شمارهٔ ۱۱۲
تا گلستان بود کی پرخار بیدادم نبود
گوش گل کی شعلهپوش از جوش فریادم نبود
شیشهام در بیستون غلطید و آسیبی ندید
سعی شیرین بود اما بخت فرهادم نبود
تا در دارالشفای عشق بردم بخت خویش
مهربانتر مرهمی از تیغ جلادم نبود
بی کسی بنگر که با این ترکتاز هجر دوش
نالهای هم پاسبان محنت آبادم نبود
نالههای نوگرفتاران غم را لذتیست
ورنه این یک مشت پر مقصود صیادم نبود
بار ننگ نقطه موهوم ما را برنتافت
دوش این پرگار ورنه مقصد ایجادم نبود
نالهواری گر نفس داری فصیحی شکوه چیست
وای جان من که شب سامان فریادم نبود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا گلستان بود کی پرخار بیدادم نبود
گوش گل کی شعلهپوش از جوش فریادم نبود
هوش مصنوعی: تا زمانی که در گلستان زندگی هست، کسی نمیتواند به من آسیب برساند. وقتی که در دلم آرامش وجود دارد، هیچ صدایی از خشم و ناراحتی به گوش نمیرسد.
شیشهام در بیستون غلطید و آسیبی ندید
سعی شیرین بود اما بخت فرهادم نبود
هوش مصنوعی: من در بیستون شکست خوردم، اما هیچ آسیبی ندیدم. تلاش شیرینی بود، اما بخت به من روی نیاورد.
تا در دارالشفای عشق بردم بخت خویش
مهربانتر مرهمی از تیغ جلادم نبود
هوش مصنوعی: در مکان درمان عشق، شانس خود را به کار بردم و دریغ از اینکه برای دلجویی دوستی، دارویی از تیغ سختیها پیدا نکردم.
بی کسی بنگر که با این ترکتاز هجر دوش
نالهای هم پاسبان محنت آبادم نبود
هوش مصنوعی: بنگر به حال کسی که در این شرایط سخت و دردناک جدایی، حتی یک نفر هم برای حمایت و همدردی در کنار او نیست.
نالههای نوگرفتاران غم را لذتیست
ورنه این یک مشت پر مقصود صیادم نبود
هوش مصنوعی: نالههای این افراد تازه گرفتار غم، حسی دلپذیر دارد وگرنه این درد و رنج برای من چیزی جز حاصلی بیفایده نیست.
بار ننگ نقطه موهوم ما را برنتافت
دوش این پرگار ورنه مقصد ایجادم نبود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بار سنگین و ننگین یک حقیقت غیرواقعی را نتوانستم تحمل کنم. اگرچه در گذشته در پی هدفی خاص بودم، اما حالا متوجه شدهام که آن هدف، واقعیت ندارد و فقط به صورت یک خیال و توهم وجود داشته است.
نالهواری گر نفس داری فصیحی شکوه چیست
وای جان من که شب سامان فریادم نبود
هوش مصنوعی: اگر صدایی داری که میتواند درددل کند، پس چرا به شکایت میپردازی؟ وای بر من! که در تاریکی شب، کسی نبود تا به فریادم گوش دهد.

فصیحی هروی