شمارهٔ ۱۸ - در منقبت علیبن موسیالرضا علیهالسلام
سفیده دم که مسافر شدم ز ملک هرا
چو شب به همرهی کاروان بخت سیاه
ز دوستان دو سه تن بهر خیر باد رفیق
چو بحر غم همه لبریز موج ناله و آه
یکی به نوحه طرازی که کاشکی پس ازین
سیاهپوش نشیند به مرگ دیده نگاه
چو نوبهار وصال از سموم هجران سوخت
دگر چه حاصل ازین مهره سپید و سیاه
یکی به گریه که بر ماگرت ترحم نیست
عذاب خویش چو دیوانگان عشق مخواه
دلت مرادپرستی از آن گیاه آموخت
که از نسیم بهاران برد به شعله پناه
به دست شوق سفر لیکن من چنان عاجز
که با تجمل صرصر تحمل پر کاه
چنان ز هر مژه طوفان گریه موجی زد
که تا به منزل رفتم به زور پای شناه
فرو گرفتم بار و به نوحه بنشستم
چو زخم بر دل ماتم کشان بخت سیاه
هزار لخت به دامان دل مسافر شد
همه ز حب وطن در خروش واشوقاه
ربود خوابم و ای کاش خواب مرگ بدی
که تا به صبح قیامت نگشتمی آگاه
که ناگه از در اندیشهام درآمد دوست
چنان که گشت مبرهن حدیث یوسف و چاه
پس از نسیم نفس بشکفاند غنچه و گفت
به معجزی که مسیحا فکند در افواه
مرا که بود جمال آفتاب نه خرگاه
به نیم روز جدایی شدهست یک شبه ماه
بهار حسن که هرگز خزان ندیده گلش
کنون نسیم از آن میبرد به شعله پناه
ز فرقت تو نظر بر نظر بگرید خون
ز حسرت تو نفس بر نفس ببندد راه
من این چنین و تو در خواب ناز شرمت باد
به گریه گفتمش ای پادشاه حسن سپاه
جگر نماند چسان از نفس فشانم خون
نفس نماند چسان از جگر برآرم آه
هزار ساله تماشا ذخیره بود و نشد
به قحط سال وصال تو قوت نیمنگاه
فراق را دو علاجست پیش از آنکه کند
مزاج داغ جگر را فساد شعله تباه
یکی وصال و گر بخت آن نباشد مرگ
به داد اگر نرسد مرگ هم معاذ الله
وصال خود چه حدیثست طرفه آنکه شدست
شکسته دست من از دامن اجل کوتاه
کنون چه چاره کنم هم مگر دوا بخشد
زیارت حرم پادشاه عرش پناه
امام ثامن ضامن علی بن موسی
گزیده گوهر بحر علی ولی الله
زهی جلال که کونین نیم لمعه اوست
چو بر سپهر معالی زند مهش خرگاه
به عرش نسبت این آستان چگونه کنم
بریست دامنش از گرد ذلت اشباه
وگر ز بیخردیها لب این ترانه زند
چنان بود که ستایی ثواب را به گناه
کدام عرش بود این چنین که سجادش
به جای گرد فشانند معجزه ز جباه
سپهر آمد و قندیل مهر و ماه آورد
هزار مرتبه افزون نیاز این درگاه
بدان امید که شاید بدین وسیله چو عرش
درین اساس مقدس لباس یابد راه
ولی به ظلم چو آن بیگناه متهم است
کنند دورش ازین آستان به صد اکراه
هنوز جبهه هستی نداشت خیل وجود
که بود سجده این آستان غذای جباه
به عهد تو می توحید درنمیگنجد
به ظرف اشهد ان لا اله الا الله
ز نور روی تو خورشید مضمحل گردد
چنانچه ظلمت شب از فروغ چارده ماه
بری چو رخت اوامر قدر بود خیاط
تنی چو تار نواهی قضا بود جولاه
لوای عفو تو گر سایه بفکند چه کند
در آفتاب عقوبت گناهن نامه سیاه
اگرچه کعبه طاعت مقدس است ولیک
بت غرور نداند کلیسیای گناه
