گنجور

شمارهٔ ۱۴ - در منقبت مولای متقیان حضرت علی علیه السلام

همای عشق کشد چون در آشیانه صفیر
خروش مرغ دلم بگذرد ز چرخ اثیر
شکسته بال دلم مرغ عافیت خصمی‌ست
که در قفس به نشاط‌ست و در چمن دلگیر
شکارگاه محبت غریب صید گهی‌ست
که در کمند به رقص آید از طرب نخجیر
به نام آب و گل آن دم که قرعه زد غم عشق
وداع کرد همان روز ناله را تاثیر
چه گلشنی‌ست محبت که چون سموم اجل
نسیم اوست به تاراج خون خلق دلیر
چه عشق جلوه کند در لباس محبوبی
کدام دل که نگردد به چنگ عشق اسیر
کدام عاشق و معشوق؟ این همان عشق‌ست
که حال خویش کند نزد خویشتن تقریر
که ای فروغ جمال تو آفتاب منیر
شکوه حسن تو چون آفتاب عالم‌گیر
گهی ز نرگس مست تو هوش در زندان
گهی ز فتنه زلف تو عقل در زنجیر
صف جمال میارا که حست اگر اینست
به یک کرشمه توان کرد عالمی تسخیر
تو چون به جلوه درآیی سزد که شاهد حسن
نخست گردد در دام حسن خویش اسیر
ترحمی که من آن مرغ نو گرفتارم
که هم خموشی او حال او کند تقریر
به مهد عشق من آن کودک شکسته دلم
که بی طپانچه محنت ندیده بهره شیر
به باد داد غبارم سموم هجر هنوز
نشد جراحت ناسور ما علاج‌پذیر
کنون چه چاره کنم در غمت که غارت عشق
نخست برده به تاراج از خرد تدبیر
وگرنه هم به جنابی پناه باید برد
که هست خاک درش خلق را ز فتنه مجیر
شه سریر ولایت علی ولی الله
امام مشرق و مغرب امیر کل امیر
زهی کمال جلالت منزه از نقصان
چنانکه ذات خداوند از شبیه و نظیر
همان شهی تو که مستوفی ممالک کن
لب محاسبه بگشاید از پی تقریر
نخوانده یک ورق از دفتر فضایل تو
بر آفرینش باید جهان جهان توفیر
به یاد قهر تو اطفال مهد امکان را
دهد زمانه ز پستان تربیت گر شیر
مجاوران دبستان کون نگشایند
زبان به آیت وحدت مگر ز بیم دبیر
پدید گشتی ز اصلاب نطفه دانشمند
ز دست طبع تو می‌یافت آدم ار تخمیر
ز فیض لطف تو می‌شاید ار دگر اطفال
نهند تخته تعلیم در کنار دبیر
به یاد نطق تو بگشاید ار مصور دست
دم از حیات موبد همی زند تصویر
نفاذ حکم تو در گوش آسمان می‌گفت
که هین بگو که عنان بازپس کشد تقدیر
وگرنه گویم کاندر مضیق چاه فنا
عدم کند چو حیات عدوش در زنجیر
نعوذ بالله از آن دم که خاک میدان را
به خون خصم کند تیغ پردلان تخمیر
کند فرامش از های و هوی لشکریان
سپهر رحم و عدو زندگی اجل تقصیر
تو چون کمان به کف آری نخورده بوسه هنوز
دهان ناوک کین تو از لب زهگیر
فضای عرصه میدان شود لبالب جان
چنانکه بشکند اندر کمان بینش تیر
به غیر تو سن تو دست مرحمت ننهد
کسی به فرق عدو چون کشد ز غصه نفیر
چه توسنی که اگر فی المثل برانگیز
به هم عنانی او چرخ اشهب تقدیر
چنان به گام نخستین ز چرخ درگذرد
که عقل روز نخستین عشق از تدبیر
بزرگوارا ای آنکه ذاتت از نقصان
چو دست جهل زاکسیر دانش است فقیر
چو خامه مدح تو املا کند فروخواند
حدیث نحن له عابدون زبان صریر
درین دوروز که خوردم زجام فرقت تو
شراب دوری ای چاکر تو چرخ اثیر
به گوش جانم هر دم اجل چو مفتی شرع
هزار بار فزون خوانده آیت تقدیر
من وجدایی از درگهت معاذالله
گناه خصمی بخت ست جرم بنده مگیر
بگو به عفوت کای ملجا و ملاذ گناه
بگو به لطف کای عذرنامه تقصیر
فلان که هم از ازل در سجود درگه ما
به خاک عجز همی سود رخ چو بدر منیر
از چشم زخم حوادث اگرچه یک دو سه روز
به چنگ فرقت این آستانه بود اسیر
کنون رسید لبی با هزار قافله عذر
تو هم چو مرحمت عام عذر او بپذیر
همیشه تا بود این نیلگون آینه‌رنگ
به کارخانه تقدیر صاحب تدبیر
سگ ولای تو بادا وگرنه برگردد
چنانکه بشکندش بار این مصیبت تیر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همای عشق کشد چون در آشیانه صفیر
خروش مرغ دلم بگذرد ز چرخ اثیر
هوش مصنوعی: زمانی که عشق می‌خواند و جاذبه‌ی خود را می‌نمایاند، دل من همچون پرنده‌ای از آشیانه‌اش رها می‌شود و از زیر فشار و چرخش‌های زندگی، آزاد می‌گردد.
