گنجور

شمارهٔ ۲۳

ستم ز نرگس مستت ستمگری آموخت
جنون ز زلف سیاه تو داوری آموخت
ترا خدایی آموزد ار اراده کنی
به یوسف آنکه طریق پیمبری آموخت
ترا به حسن ستایش کنند و زآن غافل
که حسن هم ز جمال تو دلبری آموخت
چه یوسفی تو که از ذوق نامه بردن ما
روان دلبر کنعان کبوتری آموخت
به گنجهای قناعت فرونیارد سر
ز همت آنکه فسون توانگری آموخت
شدیم بلبل و از بخت ما درین گلشن
بهار همچو خزان کیمیاگری آموخت
هزار درس نکواختری فصیحی بود
در آن دیار که بختم بداختری آموخت

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.