گنجور

شمارهٔ ۲۱ - نکوهش اهل ریا و ستایش علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام

دلم بگرفت ز آیین ریاپوشان پالانی
روم از کاروان ناله دزدم دلق عریانی
گهی چون باد برخیزم به پابوس تهی گردی
گهی چون زلف وا افتم در آغوش پریشانی
همه قلبند اما قلب میزانی نه انسانی
همه غولند اما غول شهری نه بیابانی
همه با نار ایمن از حماقت گرم هم‌چشمی
وی خاکسترند از مرده طبعی و گران جانی
کنند از پرده دل صاف خون ظلمت شب رات
ز درد آن حلی بندند بر نور مسلمانی
بیفشارند هردم دیده را از پنجه مژگان
زهاب تیره پندارند بارانیست نیسانی
سرشک از ننگ دامنشان به سوی دیده برگردد
زنند اما ملک را طعنه آلوده دامانی
خریدار تماشایند در بازار طور اما
متاع دیده را رد می‌کنند از عیب حیرانی
ز چاک سینه می‌لافند اما جیبشان هرگز
شهید جلوه چاکی نگردید از گران‌جانی
جگرشان زمهرپرستان و بردوش نفس بندند
به تار سبحه تزویر بار آتش‌افشانی
لب و انگشتشان را عدل‌داور در بهشت آرد
ز فیض ذکرپردازی به یمن سبحه‌گردانی
ز دیده اشک می‌خواهند وز دل ناله بی‌رنجی
متاع درد پندارند دریاییست یا کانی
نه هر جیبی کنداز خشک رود چای دریایی
نه هر اشکی کنداز موج‌خیز گریه طوفانی
زلیخا نیز آیین جگر بندد ز داغ ما
به آیین دگر بندند محرومان کنعانی
همه بگداختند از تاب خورشید خرد چون شمع
و بال این خسیسال شد کمال نوع انسانی
اگر اینست دینداری در آیین مسلمانان
نه دین دارم اگر دارم دگر ذوق مسلمانی
بشد تیزی ز دندان کلک آهن‌خای را مانا
ز نام این عبوسان می‌تراود کنددندانی
وگرنه نشتری می‌آزمودم بر رگ جانشان
که خون بر خاکشان تا حشر می‌کرد گل افشانی
پرم زین آشیان گیرد پر جبریل اگر دستم
به سوی مشهد مولی ملوک انسی و جانی
گروهی بینم آنجا خلوت‌آرایان قدس اما
همه یوسف صفت در پیکر اجسام زندانی
همه خورشید وزین پیکر به گل اندوده ایزدشان
وگرنه می‌شد این نه ظلمت از یک لمعه طوفانی
زتقوی پای بر خورشید نگذارند ور روزی
شود از سایه‌شان خورشید پیکر خاک ظلمانی
زمین آید فراهم از پی پابوسشان چندان
که خندد بر دهان دلبران از تنگ میدانی
به جاروب مژه روبند ز اعجاز سبکدستی
نگاه قدسیان را از در و بامش به آسانی
حکیمانند کز راه تفاخر عقل کل نازد
اگر خوانند از طنزش پریشان‌گوی یونانی
سراپاشان ز نور قدس مانند کف موسی
توان بر صفحه دل خواندشان آیات فرقانی
کریمانند کز تاب حیا گردند خوی‌افشان
به عصیانی اگر بخشند گنج عفو یزدانی
نهم پا اندر آن فردوس بی‌سر زانکه می‌دانم
که پایم ایمنست از رنج سر سام پریشانی
گهی در کوثر رحمت بر‌آرم غسل و بر‌بندم
سرا‌پای بدن از سجده آیین همچو پیشانی
گهی گیرم وضو از سلسبیل عفو و بگزارم
نمازی کز سجودم مهر گردد مهر نورانی
ندانم سجده جایز هست بر مهر و مه و انجم
که آرم سجده‌ای دیگر برای شکر یزدانی
گهی چون باد بر خیزم به گلگشت چمنهایش
سرا‌پا جرم را آرایم از گلهای غفرانی
معماییست جرم من به نام رحمت ایزد
کند حل این معما را زبان علم یزدانی
چراغ محفل ایمن علی موسی جعفر
که از دودش گل خورشید را بخشید رخشانی
زهی از نور امرت پرتو طور جهانگیری
خهی از طور نهیت لمعه رسم جهانبانی
حسود مصحف فضل تو جان داد از حسد اما
شدش شیرازه اوراق دوزخ چین پیشانی
شکنج آستینت گنج رحمت گشت و می‌ترسم
که قصر عرش را در جنبش آرد ذوق ویرانی
کمال نوع انسان را مضاعف در تو کرد ایزد
موخر زانستی در سلسله ایجاد جسمانی
اگر جوید خرد برهان درین دعوی ز من گویم
نه اول چون دو چندان گشت در اعداد شد ثانی
به زور بوالفضولان جانشینت گشت خصم آری
به سعی سامری چندی کند گوساله یزدانی
ولی چون آفتاب موسوی مشرق‌نشین گردد
شود آن صبح کاذب از شقاوت شام ظلمانی
سحاب جود یعنی دست او چون درفشان گردد
طمع گردد کرم‌سان زیور اوصاف انسانی
سحاب جود گفتم دست او را و خطا کردم
سرودم نغمه‌ای کز شرم زد لب موج عمانی
سحاب از بحر گیرد آب و این چون موج زن گردد
متاع هفت دریا را کند یک قطره طوفانی
کفش با ثروت کونین شد از شرم خوی‌افشان
سحابش خواندم و هم هرزه گفتارم ز نادانی
کشد طغرای رد بر نامه طاعاتم ار قهرت
شود خاصیت حسن عمل در نامه زندانی
