گنجور

شمارهٔ ۱۷ - بث الشکوی و منقبت علی‌بن موسی‌الرضا علیه‌اسلام

صبحدم چون در خروش آمد شیدای من
جرخ را بنشاند در خون چشم شب‌پیمای من
مرده بودم لیک باز انگیختندم زانکه بود
صبح رستاخیز شام این شب یلدای من
تار آن چنگم که چون مضراب غم بر من زنند
جای افغان شکر برخیزد ز سر تا پای من
گر ننالم به که از تاثیر چرخ واژگون
پنبه گوش جهان شد بانگ واویلای من
دیده‌ام دریا شد و ترسم که روح نوح را
باز در کشتی نشاند موجه دریای من
شاهد مقصود چون در جلوه آید آن گهم
نیست فرق از یده من تا دگر اعضای من
گریه چون آرد شبیخون پای تا سر دیده‌ام
هر سر مو بر بدن مژگان خون‌پالای من
جوهرم را زین چهار ارکان سرشت ایزد چو خواست
مایه اندوزی برای چشم طوفان‌زای من
ورنه در میزان هستی و ترازوی وجود
من چو هیچم هیچ بایستی همه اجزای من
بس که از من دوزخ بی‌اعتباری تافتند
گشت یاد من بهشت خاطر اعدای من
یک جهان دردم برانگیزند از دل هر نفس
من همانا محشر دردم دلم صحرای من
روی بهروزی ندیدم در جهان زان رو که بود
دایم اندر حسرت امروز من فردای من
در بیابان قیامت ره نیابد هیچ کس
گر مرا فردا برانگیزند با غمهای من
من ز ضعف از جا نیازم خاست وز غم آسمان
هر نفس بند گران‌تر می‌نهد بر پای من
بس که کاهیدم اگر یابم حیات جاودان
هستیم ناید گران بر خاطر اعدای من
جذب عشق‌ست این که گر آیینه‌ام گردد غبار
همچنان بر جا بماند صورت لیلای من
خانمان خود به سیلاف فنا دادم که بود
هستیم نامحرم اندر خلوت عذرای من
شمع با پروانه می‌گفت از وفاداری شبی
کای فلان تا چند سوزی زآتش سودای من
در خروش آمد همی پروانه کای آرام جان
تو جمال افروز و آتش زن ز سر تا پای من
من همان آیینه‌ام کاین زندگی زنگ من‌ست
صیقلم خاکستر جسم الم‌فرسای من
آتشین لعلی پی آویزه گوش خرد
باز آورد ارمغان طبع سهی بالای من
من کیم روح‌الله و چرخ تجرد جای من
کیستند اجرام علوی تا شوند آبای من
نی غلط گفتم که از روح‌اللهی آبستن‌ست
بی‌دم روح القدس هر عضوی از اعضای من
لب به کام دل نیالایم اگر صد ره سپهر
سر ز پای خویش برگیرد نهد بر پای من
هم به سوی خود گرش نسبت دهم خندد خرد
بس که دامن بر دو کون افشاند استغنای من
مستم و این گنبد نیلوفری خمخانه‌ام
وین طبایع همچو خشتی بر سر خمهای من
نی خطا کردم که من هم خود خم این باده‌ام
اینک از جوش درون می‌ ریزد از لبهای من
این می ار خواهی در گنج خرد را برگشای
تا فروشد با دماغت نشئه‌ی صهبای من
ور نه کی از نشئه‌ی این باده یابی بهره‌ای
گر شوی لبریز از آن چون ساغر مینای من
من همان بستان سرسبزم که رضوان حلقه زد
بر در دریوزه پیش بوستان پیرای من
خاطرم دریای فیض و صد چون صبح صادقند
چون سراب تشنه‌لب بر ساحل دریای من
بخت سودای دو عالم فکرتم زین‌سان که هست
آفرینش کاسه‌لیس مطبخ سودای من
طفل مهد نیستی بودم من و می‌خواند عقل
درس دانش در دبستان دل دانای من
خون همی خوردم در ارحام طبایع من که بود
کن فکان تنگ شکر از کلک شکرخای من
گوهر پاکم همی سرحلقه روحانیان
معدنم خاک هری مشهد همی منشای من
از نسب هرگز ننازم لیکن از نازم سزد
زانکه مسجود ملایک بوده‌اند آبای من
از یکی سو اختر برج ولی‌اللهیم
خواری من شاهدی بر صدق این دعوای من
