن
عمرها شد که خضر منتظر آب بقاست
سر خط مسطر او جدول فیضی است روان
عوض ریگ در او گوهر معنی پیداست
حلقه حرف کجش را دو جهان حلقه به گوش
در کف پیر خرد هر الف او چو عصاست
حلقه میم چو لعل لب خوبان به مزه
همچو ابروی بتان دایره نون ناراست
سرمه چشم جهان بین مضامین دقیق
خط و خال رخ خوبان معانی رساست
ابجد علم به تعلیم خدا کرده روان
فطرتت کو به دبستان ازل می پیراست
عقل کل در کف او لوح الفبا بودست
طفل طبعت چو دبستان ازل می آراست
قلم عقل ترا صفحه مشقی نشود
عقل اول که کهن نسخه تصویر قضاست
تاب خمیازه به آغوش دهد علم دو کون
هر کجا کنه تو در حوصله سنجی برخاست
درک کنهت نشود دست زد فهم کسی
این عروسی است که در حجله گه علم خداست
حسرت مرقد پاک تو دلم می سوزد
که در آن روضه مرا نقد جهان در کف پاست
حبذا روضه پرنور که در سایه آن
می توان دید کلید در فردوس کجاست
مهر اگر تیره شود شمع شبستانش هست
گر فتد چرخ ز پا قبّه او پابرجاست
خادمش شمع به کف شام چو بیرون آید
علم صبح تو گویی که ز مشرق برخاست
هر طرف بال و پر سوخته افتد ز ملک
چون ز نو خادم او چهره شمعی آراست
دود این شمع چو از دور عیان دید کلیم
در شک افتاد که از طور چراغی پیداست
عرش و کرسی چو فلک گرد سرش می گردند
دل خورشید ز قندیل زرش خون پالاست
مهر رادعوی هم چشمی شمعش مرض است
چرخ را همسری دود چراغش سوداست
قدر این قبه بلندست به حدی که به جهد
سر اندیشه به فتراک درش نیم رساست
به فریب چمن خلد ز دستش ندهم
گر ز راه تو مرا آبله ای بر کف پاست
گرچه از ذره کمم در دو جهان لیک چه غم
که دل از مهر توام ذره خورشید نماست
حرف عشق تو مرا ورد زبانست و دلست
چه غم ارطاعت من جمله ازین شغل قضاست
قد خمید از غم عشق تو و شادم که مرا
در همه عمر همین است نمازی که اداست
شکوه پیش تو ز بی مهری گردون نکنم
کاین غباری است که از راه تو روزی برخاست
بسته کام نیم پیش تو با دعوی عشق
که به ناکامیم اینک ز تو صد کام رواست
بس بود از توام این کام که روزی شنوم
از زبان تو که فیاض سگ کوچه ماست
حلقه بندگی تست به گوشم ز ازل
از سر زلف تو در گردن جان سلسله هاست
سگ زنجیر توام از که زنم لاف وفا
کار در دست توام از که شود کارم راست!
دست گیر دو جهانی و من افتاده ز پا
اگرم دست نگیری نتوانم برخاست
عرض ناکرده کنم شرخ تمنای تو طی
که ازین فرض ترم گام سخن عرض دعاست
تا بود ناصیه صبح درخشان از نور
تا ز آیینه شب صیقل مه زنگ زد است
صبح احباب بدین مژده فروزان بادا
که مه روی تو مهتاب کتان اعداست
ورد شام و سحرم شغل دعاگویی تو
تا ز سیمای سحر رنگ اجابت پیداست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جلوه ات دوش که سامان چمن می آراست
پیش شمشاد قدت سرو نشست و برخاست
هوش مصنوعی: دیروز زیبایی تو چنان بود که باغ را به زیبایی تزئین کرد. در کنار قد بلندت، سرو درختی ایستاد و به تماشای تو نشست و برخاست کرد.
سایه سرمه ز نامحرمی آنجا نفتد
کنج چشمت که حرم گاه عروسان حیاست
هوش مصنوعی: سایه سرمه به‌خاطر نزدیکی به نامحرمان نباید به گوشه چشمت بیفتد، زیرا آن مکان، حرم و محل زندگی عروس‌های با حیا است.
حسرت شوق به انداز گریبان نرسد
سخن عقده گشایی تو در بند قباست
هوش مصنوعی: شوق و آرزوی تو به قدری زیاد است که نمی‌توانی آن را بیان کنی و به این خاطر، احساساتت در درونت باقی می‌مانند و نمی‌توانی آنها را آزاد کنی.
هر که درد تو به اندازه طاقت خواهد
بر از آن درد نبیند که سزاوار دواست
هوش مصنوعی: هر کسی که بتواند درد تو را تحمل کند، از آن درد رنج نخواهد برد که لایق درمان است.
طور او وقت تجلی ببرد صبر از دست
ضبط دل با تو نه در حوصله طاقت ماست
هوش مصنوعی: در آن زمان که او تجلی می‌کند، صبر از دست می‌رود و تحمل دل دیگر برای ما ممکن نیست.