وگر مهر قبولت مشتری گردد متاعم را
ستاند در سلم جنس گناهم عفو یزدانی
ترا زیبد مدیح خود چه برهان زینت روشنتر
که از هر حرف مدح خویش چون خورشید تابانی
حسودم خنده زن شد کز خطا گشتم خطاب افشان
بگو گر نیستی آگه که مستم در ثنا‌خوانی
بیا مشکین غزالان بین به روی دفترم صف صف
سیه مست اوفتاده از شراب ناب روحانی
قدیم‌ست این جهان نزد گروهی کز سیه مغزی
گلاب شرک گیرند از گل توحید ایمانی
از آن غافل که بی چوب و رسن این چرخ ازرق را
دین زودی بهم بستند نجاران امکانی
که تا آب وجود آید ز کاریز عدم بیرون
وضو گیرند دربانان آن مرسوم دربانی
نبیند بهره‌مندی بی‌ولایت جرم از رحمت
نگردد دیده بی مردمک از سرمه نورانی
معاذالله از آن روزی که در محشر دو عالم را
ز هم چون گوی بربایند لطف و قهر یزدانی
طپد بر نیش خاری جنت از ذوق دل‌آشوبی
گریزد در شراری دوزخ از بیم تن‌آسانی
امید و بیم با هم در نبرد آیند کز یکسو
کند خنگت به میدان شفاعت تلخ جولانی
ازل پس‌تر زند چتر و ابد از راه برخیزد
وگرنه رنجه سازد تو سنت را تنگ میدانی
گدازد از خجالت قفلهای معصیت بر در
چو درتازی به سوی گنج‌های عفو یزدانی
گنه از پرتو عفوت چنان گردد که شیطان را
شود چون صبح صادق صفحه اعمال نورانی
کرم بوسد رکابت را که هین درکش عنان ورنه
ملایک را شود طاعات ناسور پشیمانی
چو در پیچی عنان خون در تن کر وبیان جوشد
که حرمان شفاعت کردشان بر نامه عنوانی
به یادت قطره خونی که توفیق سفر یابد
ز بس اعضا کنند از بوسه بر پایش گل افشانی
به صد زحمت رسانندش ز دل تا کعبه مژگان
حدی خوانان قدسی و پرستاران روحانی
چو بر مژگان خرامد ناز بر پیچید عنانش را
کند گر دیده روح‌القدس بالفرض دامانی
شها امشب که سوی عرش مدحت بال زن گشتم
رهم تا چار ایوان مسیحا بود ظلمانی
چراغ آفتاب آورد عیسی بر سر راهم
نفس بسپرد با من تا کنم صرف ثنا خوانی
کنونم بر سر یک پا چو نخل وادی ایمن
به گلزارت زبان شعله‌ام مست گل افشانی
سر انگشت قبولی گر بجنبانی معانی را
به زنجیر فسون در لفظ نتوان داشت زندانی
برهنه پا و سر بیرون دوند از ذوق پابوست
مگر از پایشان رفتار دزدد شرم عریانی
فروغ حسن یوسف می‌زند جوش از در و بامت
منم آن قطره خون کز هجوم ذوق حیرانی
برآرم اربعینی بر سر هر نیش تا روزی
به کام دل رسم در دیده رنجور کنعانی
چه شیرینست با نعتت که الفاظ پریشانم
چون لبها روی هم بوسند هنگام سخنرانی
بهار رحمتا دریای غفرانا کرم موجا
زهی از جلوه‌ات سیراب باغ فضل ربانی
لبی اورده‌ام بر هر سر مو نذر پا‌بوست
اگر گویی کنم چون آرزو گستاخ میدانی
نوای خون چکان هم بر سر هر لخت دل دارم
اگر رخصت دهی گردم در این گلزار دستانی
ندیدم بهره‌ای زین دل جز این کز خون رسوایی
گهی اشک مرا سازد عقیقی گاه مرجانی
ندیدم روی بهبودی در این ماتم‌سرا هرگز
به دست روزگارم همچو دین در دست نصرانی
زوایای دماغ از تار وسواسم بدان‌سان شد
کز آنجا بار بندد عنکبوت نابسامانی
گهی خاموش بنشینم گهی در ناله گم گردم
پریشانم نمی‌دانم ولی رسم پریشانی
کفی از ظلمت آوردم که خورشیدی عوض گیرم
ز بازار ولایت این دلم را مهرت ارزانی
تو دینم ده که گر دنیا دهی آشفته‌تر گردم
به سعی شانه کی هرگز رهد زلف از پریشانی
فصیجی پر صفیر آشفته شه زاغی تو نی بلبل
که امروز از لبت یک ناله برنامد گلستانی
صفیر‌آرای باغ قدس یعنی جبرئیل اینجا
نوای وحی نسراید بدان فرخنده الحانی
حریم این حرم خود برنتابد بار این زحمت
برو از کعبه گر داری سر ناقوس گردانی
تو نبضی از دوا و درد خود آگه نه‌ای تن زن
که لقمان را نیاموزد مریض آیین لقمانی
نفس درکش وگر ذوق دعایت مضطرب سازد
به ایین دگر زیبد در این حضرت دعا‌خوانی
جگر بگداز و راه روضه مژگان بدو بنما
که این خونین سرشک آرد اجابت را به مهمانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم بگرفت ز آیین ریاپوشان پالانی
روم از کاروان ناله دزدم دلق عریانی
هوش مصنوعی: دلم از رفتار افرادی که ظاهر خیرخواه دارند و در باطن نفاق می‌ورزند، ناراحت شده. تصمیم دارم از جمعیت دور شوم و با فریادهای خود از این دنیا و این بازی‌های ناپسند شکایت کنم.