زهی حریم جلالی که خادمان درش
کنند تربیت حاملات عرش اله
ز بس نیاز سرشتند سجده خوش آرد
به دست چین غضب گر بیفشرند جباه
شود خزان معاصی بهار عالم قدس
گر از لوای شفاعت کنند زیب گناه
شها زمانه بدمهر بعد چندین سال
که شد نصیب لبم خاکبوس این درگاه
لب دعا نگشاده هنوز زخم جگر
نکرده غسل زیارت هنوز شعله آه
هنوز غنچه رحمت نکرده خنده عفو
هنوز شبنم غفران نشسته روی گناه
بر آن سرشت که زنجیر هجر در گردن
کشان کشان بردم جانب شهادتگاه
اگر ز بندش امان یافتم زهی طالع
وگر شهید شوم خونم از زمانه مخواه
همیشه تا که مهین مطبخ جلال ترا
سپهر پیر شود هیمهکش به پشت دوتاه
تهی ز نعمت مدحت مباد دست و دلم
بجز ثنای تو وردم مباد بیگه و گاه
زتاب حشر چو خون فسرده جوش زند
شود ز موجه جوش جگر نفس گمراه
به گوش هوش رسانم سروش یا عبدی
بده به دست امیدم برات نجیناه
شمارهٔ ۱۷ - بث الشکوی و منقبت علیبن موسیالرضا علیهاسلام: صبحدم چون در خروش آمد شیدای منشمارهٔ ۱۹ - در مذمت دنیا و منقبت علیبن موسیالرضا علیه السلام: ای دل غذای روح ازین خاکدان مخواه
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سفیده دم که مسافر شدم ز ملک هرا
چو شب به همرهی کاروان بخت سیاه
هوش مصنوعی: وقتی به دیاری دیگر سفر کردم و از سرزمین هرا دور شدم، مانند شبی تاریک به همراه کاروانی که بختی نامساعد دارد، سفر میکنم.
ز دوستان دو سه تن بهر خیر باد رفیق
چو بحر غم همه لبریز موج ناله و آه
هوش مصنوعی: از میان دوستان، چند نفر هستند که به نیکی و خیر ما را یاری میدهند. اما وقتی غم و اندوه ما زیاد میشود، مانند دریایی پر از امواج ناله و آه میگردیم.
یکی به نوحه طرازی که کاشکی پس ازین
سیاهپوش نشیند به مرگ دیده نگاه
هوش مصنوعی: کسی با نالهای میگوید که کاش پس از این، کسی به یاد مرگ، لباس سیاه بر تن نکند و بر فقدان دوستانش نگریسته نشود.
چو نوبهار وصال از سموم هجران سوخت
دگر چه حاصل ازین مهره سپید و سیاه
هوش مصنوعی: زمانی که بهار وصال و دیدار فرامیرسد، در حالی که وزش بادهای سوزان جدایی وجود دارد، دیگر چه فایدهای از عشق و علاقهای که در دو حالت خوب و بد وجود دارد، باقی میماند؟
یکی به گریه که بر ماگرت ترحم نیست
عذاب خویش چو دیوانگان عشق مخواه
هوش مصنوعی: شخصی با گریه و زاری از ما درخواست کمک میکند، اما ما نمیتوانیم به او رحم کنیم. بنابراین، باید تحمل عذاب خود را داشته باشیم و مانند دیوانگان عاشق، خواستههای خود را نداشته باشیم.
دلت مرادپرستی از آن گیاه آموخت
که از نسیم بهاران برد به شعله پناه
هوش مصنوعی: دل شما شیفتهی خواستهها و آرزوهایش است، مانند گیاهی که در نسیم بهار پناه میبرد و از حرارت آتش دوری میکند.
به دست شوق سفر لیکن من چنان عاجز
که با تجمل صرصر تحمل پر کاه
هوش مصنوعی: با شوق سفر در دل، اما به قدری ناتوانم که حتی با بهترین شرایط هم نمیتوانم بار سبک را تحمل کنم.