عاشقان گرد ره وعده خوبان مخورید
نامه وصل بتان بر پر سیمرغ وفاست
هوش مصنوعی: عاشقان، در دامان عشق فرشتگان و زیبارویان نایستید و به نامه‌هایی که از وصال معشوقان می‌گویند، دل نبندید، چون وفای آنها مانند پر سیمرغ است.
اگر از راست نرنجد دل کم حوصله ام
حد عشق من و حسن تو کجا تا به کجاست
هوش مصنوعی: اگر دل من از راست و درست رنجیده نشود، نشان‌دهنده‌ی این است که در عشق تو و زیبایی‌ات، حد و مرزی برایم وجود ندارد.
عشقم از هر چه توان گفت فزون است ولی
نتوان خواست ترا درخور حسنی که تراست
هوش مصنوعی: عشق من فراتر از هر چیزی است که بتوان گفت، اما نمی‌توانم چیزی از تو بخواهم که با زیبایی‌ات سازگاری داشته باشد.
با چنین حسن مکن منع من از خواهش خویش
که ترا دیدن و عاشق نشدن کار خداست
هوش مصنوعی: با این زیبایی‌ات، مانع من از خواسته‌ام نشو، زیرا دیدن تو و عاشق نشدن، کار خداوند است.
ابر را مایه ز دریاست ولی چشم مرا
مژه ابریست که سرمایه ده صد دریاست
هوش مصنوعی: ابر به خودی خود از دریا آب می‌گیرد، اما در چشم من مژه‌ای هست که شبیه ابری است و این مژه برای من ارزش و ثروتی به اندازه ده‌ها دریا دارد.
هر یک از دیده جدا خون دلم صرف کنند
غلط است اینکه اگر کیسه جدا کاسه جداست
هوش مصنوعی: هر کدام از چشمان من به تنهایی، درد و رنج قلبم را تحمل می‌کنند. اینکه فکر کنیم چون کیسه و کاسه جدا هستند، می‌توانند جداگانه عمل کنند، اشتباه است.
پنبه در گوش نه ای گمشده وادی عشق
آنکه ره می زند این قافله را بانگ دراست
هوش مصنوعی: تو که در بی‌خبری، گم شده در مسیر عشق نیستی. کسی که در این قافله حرکت می‌کند، به صدای خوشی توجه دارد.
هرچه با خسته دلم غمزه بی رحم تو کرد
نگه گوشه چشمان تو عذر همه خواست
هوش مصنوعی: هر چه تو با دل خسته‌ام با نگاهی بی‌رحم کردی، تنها نگاه کوتاه تو به گوشه چشمانت، همه‌ی عذرم را پذیرفت.
عمرها از تو به دل تخم وفا کاشته ام
آنچه برداشته ام حاصل این کشت جفاست
هوش مصنوعی: سال‌ها بر این باور و امید زندگی کرده‌ام که با وفاداری به تو، به نتایجی مثبت برسم، اما آنچه از این تلاش به دست آورده‌ام، چیزی جز ناکامی و جفا نبوده است.
پختگی دل به وفای تو نهادن بوده است
آنچه می سوزدم اکنون طمع خام وفاست
هوش مصنوعی: دل من به خاطر وفای تو پخته شده است و حالا که می‌سوزم، به خاطر امید و آرزویی است که به وفای تو دارم.
گرچه ناکام توام شادم ازین کز دو جهان
به ولای شه مردان دم من کام رواست
هوش مصنوعی: اگرچه در زندگی خود به خواسته‌ام نرسیده‌ام، اما از این بابت خوشحالم که از دو جهان، در کنار آقایی که مردانگی دارد، هستم و این برای من کافی و رضایت‌بخش است.
شه اقلیم ولایت علی عالی قدر
که بر آیات جلالش دو جهان تنگ فضاست
هوش مصنوعی: سرفصل حاکمیت علی، شخصیتی بزرگ و با عظمت است که شکوه و جلال او به حدی است که دو جهان برای او تنگ و محدود به نظر می‌رسد.
کبریایش چو درآید به تجلی صفات
فتنه از کثرت اندیشه فتد در کم و کاست
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و عظمتی از او جلوه‌گر شود، بر اثر تعدد افکار، در کمبودها و نقص‌ها دچار آشفتگی و سردرگمی خواهیم شد.
خویش را در بغل فتنه نهان می خواهد
در مقامی که کفش قطره فشان بر دریاست
هوش مصنوعی: شخص در حالتی قرار دارد که می‌خواهد به آرامش و سکوتی در دل آشوب و فتنه برسد. او در مقام و شرایطی است که به نظر می‌رسد بر روی آب ایستاده و در عین حال به مشکلات و چالش‌ها هم نگاه می‌کند. این نشان‌دهنده تلاشی است برای حفظ خود در میان دغدغه‌ها و تنش‌های پیرامونش.
بحر از خجلت دستش به عرق می افتد
قطره را کی سر و سامان شکوه دریاست
هوش مصنوعی: دریا از شرم به عرق می‌افتد و قطره‌ای که کوچک است، نمی‌تواند عظمتی را که دریا دارد به تصویر بکشد.
