گنجور

شمارهٔ ۲۰ - تعزل

از جان نتوان ساخت ز تو در یتیمی
دود دل اخگر نشود نار کلیمی
آنجا که تو دامان تجلی بفشانی
خورشید در آن کوچه بود گرد گلیمی
ما با خرد و عشق درین راه فتادیم
دیده همه تن در طلب گرد حریمی
بر محمل ما بار دو خورشید گران بود
بر زلف تو بستیم خرد را به نسیمی
هیچ از شکن زلف تو شرمنده نگردند
خوانند همی مومنت این مشت لئیمی
ور زانکه تویی مومن پس بتکده کعبه‌ست
زنار مغان سبحه و فردوس جحیمی
تو مومن و این طرفه که هندو بچه‌ای چند
خازن شده در عهد تو در باغ نعیمی
بر گنج وفا خال تو ترکیب طلسم است
از عمر ابد نیمی وز عنبر نیمی
یا معجز حسن است که در مکتب شوخی
صد لوح خرد بشکند از نقطه جیمی
یا مردمک دیده روح‌القدس است این
بر روی تو مدهوش چو بر طور کلیمی
یا معجز عیسی است سیه‌روزتر از ما
سرگشته در آن زلف به امید شمیمی
گفتم که سپندست رخ حسن برافروخت
لب طعنه‌فشان گفت زهی فکر سلیمی
این جلوه طور است نه خورشید که باشد
ز اندیشه هر چشم بدش رعشه بیمی
کام دل از آن روی نگیرد چه کند حسن
برخورده تهی‌دست حریفی به کریمی
فردوس عذارا چمن آشوب نگارا
ای کوی ترا گلشن فردوس مقیمی
زخمی است فصیحی ز لب تیغ چکیده
وز دایگی مرهم الماس یتیمی
هر شعله آهی نفسش راست انیسی
هر خنده زخمی جگرش راست ندیمی
خاکسترم و تن‌زده در گلخن تسلیم
نه خنده امیدی و نه گریه بیمی
خوش باش که ما نقش خود از کوی تو بردیم
زنهار مکن رنجه در این راه نسیمی
مفرست سوی تربت ما تحفه جانی
مپسند جدا از سر آن زلف شمیمی
هر خنده که بر غنچه ما بست بهاران
پاشید همان لحظه به تحریک نسیمی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از جان نتوان ساخت ز تو در یتیمی
دود دل اخگر نشود نار کلیمی
هوش مصنوعی: از جانم نمی‌توانم برای تو یک جان تازه بسازم، حتی در یتیم بودن، دود دل به آتش نمی‌انجامد.
آنجا که تو دامان تجلی بفشانی
خورشید در آن کوچه بود گرد گلیمی
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی تو همچون نور خورشید می‌تابد، در آن کوچه، گردی از فرشی وجود دارد.
ما با خرد و عشق درین راه فتادیم
دیده همه تن در طلب گرد حریمی
هوش مصنوعی: ما با عقل و عشق در این مسیر پیش رفته‌ایم و همه وجودمان در جستجوی حریم و مکان مقدسی است.
بر محمل ما بار دو خورشید گران بود
بر زلف تو بستیم خرد را به نسیمی
هوش مصنوعی: بر روی شتری که ما سوار بودیم، دو خورشید سنگین قرار داشت و برای یاری تو، عقل را به نسیم سپردیم.
هیچ از شکن زلف تو شرمنده نگردند
خوانند همی مومنت این مشت لئیمی
هوش مصنوعی: هیچ کس از خمیدگی و زیبایی زلف تو شرمنده نمی‌شود، زیرا این کار تو نشان از ناپاکی و نیرنگ دارد.
ور زانکه تویی مومن پس بتکده کعبه‌ست
زنار مغان سبحه و فردوس جحیمی
هوش مصنوعی: اگر تو مومن هستی، پس بتکده به مانند کعبه می‌شود. در چنین حالتی، نشانه‌های دین و پرستش مانند زنار مغان و دانه‌های تسبیح، به بهشت جهنم شباهت پیدا می‌کنند.
تو مومن و این طرفه که هندو بچه‌ای چند
خازن شده در عهد تو در باغ نعیمی
هوش مصنوعی: تو مؤمن هستی و جالب اینجاست که در دوران تو، هندوها هم مانند بچه‌هایی شده‌اند که در باغی پر از نعمت‌ها به سر می‌برند.