چنان ز هر مژه طوفان گریه موجی زد
که تا به منزل رفتم به زور پای شناه
هوش مصنوعی: به خاطر تأثیر عمیق احساست، اشکهایم همچون طوفانی از چشمانم به راه افتادند و هنگامی که به خانه رسیدم، به زحمت توانستم خودم را کنترل کنم.
فرو گرفتم بار و به نوحه بنشستم
چو زخم بر دل ماتم کشان بخت سیاه
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که دارم، بار سنگین دلم را به دوش گرفته و در حال سوگواری نشستهام، مانند زخمهایی که بر دل کسانی که در ماتم هستند، نشسته است. بخت تلخ و نامساعد من، این درد را بیشتر میکند.
هزار لخت به دامان دل مسافر شد
همه ز حب وطن در خروش واشوقاه
هوش مصنوعی: مسافر هزار بار احساسات و درد دلش را با خود به همراه دارد، همه این احساسات ناشی از عشق و علاقهاش به وطن است که او را به وجد و هیجان میآورد.
ربود خوابم و ای کاش خواب مرگ بدی
که تا به صبح قیامت نگشتمی آگاه
هوش مصنوعی: خوابم ربوده شد و ای کاش خواب مرگ را تجربه میکردم تا تا صبح قیامت از هیچ چیزی باخبر نمیشدم.
که ناگه از در اندیشهام درآمد دوست
چنان که گشت مبرهن حدیث یوسف و چاه
هوش مصنوعی: دوستی به ناگاه وارد ذهن من شد، بهگونهای که داستان یوسف و چاه برایم روشن و آشکار گشت.
پس از نسیم نفس بشکفاند غنچه و گفت
به معجزی که مسیحا فکند در افواه
هوش مصنوعی: نسیم خنک به غنچه جان میبخشد و او را به شکوفایی میکشاند، به نوعی معجزهای شبیه به آنچه که مسیحا انجام داد.
مرا که بود جمال آفتاب نه خرگاه
به نیم روز جدایی شدهست یک شبه ماه
هوش مصنوعی: من که زیباییام مانند آفتاب است، در میانه روز، از دل جدایی به دور هستم؛ همچون ماهی که تنها یک شب میتابد.
بهار حسن که هرگز خزان ندیده گلش
کنون نسیم از آن میبرد به شعله پناه
هوش مصنوعی: بهار زیبایی که هیچ وقت دچار زوال نشده، حالا نسیم آن را به شعلههای آتش میبرد.
ز فرقت تو نظر بر نظر بگرید خون
ز حسرت تو نفس بر نفس ببندد راه
هوش مصنوعی: از دوری تو، چشمها در حال اشکریزیاند و به یاد تو، نفسها به سختی و با حسرت بر هم میخورند.
من این چنین و تو در خواب ناز شرمت باد
به گریه گفتمش ای پادشاه حسن سپاه
هوش مصنوعی: من در این حال به سر میبرم و تو در خواب آرامی. شرمت باد! به او گفتم ای پادشاه زیبا، سپاه من در غم و اندوه است.
جگر نماند چسان از نفس فشانم خون
نفس نماند چسان از جگر برآرم آه
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی برای بیان احساساتم ندارم، نمیتوانم از جگرم کمکی بگیرم و نفس و وجودم به شدت تحت فشار است.
هزار ساله تماشا ذخیره بود و نشد
به قحط سال وصال تو قوت نیمنگاه
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که به تماشای تو نشستهام و انتظار کشیدهام، اما در این سالهای سخت و کمبود، تنها یک نگاه نیمبند تو میتوانست برایم کافی باشد.
فراق را دو علاجست پیش از آنکه کند
مزاج داغ جگر را فساد شعله تباه
هوش مصنوعی: فراق را میتوان به دو شیوه درمان کرد قبل از اینکه گرمای دل به فساد کشیده شود.
یکی وصال و گر بخت آن نباشد مرگ
به داد اگر نرسد مرگ هم معاذ الله
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده است که اگر نتوانی به وصال محبوب برسی و در این مسیر به مرگ دچار شوی، حتی اگر مرگ هم به دادت نیاید، در این صورت به معنای واقعی به چالش کشیدهای و این وضعیت بسیار ناامیدکننده است.