گهی چون باد برخیزم به پابوس تهی گردی
گهی چون زلف وا افتم در آغوش پریشانی
هوش مصنوعی: گاهی چون باد به سرعت حرکت می‌کنم و به حضور تو می‌رسم، و گاهی هم مانند زلفی آزاد و آشفته در آغوش ناامیدی می‌افتم.
همه قلبند اما قلب میزانی نه انسانی
همه غولند اما غول شهری نه بیابانی
هوش مصنوعی: همه می‌گویند که قلب دارند، اما قلبی که اندازه‌گیری کند، تنها در انسان‌ها نیست. همچنین همه ممکن است به نوعی قدرت و بزرگ‌منشی داشته باشند، اما این قدرتی که در شهرها وجود دارد، با آنچه در بیابان‌هاست متفاوت است.
همه با نار ایمن از حماقت گرم هم‌چشمی
وی خاکسترند از مرده طبعی و گران جانی
هوش مصنوعی: همه در راستای هوشیاری از حماقت متکبرانه خود در حال رقابت هستند و در واقع، مثل خاکستر بی‌جان و سنگینی هستند که ناشی از روح مرده‌ای در آنهاست.
کنند از پرده دل صاف خون ظلمت شب رات
ز درد آن حلی بندند بر نور مسلمانی
هوش مصنوعی: از پرده دل که پر از احساسات و دردهاست، ظلمت و تاریکی شب را می‌سازند. از درد آن، زنجیری می‌سازند که نور ایمان و مسلمانی را می‌پوشاند.
بیفشارند هردم دیده را از پنجه مژگان
زهاب تیره پندارند بارانیست نیسانی
هوش مصنوعی: هر لحظه با فشار مژگان، اشک‌ها به چشمان ریخته می‌شوند و به همین دلیل تاریکی و غم را به بارش باران تشبیه می‌کنند.
سرشک از ننگ دامنشان به سوی دیده برگردد
زنند اما ملک را طعنه آلوده دامانی
هوش مصنوعی: اگر ننگ و عیب و عار دامن این افراد را به چشمانشان آورد، هرچند که در ظاهر سعی می‌کنند بر خود بپوشند، اما به حقیقت، به ملک و سرزمین خود زخم و آسیبی می‌زنند که نشان از آلودگی و ناپاکی است.
خریدار تماشایند در بازار طور اما
متاع دیده را رد می‌کنند از عیب حیرانی
هوش مصنوعی: در بازار تماشا، مردم به دقت و وسواس از کالاها نگاه می‌کنند، اما زمانی که با عیب و نقصی مواجه می‌شوند، به سرعت آن‌ها را رد می‌کنند و از خرید بازمی‌گردند.
ز چاک سینه می‌لافند اما جیبشان هرگز
شهید جلوه چاکی نگردید از گران‌جانی
هوش مصنوعی: از پرچم سینه‌ها فریادهایی سر می‌دهند، اما هرگز در جیب‌هایشان نشانه‌ای از فداکاری و عشق واقعی پیدا نمی‌شود.
جگرشان زمهرپرستان و بردوش نفس بندند
به تار سبحه تزویر بار آتش‌افشانی
هوش مصنوعی: این جمله به وضوح به اشاره به افرادی دارد که تحت تأثیر چالش‌ها و فشارهای زیاد قرار دارند. به طوری که دل‌هایشان از شعله‌های درد و رنج می‌سوزد. آن‌ها همچنین بار مشکلات و نیرنگ‌هایی را که به دوش دارند، به همراه دارند و این بار به اندازه‌ای سنگین است که مانند تسبیحی پر از غم و اندوه به نظر می‌رسد، شاید هم به نوعی به فریب و نیرنگ‌هایی که در زندگی با آن‌ها مواجه‌اند اشاره می‌کند.
لب و انگشتشان را عدل‌داور در بهشت آرد
ز فیض ذکرپردازی به یمن سبحه‌گردانی
هوش مصنوعی: در بهشت، با فضل ذکر و عبادت، لب‌ها و انگشتانشان مورد داوری قرار می‌گیرد. به سبب نیایش و ذکر گفتن، آن‌ها از برکت‌ها بهره‌مند خواهند شد.
ز دیده اشک می‌خواهند وز دل ناله بی‌رنجی
متاع درد پندارند دریاییست یا کانی
هوش مصنوعی: از چشمانش اشک می‌ریزد و از دلش بدون زحمت ناله‌ای بر می‌خیزد، گویا در اینجا دریا یا چشمه‌ایی از درد و غم وجود دارد.
نه هر جیبی کنداز خشک رود چای دریایی
نه هر اشکی کنداز موج‌خیز گریه طوفانی
هوش مصنوعی: نه هر کسی می‌تواند از دریا چای بگیرد و نه هر اشکی می‌تواند ناشی از بغض و اندوه عمیق باشد.
