گنجور

شمارهٔ ۶ - بث‌الشکوی و مدح بهاء‌الدین

باز عشقم به کین جان برخاست
از سرا‌پای من فغان برخاست
غم چنانم نشست در دل تنگ
که دویی از میانشان برخاست
این چه طوفان محنت‌ست که باز
سیل خونم ز دیدگان برخاست
ناله‌ای راه لب ندیده هنوز
از جهان بانگ الامان برخاست
شعله‌ای نا‌‌کشیده شوق هنوز
دود از ساحت جهان برخاست
ما غریبان خانه سوخته را
آتشی هم ز خانمان برخاست
دشمن جان تلخ‌کامان شد
آنکه هم از کنار جان برخاست
زیر پهلو چه سود رفتن از آنک
خسک از مغز استخوان برخاست
جرم صحرا نبود کا‌ین رمه را
گرگ از دامن شبان برخاست
نه که هم خویش گرگ خویشتنیم
طعنه بر دامن شبان چه زنیم
ما خود آتش‌زن روان خودیم
دوست با خصم و خصم جان خودیم
کوکب سعد دشمن خویشیم
اختر نحس دوستان خودیم
گر جهان جمله نو‌بهار شود
ما همان باد مهرگان خودیم
سر به سر رنج و محنتیم ولیک
بنده سر بر آستان خودیم
بار تهمت چه بر کسی بندیم
ما که خود دزد کاروان خودیم
گو فلک هم به کیم ما برخیز
ما که خود خصم خانمان خودیم
غایتش غیر خون دل نخوریم
دوسه روزی که میهمان خودیم
عاشقی چیست بی اجل مردن
خون خود را به آرزو خوردن
ما ملامت‌کشان مدهوشیم
زهر را خوشتر از شکر نوشیم
دیده چون خون‌فشان شود اشکیم
سینه چون ناله سر کند گوشیم
هر کجا شوق دیده ما نوریم
هر کجا عشق مغز ما هوشیم
در تن کائنات ما دردیم
که جگر خون کنیم و خاموشیم
خلق را در مصیبت دل خویش
به خروش آوریم و نخروشیم
عشق پرگار و ما چو دایره‌ایم
همه تن زیر بار او دوشیم
عالم از ما پرست و ما از ضعف
بر دل خویش هم فراموشیم
آتش هستی ار فرو میرد
همچنان ما ز شوق درجوشیم
نشئه‌ی جام ما ز فیض کسی‌ست
کو چو بحری و دهر همچو خسی‌ست
کیست آن مقتدای دنیی و دین
شهسواری به شاهراه یقین
کعبه فضل و قبله افضال
مجد دنیا و دین بهاء‌الدین
جز در آغوش همتش گیتی
ازلی با ابد ندیده قرین
پی تعویذ آیت رایش
گر کند بر نگین سپهر برین
قدرش آنجا که بارگاه زند
در فضای وی آسمان و زمین
چون لیالند در کنار شهور
چون شهورند در سنین
در مدحش زدم چو دوش خرد
بانگ برزد که هان فصیحی هین
تو و مدح جناب او هیهات
ور کنی فی المثل تصور این
این بعینه چنان بود که دهند
خانه کعبه را ز بت تزیین
تو دعایی بگوی تا گویند
قدسیان اندر آسمان آمین
تا بود این جهان کون و فساد
هستی روزگار بی تو مباد
این منم این منم بدین احوال
با دل وقف رنج و ملک ملال
بر دلم هر چه غیر غصه حرام
بر لبم هر چه غیر خنده حلال
عافیت گو مزن در دل ما
کو چنان شد ز درد مالامال
که به حسرت برون درماندند
غم هجران و آرزوی وصال
دوست از رخ فکند برقع ناز
ای پی پند ما تمام مقال
هین تماشا کن آن جمال آنگه
پند ما گوی اگر نگردی لال
وه چه حسن است این تعالی الله
که نمی‌گنجدم به چشم خیال
عارضی آن چنان که پنداری
آفریده‌ست ایزدش ز جمال
گر بود حسن این معاذ‌الله
پس کند روز و روزگار سیاه

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز عشقم به کین جان برخاست
از سرا‌پای من فغان برخاست
هوش مصنوعی: عشق دوباره در وجودم زنده شده و از تمام وجودم ناله‌ای بلند شده است.