مهر در پیش رخش دست نهد بر سر چشم
ذره را تاب نظر بازی خورشید کجاست
هوش مصنوعی: خورشید، با زیبایی و درخشندگی خود، بر جمال او سایه می‌افکند و در چشم‌هایش، زیر نور آن، ذراتی از نور و تابش را می‌توان دید. این نشان می‌دهد که چگونه زیبایی او می‌تواند توجه و نگاه‌ها را جلب کند، گویا در این چشم‌ها یک دنیای پر از نور نهفته است.
جوهر گل نگشاید گره پیشانی
تا شنیدست که او نایب دیوان قضاست
هوش مصنوعی: جوهر گل نمی‌تواند گره پیشانی را باز کند تا زمانی که بفهمد او نایب تقدیر است.
این خدا داند و آن نایب تقدیر خدا
کفر را بر سر این مساله با دین غوغاست
هوش مصنوعی: این خداوند می‌داند و نماینده تقدیر، که در این موضوع بین دین و کفر بحث و جدل زیادی وجود دارد.
نه فلک نقطه موهوم نماید به نظر
در بر قصر جلالش که جهان تنهاست
هوش مصنوعی: نه آسمان می‌تواند به چشم بیافتد که بر قصر عظمت اوست؛ زیرا تنها دنیا همین است.
قدرش آنجا که زند خیمه به صحرای ظهور
عرش را جا ز ادب در پس دیوار خفاست
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت او به اندازه‌ای است که وقتی در صحرای وجود خیمه می‌زند، عرش در پس دیوار حیا و ادب او پنهان می‌شود.
با تمنای عطای کفش از گوهر کام
دامن فقر گرانمایه تر از جیب غناست
هوش مصنوعی: با آرزوی دریافت کفشی از گوهر، متوجه می‌شویم که فقر با ارزش‌تر از ثروت است.
قبه بارگه اوست که از رفعت شان
چرخ را در کنف سایه دیوارش جاست
هوش مصنوعی: این شعر به بیان موقعیت و مقام بلند یکی از بزرگان یا مقدسین اشاره دارد. شاعر به نحوی توصیف می‌کند که این شخصیت در مرتبه‌ای قرار دارد که حتی آسمان نیز در زیر سایه دیوار او قرار می‌گیرد و برتری او چنان است که همه چیز تحت تأثیر عظمت اوست. این بیان به نوعی عظمت و جایگاه رفیع آن فرد را به تصویر می‌کشد.
سایه بام وی آخر به سر چرخ افتاد
بیضه جغد ببینید که در ظل هماست
هوش مصنوعی: آخرین لحظات زندگی، سایهٔ ظرف بام‌نشینی که به آسمان نزدیک است، به زمین افتاده است. در این حالت، تاریکی و تنهایی را مانند بیضهٔ جغد می‌توان دید که در سایه و تحت تاثیر آن وجود دارد.
نه کنون شد شرفش قافله سالار وجود
قدرش از روز ازل سلسله جنبان قضاست
هوش مصنوعی: او اکنون به مقام و مرتبه‌ای رسیده که رهبر جمعیت هستی است و از روز ازل، سرنوشت و قضا را به دست دارد و حرکت می‌دهد.
چرخ اگر کوی تو با کعبه شود مشتبه اش
بی تمیزی است که نشناخته دست چپ و راست
هوش مصنوعی: اگر چرخ و فلک به اشتباه راه کعبه را در کوی تو بپیماید، نشانه بی‌توجهی‌اش به تمیز شناختن خوب و بد یا راست و دروغ است.
بر در کعبه قدر تو همان قبله خلق
که دراو حلقه در حلقه چشم بیناست
هوش مصنوعی: جایگاه تو در کعبه به اندازه‌ای ارزشمند است که مردم به دور آن می‌چرخند و نظاره‌گر زیبایی‌ها و قدرت‌های تو هستند.
من در حلقه بگوشی زنم و در رشگم
که به گوش فلک آوازه این حلقه رساست
هوش مصنوعی: من درگیر عشق و وابستگی هستم و به خاطر این وابستگی، حسادت می‌کنم که صدای محبت و عشق من به گوش آسمان می‌رسد.
خون لعل از رگ کان نشتر جود تو گشود
بسکه از رشک عطای تو تبش در اعضاست
هوش مصنوعی: خون زیبای من از رگ سنگی که تو داشتی، به خاطر سخاوت تو، مانند چاقویی به راحتی گشوده شد. انقدر به خاطر نعمت‌هایت حسادت می‌ورزم که هر قسمت از بدنم دچار تب و تپش شده است.
در زمان کف دربار تو از دعوی جود
خاک در کاسه تر از کان ز خجالت دریاست
هوش مصنوعی: در زمان حاکمیت تو، حتی خاکی که در کاسه‌ای قرار دارد، به خاطر خجالت از دریا، مرطوب‌تر و باارزش‌تر می‌شود.