زلیخا نیز آیین جگر بندد ز داغ ما
به آیین دگر بندند محرومان کنعانی
هوش مصنوعی: زلیخا نیز به خاطر درد و رنج ما دلی پریشان دارد و بی‌صبرانه به شیوه‌ای دیگر از عشق و امید به ما می‌اندیشد. محرومان در سرزمین کنعان نیز به نوعی دیگر از این داغ و اندوه رنج می‌برند.
همه بگداختند از تاب خورشید خرد چون شمع
و بال این خسیسال شد کمال نوع انسانی
هوش مصنوعی: همه به خاطر گرمای خورشید خرد، مانند شمع ذوب شدند و این حالت به کمال و بلوغ نوع انسان‌ها انجامید.
اگر اینست دینداری در آیین مسلمانان
نه دین دارم اگر دارم دگر ذوق مسلمانی
هوش مصنوعی: اگر به این شکل دینداری در اسلام باشد، من نه تنها دینی ندارم، بلکه دیگر اشتیاقی به مسلمان بودن نیز ندارم.
بشد تیزی ز دندان کلک آهن‌خای را مانا
ز نام این عبوسان می‌تراود کنددندانی
هوش مصنوعی: دندان‌های تیز کلک آهنی، که نشانه‌ای از قدرت و سختی هستند، به خاطر نام و ویژگی‌های این چهره‌های عبوس و خشن، به جلوه‌ای ویژه و تأثیرگذار دست یافته‌اند.
وگرنه نشتری می‌آزمودم بر رگ جانشان
که خون بر خاکشان تا حشر می‌کرد گل افشانی
هوش مصنوعی: اگر شرایط دیگری بود، من شمشیری را بر رگ‌های جانشان می‌زدم تا خونشان بر خاک بریزد و آن خاک را تا روز قیامت زینت ببخشد.
پرم زین آشیان گیرد پر جبریل اگر دستم
به سوی مشهد مولی ملوک انسی و جانی
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای از این آشیان پرواز کند، چون پر جبریل باشد، اگر دستم به سوی مشهد مولای عالمیان و احرار دراز شود.
گروهی بینم آنجا خلوت‌آرایان قدس اما
همه یوسف صفت در پیکر اجسام زندانی
هوش مصنوعی: در آن مکان افرادی را می‌بینم که در اوج آرامش و طهارت هستند، اما همه آن‌ها مانند یوسف، در جسم‌های مادی و محدود گرفتار شده‌اند.
همه خورشید وزین پیکر به گل اندوده ایزدشان
وگرنه می‌شد این نه ظلمت از یک لمعه طوفانی
هوش مصنوعی: هر کسی که ظاهر زیبا و دلنوازی دارد، به دلیل زیبایی خداوند است و اگر این زیبایی نبود، تاریکی و سختی جای آن را می‌گرفت.
زتقوی پای بر خورشید نگذارند ور روزی
شود از سایه‌شان خورشید پیکر خاک ظلمانی
هوش مصنوعی: از تقوا و پرهیزگاری، کسی قادر نیست پایش را بر روی خورشید بگذارد. و اگر روزی مقدر شود که خورشید زیر سایه آنها قرار گیرد، جسم این خورشید به خاک تاریکی تبدیل می‌شود.
زمین آید فراهم از پی پابوسشان چندان
که خندد بر دهان دلبران از تنگ میدانی
هوش مصنوعی: زمین به خاطر قربانیانشان به حدی آماده می‌شود که بر دهان دلبران، از تنگ‌نای میدان، خنده می‌زند.
به جاروب مژه روبند ز اعجاز سبکدستی
نگاه قدسیان را از در و بامش به آسانی
هوش مصنوعی: با نگاهی شگفت‌انگیز و دلربا، به آرامی می‌توان ویژگی‌های نیک قدسیان را از دور و نزدیک دریافت کرد.
حکیمانند کز راه تفاخر عقل کل نازد
اگر خوانند از طنزش پریشان‌گوی یونانی
هوش مصنوعی: حکما افرادی هستند که به خاطر دانش و مقام خود، به دیگران فخر می‌فروشند. اگر از آن‌ها نام ببریم، به طعنه و شوخی از گفته‌های یونانی‌های باستان، دچار سردرگمی می‌شوند.
سراپاشان ز نور قدس مانند کف موسی
توان بر صفحه دل خواندشان آیات فرقانی
هوش مصنوعی: وجود آنان همچون نور مقدس است که به زیبایی در تمام وجودشان می‌تابد. همچون عصای موسی که توانایی برقراری ارتباط با دل‌ها را دارد، آیات قرآن را برایشان می‌خواند.
کریمانند کز تاب حیا گردند خوی‌افشان
به عصیانی اگر بخشند گنج عفو یزدانی
هوش مصنوعی: بخشی از این متن به مفهوم انسان‌های بزرگوار اشاره دارد که در برابر ناپسندی‌ها و عصبانیت، خود را کنترل می‌کنند و به جای انتقام‌جویی، با بزرگ‌منشی و عفو، رفتار می‌کنند. آنها با خویشتن‌داری و مهار خشم، به نیکی و بخشش روی می‌آورند.
نهم پا اندر آن فردوس بی‌سر زانکه می‌دانم
که پایم ایمنست از رنج سر سام پریشانی
هوش مصنوعی: به جایی وارد می‌شوم که هیچ چیزی ندارد، زیرا می‌دانم که در اینجا نگران مشکلات و دردسرها نیستم و حالم خوب است.
