شمارهٔ ۱۵ - مدح حسینخان شاملو
رمضانی گذراندیم به صد نعمت و ناز
رمضانی نه که سی عید همه عیش طراز
روز او کوته و کم عمر چو شبهای وصال
در درازی شب او مایهده عمر دراز
روز گویی که ز کوتاهی بودش پر و بال
ورنه این گونه محالست سفر بیپرواز
همچو گرگی که رباید برهای بردی مهر
جدی را جانب مغرب به هزاران تک و تاز
گاه چون شوخ عروسی که رخی بنماید
رخ نمودی و کشیدی سر ازین منظره باز
یا که پنهان به سوی حقه مغرب میبرد
مهره از حقه مشرق فلک شعبدهباز
لیک ما را همه شب روز طرب بود که بود
اختر طالع ما عکس فلک دوستنواز
گاه از پند حکیمان خردمند شدی
بزم چون جوهر اول صدف گوهر راز
نبض مجلس چو شدی منحرف از جنبش اصل
از حذاقت به همان مرتبه بردندی باز
گاه از فیض ندیمان که بهار طربند
دهن غنچه چو گل نامدی از خنده فراز
ذوق غالب به حدی بود که بی خود میکرد
مرغ روح همه بر گرد سر هم پرواز
گاه از سیر کتب دیده گلستان گشتی
چه کتب! غنچه هر نقطه در او گلشن راز
تازه گلدستهای از معنی رنگین هر سطر
کش مسیحای خرد بسته به دست اعجاز
بس که شاداب وفا بود عبارت گفتی
هر رقم غنچه اشکی است ز مژگان نیاز
گاه افسانه عالم ورقی میخواندیم
بهر دلجویی اطفال دبستان مجاز
گاه از میخانه عشقی قدحی میدادیم
بهر سرگرمی مستان حقیقتپرداز
گاه در محفل ما جوهر کل خنیاگر
گاه در مجلس ما روح قدس دستانساز
بر سر مطرب از انجم گل تحسین میریخت
آسمان چونکه ز مضراب شکفتی رگساز
لهجه عود حدیثی به رگ جان میگفت
که نبود آگه از آن سر نه حقیقت نه مجاز
روح محمود کمانچه چو نوا ساز شدی
ناله خویش شنیدی ز خم زلف ایاز
ناله در سینه مرغان بهشتی میسوخت
لب نایی چو شدی با لب نی همآواز
گاه از عطر شدی هندی شب مشکفروش
راست همچون شکن زلف عروسان طراز
دهر میخواست بخوری پی این بزم که ماند
خال مشکین به سر آتش رخسار ایاز
بود آماده ز الوان نعم بیمنت
هر چه گنجیدی در حوصله خواهش آز
سفر فردوس برین سفره چی ما رضوان
میزبان رحمت یزدان و چنو بی انباز
هر چه در مخزن خود داشت نهان خازن هلد
همه را کردی در گوشه خوانی ابراز
جنت نسیه به پاداش دهد صایم را
آنکه از رحمت او گشته در روزی باز
لیک ما را همه شب جلوه جنات نعیم
نقد بود از کرم خان فریدون اعزاز
خان جم جاه فلک رتبه حسین آنکه بود
سخطش خصمگداز و کرمش بندهنواز
بحر حفظت چو زند موج فرو شوید پاک
اثر قوت گیرایی از چنگل باز
کارفرمای قوا گردد اگر همت تو
مرغ هم از قفس بیضه نماید پرواز
چرخ را دامن اقبال تو میگفت به لطف
چند بیفایده برگرد جهان این تک و تاز
مطلب خویش اگر میطلبی اینک من
لامکان در ته پا نه پس از آن دست نیاز
چون کنم فکر مدیح تو خرد جبهه خویش
پیشم آرد که بر آن نقش کنم این اعجاز
عشق هم صفحه جان بر کف خواهش بنهد
برم آید همه تن شوق و سراپای نیاز
خامه بردارم و از ناطقه گیرم دستور
پس شوم گاه برین گاه بر آن نقش طراز
بس که در باب ثنای تو حریصم خواهم
که همی تا ابد انجام گریزد ز آغاز
داورا خامه گستاخ فصیحی امروز
باز گردیده پی مدح تو معنیپرداز
نغمهپردازی کلک من و مدحت هیهات