وز دگر سو نوگل بستان انصارم که هست
جد من پیر هرات آن مقصد و ملجای من
از پی وحی معانی دوش چون روح‌القدس
بال‌افشان اندر آمد از در مأوای من
چون مقدس گوهرم را دید حیران ماند و گفت
کز چه جوهر آفریدت ایزد دانای من
گفتمش این خود ندانم اینقدر دانم که هست
از نفاق و کینه و بغض و حسد اجزای من
از خلاف صورت و سیرت خلاصم ور ترا
اندرین شکی بود شاهد برین مولای من
پادشاه انس و جن سلطان علی موسی رضا
قبله جان من و دین من و دنیای من
آنکه تا خود را سگ آن آستان خواندم گرفت
عرصه آفاق را آوازه و غوغای من
سر عشقی بودم اندر سینه گیتی نهان
کرد گلبانگ اناالحق عاقبت افشای من
در گلم تا مهر آن حضرت سرشتند از شرف
خیمه زان سوی قدم زد گوهر یکتای من
گرچه بود از دودمان ممکنات اصلم ولیک
خلعت امکان نیامد راست بر بالای من
مرتضای قدرت آن خونریز بتهای غرور
گر گذارد پای بر دوش دل دانای من
از علو استغفرالله شاید ار نارد فرو
سر به تاج اصطفی هم فرق فرقدسای من
موج‌زن گردد چو در دل مهر تو گرداب‌وش
در طواف آیند گرد من همه اعضای من
گر شوم خاک ره خود چون تو باشی مقصدم
توتیا آسا شود در دیده من جای من
تا شدم بر گرد کویت دوره‌زن چون آسمان
هست تا هستم سر من در سجود پای من
چون دبیر فکرم از دست خرد گیرد قلم
تا نگارد مدحتت بر دفتر انشای من
از نشاط پای‌بوس مدح تو معنی به خود
آن چنان بالد که تنگ آید دل دریای من
تا فشاندم تخم مهرت در زمین اعتقاد
شد بهارستان معنی طبع خلدآسای من
زنده طبعم از ولایت ورنه اندر اصل خویش
من بیابان فنا و روح من عنقای من
بر امید آنکه شاید آردش در عقد خویش
گاه مدح‌آرائیت طبع سخن‌پیرای من
لاف عصمت می‌زند چندان که می‌شاید اگر
در نکاح لفظ ناید شاهد معنای من
آستانت طور و انوار تجلی جوهرش
من کلیم‌الله و کلک من ید بیضای من
ز التماس رب ارنی فارغم کردند لیک
هم ز فیض خاک کویت دیده بینای من
گفت از روی تواضع چاکرت را جبرئیل
کای مقدس جوهرت در نیکوی همتای من
چاکرت زد بانگ بر جبریل کای گستاخ طبع
باز نشناسی همانا گوهر یکتای من
من گدای آن درم کز قدر هر جا پا نهم
قبله روحانیان گردد نشان پای من
چون ز مدح خادمان درگهت آبستن است
این صدفهای معانی در ته دریای من
شکوه‌ها دارم فلک قدرا هم از اقران خویش
کز ستمشان بر فلک شد بانگ هایاهای من
من حیات خویش دانمشان ولیک ایشان چو مرگ
در کمین آنکه کی جایی بلغزد پای من
این گروه بی‌مروت را که صد ره خاک شد
در ره اخلاصشان جسم الم‌فرسای من
دوست دارمشان ولیکن دشمن جان منند
خون من در گردن این ساده‌لوحی‌های من
گرچه عقرب‌مشربند و همچو عقرب بی‌بصر
لیک احول جمله گاه عیب دیدنهای من
صاحبا چون روز رستاخیزم از شرم گناه
عرصه محشر بگیرد نعره واوای من
چاکرم خوان تا ز روی فخر آید در طواف
رحمت ایزد همی بر گرد عصیانهای من
کارشان سهل‌ست گر حفظ تو تعویذم دهد
ای حریم آستانت مسجد اقصای من

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبحدم چون در خروش آمد شیدای من
جرخ را بنشاند در خون چشم شب‌پیمای من
هوش مصنوعی: در صبح هنگام، هنگامی که شور و هیجان در قلبم به اوج رسید، رنگ شیدایی من همچون خون، سراسر چشمان شب‌زنده‌دارم را پوشاند.