آب شمشیر تو از تشنگی اش نرهاند
مرض دشمن جاه تو مگر استسقاست
هوش مصنوعی: آب شمشیر تو نمی‌تواند دشمن را از تشنگی نجات دهد، مگر اینکه خواسته باشی به او کمک کنی.
برق شمشیر تو هرگه جهد از ابر غلاف
لشکر خصم ترا وعده باران بلاست
هوش مصنوعی: برق شمشیر تو هر بار که از غلاف خود بیرون می‌آید، نشان از بارش بلا بر سر دشمنان است.
دشمن جاه ترا راه عدم گم نشود
کز دم تیغ کجت جاده دارد ره راست
هوش مصنوعی: دشمن جاه تو هرگز نمی‌تواند مسیر نابودی‌ات را گم کند، زیرا از لبه تیغ کج تو، راهی مستقیم به سوی هدفش دارد.
جوهر تیغ تو در بیضه سمندر دارد
زان در آتشکده تیغ شر ربارش جاست
هوش مصنوعی: تیغ تو همچون جوهری در بیضه سمندر نهفته است، به همین خاطر در آتشکده، تیغی از شر، در جایی مخصوص خود دارد.
شعله قهر خدا خصم تو در تیغ تو دید
به یداللهیت اقرار اگر کرد بجاست
هوش مصنوعی: خشم و غضب خداوند، دشمن تو را در دستان تو مشاهده کرد و اگر او به قدرت الهی تو اعتراف کرد، این موضوع کاملاً درست است.
تا نشد تیغ تو کج راه خدا راست نشد
ابروی تیغ تو در وادی دین قبله نماست
هوش مصنوعی: وقتی که تیغ تو به خطا نیفتد، راه راست خدا به دست نخواهد آمد. ابروی تیغ تو در مسیر دین مانند قبله‌نما عمل می‌کند.
دوستان شعله تیغ تو نبینند به خواب
التفات دم تیغ تو نصیب اعداست
هوش مصنوعی: دوستان تو هرگز خواب نمی‌بینند که چقدر تیز و برنده است تیغ تو؛ در حالی که توجه و مهربانی‌ات به دشمنان تو می‌رسد.
بیضه جوهر تیغت چو دهد جوجه مرگ
آبش از خون سر دشمن و از مغز غذاست
هوش مصنوعی: زمانی که بیضه‌ی جوهر تیغ تو جوجه‌ی مرگ را به دنیا می‌آورد، آب آن از خون دشمن و از مغز غذاست. این به این معنی است که سرنوشت و نتیجه‌ی نبرد، ترکیبی از خونریزی و تغذیه است.
وعده هایی که به پیکان تو کردست اجل
نرسد تا به دل خصم تو کی گردد راست؟
هوش مصنوعی: وعده‌هایی که مرگ به تیر تو داده، هرگز به هدف نمی‌رسد تا وقتی که دشمن تو به حقیقت آن پی ببرد.
به رسالت نرود جز به سوی سینه خصم
بسته بر بال و پر تیر تو مکتوب فناست
هوش مصنوعی: تنها به هدفی می‌توان دست یافت که در آن، سینه‌ی دشمن به شدت محافظت شده و تیر تو در آن نشانه رفته باشد. نوشته‌ای که بر بال و پر تیر تو است، به پایان و فنا اشاره می‌کند.
زره چشم مکن سخت که رد نتوان کرد
سخن تیر تو در حق عدو حکم قضاست
هوش مصنوعی: چشمانت را به سختی نبند که نمی‌توان کلامت را رد کرد. تیر سخنان تو در مورد دشمن، حکم تقدیر است.
سخنش سخت اثر در دل بدخواه تو کرد
ناوک خصم فریب تو زبانش گیراست
هوش مصنوعی: سخن او تأثیر عمیقی در دل دشمن تو گذاشت، مانند تیر فریبنده‌ای که زبانش جذاب است.
هر دم از کوتهی بخت چرا می نالد
سر خصمت که به فتراک کمند تو رساست
هوش مصنوعی: هر لحظه از بدشانسی خود شکایت می‌کند، در حالی که دشمن تو به خاطر توانایی بالای تو در به دام انداختن او در وضعیتی ضعیف قرار دارد.
نیزه در گوش سمند تو ندانم که چه گفت
که جدا هر سر موئیش به شوخی برخاست
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه چیزی در گوش سمند تو گفته‌اند که باعث شده هر یک از موهایش به طور شوخی و کنایه‌آمیز برخیزند.
آن سبکرو که چو در دیده نهد پا گویی
که در آیینه دل صورت جان جلوه نماست
هوش مصنوعی: آن کسی که با ناز و لطافت وارد چشم می‌شود، گویی که در آینه دل، تصویر روح را به نمایش می‌گذارد.
گرم سیری که چو گردن به عنان باز نهد
آنچه بر خاطر گردش نرسد باد صباست
هوش مصنوعی: اگر در حال آرامش و خوشحالی هستی، مانند کسی هستی که با گردن خود به بالا نگاه می‌کند. آنچه در ذهن تو نمی‌گذرد، تنها به خاطر نسیم بهاری است.