من گرفتم که چو داود نمایم اعجاز
شعر سازیست بر آن تار فراوان لیکن
تارها جمله یک آهنگ نباشد در ساز
تا آهنگ درین ساز ثناسنجی تست
لیک مضراب من آنجا نبود محرم راز
به مشامش بجز از نکهت خجلت نرسد
به سوی چینچو برد تحفه صبا بوی پیاز
لیک آنجا که شود خلق تو بیاع متاع
بر رخش گرد کسادیست چو گلگونه ناز
نظم من آن زر قلبست به بازار خرد
که ز شرم محک تجربه آید به گداز
لیک اگر سکه اقبال تو یابد گردد
در صفای گهر از مغربی خور ممتاز
تا در این دیر مجازی بود آیین دو عید
عید تو باد حقیقت ز جهان باد مجاز
باد بر چهره آمال تو از همت شاه
در اقبال دو عالم چو در دولت باز
شمارهٔ ۱۴ - در منقبت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام: همای عشق کشد چون در آشیانه صفیرشمارهٔ ۱۶ - مدح حسین خان شاملو: نمود گوشه ابرو شب از افق دو هلال
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
رمضانی گذراندیم به صد نعمت و ناز
رمضانی نه که سی عید همه عیش طراز
هوش مصنوعی: ما ماه رمضان را با صدها نعمت و لذت گذراندیم، به گونهای که رمضان به خودی خود جشن و شادی را به همراه داشت، نه اینکه صرفاً سی روز را برای جشنها بگذرانیم.
روز او کوته و کم عمر چو شبهای وصال
در درازی شب او مایهده عمر دراز
هوش مصنوعی: روز او کوتاه و عمرش مانند شبهای وصال طولانی است. در شبِ او، طولانی بودن شب باعث میشود که عمرش بیشتر به نظر برسد.
روز گویی که ز کوتاهی بودش پر و بال
ورنه این گونه محالست سفر بیپرواز
هوش مصنوعی: روز مانند پرندهای است که به خاطر کوتاهی خود، نتوانسته است پرواز کند، وگرنه پرواز بدون بال ممکن نیست.
همچو گرگی که رباید برهای بردی مهر
جدی را جانب مغرب به هزاران تک و تاز
هوش مصنوعی: مانند گرگی که برهای را میرباید، تو نیز بیرحمانه و با هزار شور و هیجان محبت جدی را به سمت مغرب بردی.
گاه چون شوخ عروسی که رخی بنماید
رخ نمودی و کشیدی سر ازین منظره باز
هوش مصنوعی: گاهی مانند عروس شادی که چهرهاش را نشان میدهد، تو نیز نمایان شدی و سپس از این صحنه دور شدی.
یا که پنهان به سوی حقه مغرب میبرد
مهره از حقه مشرق فلک شعبدهباز
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن هنرنمایی یک شعبدهباز اشاره دارد که با حرکات خود، سنگی را از سمت مشرق به سمت مغرب جابجا میکند. این حرکت نمادی از تغییرات پرسرعت و غیرقابل پیشبینی در زندگی و جهان است، که به نوعی به قدرت و تاثیرات عناصر طبیعی و کیهانی اشاره میکند. در واقع، شعبدهباز میتواند نمایانگر هر کسی باشد که به نوعی واقعیت را تغییر میدهد یا آن را تحت کنترل خود میگیرد.
لیک ما را همه شب روز طرب بود که بود
اختر طالع ما عکس فلک دوستنواز
هوش مصنوعی: اما برای ما همه شب و روز، شوق و شادی بود، زیرا که ستارهی تقدیر ما تصویر مهربانی آسمان است.
گاه از پند حکیمان خردمند شدی
بزم چون جوهر اول صدف گوهر راز
هوش مصنوعی: گاهی از نصیحتهای حکیمان عاقل بهرهمند میشوی، مثل اینکه در مکانی باارزش به گوهری پنهان دست مییابی.