گهی در کوثر رحمت بر‌آرم غسل و بر‌بندم
سرا‌پای بدن از سجده آیین همچو پیشانی
هوش مصنوعی: گاهی در زلال رحمت الهی خود را شسته و همه وجودم را با سجده و عبادت پر می‌کنم، همانطور که پیشانی‌ام به زمین می‌رسد.
گهی گیرم وضو از سلسبیل عفو و بگزارم
نمازی کز سجودم مهر گردد مهر نورانی
هوش مصنوعی: گاهی از چشمه‌ی بخشش وضو می‌گیرم و نمازی را برپا می‌کنم که در نتیجه‌ی سجده‌ام، مهر و محبت نورانی به وجود می‌آید.
ندانم سجده جایز هست بر مهر و مه و انجم
که آرم سجده‌ای دیگر برای شکر یزدانی
هوش مصنوعی: نمی‌دانم آیا سجده کردن بر خورشید و ماه و ستاره‌ها درست است یا نه؛ پس بهتر است سجده‌ای دیگر برای تشکر از خداوند اقامه کنم.
گهی چون باد بر خیزم به گلگشت چمنهایش
سرا‌پا جرم را آرایم از گلهای غفرانی
هوش مصنوعی: گاهی مانند باد به سوی باغ‌ها پرواز می‌کنم و با زیبایی‌های گل‌ها، خودم را به آرایش درمی‌آورم.
معماییست جرم من به نام رحمت ایزد
کند حل این معما را زبان علم یزدانی
هوش مصنوعی: جرم من یک معماست که تنها با رحمت خداوند می‌توان آن را درک کرد. تنها زبان علم الهی قادر است به این معما پاسخ دهد.
چراغ محفل ایمن علی موسی جعفر
که از دودش گل خورشید را بخشید رخشانی
هوش مصنوعی: چراغی که در جمع و محفل ایمن علی موسی جعفر می‌درخشد، از دود آن، گل خورشید را روشنایی و زیبایی بخشید.
زهی از نور امرت پرتو طور جهانگیری
خهی از طور نهیت لمعه رسم جهانبانی
هوش مصنوعی: نور فرمان تو، مانند پرتو کوه طور، جهان را فراگرفته است. و روشنایی شگفت‌انگیز تو، نشانه‌ای از قدرت حکومت جهانی توست.
حسود مصحف فضل تو جان داد از حسد اما
شدش شیرازه اوراق دوزخ چین پیشانی
هوش مصنوعی: حسود از روی کینه و حسد در برابر فضل و برتری تو جانش را فدای این حسد کرد، ولی در نهایت این احساسات کینه‌توزانه باعث شد که او مانند اوراقی شعله‌ور در دوزخ شود.
شکنج آستینت گنج رحمت گشت و می‌ترسم
که قصر عرش را در جنبش آرد ذوق ویرانی
هوش مصنوعی: آستین تو به خاطر شکنجه و درد، تبدیل به منبعی از رحمت شده است و من نگرانم که این احساس خلاقیت و شور و شوق، می‌تواند عرش الهی را به تحرک درآورد و ویرانی به بار آورد.
کمال نوع انسان را مضاعف در تو کرد ایزد
موخر زانستی در سلسله ایجاد جسمانی
هوش مصنوعی: خدای متعال کمالات نوع انسان را با افزون‌تری در وجود تو قرار داد، ای کسی که بعد از تو در سلسله آفرینش جسمانی هستی.
اگر جوید خرد برهان درین دعوی ز من گویم
نه اول چون دو چندان گشت در اعداد شد ثانی
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد دلیل و برهانی برای این موضوع پیدا کند، من می‌گویم که این استدلال نه تنها در اولیتش درست است، بلکه وقتی که به اعداد افزوده شود، نتیجه‌ای دوجانبه و دوگانه خواهد داشت.
به زور بوالفضولان جانشینت گشت خصم آری
به سعی سامری چندی کند گوساله یزدانی
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و دخالت افراد نادان و بی‌خبر، جانشین تو دشمنی پیدا شده است. آری، با تلاش‌های افرادی مانند سامری، این گوساله به‌عنوان یک موجود خدایی مطرح شده است.
ولی چون آفتاب موسوی مشرق‌نشین گردد
شود آن صبح کاذب از شقاوت شام ظلمانی
هوش مصنوعی: اما وقتی که آفتاب آن حضرت موسی (ع) در مشرق طلوع کند، صبح دروغین که مظهر بدبختی و شب تار است، از بین می‌رود.
سحاب جود یعنی دست او چون درفشان گردد
طمع گردد کرم‌سان زیور اوصاف انسانی
هوش مصنوعی: ابر سخاوت او مانند درفش می‌درخشد و باعث می‌شود که انتظار دستگیری از او مثل زینت‌های خصال انسانی باشد.
سحاب جود گفتم دست او را و خطا کردم
سرودم نغمه‌ای کز شرم زد لب موج عمانی
هوش مصنوعی: من به باران سخاوت او اشاره کردم و اشتباه کردم، زیرا از شرم صدایی را سر دادم که لب‌های موج عمان را به لرزه درآورد.
سحاب از بحر گیرد آب و این چون موج زن گردد
متاع هفت دریا را کند یک قطره طوفانی
هوش مصنوعی: ابر از دریا آب می‌گیرد و وقتی به صورت موج در می‌آید، می‌تواند یک قطره از آن هم طوفانی ایجاد کند.