شوخ چشمی که ز آسیب تنک چشمی او
دست بر پشت وی آن کس که رسانیده حناست
هوش مصنوعی: دختر زیبایی که با چشمان باریکش همه‌جا را تحت تأثیر قرار می‌دهد، کسی که دوباره با زینت و رنگی که به او داده‌اند شناخته می‌شود، به نظر می‌رسد که قلب کسی را به درد آورده است.
ندهد تن به تماشا که چو آهوی نگاه
مژه تا باز گشایی ز نظر ناپیداست
هوش مصنوعی: او اجازه نمی‌دهد که بدنش به تماشا درآید، چراکه مانند آهویی است که وقتی چشمانش را می‌بندد، از دید پنهان می‌شود.
توسن عمر اگر سرعت ازو وام کند
خضر را عمر ابد مایه یک عهد صباست
هوش مصنوعی: اگر اسب عمر بخواهد سرعتی را از او بگیرد، عمر ابدی خضر تنها مقداری از یک وعده صبحگاهی است.
مضطرب چون نشود گاه سبک خیزی او!
سم او خاره و میدان فلک پر میناست
هوش مصنوعی: او آرام و قرار ندارد و به سختی می‌تواند آرام بگیرد! نگاهی به او بندازید که در دنیای پر از زیبایی و رنگ‌ها، همچون سمی است که در دل میدان بر زیبایی می‌افزاید.
میخ در چشم هلال ارکند از نعل سزد
دست وپایی که ز خون شفقش رنگ حناست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که میخ در چشم هلال (ماه) از نعل (پاشنه) یک اسب به درستی بوجود آمده است، و این نشان‌دهنده آن است که دست و پای کسی که از خون شفق (غروب) رنگ حنا گرفته، باید حواس جمع و آماده باشد. در واقع، این تصویر اشاره به حوادثی دارد که ممکن است رخ دهد و نیاز به دقت و آمادگی دارد.
این چنین کز دو جهان رفته روا دانستم
که ز یکرنگی نعلش مه نو نیم رواست
هوش مصنوعی: این طور که از دو جهان دور شدم، فهمیدم که از یکرنگی و صداقت او، ماه نو هم شایسته‌ی احترام است.
نبود در ضرر از آتش و آبش که چو باد
گذرش گاه بر آتشکده گه بر دریاست
هوش مصنوعی: آتش و آب هیچ ضرری ندارند، چرا که مانند باد می‌گذرند؛ گاهی بر آتشکده و گاهی بر دریا.
بر سرش شعله صفت دسته کاکل گویی
طره دود پریشان شده در دست صباست
هوش مصنوعی: بر روی سرش شعله مانند، دسته‌ای از موهایش را به یاد می‌آورد. گویی که تارهای دودی پریشان در دست نسیم ملایم قرار گرفته‌اند.
باد آهی شود آشفته مگر موی گسست؟
به نگاهی جهد از جای مگر رنگ حیاست!
هوش مصنوعی: باد می‌وزد و باعث ایجاد آشفتگی می‌شود، آیا تنها با گسستن یک تار مو این آشفتگی قابل تصور است؟ آیا با یک نگاه می‌توان جانی به رنگ حیات بخشید و جایی را ترک کرد؟
زین به پشت وی از آراستگی چون طاووس
دو رکاب از دو طرف حلقه چشم عذراست
هوش مصنوعی: این بیت توصیف زیبایی و زینت یک اسب را به تصویر می‌کشد. اسب با زین و تجهیزات زیبا، همچون طاووس درخشان و پرآراسته‌ای به نظر می‌رسد. دو رکاب آن از دو طرف به شکلی طراحی شده‌اند که به زیبایی آن افزوده و به نوعی مانند نوازش چشمی به چشم می‌آید. در این وصف، بر زیبایی و جذابیت ظاهری این اسب تأکید شده است.
دم از آشفته سری موی سر مجنون است
یال در سلسله بندی سر زلف لیلاست
هوش مصنوعی: موهای آشفته و پریشان مجنون، نمادی از عشق و دلبستگی او به لیلا هستند. یال و زلف لیلا به هم پیچیده و زیبا به نمایش گذاشته شده است. این تصویر بیانگر عمق احساسات و ارتباطات میان آنهاست.
جعد یال از دل سودازده اندوه بر است
گره موی دم از رشته جان عقده گشاست
هوش مصنوعی: موهای پُر پیچ و تاب نشان‌دهنده‌ی غم و اندوه دل، مانند گره‌خوردن رشته‌ای است که به روح و جان آدمی پیوند خورده و از این طریق در پی گشایش مشکلات و رهایی از دردهاست.
به گه جلوه گری کاکل آشفته او
سر خط زلف پریشان عروسان ختاست
هوش مصنوعی: با زیبایی موهای درهم و آشفته‌اش، مثل خط زلف پریشان عروس‌های ختا، خود را نمایان کرده است.