مرده بودم لیک باز انگیختندم زانکه بود
صبح رستاخیز شام این شب یلدای من
هوش مصنوعی: من مرده بودم، اما دوباره زنده شدم، زیرا روز رستاخیز فرا رسیده است و این شب یلدا برای من مانند شب طولانی و تاریکی است که اکنون به پایان می‌رسد.
تار آن چنگم که چون مضراب غم بر من زنند
جای افغان شکر برخیزد ز سر تا پای من
هوش مصنوعی: تار آن چنگ من که با ضربه‌های غم به صدا درمی‌آید، صدای آن به‌جای ناله و گریه، باعث شادی و شکرگزاری من می‌شود. این صدا از سر تا پای وجودم را در بر می‌گیرد.
گر ننالم به که از تاثیر چرخ واژگون
پنبه گوش جهان شد بانگ واویلای من
هوش مصنوعی: اگر من فریاد نزنم، باید به چه کسی بگویم که اثر چرخ زمان باعث شده است که صدای ناله‌ام به گوش جهانیان برسد و همه از آن آگاه شوند؟
دیده‌ام دریا شد و ترسم که روح نوح را
باز در کشتی نشاند موجه دریای من
هوش مصنوعی: دریا را دیده‌ام و می‌ترسم که روح نوح دوباره در کشتی‌اش در میان امواج دریای من قرار گیرد.
شاهد مقصود چون در جلوه آید آن گهم
نیست فرق از یده من تا دگر اعضای من
هوش مصنوعی: وقتی معشوق حقیقی در برابر چشم بیاید، دیگر فرقی نمی‌کند که من چه چیزی هستم؛ همه وجودم به او گره می‌خورد و دقیقا او را در خودم می‌بینم.
گریه چون آرد شبیخون پای تا سر دیده‌ام
هر سر مو بر بدن مژگان خون‌پالای من
هوش مصنوعی: زمانی که اشک به چشمانم حمله می‌کند، از سر تا پایم را با دقت نگاه می‌کنم و می‌بینم که هر تار موی من به خون مژگانم آغشته است.
جوهرم را زین چهار ارکان سرشت ایزد چو خواست
مایه اندوزی برای چشم طوفان‌زای من
هوش مصنوعی: آفرینش من از چهار عنصر زمین است و زمانی که خداوند خواست، به من ماده‌ای برای ساختن چشم‌هایی با قدرت دیدن طوفان‌ها بخشید.
ورنه در میزان هستی و ترازوی وجود
من چو هیچم هیچ بایستی همه اجزای من
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد وجود من در مقیاس هستی و ترازوی وجود اندازه‌گیری شود، چیزی به حساب نمی‌آید و باید تمام اجزای وجود من برابر با هیچ باشند.
بس که از من دوزخ بی‌اعتباری تافتند
گشت یاد من بهشت خاطر اعدای من
هوش مصنوعی: به خاطر این‌که بارها مرا به دلیل بی‌ارزشی‌ام سرزنش کرده‌اند، یاد من برای دشمنانم به اندازه بهشت شده است.
یک جهان دردم برانگیزند از دل هر نفس
من همانا محشر دردم دلم صحرای من
هوش مصنوعی: هر آنچه که از دل و جان برمی‌خیزد، درد و رنجی عمیق را به وجود می‌آورد. این درد برای من به اندازه‌ای فراگیر است که انگار تمام دنیا را تحت تأثیر قرار می‌دهد و در دل من، همانند یک بیابان وسیع، احساس تنهایی و غم می‌کند.
