گنجور

شمارهٔ ۲۹

چون عدم از بر عالم برخاست
به هم آغوشی ما غم برخاست
هر کجا صبح زدم چتر نشاط
شام از آن نوحه ماتم برخاست
خواب با دیده بختم چو نشست
رسم آسایش از آن هم برخاست
درد جامم به جهان افشاندند
شعله شوق ز عالم برخاست
کشته خنجر شوقت در حشر
همه تن روح مجسم برخاست
قصه درد فصیحی گفتند
شیون از عالم و آدم برخاست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.