وصال خود چه حدیثست طرفه آنکه شدست
شکسته دست من از دامن اجل کوتاه
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی بیانگر ناامیدی و حسرت شاعر است. او به عشق و وصال اشاره میکند و میگوید که حالا که به آن عشق نمیرسد، دستش از فرصتها کوتاه و شکسته شده است. او از این میگوید که در حالی که آرزوی وصال را داشته، زمان و سرنوشت مانع رسیدن او به آن عشق شده است.
کنون چه چاره کنم هم مگر دوا بخشد
زیارت حرم پادشاه عرش پناه
هوش مصنوعی: اکنون چه راهی دارم جز این که برای درمان دردهایم به زیارت حرم پادشاه آسمانی بروم؟
امام ثامن ضامن علی بن موسی
گزیده گوهر بحر علی ولی الله
هوش مصنوعی: امام هشتم، امام علی بن موسی، مظهر بهترین ویژگیها و نعمتهای الهی است و به عنوان ولی خدا شناخته میشود.
زهی جلال که کونین نیم لمعه اوست
چو بر سپهر معالی زند مهش خرگاه
هوش مصنوعی: عجب جلال و زیبایی که جهان از اوست، همچنان که وقتی ماه در آسمان میتابد، عظمتی خاص به فضا میبخشد.
به عرش نسبت این آستان چگونه کنم
بریست دامنش از گرد ذلت اشباه
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم این مکان مقدس را با عرش مقایسه کنم، در حالی که دامنش از ذلت و حقارت پاک است؟
وگر ز بیخردیها لب این ترانه زند
چنان بود که ستایی ثواب را به گناه
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر نادانیهایش به این شعر بپردازد، نتیجهاش مانند این میشود که پاداش نیک را به گناه تشبیه کند.
کدام عرش بود این چنین که سجادش
به جای گرد فشانند معجزه ز جباه
هوش مصنوعی: کدام آسمان و مکان بلند مرتبهای است که به جای گرد و غبار، معجزهای از پیشانی سجادش در حال پراکنده شدن است؟
سپهر آمد و قندیل مهر و ماه آورد
هزار مرتبه افزون نیاز این درگاه
هوش مصنوعی: آسمان با خود نورانیهای خورشید و ماه را به همراه آورد و نیاز این درگاه را هزار برابر بیشتر از گذشته نشان داد.
بدان امید که شاید بدین وسیله چو عرش
درین اساس مقدس لباس یابد راه
هوش مصنوعی: امید داشته باش که شاید به این وسیله، مانند عرش که بر پایهای مقدس است، شکوه و زیبایی پیدا کند.
ولی به ظلم چو آن بیگناه متهم است
کنند دورش ازین آستان به صد اکراه
هوش مصنوعی: اما وقتی که به ناحق به یک بیگناه اتهام میزنند، با کمال ناراحتی او را از این مکان دور میکنند.
هنوز جبهه هستی نداشت خیل وجود
که بود سجده این آستان غذای جباه
هوش مصنوعی: هنوز جمعیت وجود، بر این آستان سجده نمیکردند، چرا که طعم این عبادت را نمیچشیدند.
به عهد تو می توحید درنمیگنجد
به ظرف اشهد ان لا اله الا الله
هوش مصنوعی: عهد و پیمانی که با تو بستهام، در هیچ ظرفی نمیگنجد، حتی در گواهی «جز خداوندی نیست».
ز نور روی تو خورشید مضمحل گردد
چنانچه ظلمت شب از فروغ چارده ماه
هوش مصنوعی: از درخشش چهره تو، خورشید کمنور میشود، همانطور که تاریکی شب با نور ماه چهاردم روشن میگردد.
بری چو رخت اوامر قدر بود خیاط
تنی چو تار نواهی قضا بود جولاه
هوش مصنوعی: زمانی که تو به خواستهها و دستورات زندگی توجه میکنی، گویا خیاطی هستی که با دقت و مهارت، تنی را چون تار میتند، بر اساس حوادث و سرنوشت.