روی بهروزی ندیدم در جهان زان رو که بود
دایم اندر حسرت امروز من فردای من
هوش مصنوعی: در دنیا به خوش‌بختی نرسیدم، زیرا همیشه در حسرت دیروز خودم هستم و به فردا فکر می‌کنم.
در بیابان قیامت ره نیابد هیچ کس
گر مرا فردا برانگیزند با غمهای من
هوش مصنوعی: در روز قیامت، هیچ کس در بیابان تنهایی نمی‌تواند راهش را پیدا کند، حتی اگر مرا در آن روز زنده کنند، نمی‌توانم از غم‌هایم رهایی یابم.
من ز ضعف از جا نیازم خاست وز غم آسمان
هر نفس بند گران‌تر می‌نهد بر پای من
هوش مصنوعی: به دلیل ناتوانی‌ام، از جا بلند شدم و از شدت اندوه، هر لحظه باری سنگین‌تر بر دوش من گذاشته می‌شود.
بس که کاهیدم اگر یابم حیات جاودان
هستیم ناید گران بر خاطر اعدای من
هوش مصنوعی: بس که در تلاش و کوشش بوده‌ام، اگر به حیات جاودانی دست یابم، برای من هیچ سنگینی از سوی دشمنانم احساس نخواهد شد.
جذب عشق‌ست این که گر آیینه‌ام گردد غبار
همچنان بر جا بماند صورت لیلای من
هوش مصنوعی: این عشق است که اگر آینه‌ام غبار بگیرد، باز هم تصویر معشوقم، لیلا، به همان صورت باقی خواهد ماند.
خانمان خود به سیلاف فنا دادم که بود
هستیم نامحرم اندر خلوت عذرای من
هوش مصنوعی: من برای حفظ جان و دلم، همه چیزم را رها کردم، زیرا در تنهایی‌ام بی‌اجازه و نامحرم، وجودم را حس می‌کنم.
شمع با پروانه می‌گفت از وفاداری شبی
کای فلان تا چند سوزی زآتش سودای من
هوش مصنوعی: شمع و پروانه در شب گفت‌وگویی داشتند، پروانه از وفاداری خود به شمع صحبت می‌کرد و به او می‌گفت: «چقدر باید بسوزم و رنج بکشم تا عشق تو را به‌دست آورم؟»
در خروش آمد همی پروانه کای آرام جان
تو جمال افروز و آتش زن ز سر تا پای من
هوش مصنوعی: پروانه به شدت به حرکت درآمده و می‌گوید: ای جان آرام من، زیبایی تو همواره روشن کننده است و آتشین است، از سر تا پای وجودم.
من همان آیینه‌ام کاین زندگی زنگ من‌ست
صیقلم خاکستر جسم الم‌فرسای من
هوش مصنوعی: من مانند یک آیینه هستم که زندگی‌ام مانند زنگی بر روی آن نشسته است و وجودم پر از غم و دردهای جسمی‌ام است.
آتشین لعلی پی آویزه گوش خرد
باز آورد ارمغان طبع سهی بالای من
هوش مصنوعی: گوش خرد را به زیبایی و خلوص فکر می‌شکفد، هدیه‌ای را که از ذهن فرزانه‌ام به ارمغان آورده‌ام، به آدمی می‌رساند.
من کیم روح‌الله و چرخ تجرد جای من
کیستند اجرام علوی تا شوند آبای من
هوش مصنوعی: من کی هستم که روح‌الله نامیده می‌شوم و در این دنیای تجرد، چه کسانی هستند که بتوانند به من افتخار کنند و نسب خانوادگی من را تشکیل دهند؟
نی غلط گفتم که از روح‌اللهی آبستن‌ست
بی‌دم روح القدس هر عضوی از اعضای من
هوش مصنوعی: من اشتباه گفتم که نمی‌دانستم روح‌اللهی در وجود من به‌گونه‌ای بارور است که بی‌وجود روح‌القدس، هر یک از اعضای بدنم دارای روح و زندگی خاصی هستند.