کفش با ثروت کونین شد از شرم خوی‌افشان
سحابش خواندم و هم هرزه گفتارم ز نادانی
هوش مصنوعی: کفشی که نماد ثروت جهان است، از شرم و حیا در برابر زیبایی و امکاناتش به وجود آمده است. هنگام تماس با این زیبایی، من افکار بیهوده‌ای گفتم که ناشی از نادانی‌ام بود.
کشد طغرای رد بر نامه طاعاتم ار قهرت
شود خاصیت حسن عمل در نامه زندانی
هوش مصنوعی: اگر خشم تو بر من سایه بیفکند، قابلیت‌های خوب عمل من در نامه‌ام نادیده گرفته می‌شود و می‌توانم احساس کنم که آن نامه به گونه‌ای محبوس و در بند است.
وگر مهر قبولت مشتری گردد متاعم را
ستاند در سلم جنس گناهم عفو یزدانی
هوش مصنوعی: اگر محبتت بر من ببارد، از خوراک من خواهد کاست و در این حال، جنس گناهانم را فقط خداوند می‌تواند ببخشد.
ترا زیبد مدیح خود چه برهان زینت روشنتر
که از هر حرف مدح خویش چون خورشید تابانی
هوش مصنوعی: تو شایسته‌ی ستایش خود هستی، چه دلیلی برای این ادعا بهتر از این است که مانند خورشید درخشان‌تر از هر کلام ستایش خود می‌درخی.
حسودم خنده زن شد کز خطا گشتم خطاب افشان
بگو گر نیستی آگه که مستم در ثنا‌خوانی
هوش مصنوعی: حسودان به من می‌خندند که به خاطر اشتباهاتم در حال افشا شدن هستم. بگو اگر تو خبر نداری که من در حال سرودن مدح و ثنای کسی هستم و مست این حالت شده‌ام.
بیا مشکین غزالان بین به روی دفترم صف صف
سیه مست اوفتاده از شراب ناب روحانی
هوش مصنوعی: بیا و زیبایی‌های دل‌انگیز را در دفترم ببین که به طور منظم و زیبا مانند غزالان سیاه، نشسته‌اند و همه این‌ها از تاثیر شراب خاص روحانی به وجود آمده است.
قدیم‌ست این جهان نزد گروهی کز سیه مغزی
گلاب شرک گیرند از گل توحید ایمانی
هوش مصنوعی: این دنیا برای گروهی قدیمی و آشناست که از ذهنی ناپاک، به جای درک صحیح از وحدت و ایمان، به گمان خود از گل ایمان، تنها عطر و ظواهر شرک را برداشت می‌کنند.
از آن غافل که بی چوب و رسن این چرخ ازرق را
دین زودی بهم بستند نجاران امکانی
هوش مصنوعی: از آنجا که از حقیقت غافل هستی، بدان که این جهان بزرگ و رنگین با یک چیز ساده و بدون هیچ گونه محدودیتی به‌سرعت در حال شکل‌گیری و تغییر است. کاسب‌های زمانه، به راحتی آن را تحت تأثیر قرار می‌دهند و به آن شکل می‌زنند.
که تا آب وجود آید ز کاریز عدم بیرون
وضو گیرند دربانان آن مرسوم دربانی
هوش مصنوعی: برای اینکه وجود زنده باشد، باید از چشمه عدم بیرون بیاید و دربانان آن آب را به روش خود برداشت می‌کنند.
نبیند بهره‌مندی بی‌ولایت جرم از رحمت
نگردد دیده بی مردمک از سرمه نورانی
هوش مصنوعی: هر کس که زیر سایه‌ی ولایت نباشد، نمی‌تواند از رحمت بهره‌مند شود. همچنین چشمی که مردمک ندارد، نمی‌تواند از نور و روشنی برخوردار باشد.
معاذالله از آن روزی که در محشر دو عالم را
ز هم چون گوی بربایند لطف و قهر یزدانی
هوش مصنوعی: خدایا، روزی را تصور کن که در روز قیامت، خداوند با مهربانی و خشم خود دوستی و دشمنی را از یکدیگر جدا کند و مانند یک توپ آن‌ها را به دور بیندازد.
طپد بر نیش خاری جنت از ذوق دل‌آشوبی
گریزد در شراری دوزخ از بیم تن‌آسانی
هوش مصنوعی: در باغِ بهشت، خارها به خاطر شادی و دل‌تنگی به سمت خود می‌آیند و از آتش دوزخ به خاطر راحت‌طلبی فرار می‌کنند.
امید و بیم با هم در نبرد آیند کز یکسو
کند خنگت به میدان شفاعت تلخ جولانی
هوش مصنوعی: امید و ترس به طور همزمان در نبردی قرار می‌گیرند، به گونه‌ای که از یک سو، کسی رنجور و ناتوان به حمایت و پشتیبانی می‌آید و در نتیجه لحظات دشوار و تلخی را تجربه می‌کند.
ازل پس‌تر زند چتر و ابد از راه برخیزد
وگرنه رنجه سازد تو سنت را تنگ میدانی
هوش مصنوعی: در آغاز زمان، چتر (پوشش) به تدریج جمع می‌شود و از ابدیت (جهان پس از مرگ) به ما نزدیک می‌شود. اگر این اتفاق نیفتد، برای تو دشواری‌ها و رنج‌هایی پیش خواهد آمد که ممکن است زندگی‌ات را تنگ و سخت کند.
