شمارهٔ ۹
جنونی کو که سرگردان کنم در دیده طوفان را
ز برق کبریای اشک سوزم طور مژگان را
گرفتم سرمه از خاک ره نازی که میبینم
عیان در گردن بیداد او خون شهیدان را
پرستار سر زلفی شدم وز شرم میسوزم
که نشتر زار کردم از حسد رگهای ایمان را
پریشانی مرا افزاید از جمعیت خاطر
چو از شیرازه بند شانه آن زلف پریشان را
به هم دیریست تا کردند دیر و کعبه صلح کل
ندانم چیست باعث کینه گبر و مسلمان را
بخیلی نیست آیین محبت لیکن از غیرت
درون جان کنم از سینه پنهان داغ حرمان را
نمیدانم فصیحی چون به هوش خویش باز آید
کسی کز دست حسن آراست آن صفهای مژگان را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.