حمله اش در جگر کون و مکان رخنه فکن
وز دل فتح و ظفر شیهه او زنگ زد است
هوش مصنوعی: حمله‌اش به شدت بر دل و وجود حریف نفوذ می‌کند و از درون، صدا و زنگ پیروزی‌اش به گوش می‌رسد.
چشم نصرت همه بر نقش پی اوست بلی
صورت فتح در آیینه نعلش پیداست
هوش مصنوعی: چشمان همه به نشانه پیروزی او دوخته شده است و بله، تصویر موفقیت در بازتاب نعلش آشکار است.
زنگ اگر از دل ایام برد جا دارد
گرد راهش که بر آیینه خورشید ضیاست
هوش مصنوعی: اگر زنگ‌ها و کدورت‌ها از دل روزگار برود، شایسته است که گرد و غبار مسیرش را پاک کنند، چرا که نور خورشید بر آینه‌اش تابیده و زیبایی‌ها را نمایان می‌کند.
کس ندیدست چو او دیده به جز همت تو
که به یک گام تواند ز دو عالم برخاست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند او نیافته‌ام که به جز تلاش و اراده‌ات، بتواند با یک قدم از دو جهان فراتر رود.
ای منیعی که بشد لفظ تو تا زیب سخن
معنی پرده نشین چهره نیارست آراست
هوش مصنوعی: ای منبعی که بیان تو از زیبایی کلام فراتر رفته است، معنی‌ات همچون پرده‌ای است که بر چهره‌ای زیبا پوشیده شده و جلوه‌ای ندارد.
در مذاق فصحا طعم سخن بی مزه بود
تا نکرد از نمک لفظ فصیحت مزه راست
هوش مصنوعی: سخنانی که از زبان سخنوران رسا و فصیح می‌آید، در واقع به تنهایی چنگی به دل نمی‌زند و مزه‌ای ندارد، مگر اینکه با زیبایی و فصاحت همراه شود که به آن طعمی دلپذیر بدهد.
گوهر لفظ تو سیراب به نوعی است ز فیض
که چو امواج در او فوج معانی به شناست
هوش مصنوعی: گوهر کلام تو به نوعی سرشار از نعمت است، مانند امواجی که دریا را پر از معنا می‌کنند و در آن به آرامی شنا می‌کنند.
به کلام تو بسنجند کلام دگری
که به دریای سخن گوهر لفظت یکتاست
هوش مصنوعی: سخن تو را با دیگر سخنان می‌سنجند، اما در دریای کلام، سخن تو جواهر نایابی است که بی‌همتاست.
فکر ارباب سخن گرچه بلندست ولی
نسبت سحر به اعجاز کجا تا به کجاست
هوش مصنوعی: اگرچه استادان شعر و سخن از نظر فکر و دانش بسیار برتر هستند، اما نمی‌توان سحر و جاذبه سخن را با کارهای شگفت‌انگیز مقایسه کرد؛ چراکه این دو در دو سطح کاملاً متفاوت قرار دارند.
شبچراغی است کلام تو که از پرتو آن
گوش چون دیده به اسرار معانی بیناست
هوش مصنوعی: کلام تو مانند یک چراغ شب است که با نور خود، گوش را به مشاهده و فهم عمیق معانی قادر می‌سازد.
می زند جوش ز گوش دل من چشمه نوش
که ز شیرینی لفظ تو پر از شهد صداست
هوش مصنوعی: دل من همچون چشمه‌ای پر از خوشی و شوق به خاطر کلمات شیرین توست که به گوش می‌رسد و مانند عسل شیرین و دلنشین است.
دفترت طرفه سوادی است در اقلیم سخن
کز دم عیسی و آب خضرش آب و هواست
هوش مصنوعی: دفتر تو پر از دانش و هنر است در دنیای سخن، مانند اینکه از دم عیسی و آب خضر، زندگی و شرایط ویژه‌ای دارد.
خطه فیض که در سایه سرچشمه آن
عمرها شد که خضر منتظر آب بقاست
هوش مصنوعی: سرزمینی که در سایه سرچشمه آن عمرهای زیادی سپری شده و خضر، شخصیت نمادین زندگی جاودان، در انتظار آب حیات است.
سر خط مسطر او جدول فیضی است روان
عوض ریگ در او گوهر معنی پیداست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در آغاز هر کلام یا نوشته، نکات و مفاهیم ارزشمندی وجود دارد که در مقایسه با چیزهای بی‌ارزش و سطحی، نمایان‌تر و باارزش‌ترند. به عبارتی، آنچه که در سطح ظاهری دیده می‌شود می‌تواند دارای عمق و معنی‌های پنهانی باشد که با دقت بیشتر می‌توان به آن دست یافت.
حلقه حرف کجش را دو جهان حلقه به گوش
در کف پیر خرد هر الف او چو عصاست
هوش مصنوعی: حرفی که به شکل نادرست بیان شده، مورد توجه و پذیرش همه‌ی انسان‌ها در دو جهان قرار می‌گیرد. خردمند کهنسالی، مانند یک عصا، هر حرف ضعیف او را بارها و بارها به گوش می‌سپارد.