لب به کام دل نیالایم اگر صد ره سپهر
سر ز پای خویش برگیرد نهد بر پای من
هوش مصنوعی: هرگز به کام دل نمی‌رسم اگر هزار بار آسمان هم بر من بایستد و از خودم بلند شود.
هم به سوی خود گرش نسبت دهم خندد خرد
بس که دامن بر دو کون افشاند استغنای من
هوش مصنوعی: اگر به سمت خودم او را نسبت دهم، عقل با خنده به من نگاه می‌کند، چون بی‌نیازی من آن‌چنان است که دامنش را بر دو جهان افکنده است.
مستم و این گنبد نیلوفری خمخانه‌ام
وین طبایع همچو خشتی بر سر خمهای من
هوش مصنوعی: من غرق مستی‌ام و این گنبد آبی رنگ مانند میخانه‌ام است و این حالت‌های مختلفی که دارم، چون سنگی بر رویم نقش بسته است.
نی خطا کردم که من هم خود خم این باده‌ام
اینک از جوش درون می‌ ریزد از لبهای من
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که خودم هم مانند این شراب خمره‌ام. اکنون از درونم، شوری و شوریدگی به بیرون می‌ریزد و لب‌هایم را پر می‌کند.
این می ار خواهی در گنج خرد را برگشای
تا فروشد با دماغت نشئه‌ی صهبای من
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی این شراب را تجربه کنی، به دانش و خرد خود رجوع کن تا بتوانی با حس خوب و عمیق خود، نشئه‌ی خوش شراب مرا حس کنی.
ور نه کی از نشئه‌ی این باده یابی بهره‌ای
گر شوی لبریز از آن چون ساغر مینای من
هوش مصنوعی: اگر از نشئه‌ی این شراب بهره‌ای نگیری، چه فایده‌ای دارد؟ چون من پر از این باده هستم و به حالت شادابی و سرخوشی دست یافته‌ام.
من همان بستان سرسبزم که رضوان حلقه زد
بر در دریوزه پیش بوستان پیرای من
هوش مصنوعی: من همان باغ سرسبز و زیبا هستم که رضوان، فرشته نگهبان بهشت، بر در ورودی‌ام حلقه زده است و به زیبایی‌های بوستانم احترام می‌گذارد.
خاطرم دریای فیض و صد چون صبح صادقند
چون سراب تشنه‌لب بر ساحل دریای من
هوش مصنوعی: دل من مانند دریای پر نعمتی است که در آن صبح‌های روشن و راستین وجود دارند، اما مانند سراب برای من تشنه‌لب، فقط نشانه‌هایی از آن در کنار ساحل دیده می‌شود.
بخت سودای دو عالم فکرتم زین‌سان که هست
آفرینش کاسه‌لیس مطبخ سودای من
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شانس من بر این است که در هر دو جهان، فقط به فکر اوضاع و احوال خودم باشم. مانند یک آشپز که در مطبخ مشغول تهیه غذاست و تمام توجهش به کار خود جلب شده است.
طفل مهد نیستی بودم من و می‌خواند عقل
درس دانش در دبستان دل دانای من
هوش مصنوعی: من در دوران کودکی و ناتوانی بودم و در آن زمان عقل و هوش به من آموزش می‌داد که چگونه در دل و دانش خود آگاه شوم.
خون همی خوردم در ارحام طبایع من که بود
کن فکان تنگ شکر از کلک شکرخای من
هوش مصنوعی: من در دل طبیعت، سختی‌ها و رنج‌ها را تجربه می‌کردم، که این سرنوشت را چطور آورده بود. حالا که به زبان شیرینِ خودم می‌نویسم، این دشواری‌ها به شکلی زیبا و شیرین تبدیل شده است.