غم چنانم نشست در دل تنگ
که دویی از میانشان برخاست
هوش مصنوعی: غم چنان در دل تنگ من جا گرفته است که گویی دو حس و دو احساس از هم فاصله گرفته و جدایی میانشان افتاده است.
این چه طوفان محنت‌ست که باز
سیل خونم ز دیدگان برخاست
هوش مصنوعی: این چه سختی و درد و رنجی است که دوباره اشک‌های خونی‌ام از چشمانم سرازیر شده است.
ناله‌ای راه لب ندیده هنوز
از جهان بانگ الامان برخاست
هوش مصنوعی: ناله‌ای از دل بی‌صدا و ناشناخته‌ای در جهان به گوش می‌رسد که بیانگر خطر و اضطراب است.
شعله‌ای نا‌‌کشیده شوق هنوز
دود از ساحت جهان برخاست
هوش مصنوعی: شوقی که هنوز به طور کامل شعله ور نشده، همچنان باعث ایجاد دود در فضای جهان می‌شود.
ما غریبان خانه سوخته را
آتشی هم ز خانمان برخاست
هوش مصنوعی: ما هم غریبان در خانه‌ای هستیم که سوخته، آتش در سرزمین خودمان هم برخواست.
دشمن جان تلخ‌کامان شد
آنکه هم از کنار جان برخاست
هوش مصنوعی: دشمن جان افراد بدبخت و ناامید، کسی است که حتی از کنار جانشان هم بلند می‌شود و به آنان رحم نمی‌کند.
زیر پهلو چه سود رفتن از آنک
خسک از مغز استخوان برخاست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که رفتن به زیر پهلو یا تغییر مکان، فایده‌ای ندارد، چون حقیقت و واقعیت (که به نوعی به مغز و عمق وجود انسان اشاره دارد) از درون انسان نشأت می‌گیرد. در واقع، اگر انسان درون خود را نتواند تغییر دهد، هر تغییر ظاهری یا جابه‌جایی بی‌فایده خواهد بود.
جرم صحرا نبود کا‌ین رمه را
گرگ از دامن شبان برخاست
هوش مصنوعی: اگر گرگ از دامن شبان برخیزد، به این معنا نیست که صحرا گناهی دارد یا رمه‌ای را مقصر می‌سازد. در واقع، این اشاره به این دارد که هیچ‌کسی نمی‌تواند بی‌دلیل به دیگران آسیب برساند و تقصیری بر دوش داشته باشد.
نه که هم خویش گرگ خویشتنیم
طعنه بر دامن شبان چه زنیم
هوش مصنوعی: ما هم خودمان گرگ‌های درون خود هستیم، پس چطور می‌توانیم به شبان که از ما محافظت می‌کند، طعنه بزنیم؟
ما خود آتش‌زن روان خودیم
دوست با خصم و خصم جان خودیم
هوش مصنوعی: ما خود آتش‌افروز وجود خود هستیم، دوست با دشمن و دشمن جان خود هستیم.
کوکب سعد دشمن خویشیم
اختر نحس دوستان خودیم
هوش مصنوعی: ما به ستاره خوشبختی خود، دشمنی می‌ورزیم و به ستاره شوم، دوستان خود را فراموش نمی‌کنیم.
گر جهان جمله نو‌بهار شود
ما همان باد مهرگان خودیم
هوش مصنوعی: اگر همه‌ی جهان بهاری نو شود، ما همان باد مهرگان خواهیم بود.
سر به سر رنج و محنتیم ولیک
بنده سر بر آستان خودیم
هوش مصنوعی: ما در تمام زندگی با سختی‌ها و مشکلات روبه‌رو هستیم، اما در عین حال، در مقابل حضرت حق سر تعظیم فرود می‌آوریم.
بار تهمت چه بر کسی بندیم
ما که خود دزد کاروان خودیم
هوش مصنوعی: ما چطور می‌توانیم به کسی اتهام بزنیم در حالی که خودمان مرتکب همان خطا هستیم و حقایق را زیر پا گذاشته‌ایم؟
گو فلک هم به کیم ما برخیز
ما که خود خصم خانمان خودیم
هوش مصنوعی: اگر آسمان هم به ما اعتراض کند، ما که خودمان دشمن خوشبختی و آرامش‌مان هستیم.