حلقه میم چو لعل لب خوبان به مزه
همچو ابروی بتان دایره نون ناراست
هوش مصنوعی: حلقه میم مانند دانه‌ای قیمتی است که در لب‌های زیبا قرار دارد و مزه آن شبیه به ابروی زیبای بت‌های است. همچنین دایره‌ی نون، که نشان‌دهنده کجی و عدم راستایی است، به چشم می‌آید.
سرمه چشم جهان بین مضامین دقیق
خط و خال رخ خوبان معانی رساست
هوش مصنوعی: چشمان بیدار و عمیق دنیا همانند سرمه‌ای هستند که به ما اجازه می‌دهند زیبایی‌های ظریف و معانی عمیق چهره‌های زیبا را ببینیم.
ابجد علم به تعلیم خدا کرده روان
فطرتت کو به دبستان ازل می پیراست
هوش مصنوعی: علم و دانش، توسط خداوند به فطرت تو آموخته شده و روح تو را به شکل و زیبایی در دبستان آغازه (آغاز) پرورش می‌دهد.
عقل کل در کف او لوح الفبا بودست
طفل طبعت چو دبستان ازل می آراست
هوش مصنوعی: عقل کل در دست او مانند صفحه‌ نوشتاری بود و کودک طبیعت او را مانند مدرسه‌ای که از آغاز وجودش را تزئین می‌کند، شکل می‌دهد.
قلم عقل ترا صفحه مشقی نشود
عقل اول که کهن نسخه تصویر قضاست
هوش مصنوعی: عقل تو هرگز نمی‌تواند به‌عنوان یک صفحه تمرین استفاده شود، چرا که عقل نخستین همانند نسخه‌ای قدیمی از قضا و قدر است.
تاب خمیازه به آغوش دهد علم دو کون
هر کجا کنه تو در حوصله سنجی برخاست
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که علم و دانش می‌توانند به ما آغوشی فراگیر و وسیع هدیه دهند. در هر جا که باشیم، باید صبر و حوصله را پیشه کنیم و به دقت به شناخت مسائل بپردازیم. در واقع، اهمیت علم و آگاهی در درک بهتر جهان اطراف و ارزش صبر در مواجهه با چالش‌ها مورد تأکید قرار گرفته است.
درک کنهت نشود دست زد فهم کسی
این عروسی است که در حجله گه علم خداست
هوش مصنوعی: به این معناست که اگر کسی به عمق وجود تو و درک حقیقی‌ات پی نبرد، نمی‌تواند به‌راستی بر فهم و شعور خود دست یازد. این عروسی و جشن باشکوهی که به آن اشاره شده، در واقع برای معرفی علم و حکمت خداوند برگزار شده است.
حسرت مرقد پاک تو دلم می سوزد
که در آن روضه مرا نقد جهان در کف پاست
هوش مصنوعی: دل من به خاطر مرقد معصوم تو همیشه آتش می‌زند، زیرا در آنجا خیر و برکت دنیا و آخرت در دستان من است.
حبذا روضه پرنور که در سایه آن
می توان دید کلید در فردوس کجاست
هوش مصنوعی: چه خوب است باغی پرنور که در سایه‌اش می‌توان فهمید کلید بهشت کجاست.
مهر اگر تیره شود شمع شبستانش هست
گر فتد چرخ ز پا قبّه او پابرجاست
هوش مصنوعی: اگر عشق و محبت دچار مشکل شود، نور به جایی که قرار دارد باز هم می‌درخشد. حتی اگر اتفاقات دشواری بیفتد، پایه‌های استواری که بر آن بنا شده، همچنان پابرجا می‌ماند.
خادمش شمع به کف شام چو بیرون آید
علم صبح تو گویی که ز مشرق برخاست
هوش مصنوعی: وقتی که شب به پایان می‌رسد و صبح فرا می‌رسد، گویا شمعی در دستان خادم روشن شده است که نشانه‌ها و نور صبح را به همراه دارد. انگار که صبح از سمت مشرق طلوع کرده است.
هر طرف بال و پر سوخته افتد ز ملک
چون ز نو خادم او چهره شمعی آراست
هوش مصنوعی: در هر سو از آتش و سوختگی، آثار و نشانه‌هایی از ملک به چشم می‌خورد، مانند این که خادمی جدید با چهره‌ای زیبا و نورانی مانند شمع، آماده خدمت به آن است.
دود این شمع چو از دور عیان دید کلیم
در شک افتاد که از طور چراغی پیداست
هوش مصنوعی: کلیم وقتی دورتر از شمع را دید و دود آن را مشاهده کرد، به شک افتاد که آیا این نور از کوه طور می‌آید یا نه.
عرش و کرسی چو فلک گرد سرش می گردند
دل خورشید ز قندیل زرش خون پالاست
هوش مصنوعی: عرش و کرسی مثل آسمان دور او در حال گردش هستند و دل خورشید از چراغ زرد رنگی که از طلا ساخته شده، به شدت می درخشد.