گدازد از خجالت قفلهای معصیت بر در
چو درتازی به سوی گنج‌های عفو یزدانی
هوش مصنوعی: وقتی به سمت بخشش‌های خداوند می‌روی، درهای گناه و اشتباهاتت به خاطر شرم و خجالتت در حال ذوب شدن هستند.
گنه از پرتو عفوت چنان گردد که شیطان را
شود چون صبح صادق صفحه اعمال نورانی
هوش مصنوعی: با متانت و پاکی، گناه به گونه‌ای می‌شود که شیطان در برابر نورانی بودن اعمالش، چون صبح روشن و تابناک به نظر می‌رسد.
کرم بوسد رکابت را که هین درکش عنان ورنه
ملایک را شود طاعات ناسور پشیمانی
هوش مصنوعی: شخصی که به تو خدمت می‌کند، باید پای تو را ببوسد تا تو زحمت او را احساس کنی؛ وگرنه فرشتگان هم می‌توانند از کارهای نیک خود پشیمان شوند.
چو در پیچی عنان خون در تن کر وبیان جوشد
که حرمان شفاعت کردشان بر نامه عنوانی
هوش مصنوعی: زمانی که تو در سختی‌ها و مشکلات زندگی به دنبال یک راه نجات می‌گردی، احساس می‌کنی که رگ‌های بدن‌ت پر از خشم و اضطراب شده و کلمات از زبان‌ت بیرون می‌ریزد. این احساس به خاطر این است که شاید فرصتی برای شفاعت و کمک به تو از دست رفته باشد.
به یادت قطره خونی که توفیق سفر یابد
ز بس اعضا کنند از بوسه بر پایش گل افشانی
هوش مصنوعی: به یاد آور قطره خونی را که به‌خاطر از دست دادن بسیاری از اعضایش، به سفر توفیق می‌یابد و بر پایش گل‌ها می‌ریزند.
به صد زحمت رسانندش ز دل تا کعبه مژگان
حدی خوانان قدسی و پرستاران روحانی
هوش مصنوعی: با زحمت و تلاش بسیار، او را تا کعبه می‌برند، جایی که با چشمانی پر از اشک و درد به عبادت پروردگار مشغولند و روحانیون و فرشتگان در حال پرستش هستند.
چو بر مژگان خرامد ناز بر پیچید عنانش را
کند گر دیده روح‌القدس بالفرض دامانی
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی بر مژگانش می‌رقصد و ناز می‌کند، اگر روح‌القدس فرضا بخواهد دامنش را بگیرد، او در موقعیت متفاوتی قرار خواهد گرفت.
شها امشب که سوی عرش مدحت بال زن گشتم
رهم تا چار ایوان مسیحا بود ظلمانی
هوش مصنوعی: امشب که به سمت آسمان بلند و اعلی پرچم ستایش را برافراشته‌ام، تا چهار ایوان مسیحا، همه جا تاریک و دلگیر است.
چراغ آفتاب آورد عیسی بر سر راهم
نفس بسپرد با من تا کنم صرف ثنا خوانی
هوش مصنوعی: عیسی نور خورشید را به راهم آورده و نفسش را با من می‌گذارد تا بتوانم شukرد و ستایش کنم.
کنونم بر سر یک پا چو نخل وادی ایمن
به گلزارت زبان شعله‌ام مست گل افشانی
هوش مصنوعی: حالا من مثل نخل در وادی ایمن، به خاطر زیبایی‌های تو، در حالتی متعجب و حیران ایستاده‌ام و زبانم همچون شعله‌ای به بلندی عشق و زیبایی‌های تو می‌سوزد و شادمانی را منتشر می‌کند.
سر انگشت قبولی گر بجنبانی معانی را
به زنجیر فسون در لفظ نتوان داشت زندانی
هوش مصنوعی: اگر سر انگشتت را حرکت دهی، معانی را نمی‌توان در زنجیر فسون واژه‌ها محدود کرد.
برهنه پا و سر بیرون دوند از ذوق پابوست
مگر از پایشان رفتار دزدد شرم عریانی
هوش مصنوعی: افرادی با پاهای برهنه و سرهای بدون پوشش که به خاطر شوق خود در حال دویدن هستند، نگران اند که مبادا در حین حرکت، شرم از عریانی آن‌ها دزدیده شود و آن‌ها را از این احساسات محروم کند.
فروغ حسن یوسف می‌زند جوش از در و بامت
منم آن قطره خون کز هجوم ذوق حیرانی
هوش مصنوعی: زیبایی یوسف همانند نور و روشنی از در و دیوار خانه‌ام سرازیر می‌شود و من در این میان، همانند قطره‌ای خون هستم که از شدت حیرت و شگفتی ناشی از این زیبایی به وجود آمده‌ام.
برآرم اربعینی بر سر هر نیش تا روزی
به کام دل رسم در دیده رنجور کنعانی
هوش مصنوعی: هر چی در دل دارم، بر سر هر بدی و بی‌عدالتی می‌ریزم، تا روزی برسم به آرامش و رضایت در چشمان رنجور و اندوهناک کنعان.
چه شیرینست با نعتت که الفاظ پریشانم
چون لبها روی هم بوسند هنگام سخنرانی
هوش مصنوعی: با وصف تو، کلمات من به هم می‌ریزند و مثل لب‌هایی که هنگام صحبت کردن یکدیگر را می‌بوسند، شیرین و دل‌نشین می‌شوند.