نبض مجلس چو شدی منحرف از جنبش اصل
از حذاقت به همان مرتبه بردندی باز
هوش مصنوعی: وقتی دست و پا زدن و جنبش مجلس از حالت طبیعی خود خارج شد، از روی هوش و تجربه، به همان سطح و سطحی که بود برگشتند.
گاه از فیض ندیمان که بهار طربند
دهن غنچه چو گل نامدی از خنده فراز
هوش مصنوعی: گاهی اوقات از لطف مهمانان خوشصدا و شاداب، دهن غنچه مانند گل از خنده و شادی باز میشود.
ذوق غالب به حدی بود که بی خود میکرد
مرغ روح همه بر گرد سر هم پرواز
هوش مصنوعی: شوری و شوق به قدری در دل موجود بود که مانند پرندهای، روح همه را به دور خود به رقص و پرواز وا میداشت.
گاه از سیر کتب دیده گلستان گشتی
چه کتب! غنچه هر نقطه در او گلشن راز
هوش مصنوعی: گاهی با مطالعه کتابها به زیبایی و شادی مانند یک گلستان میرسی. چه کتابهایی هستند! هر نقطه از آنها مانند غنچهای است که درون خود رازهایی را نهفته دارد.
تازه گلدستهای از معنی رنگین هر سطر
کش مسیحای خرد بسته به دست اعجاز
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و معانی عمیق یک متن اشاره شده است؛ هر خط آن مانند گلدستهای زینتبخش و معنای زندهای را به تصویر میکشد. خرد و دانش انسانی در آن به گونهای مشاهده میشود که شبیه معجزهای است که توسط شخصی بزرگ و الهی انجام شده است.
بس که شاداب وفا بود عبارت گفتی
هر رقم غنچه اشکی است ز مژگان نیاز
هوش مصنوعی: این بیت به معصومیت و زیبایی وفا اشاره دارد. وفا آنقدر شاداب و زنده است که هر بار با نگاهی به آن، احساس نیاز و اشک به چشم میآید. به عبارت دیگر، وفا باعث میشود که انسان همواره در جستجوی محبت و ارتباط عمیق باشد و این جستجو گاهی به احساساتی چون اشک و نیاز درونی میانجامد.
گاه افسانه عالم ورقی میخواندیم
بهر دلجویی اطفال دبستان مجاز
هوش مصنوعی: گاهی داستانی از دنیای خیال میخواندیم تا دل بچههای مدرسه را شاد کنیم.
گاه از میخانه عشقی قدحی میدادیم
بهر سرگرمی مستان حقیقتپرداز
هوش مصنوعی: گاهی در میخانه به عشق یک جام مینوشیدیم تا مشغولیت ما در دنیای خوشیها و حقیقتطلبی باشد.
گاه در محفل ما جوهر کل خنیاگر
گاه در مجلس ما روح قدس دستانساز
هوش مصنوعی: گاهی در جمع ما، بهترین هنرمند حضور دارد و گاهی نیز در محفل ما، روحی الهی و خلاق قرار میگیرد که آثاری زیبا خلق میکند.
بر سر مطرب از انجم گل تحسین میریخت
آسمان چونکه ز مضراب شکفتی رگساز
هوش مصنوعی: در کنار نوازنده، ستارهها به خاطر هنر او تحسین میکردند، چنان که آسمان از صدای سازش شکوفا میشد.
لهجه عود حدیثی به رگ جان میگفت
که نبود آگه از آن سر نه حقیقت نه مجاز
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از لحن و موسیقی عود است که تأثیر عمیقی بر روح و جان انسان میگذارد. این لحن داستانی را روایت میکند که به نوعی به عمق وجود انسان مرتبط است و نشان میدهد که گاهی حقیقت یا خیال، برای ما قابل تشخیص نیست و ما از دنیای بالاتر که به آنها تعلق دارد، غافل هستیم.
روح محمود کمانچه چو نوا ساز شدی
ناله خویش شنیدی ز خم زلف ایاز
هوش مصنوعی: روح محمود وقتی که کمانچه نواخت، صدای ناله خود را از چرخش زلف ایاز شنید.
