گنجور

شمارهٔ ۶۱

شب بی‌خبرم حرف فراقت به زبان رفت
گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت
روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران
دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت
ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش
نالوده به یک خنده ز گلزار جهان رفت
بیهوده درین بادیه مشتاب که از شوق
نقش قدم کعبه روان هم پی‌شان رفت
بگداخت ز بس از تب هجر تو فصیحی
شب سوی عدم دست به دامان فغان رفت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.