بهار رحمتا دریای غفرانا کرم موجا
زهی از جلوه‌ات سیراب باغ فضل ربانی
هوش مصنوعی: بهار، زمان رحمت و بخشش است؛ همچون دریای وسیع غفران و لطف الهی. این جمال و زیبایی توست که باغ فضل و نعمت خداوند را سیراب می‌کند.
لبی اورده‌ام بر هر سر مو نذر پا‌بوست
اگر گویی کنم چون آرزو گستاخ میدانی
هوش مصنوعی: من لب یک وعده یا نذر دارم که اگر بگویی، می‌توانم به خاطر تو به هر خواسته‌ام برسم، اما تو می‌دانی که این کار چه جسارتی می‌طلبد.
نوای خون چکان هم بر سر هر لخت دل دارم
اگر رخصت دهی گردم در این گلزار دستانی
هوش مصنوعی: صدای خون جاری‌ام بر سر هر دلی که بی‌قرار است، اگر اجازه بدهی در این باغ زیبا به شبنم دستانم بپردازم.
ندیدم بهره‌ای زین دل جز این کز خون رسوایی
گهی اشک مرا سازد عقیقی گاه مرجانی
هوش مصنوعی: من هیچ سودی از این دل نبردم جز این که گاهی اشک‌هایم را به مانند عقیق و گاهی به مانند مرجان می‌سازد و در واقع، احساسم را به رسوایی می‌کشاند.
ندیدم روی بهبودی در این ماتم‌سرا هرگز
به دست روزگارم همچو دین در دست نصرانی
هوش مصنوعی: هرگز در این مکان غم‌انگیز بهبودی ندیدم، همچنان که دین در دست نصرانی به دست روزگارم نیامده است.
زوایای دماغ از تار وسواسم بدان‌سان شد
کز آنجا بار بندد عنکبوت نابسامانی
هوش مصنوعی: زیر و بم‌های ذهنم به دلیل وسواس‌هایم چنان درهم شده که مانند جایی شده که عنکبوت‌ها در آن زندگی می‌کنند و در آن بی‌نظمی به سر می‌برند.
گهی خاموش بنشینم گهی در ناله گم گردم
پریشانم نمی‌دانم ولی رسم پریشانی
هوش مصنوعی: گاهی سکوت و آرامش را انتخاب می‌کنم و گاهی در اوج ناامیدی و درد غرق می‌شوم. در این حالت گیج و سردرگمم و نمی‌دانم چه بر سرم می‌آید، ولی می‌دانم که این حالت بی‌نظمی و آشفتگی بخشی از زندگی من است.
کفی از ظلمت آوردم که خورشیدی عوض گیرم
ز بازار ولایت این دلم را مهرت ارزانی
هوش مصنوعی: من از تاریکی لیوانی پر کردم تا با آن خورشیدی به دست آورم و به جای آن، در بازار عشق، مهر تو را به دل خود هدیه می‌دهم.
تو دینم ده که گر دنیا دهی آشفته‌تر گردم
به سعی شانه کی هرگز رهد زلف از پریشانی
هوش مصنوعی: به من دین و ایمان بده، زیرا اگر دنیا را هم به من بدهی، در درونم آشفتگی بیشتری به وجود خواهد آمد. تلاش برای مرتب کردن موها هیچ‌گاه نمی‌تواند به من آرامش ببخشد.
فصیجی پر صفیر آشفته شه زاغی تو نی بلبل
که امروز از لبت یک ناله برنامد گلستانی
هوش مصنوعی: به خاطر صدای بلبل، آشفتگی و بی‌نظمی خاصی به وجود آمده است، اما تو مانند زاغی هستی که امروز تنها با یک ناله از لبت به گلستان می‌پیوندد.
صفیر‌آرای باغ قدس یعنی جبرئیل اینجا
نوای وحی نسراید بدان فرخنده الحانی
هوش مصنوعی: در باغ بهشت، صدای جبرئیل به گوش می‌رسد که نواهای وحی را می‌خواند و این آواز، برای دل‌های خوش، زیبا و دلنشین است.
حریم این حرم خود برنتابد بار این زحمت
برو از کعبه گر داری سر ناقوس گردانی
هوش مصنوعی: این جا، مکانی مقدس و ویژه است که تحمل بار سنگین زحمت و زخم‌ها را ندارد. اگر می‌خواهی این بار را به دوش بکشی، بهتر است از کعبه دور شوی و به جای آن به کار دیگری مشغول شوی.
تو نبضی از دوا و درد خود آگه نه‌ای تن زن
که لقمان را نیاموزد مریض آیین لقمانی
هوش مصنوعی: تو از وضعیت خود و درد و درمانت آگاه نیستی. تن خویش را بشناس، زیرا لقمان نیز نمی‌تواند به کسی که بیمار است، روش زندگی لقمان را آموزش دهد.
نفس درکش وگر ذوق دعایت مضطرب سازد
به ایین دگر زیبد در این حضرت دعا‌خوانی
هوش مصنوعی: اگر روح خود را درک کنی و دعای تو را با شور و شوق خاصی همراه کند، در این مقام مناسب است که به شیوه‌ای دیگر دعا کنی.
جگر بگداز و راه روضه مژگان بدو بنما
که این خونین سرشک آرد اجابت را به مهمانی
هوش مصنوعی: دل را بسوزان و نشان بده به آن چشم‌های زیبا که این اشک خونین، دعوتی است برای مهمانی.