مهر رادعوی هم چشمی شمعش مرض است
چرخ را همسری دود چراغش سوداست
هوش مصنوعی: محبت و علاقه مثل شمعی است که به یاد شمع دیگر می سوزد و از بین می رود. در این میان، دوری و غم نیز به نوعی به زندگی پیوسته است. چرخ روزگار نیز با وجود مشکلات، به نوعی از روشنایی و امید نشأت می گیرد.
قدر این قبه بلندست به حدی که به جهد
سر اندیشه به فتراک درش نیم رساست
هوش مصنوعی: این قبه به قدری بلند و بزرگ است که حتی با تلاش و فکر عمیق هم نمی‌توان به انتهای آن رسید.
به فریب چمن خلد ز دستش ندهم
گر ز راه تو مرا آبله ای بر کف پاست
هوش مصنوعی: به خاطر جذابیت و زیبایی باغ، هرگز آن را به دست نمی‌سپارم. حتی اگر برای رسیدن به تو با مشکل‌هایی مواجه شوم و درد و زخم‌هایی بر پایم بیفتد.
گرچه از ذره کمم در دو جهان لیک چه غم
که دل از مهر توام ذره خورشید نماست
هوش مصنوعی: هرچند در دو جهان به اندازه یک ذره هستم، اما چه غمی دارم وقتی که قلبم از محبت تو به مانند ذره‌ای از خورشید می‌درخشد.
حرف عشق تو مرا ورد زبانست و دلست
چه غم ارطاعت من جمله ازین شغل قضاست
هوش مصنوعی: عشق تو دائماً در ذهن و زبان من است و چه غم؟ چرا که اطاعت من هم جزئی از سرنوشت و قضا است.
قد خمید از غم عشق تو و شادم که مرا
در همه عمر همین است نمازی که اداست
هوش مصنوعی: از عشق تو قلبم به شدت در درد و غم است، ولی خوشحالم که در تمام عمرم تنها همین احساس و نیایش را دارم که به خاطر تو انجام می‌شود.
شکوه پیش تو ز بی مهری گردون نکنم
کاین غباری است که از راه تو روزی برخاست
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم از بی‌محبتی آسمان شکایت کنم، زیرا این غبار تنها نشانه‌ای از مسیری است که روزی تو را به من نزدیک کرد.
بسته کام نیم پیش تو با دعوی عشق
که به ناکامیم اینک ز تو صد کام رواست
هوش مصنوعی: دل من پیش تو از عشق پر است و حالا که به آرزویم نرسیده‌ام، از تو می‌خواهم که کاش این درد و ناکامی را جبران کنی و به من خوشی‌های زیادی ببخشی.
بس بود از توام این کام که روزی شنوم
از زبان تو که فیاض سگ کوچه ماست
هوش مصنوعی: به اندازه کافی از تو شنیدم و انتظار دارم که روزی از زبان تو بشنوم که فیاض همان سگ کوچه ماست.
حلقه بندگی تست به گوشم ز ازل
از سر زلف تو در گردن جان سلسله هاست
هوش مصنوعی: گوش من از آغاز هستی در حلقه بندگی توست و زلف تو مانند رشته‌ای به جانم وابسته است.
سگ زنجیر توام از که زنم لاف وفا
کار در دست توام از که شود کارم راست!
هوش مصنوعی: من مانند سگی زنجیری به تو وابسته‌ام، از چه کسی باید وفاداری خود را بگویم؟ و کارم در دستان توست، از چه کسی باید بخواهم که مشکلاتم حل شود؟
دست گیر دو جهانی و من افتاده ز پا
اگرم دست نگیری نتوانم برخاست
هوش مصنوعی: کمک کن تا به زندگی ادامه دهم، زیرا من توان ایستادن ندارم و اگر تو یاری نرسانی، نمی‌توانم بلند شوم.
عرض ناکرده کنم شرخ تمنای تو طی
که ازین فرض ترم گام سخن عرض دعاست
هوش مصنوعی: من بدون اینکه چیزی بگویم، خواسته‌ات را بیان می‌کنم، چرا که از من مهم‌تر این است که در اینجا به دعا و درخواست سخن بگویم.
تا بود ناصیه صبح درخشان از نور
تا ز آیینه شب صیقل مه زنگ زد است
هوش مصنوعی: تا زمانی که صبح درخشان نداشته باشیم، شب تیره و زنگ‌زده نیز وجود ندارد.
صبح احباب بدین مژده فروزان بادا
که مه روی تو مهتاب کتان اعداست
هوش مصنوعی: صبح خوشی برای دوستان همراه با مژده‌ای روشن و دل‌نشین است، زیرا چهره‌ی زیبای تو مانند مهتابی از ابریشم درخشان است.
ورد شام و سحرم شغل دعاگویی تو
تا ز سیمای سحر رنگ اجابت پیداست
هوش مصنوعی: در وقت شام و سحر، تنها کارم دعا و درخواست از توست، چرا که از چهره سحر، نشانه‌های اجابت و پاسخگویی تو نمایان است.