گوهر پاکم همی سرحلقه روحانیان
معدنم خاک هری مشهد همی منشای من
هوش مصنوعی: منِ ناب و باارزش، مرکز و محور روحانیان هستم و ریشه‌ام به خاک هری مشهد بازمی‌گردد. این خاک منبع وجود من و به نوعی آغازگر هستی‌ام است.
از نسب هرگز ننازم لیکن از نازم سزد
زانکه مسجود ملایک بوده‌اند آبای من
هوش مصنوعی: من به اصل و نسب خود هرگز نازیدن نمی‌کنم، اما به خاطر ناز و کرامت خودم شایسته است که ببالم، زیرا نیاکان من مورد ستایش فرشتگان بوده‌اند.
از یکی سو اختر برج ولی‌اللهیم
خواری من شاهدی بر صدق این دعوای من
هوش مصنوعی: از یک طرف ستارهٔ برج ولایت دوست ما، و از طرف دیگر، خاری که بر جان من نشسته، گواهی است بر راستینی این ادعای من.
وز دگر سو نوگل بستان انصارم که هست
جد من پیر هرات آن مقصد و ملجای من
هوش مصنوعی: من از سوی دیگر، نوگل بستان انصار هستم، که جد من پیر هرات است و آنجا مقصد و پناهگاه من است.
از پی وحی معانی دوش چون روح‌القدس
بال‌افشان اندر آمد از در مأوای من
هوش مصنوعی: در پی دریافت معانی وحی، مانند روح‌القدس با بال‌هایی گشوده وارد منزل من شد.
چون مقدس گوهرم را دید حیران ماند و گفت
کز چه جوهر آفریدت ایزد دانای من
هوش مصنوعی: وقتی که مقدس و ارزشمند مرا دید، حیرت زده شد و پرسید: خدایا، دانای بزرگ، تو مرا از چه ماده‌ای آفریده‌ای؟
گفتمش این خود ندانم اینقدر دانم که هست
از نفاق و کینه و بغض و حسد اجزای من
هوش مصنوعی: به او گفتم که من نمی‌دانم، اما آنچه که می‌دانم این است که وجود من از حسد، کینه، و ناراحتی‌های درونی پر شده است.
از خلاف صورت و سیرت خلاصم ور ترا
اندرین شکی بود شاهد برین مولای من
هوش مصنوعی: من از تفاوت ظاهری و باطنی خود رهایی یافته‌ام، اگر در این مورد تو هنوز شک داری، شاهدی دارم که تو را به حقیقت این موضوع راهنمایی کند، ای مولای من.
پادشاه انس و جن سلطان علی موسی رضا
قبله جان من و دین من و دنیای من
هوش مصنوعی: علی موسی رضا، پادشاه انسان‌ها و جن‌ها، محور زندگی و مرام من است. او دلیل جانم و اساس دین و دنیای من به شمار می‌آید.
آنکه تا خود را سگ آن آستان خواندم گرفت
عرصه آفاق را آوازه و غوغای من
هوش مصنوعی: کسی که خود را به عنوان خدمتگزار درگاه محبوب می‌شمارد، نامش در همه جا پیچید و صدایش در سراسر عالم بلند شد.
سر عشقی بودم اندر سینه گیتی نهان
کرد گلبانگ اناالحق عاقبت افشای من
هوش مصنوعی: در دلم عشق عمیقی نهفته بود که در جهان پنهان مانده بود؛ سرانجام صدای من به گوش همه رسید و حقیقت خود را آشکار کردم.
در گلم تا مهر آن حضرت سرشتند از شرف
خیمه زان سوی قدم زد گوهر یکتای من
هوش مصنوعی: در وجود من، تا زمانی که عشق آن شخص بزرگ وجود دارد، از جانب محبت و منزلت او، جواهری باارزش در قدم‌های من قرار گرفته است.
گرچه بود از دودمان ممکنات اصلم ولیک
خلعت امکان نیامد راست بر بالای من
هوش مصنوعی: هرچند که من از نسل موجودات و ممکنات هستم، اما لباس وجود و امکان به‌درستی بر دوش من نیامده است.