لوای عفو تو گر سایه بفکند چه کند
در آفتاب عقوبت گناهن نامه سیاه
هوش مصنوعی: اگر پرچم بخشش تو بر سر ببرند، در برابر آفتاب مجازات گناهانی که در کارنامهام ثبت شده، چه بر سرم خواهد آمد؟
اگرچه کعبه طاعت مقدس است ولیک
بت غرور نداند کلیسیای گناه
هوش مصنوعی: هرچند که کعبه نماد عبادت و پرستش است، اما بتهای غرور و تکبر نمیتوانند گناه و معصیت را در کلیسا بشناسند.
زهی حریم جلالی که خادمان درش
کنند تربیت حاملات عرش اله
هوش مصنوعی: به راستی که این مکان باعظمت و پرجلال است که خدمتگذارانش در آن، آموزشدیدهاند تا از حاملان عرش الهی مراقبت کنند.
ز بس نیاز سرشتند سجده خوش آرد
به دست چین غضب گر بیفشرند جباه
هوش مصنوعی: به خاطر نیاز زیاد، سجده و عبادت لذتبخش میشود؛ حتی اگر در زمان سختی و خشم به او فشار بیاورند، باز هم خوشایند است.
شود خزان معاصی بهار عالم قدس
گر از لوای شفاعت کنند زیب گناه
هوش مصنوعی: اگر شفاعتی برای گناهان وجود داشته باشد، فصل خزان گناهان به بهاری از پاکی در جهان ملکوت تبدیل میشود.
شها زمانه بدمهر بعد چندین سال
که شد نصیب لبم خاکبوس این درگاه
هوش مصنوعی: ای رفیق، بعد از سالها که در زمانهای بد و بیمحبت گذراندم، سرانجام نصیبم شد که لبهایم با خاک این درگاه آشنا شود.
لب دعا نگشاده هنوز زخم جگر
نکرده غسل زیارت هنوز شعله آه
هوش مصنوعی: دعا هنوز بر زبانم جاری نشده و زخمهای دلم را درمان نکردهام. هنوز غسل زیارت را نگرفتهام و شعلهی آه من خاموش نشده است.
هنوز غنچه رحمت نکرده خنده عفو
هنوز شبنم غفران نشسته روی گناه
هوش مصنوعی: هنوز زمان بخشش و رحمت فرا_Nرسیده و هنوز آثار گناه بر دل ها سنگینی میکند.
بر آن سرشت که زنجیر هجر در گردن
کشان کشان بردم جانب شهادتگاه
هوش مصنوعی: من به گونهای خلق شدهام که با وجود زنجیر جدایی، به سوی محل شهادت پیش میروم.
اگر ز بندش امان یافتم زهی طالع
وگر شهید شوم خونم از زمانه مخواه
هوش مصنوعی: اگر از این دامی که در آن گرفتار شدهام رهایی یابم، خوشا به حالم اما اگر شهید شوم، از دنیا چیزی نخواهم.
همیشه تا که مهین مطبخ جلال ترا
سپهر پیر شود هیمهکش به پشت دوتاه
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که آشپزخانه جلال تو، مانند سپهر کهن سال میشود، کسی که هیزم را به دوش دارد، باید در خدمت باشد.
تهی ز نعمت مدحت مباد دست و دلم
بجز ثنای تو وردم مباد بیگه و گاه
هوش مصنوعی: هرگز دست و دل من از نعمت ستایش و تمجید تو خالی نماند، و جز ستایش تو، هیچ ذکر و یاد دیگری برایم نماند.
زتاب حشر چو خون فسرده جوش زند
شود ز موجه جوش جگر نفس گمراه
هوش مصنوعی: وقتی روز قیامت فرا برسد و حالت ترس و وحشت حاکم شود، خون غیرت انسان به جوش میآید و از دل او ناشی از احساسات درونی، نفسش در گمراهی و سردرگمی باقی میماند.
به گوش هوش رسانم سروش یا عبدی
بده به دست امیدم برات نجیناه
هوش مصنوعی: به گوش دل میرسانم پیام یا بنده، لطفی کن و به من امیدی بده که نجاتی در کار است.