شمارهٔ ۱۰۸
شب که جانم خسته از بیم وداع یار بود
نالههای خفته در دل بر لبم بیدار بود
لخت لخت دل ز مژگان سوی چشمم بازگشت
بینوا گویی چو من لب تشنه دیدار بود
کاروان گریه گویی از جگر آمد که دوش
قطرههای اشک ما را نالهها در بار بود
دامنم از پارههای دل گلستان گشت آه
یاد روزی کز تماشا دیدهام گلزار بود
جان شب از خون جگر مرثیه ما مینوشت
این قدر هم مرحمت ز آن بیوفا بسیار بود
شرم عشقم میکشد کز دولت وصلش دو روز
شعلههای دوزخ غم در جگر بیکار بود
بی تو هرگز نوبر سیر سر مژگان نکرد
سالها گویی فصیحی را نگه بیمار بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب که جانم خسته از بیم وداع یار بود
نالههای خفته در دل بر لبم بیدار بود
هوش مصنوعی: در شب که جانم به خاطر ترس از جدایی محبوب خسته بود، ناگفتههای درونم به طور ناگهانی بر لبهایم جاری شد.
لخت لخت دل ز مژگان سوی چشمم بازگشت
بینوا گویی چو من لب تشنه دیدار بود
هوش مصنوعی: چشمهایم به مژگانهایش خیره شده است و دل من به سوی آنها پرواز میکند. به نظر میرسد که او هم مانند من، در جستجوی دیدار و ارتباطی عمیق است.
کاروان گریه گویی از جگر آمد که دوش
قطرههای اشک ما را نالهها در بار بود
هوش مصنوعی: کاروانی از افرادی که به شدت در حال گریه هستند، از عمق وجودشان به صدا درآمدهاند و دیشب اشکهای ما به حال و هوای ناله در آمده بود.
دامنم از پارههای دل گلستان گشت آه
یاد روزی کز تماشا دیدهام گلزار بود
هوش مصنوعی: دستهایم مانند دشت پر از گل شده است، آه از یاد روزی که با نگاه کردن به باغ، زیباییهای آن را درک کردهام.
جان شب از خون جگر مرثیه ما مینوشت
این قدر هم مرحمت ز آن بیوفا بسیار بود
هوش مصنوعی: در دل شب، روح و زندگی از رنج و غم ما به وجود میآمد و ما را مینواخت. حتی این مقدار مهربانی که از آن بیوفا میدیدیم، خیلی زیاد بود.
شرم عشقم میکشد کز دولت وصلش دو روز
شعلههای دوزخ غم در جگر بیکار بود
هوش مصنوعی: عشق من شرمنده است زیرا به خاطر خوشی ناشی از وصالش، دو روز تمام آتش دردهای دوزخی در دل بیکار من خاموش شد.
بی تو هرگز نوبر سیر سر مژگان نکرد
سالها گویی فصیحی را نگه بیمار بود
هوش مصنوعی: بدون تو، هیچ وقت چشمهایم شادی و زیبایی نداشتند. انگار سالهاست که یک سخنران بیمار و ناتوان در گفتن حرفهای دلنشین هستم.

فصیحی هروی