مرتضای قدرت آن خونریز بتهای غرور
گر گذارد پای بر دوش دل دانای من
هوش مصنوعی: اگر قدرت و شکوه مرتضی (علی) بر دوش دل دانای من قرار گیرد، آن وقت می‌تواند بر تمام بت‌های خیالی و غرور افسانه‌ای فائق آید.
از علو استغفرالله شاید ار نارد فرو
سر به تاج اصطفی هم فرق فرقدسای من
هوش مصنوعی: اگر خداوند از گناه من بگذرد، شاید روزی بتوانم به جایگاه بلند و معصومانه‌ای چون تاج بزرگواران نائل شوم.
موج‌زن گردد چو در دل مهر تو گرداب‌وش
در طواف آیند گرد من همه اعضای من
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو در قلبم به جوش می‌آید، گویی موج‌های طوفانی دور من را احاطه می‌کنند و همه وجودم در دایره‌ای به دور تو می‌چرخد.
گر شوم خاک ره خود چون تو باشی مقصدم
توتیا آسا شود در دیده من جای من
هوش مصنوعی: اگر من مانند خاک راه تو شوم، این به خاطر این است که تو مقصد منی و در دیدگان من به مانند تابی هر روز درخشان خواهی شد.
تا شدم بر گرد کویت دوره‌زن چون آسمان
هست تا هستم سر من در سجود پای من
هوش مصنوعی: زمانی که دور کوی تو می‌چرخیدم، همچون آسمان که همیشه در حال گردش است، سر من هم در حال سجود به پای توست.
چون دبیر فکرم از دست خرد گیرد قلم
تا نگارد مدحتت بر دفتر انشای من
هوش مصنوعی: وقتی که عقل و اندیشه‌ام به کمک قلم بیاید، آن‌گاه می‌توانم ستایش تو را بر روی صفحه‌ای بنویسم.
از نشاط پای‌بوس مدح تو معنی به خود
آن چنان بالد که تنگ آید دل دریای من
هوش مصنوعی: از شادی و شوقی که به خاطر ستایش تو دارم، احساسی در دل من بوجود آمده که برای دریاگونه‌ی دل من بیش از حد است و ظرفیتش را تنگ کرده.
تا فشاندم تخم مهرت در زمین اعتقاد
شد بهارستان معنی طبع خلدآسای من
هوش مصنوعی: وقتی که عشق تو را در دل کاشتم، فصل بهار به معنای خوشی و شادابی طبع دل من تبدیل شد.
زنده طبعم از ولایت ورنه اندر اصل خویش
من بیابان فنا و روح من عنقای من
هوش مصنوعی: زندگی من به خاطر سرزمین و دیارم است، در غیر این صورت، در اصل وجودم، همانند بیابانی از فنا و نابودی به شمار می‌روم و روح من همچون پرنده‌ای افسانه‌ای است.
بر امید آنکه شاید آردش در عقد خویش
گاه مدح‌آرائیت طبع سخن‌پیرای من
هوش مصنوعی: امید دارم که شاید تو را در مدح و ستایش خودم به بهانه‌ای معرفی کنم و از استعداد شعر و نثر خود بهره بگیرم.
لاف عصمت می‌زند چندان که می‌شاید اگر
در نکاح لفظ ناید شاهد معنای من
هوش مصنوعی: تظاهر به پاکی و معصومیت تا جایی ادامه دارد که اگر در عقد و ازدواج نامی از من نباشد، واقعیت وجودی‌ام مشخص می‌شود.
آستانت طور و انوار تجلی جوهرش
من کلیم‌الله و کلک من ید بیضای من
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقام و عظمت خداوند اشاره می‌کند. او می‌گوید که درگاه خدا همانند کوه طور، جایی است که نور و تجلی الهی در آن می‌تابد. شاعر خود را با عنوان کلیم‌الله معرفی می‌کند، که به موسی اشاره دارد و نشان‌دهنده نزدیکیش به خداست. همچنین، او به قلم و نقش خود که نشانه‌ی قدرت و خلاقیت اوست، اشاره می‌کند و به این ترتیب وجود و خلوص الهی را در اثر خود نمایان می‌سازد.
