شمارهٔ ۶۱
شب بیخبرم حرف فراقت به زبان رفت
گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت
روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران
دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت
ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش
نالوده به یک خنده ز گلزار جهان رفت
بیهوده درین بادیه مشتاب که از شوق
نقش قدم کعبه روان هم پیشان رفت
بگداخت ز بس از تب هجر تو فصیحی
شب سوی عدم دست به دامان فغان رفت
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب بیخبرم حرف فراقت به زبان رفت
گوشم به خروش آمد و هوشم به فغان رفت
هوش مصنوعی: در شب که بیخبر بودم، صحبت از دوریات به زبان آمد. ناگهان گوشم به صدا در آمد و عقل و هوشم نیز به حال ناله و فریاد افتادند.
روید چو ز خاکم جگر پاره بهاران
دانند که بر ما چه ز بیداد خزان رفت
هوش مصنوعی: وقتی که من از خاک به دنیا میآیم و همچون پارهای از جگر بهاری به حساب میآیم، میدانند که چه ظلم و ستمی بر ما در فصل خزان رفته است.
ز آن غنچه طلب نکهت همت که لب خویش
نالوده به یک خنده ز گلزار جهان رفت
هوش مصنوعی: از آن جوانهای بخواه عطر و بوی دلانگیز را که لب خود را با یک لبخند از گلزار دنیا آبیاری کرده است.
بیهوده درین بادیه مشتاب که از شوق
نقش قدم کعبه روان هم پیشان رفت
هوش مصنوعی: در این بیابان بیفایده ندو، زیرا از شوق و عشق به کعبه، میگذرد و رد پای او را هم نمیتوانی دنبال کنی.
بگداخت ز بس از تب هجر تو فصیحی
شب سوی عدم دست به دامان فغان رفت
هوش مصنوعی: به خاطر شدت احساسات ناشی از جدایی تو، شب به شدت ناله و فغان کرد و به سوی نیستی و عدم رفت.