بر گنج وفا خال تو ترکیب طلسم است
از عمر ابد نیمی وز عنبر نیمی
هوش مصنوعی: روی گنج وفا، خال تو همچون جادوئی است که از عمر جاودان نیمی و از عطر خوش عنبر نیمی تشکیل شده است.
یا معجز حسن است که در مکتب شوخی
صد لوح خرد بشکند از نقطه جیمی
هوش مصنوعی: یا این که زیبایی او به قدری قوی است که باعث می‌شود در فضای شوخی و بازی، بسیاری از قواعد منطقی و عقلانی شکسته شوند و این امر از نقطه‌ای خاص ناشی می‌شود.
یا مردمک دیده روح‌القدس است این
بر روی تو مدهوش چو بر طور کلیمی
هوش مصنوعی: ای مردمک چشم، زیبایی تو همچون روح‌القدس است و محو تماشای تو هستم، همان‌طور که موسی بر کوه طور به تماشا پرداخت.
یا معجز عیسی است سیه‌روزتر از ما
سرگشته در آن زلف به امید شمیمی
هوش مصنوعی: شاید معجزه عیسی باشد که کسی مانند ما، در میان زلف‌های او، سرگشته و حیران شده است و تنها به امید بویی از دل آن زلف‌ها به سر می‌برد.
گفتم که سپندست رخ حسن برافروخت
لب طعنه‌فشان گفت زهی فکر سلیمی
هوش مصنوعی: گفتم که چهره زیبا همچون آتش می‌درخشد، او با زبانی طعنه‌آمیز پاسخ داد که ای کاش فکر پاک و بی‌غرضی داشتم.
این جلوه طور است نه خورشید که باشد
ز اندیشه هر چشم بدش رعشه بیمی
هوش مصنوعی: این شعله‌ای که می‌بینی، نوری است که از کوه طور می‌تابد و نه نور خورشید. هر چشمی که به آن نگاه کند، دچار لرزه‌ای از ترس می‌شود.
کام دل از آن روی نگیرد چه کند حسن
برخورده تهی‌دست حریفی به کریمی
هوش مصنوعی: اگر دل از خواسته‌هایش ناامید شود، چه می‌تواند کرد وقتی که زیبایی و لطافت در برخورد با او وجود ندارد و دستی از کرامت و generosity خالی است؟
فردوس عذارا چمن آشوب نگارا
ای کوی ترا گلشن فردوس مقیمی
هوش مصنوعی: بهشت زیبا و گل‌های بی‌نظیر تو، ای معشوق، همچون باغی پر از شور و نشاط است. ای کوی تو، همانند گلستانی از بهشت است که همیشه در آن سکونت داری.
زخمی است فصیحی ز لب تیغ چکیده
وز دایگی مرهم الماس یتیمی
هوش مصنوعی: زخمی به زبان فصیحی از لبهٔ تیز تیغ بر زمین افتاده و درمانگر آن زخم، مرهمی مانند الماس است که برای یتیمی تهیه شده است.
هر شعله آهی نفسش راست انیسی
هر خنده زخمی جگرش راست ندیمی
هوش مصنوعی: هر شعله‌ای که به شکل آه در می‌آید، نشان از دل‌تنگی و دوست داشتن دارد و هر خنده‌ای که از دل زخم و غم برمی‌آید، حکایت از رفیق و همدمی دارد که با او این احساسات را تجربه می‌کند.
خاکسترم و تن‌زده در گلخن تسلیم
نه خنده امیدی و نه گریه بیمی
هوش مصنوعی: من مانند خاکستر هستم و در جایی که در آتش سوخته، در حالت تسلیم قرار دارم. نه امیدی به آینده دارم و نه از چیزی می‌ترسم که باعث گریه‌ام شود.
خوش باش که ما نقش خود از کوی تو بردیم
زنهار مکن رنجه در این راه نسیمی
هوش مصنوعی: شاد باش، زیرا ما یاد و نشانه خود را از سمت تو به جا گذاشتیم. زحمت نکش و در این مسیر به خودت سختی نده، که دلیلی برای ناراحتی وجود ندارد.
مفرست سوی تربت ما تحفه جانی
مپسند جدا از سر آن زلف شمیمی
هوش مصنوعی: به سمت خاک ما، هدیه‌ای از جان بفرست، اما جدای از آن زلف، هیچ چیز را نپسند.
هر خنده که بر غنچه ما بست بهاران
پاشید همان لحظه به تحریک نسیمی
هوش مصنوعی: هر خنده‌ای که به گل‌های ما در فصل بهار اضافه شد، به محض اینکه نسیمی吹ید، همان جا شکوفا شد.