گنجور

شمارهٔ ۴۵

شه محبتم و ملک غم بلاد منست
عمارت جگر از شعله عدل و داد منست
جهان دردم و کنعانیان نیند آگه
که نور دیده یعقوب در سواد منست
درین چمن چو ببینی گیاه تشنه‌لبی
ز شعله آب دهش کان گل مراد منست
خزان گلشن خویشم ولیک عالم را
بهارم و نفس روح قدس باد منست
جگر به تحفه فرستم به خلد همره آه
از آن شرار که در دوزخ نهاد منست
ز دود و اخگر باشد کلاه و نعلینم
به راه گرم‌روان شعله اوستاد منست
ز رشک رانده‌ام از یاد خود فصیحی را
چو جلوه‌گاه تمنای دوست یاد منست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شه محبتم و ملک غم بلاد منست
عمارت جگر از شعله عدل و داد منست
هوش مصنوعی: من عاشق توام و تو فرمانروای غم و اندوه سرزمین منی، دل من در آتش عدالت و راستی تو می‌سوزد و پرورش می‌یابد.
جهان دردم و کنعانیان نیند آگه
که نور دیده یعقوب در سواد منست
هوش مصنوعی: من به شدت در درد و رنج هستم و اهل کنعان از این موضوع بی‌خبرند، در حالی که روشنایی چشمان یعقوب در دل من نهفته است.
درین چمن چو ببینی گیاه تشنه‌لبی
ز شعله آب دهش کان گل مراد منست
هوش مصنوعی: در این باغ اگر گیاهی را ببینی که تشنه و نیازمند آب است، بدان که قطره‌ای از آب به آن کمک می‌کند و این گل، آرزوی من است.
خزان گلشن خویشم ولیک عالم را
بهارم و نفس روح قدس باد منست
هوش مصنوعی: من خودم در حالتی از افول و زوال هستم، اما برای دیگران و دنیا به مانند بهار هستم و نفس من به گونه‌ای الهی و روح‌نواز است.
جگر به تحفه فرستم به خلد همره آه
از آن شرار که در دوزخ نهاد منست
هوش مصنوعی: جگرم را به بهشت می‌فرستم، ولی آه از آن آتش که در جهنم در وجود من نهفته است.
ز دود و اخگر باشد کلاه و نعلینم
به راه گرم‌روان شعله اوستاد منست
هوش مصنوعی: کلاه و کفش من از دود و زغال درست شده‌اند، زیرا وجود آتش و گرما از او به من رسیده است.
ز رشک رانده‌ام از یاد خود فصیحی را
چو جلوه‌گاه تمنای دوست یاد منست
هوش مصنوعی: از حسادت، فصیح و بلیغی را که از یادم رفته به دور انداخته‌ام؛ زیرا جلوه‌گاه آرزوی دوستم، یاد من است.