غایتش غیر خون دل نخوریم
دوسه روزی که میهمان خودیم
هوش مصنوعی: هدف این است که در چند روزی که مهمان هستیم، غصه نخوریم و دل‌خونی نداشته باشیم.
عاشقی چیست بی اجل مردن
خون خود را به آرزو خوردن
هوش مصنوعی: عشق چیست جز اینکه بدون اینکه مهلت داشته باشیم، به خاطر آرزوهایمان دمی جان بدهیم و در دل گدازیم؟
ما ملامت‌کشان مدهوشیم
زهر را خوشتر از شکر نوشیم
هوش مصنوعی: ما افرادی هستیم که به انتقادها بی‌توجهیم و به جای تلخی‌ها، شیرینی‌ها را می‌پسندیم.
دیده چون خون‌فشان شود اشکیم
سینه چون ناله سر کند گوشیم
هوش مصنوعی: وقتی چشمانم پر از اشک شود، قلبم مانند ناله‌ای غم‌انگیز به صدا درمی‌آید و گوشم پر از صدای آن می‌شود.
هر کجا شوق دیده ما نوریم
هر کجا عشق مغز ما هوشیم
هوش مصنوعی: هر جا که اشتیاق و شوق ما باشد، آنجا نورانی و پرنور است و هر کجا که عشق وجود داشته باشد، ما باهوش و متفکر خواهیم بود.
در تن کائنات ما دردیم
که جگر خون کنیم و خاموشیم
هوش مصنوعی: در وجود ما و در جهان پیرامون، با وجود اینکه می‌توانیم از درد و رنج خود سخن بگوییم و احساس خود را ابراز کنیم، اما در سکوت و خاموشی به تحمل این دردها می‌پردازیم.
خلق را در مصیبت دل خویش
به خروش آوریم و نخروشیم
هوش مصنوعی: ما باید دیگران را از درد و رنج خود آگاه کنیم و در این وضعیت سکوت نکنیم.
عشق پرگار و ما چو دایره‌ایم
همه تن زیر بار او دوشیم
هوش مصنوعی: عشق نقطه‌ای ثابت و ما مانند دایره‌ای هستیم که همه وجودمان زیر بار اوست و به دور آن می‌چرخیم.
عالم از ما پرست و ما از ضعف
بر دل خویش هم فراموشیم
هوش مصنوعی: جهان از ما پر است و ما خود از ضعف، دل‌مان را فراموش کرده‌ایم.
آتش هستی ار فرو میرد
همچنان ما ز شوق درجوشیم
هوش مصنوعی: اگر آتش وجود خاموش شود، ما همچنان به خاطر شوق و اشتیاق در حال تلاطم و جنب و جوش هستیم.
نشئه‌ی جام ما ز فیض کسی‌ست
کو چو بحری و دهر همچو خسی‌ست
هوش مصنوعی: شراب ما از نعمت کسی است که مانند دریا بزرگ و بی‌نهایت است، در حالی که زمان مانند یک ذره شن در کنار او ناچیز و کوچک به شمار می‌آید.
کیست آن مقتدای دنیی و دین
شهسواری به شاهراه یقین
هوش مصنوعی: کیست آن پیشوای بزرگ در دنیا و دین، که در مسیر یقین و راستی قرار دارد و مانند یک جنگجوی شجاع است؟
کعبه فضل و قبله افضال
مجد دنیا و دین بهاء‌الدین
هوش مصنوعی: جایگاه مقدس و منحصر به فردی که تجلی نعمت‌ها و برکت‌هاست، و ارزش و عظمت آن در دنیا و دین، به خاطر شخصیت باارزشی به نام بهاءالدین است.
جز در آغوش همتش گیتی
ازلی با ابد ندیده قرین
هوش مصنوعی: تنها در آغوش عشق و محبت او، می‌توان کائنات جاودانی را بدون هیچ تجربه‌ای از زمان دید.
پی تعویذ آیت رایش
گر کند بر نگین سپهر برین
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد با دعا و تعویذ، نقش و قدرت آیات قرآن را بر روی نگین آسمان به تصویر بکشد، به دنبال خیر و برکت در زندگی خود خواهد بود.