ناله در سینه مرغان بهشتی میسوخت
لب نایی چو شدی با لب نی همآواز
هوش مصنوعی: مرغانی که در بهشت هستند، از دلی پر از غم و اندوه ناله میزنند. وقتی تو با لبی که نی مینوازد، صدای این نالهها را میشنوی و به آنها ملحق میشوی.
گاه از عطر شدی هندی شب مشکفروش
راست همچون شکن زلف عروسان طراز
هوش مصنوعی: گاهی بوی عطر تو همانند عطر شب هنگام فروشنده مشک است، همچون پیچش و زیبایی زلف عروسان.
دهر میخواست بخوری پی این بزم که ماند
خال مشکین به سر آتش رخسار ایاز
هوش مصنوعی: دنیا میخواست به خاطر این مهمانی، زیباییای را که بر چهره آتشین ایاز باقی مانده، ببلعد.
بود آماده ز الوان نعم بیمنت
هر چه گنجیدی در حوصله خواهش آز
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در دنیای رنگارنگ و پر نعمت وجود دارد، بدون هیچ کم و کاستی، در دسترس و قابلیت درخواست است. هر آنچه که بخواهی، در اختیار توست.
سفر فردوس برین سفره چی ما رضوان
میزبان رحمت یزدان و چنو بی انباز
هوش مصنوعی: سفر به بهشت مانند نشستن بر روی سفرهای است که در آن، رضایت و خوشنودی خداوند به عنوان میزبان رحمتش قرار دارد و در این سفر، هیچ دوستی نیست که کنار ما باشد.
هر چه در مخزن خود داشت نهان خازن هلد
همه را کردی در گوشه خوانی ابراز
هوش مصنوعی: خزانهدار هر چه را که در گنجینهاش پنهان داشت، همه را در یک گوشه به نمایش گذاشت.
جنت نسیه به پاداش دهد صایم را
آنکه از رحمت او گشته در روزی باز
هوش مصنوعی: بهشت را به کسی که روزهدار است، به عنوان پاداش میدهد، کسی که در روزی، از رحمت او بهرهمند شده است.
لیک ما را همه شب جلوه جنات نعیم
نقد بود از کرم خان فریدون اعزاز
هوش مصنوعی: اما برای ما، تمام شب، نمایی از باغهای نعمت بهعنوان هدیهای از کرم خان فریدون، موجود بود.
خان جم جاه فلک رتبه حسین آنکه بود
سخطش خصمگداز و کرمش بندهنواز
هوش مصنوعی: خان جم، مرتبه و مقام حسین را مانند جایگاه او در آسمان وصف میکند. او کسی است که اگر خشمش برانگیخته شود، دشمنان را ذلیل میکند و اگر رحمتش جاری شود، همچون نوازشگر، بندهاش را در آغوش میگیرد.
بحر حفظت چو زند موج فرو شوید پاک
اثر قوت گیرایی از چنگل باز
هوش مصنوعی: اگر دریا هم بخواهد تو را حفظ کند، مانند موجی که به زیر میرود، اثر پاکی خود را از دست میدهد. بنابراین، قدرتی که در چنگال توست، نباید رها شود.
کارفرمای قوا گردد اگر همت تو
مرغ هم از قفس بیضه نماید پرواز
هوش مصنوعی: اگر اراده تو قوی باشد، حتی مرغی که در قفس است نیز میتواند تخم بگذارد و پرواز کند.
چرخ را دامن اقبال تو میگفت به لطف
چند بیفایده برگرد جهان این تک و تاز
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که سرنوشت و گردش زمان به تو اشاره میکند و به خاطر لطفی که داری، شاید بعضی از تلاشها و کارهایت در دنیا چندان سودمند نباشند. به عبارت دیگر، بعضی از زحمات و تلاشها ممکن است بینتیجه بمانند.
مطلب خویش اگر میطلبی اینک من
لامکان در ته پا نه پس از آن دست نیاز
هوش مصنوعی: اگر به دنبال چیزی هستی، اکنون من در جایی ناشناخته و در عمیقترین نقطه وجودم هستم، نه بعد از آن; بنابراین با دستان نیازمندم به سوی تو میآیم.
چون کنم فکر مدیح تو خرد جبهه خویش
پیشم آرد که بر آن نقش کنم این اعجاز
هوش مصنوعی: وقتی به ستایش تو فکر میکنم، خرد و اندیشهام خود را در مقابل من میآورد تا بتوانم این شگفتی را بر روی آن نقش بزنم.