ز التماس رب ارنی فارغم کردند لیک
هم ز فیض خاک کویت دیده بینای من
هوش مصنوعی: با اینکه از پروردگار خواستم تا جمال تو را به من نشان دهد و دعای من را نادیده گرفتند، اما همچنان از نعمت خاک پای تو، چشم دل من بینا است.
گفت از روی تواضع چاکرت را جبرئیل
کای مقدس جوهرت در نیکوی همتای من
هوش مصنوعی: گفت که به خاطر تواضع، به من بگو که خدمتگزارم مثل جبرئیل است، ای مقدس، زیبایی‌ات همتای خوبی‌های من است.
چاکرت زد بانگ بر جبریل کای گستاخ طبع
باز نشناسی همانا گوهر یکتای من
هوش مصنوعی: یار من با صدای بلند به جبرئیل می‌گوید: ای بی‌ادب، تو نمی‌دانی که من چه گوهر منحصر به فردی دارم.
من گدای آن درم کز قدر هر جا پا نهم
قبله روحانیان گردد نشان پای من
هوش مصنوعی: من فقیر آن در هستم که هر جا که روم، آن مکان به خاطر قدم‌هایم به مقام و منزلت می‌رسد و به نوعی مقدس می‌شود.
چون ز مدح خادمان درگهت آبستن است
این صدفهای معانی در ته دریای من
هوش مصنوعی: من از ستایش خدمتگزاران تو پر هستم، همان‌طور که این صدف‌های معنایی در عمق دریای وجود من نهفته‌اند.
شکوه‌ها دارم فلک قدرا هم از اقران خویش
کز ستمشان بر فلک شد بانگ هایاهای من
هوش مصنوعی: من از آسمان و ستاره‌ها شکایت دارم، زیرا هم‌نسلان من با ظلم و ستم خود باعث شده‌اند که صدای ناله‌های من به آسمان بلند شود.
من حیات خویش دانمشان ولیک ایشان چو مرگ
در کمین آنکه کی جایی بلغزد پای من
هوش مصنوعی: من زندگی خود را می‌شناسم، اما آنها مانند مرگ در انتظارند تا ببینند که کی پایم بلغزد و دچار مشکل شوم.
این گروه بی‌مروت را که صد ره خاک شد
در ره اخلاصشان جسم الم‌فرسای من
هوش مصنوعی: این گروه بی‌رحم را که بارها در راه صداقت من، به خاک و زحمت افتادند، به عنوان یک منبع درد و رنج می‌بینم.
دوست دارمشان ولیکن دشمن جان منند
خون من در گردن این ساده‌لوحی‌های من
هوش مصنوعی: من به آن‌ها علاقه‌مندم، اما به نوعی مثل دشمنی برای جان من هستند. بی‌تجربگی و سادگی من باعث شده که بهای خون خودم را بپردازم.
گرچه عقرب‌مشربند و همچو عقرب بی‌بصر
لیک احول جمله گاه عیب دیدنهای من
هوش مصنوعی: اگرچه آنها مانند عقرب‌ها هستند و به خودی خود نمی‌توانند ببینند، اما من همیشه عیب‌ها و مشکلاتشان را می‌بینم.
صاحبا چون روز رستاخیزم از شرم گناه
عرصه محشر بگیرد نعره واوای من
هوش مصنوعی: دوست من، مانند روز قیامت از شرم گناه، صدای ندا و فریاد من در محشر بلند خواهد شد.
چاکرم خوان تا ز روی فخر آید در طواف
رحمت ایزد همی بر گرد عصیانهای من
هوش مصنوعی: ای کاش من را بخوانی تا به خاطر شرافت و بزرگی‌ات در دور رحمت خداوند بگردم و با وجود گناهانم، نزد تو بیایم.
کارشان سهل‌ست گر حفظ تو تعویذم دهد
ای حریم آستانت مسجد اقصای من
هوش مصنوعی: وظیفه‌شان آسان است اگر تو نگهدار من باشی، ای مکان مقدس که برایم همچون مسجد الاقصی است.