قدرش آنجا که بارگاه زند
در فضای وی آسمان و زمین
هوش مصنوعی: قدر و ارزش او به اندازه‌ای است که در جایی که وجود دارد، آسمان و زمین نیز به احترام او سر به زیر می‌آورند.
چون لیالند در کنار شهور
چون شهورند در سنین
هوش مصنوعی: چون شب ها مانند ماه های سال هستند، هرکدام در زمان خود ویژگی های خاصی دارند.
در مدحش زدم چو دوش خرد
بانگ برزد که هان فصیحی هین
هوش مصنوعی: دیروز به تعریف و تمجید او پرداختم، همانطور که خرد و اندیشه‌ام مرا به یادآوری کرد که اکنون زمان سخن گفتن و بیان شایستگی‌های اوست.
تو و مدح جناب او هیهات
ور کنی فی المثل تصور این
هوش مصنوعی: تو و ستایش او هیچ شباهتی ندارد، حتی به خیال هم نمی‌توان چنین تصوری داشت.
این بعینه چنان بود که دهند
خانه کعبه را ز بت تزیین
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مثل این است که خانه کعبه را با بت‌ها زینت می‌دهند. به عبارتی دیگر، نشان می‌دهد که چه اندازه ناپسند و غیرمنطقی است که مکانی مقدس با چیزهای بی‌ارزش یا ناسازگار تزیین شود.
تو دعایی بگوی تا گویند
قدسیان اندر آسمان آمین
هوش مصنوعی: از تو خواسته می‌شود که دعایی را بگویی تا فرشتگان در آسمان بر آن تأکید کنند و بگویند "آمین".
تا بود این جهان کون و فساد
هستی روزگار بی تو مباد
هوش مصنوعی: تا زمانی که این جهان وجود دارد و دچار تغییر و زوال می‌شود، آرزو می‌کنم روزگاری بدون تو در آن نباشد.
این منم این منم بدین احوال
با دل وقف رنج و ملک ملال
هوش مصنوعی: این من هستم که در این شرایط، قلبم را وقف رنج و اندوه کرده‌ام.
بر دلم هر چه غیر غصه حرام
بر لبم هر چه غیر خنده حلال
هوش مصنوعی: بر دل من هیچ‌چیز جز غم مجاز نیست و بر لبانم هر چه غیر از خنده آزاد است.
عافیت گو مزن در دل ما
کو چنان شد ز درد مالامال
هوش مصنوعی: عافیت را در دل ما نزن، زیرا دل ما از درد و رنج پر شده است.
که به حسرت برون درماندند
غم هجران و آرزوی وصال
هوش مصنوعی: افرادی که به دلایلی ناشی از دوری و آرزوی ملاقات، دچار حسرت و غم شده‌اند، نمی‌توانند به راحتی از این احساسات رهایی یابند.
دوست از رخ فکند برقع ناز
ای پی پند ما تمام مقال
هوش مصنوعی: دوست با زیبایی‌اش من را غافلگیر کرد، ای کسی که به نصیحت ما توجه کن، تمام گفت‌وگو را روشن گذاشته‌ای.
هین تماشا کن آن جمال آنگه
پند ما گوی اگر نگردی لال
هوش مصنوعی: به تماشای آن زیبایی بپرداز و اگر به سخنان ما توجه نکنی، خاموش و بی‌تفاوت خواهی ماند.
وه چه حسن است این تعالی الله
که نمی‌گنجدم به چشم خیال
هوش مصنوعی: این زیبایی که خداوند دارد، چنان است که حتی در خیال من نمی‌گنجد.
عارضی آن چنان که پنداری
آفریده‌ست ایزدش ز جمال
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که چیزی که به آن توجه می‌کنی و زیبا می‌نماید، در واقع نتیجه‌ی خلقت خداوند است و نه صرفاً یک اتفاق گذرا یا ظاهری.
گر بود حسن این معاذ‌الله
پس کند روز و روزگار سیاه
هوش مصنوعی: اگر زیبایی آنچه گفته می‌شود واقعاً وجود داشته باشد، پس چرا روزها و زندگی همواره تیره و تار است؟