عشق هم صفحه جان بر کف خواهش بنهد
برم آید همه تن شوق و سراپای نیاز
هوش مصنوعی: عشق تمام وجودم را با آرزوهایم پر میکند و من نیز با تمام وجودم به سوی آن گرایش پیدا میکنم.
خامه بردارم و از ناطقه گیرم دستور
پس شوم گاه برین گاه بر آن نقش طراز
هوش مصنوعی: قلم را برمیدارم و از زبان میخواهم راهنمایی بگیرم، سپس گاهی بر این موضوع و گاهی بر آن موضوع مینویسم.
بس که در باب ثنای تو حریصم خواهم
که همی تا ابد انجام گریزد ز آغاز
هوش مصنوعی: به خاطر علاقه و اشتیاق زیادی که به ستایش تو دارم، میخواهم اینPraise من تا ابد ادامه داشته باشد و همواره از ابتدا شروع شود.
داورا خامه گستاخ فصیحی امروز
باز گردیده پی مدح تو معنیپرداز
هوش مصنوعی: امروز، شاعر با جسارت و بیپروا، دوباره به ستایش تو پرداخته و در تلاش است تا معانی زیبا و دلنشینی از تو به تصویر بکشد.
نغمهپردازی کلک من و مدحت هیهات
من گرفتم که چو داود نمایم اعجاز
هوش مصنوعی: من به سرودن شعر پرداختهام و به ستایش تو میپردازم. دور از ذهن است که تواناییام در این زمینه را نادیده بگیرم، زیرا میخواهم مانند داود، معجزاتی در هنر خود نشان دهم.
شعر سازیست بر آن تار فراوان لیکن
تارها جمله یک آهنگ نباشد در ساز
هوش مصنوعی: درست است که شعر و ادبیات زیادی در فرهنگ وجود دارد، اما شباهتها و هماهنگیهای همه آنها هرگز به یکصدایی نمیانجامد.
تا آهنگ درین ساز ثناسنجی تست
لیک مضراب من آنجا نبود محرم راز
هوش مصنوعی: اگرچه صدای این ساز را میشنوم، اما انگشت من در آنجا نیست که رازهایش را بشنود.
به مشامش بجز از نکهت خجلت نرسد
به سوی چینچو برد تحفه صبا بوی پیاز
هوش مصنوعی: بجز از عطر شرم و حیا، بوی دیگری به مشام او نمیرسد و باد صبا نیز تنها بوی پیاز را به سوی چینچو میبرد.
لیک آنجا که شود خلق تو بیاع متاع
بر رخش گرد کسادیست چو گلگونه ناز
هوش مصنوعی: اما در جایی که مردم تو را نادیده میگیرند و ارزش تو را نمیشناسند، بر چهرهات غم و ناخرسندی حاکم است، درست مثل گلی که زیباییاش نادیده گرفته میشود.
نظم من آن زر قلبست به بازار خرد
که ز شرم محک تجربه آید به گداز
هوش مصنوعی: نظم من مانند طلاست که در بازار عقل و خرد معامله میشود، و در واقع از شدت شرم و آزمایش، به حالت نرم و ذوب درآمده است.
لیک اگر سکه اقبال تو یابد گردد
در صفای گهر از مغربی خور ممتاز
هوش مصنوعی: اگر شانس بر تو بچرخد، در درخشش جواهر همچون خورشید از سمت مغرب، عالی و برجسته خواهی شد.
تا در این دیر مجازی بود آیین دو عید
عید تو باد حقیقت ز جهان باد مجاز
هوش مصنوعی: تا وقتی که در این دنیای فانی هستی، خوش به حال تو که دو عید داری. عید حقیقت در جهان، عید شگفتی و واقعیت است، نه دنیای مجازی و گذرا.
باد بر چهره آمال تو از همت شاه
در اقبال دو عالم چو در دولت باز
هوش مصنوعی: باد بر چهره آمال تو میوزد، چون همت شاه در اقبال دو جهان مانند زمانی است که در دولت به اوج میرسد.