شکسته بال دلم مرغ عافیت خصمی‌ست
که در قفس به نشاط‌ست و در چمن دلگیر
هوش مصنوعی: دل من مثل پرنده‌ای شکسته است که عافیت و خوشی در قفس دارد، در حالی که در باغ بیرون، ناامید و دلگیر است.
شکارگاه محبت غریب صید گهی‌ست
که در کمند به رقص آید از طرب نخجیر
هوش مصنوعی: محبت مانند یک شکارگاه عجیب و غریب است که گاهی صید آن به خاطر شادی و هیجان در دام می‌افتد و به رقص در می‌آید.
به نام آب و گل آن دم که قرعه زد غم عشق
وداع کرد همان روز ناله را تاثیر
هوش مصنوعی: به نام آب و گل، در لحظه‌ای که به سرنوشت عشق اشاره شد، غم و اندوه وداع به وجود آمد و همان روز ناله و واویلایی آغاز شد که اثرات عمیقی بر جای گذاشت.
چه گلشنی‌ست محبت که چون سموم اجل
نسیم اوست به تاراج خون خلق دلیر
هوش مصنوعی: محبت همچون باغی پر گل است که نسیم آن به لطافت زندگی می‌دمد، اما در عین حال، می‌تواند در برابر تهدید مرگ قرار گیرد و با جسارت، خون دل را از انسان‌ها بگیرد.
چه عشق جلوه کند در لباس محبوبی
کدام دل که نگردد به چنگ عشق اسیر
هوش مصنوعی: چه رازی در زیبایی معشوق نهفته است که هر دلی نمی‌تواند در دام عشق گرفتار نشود؟
کدام عاشق و معشوق؟ این همان عشق‌ست
که حال خویش کند نزد خویشتن تقریر
هوش مصنوعی: کدام عاشق و معشوق وجود دارند؟ این خود عشق است که حالت خود را برای خود تعریف می‌کند.
که ای فروغ جمال تو آفتاب منیر
شکوه حسن تو چون آفتاب عالم‌گیر
هوش مصنوعی: ای نوری که زیبایی‌ات چون آفتاب است، شکوه و زیبایی‌ات مانند آفتابی است که همه جا را روشن می‌کند.
گهی ز نرگس مست تو هوش در زندان
گهی ز فتنه زلف تو عقل در زنجیر
هوش مصنوعی: گاهی چشم‌های زیبای تو انسان را به حیرت و شگفتی می‌اندازد و او را از خود بی‌خود می‌کند، و گاهی جنبه‌های جذاب و فریبنده موهای تو عقل و فکر انسان را در بند می‌کشند.
صف جمال میارا که حست اگر اینست
به یک کرشمه توان کرد عالمی تسخیر
هوش مصنوعی: اگر زیبایی و جذابیت معشوق همین‌قدر است، با یک اشاره می‌توان جهانی را تحت تأثیر قرار داد و تسخیر کرد.
تو چون به جلوه درآیی سزد که شاهد حسن
نخست گردد در دام حسن خویش اسیر
هوش مصنوعی: زمانی که تو خود را نشان می‌دهی، شایسته است که زیبایی تو نخستین چیزی باشد که در چشم‌ها می‌افتد و دیگران در دام جذابیت تو گرفتار شوند.
ترحمی که من آن مرغ نو گرفتارم
که هم خموشی او حال او کند تقریر
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که مانند پرنده‌ای تازه‌جانی هستم که به دام افتاده، و سکوت او خود گویای حال اوست.
به مهد عشق من آن کودک شکسته دلم
که بی طپانچه محنت ندیده بهره شیر
هوش مصنوعی: عشق من به یاد آور آن کودک معصوم که دل شکسته‌ای دارد و شیرینی زندگی‌اش را بدون چشیدن درد و رنج تجربه کرده است.
به باد داد غبارم سموم هجر هنوز
نشد جراحت ناسور ما علاج‌پذیر
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی، غبار وجودم به باد رفت و هنوز زخم عمیق ما درمان نشده است.
کنون چه چاره کنم در غمت که غارت عشق
نخست برده به تاراج از خرد تدبیر
هوش مصنوعی: اکنون چه راه حلی باید پیدا کنم برای غم تو، وقتی که عشق ناگهان عقل و تدبیر من را به یغما برده است؟
وگرنه هم به جنابی پناه باید برد
که هست خاک درش خلق را ز فتنه مجیر
هوش مصنوعی: اگر نتوانی به برطرف کردن مشکلات خود بپردازی، باید به کسی پناه ببری که در برابر فتنه‌ها و مشکلات، مکان امنی برای مردم فراهم کرده است.
شه سریر ولایت علی ولی الله
امام مشرق و مغرب امیر کل امیر
هوش مصنوعی: ولی خدا، علی، فرمانروای مشرق و مغرب و حاکم بی‌چون و چراست.
زهی کمال جلالت منزه از نقصان
چنانکه ذات خداوند از شبیه و نظیر
هوش مصنوعی: تو را به خاطر کمال و عظمتت ستایش می‌کنم؛ زیرا تو از هر نقصی پاکی، همان‌طور که ذات خداوند از هر شباهت و نظیری برکنار است.
همان شهی تو که مستوفی ممالک کن
لب محاسبه بگشاید از پی تقریر
هوش مصنوعی: شما همان شخصیت برجسته‌ای هستید که مسئولیت‌های کشورها را بر عهده دارید و به راحتی می‌توانید در مورد حساب و کتاب‌ها صحبت کنید.
نخوانده یک ورق از دفتر فضایل تو
بر آفرینش باید جهان جهان توفیر
هوش مصنوعی: اگر کسی حتی یک صفحه از فضایل تو را نخوانده باشد، با این حال باید بداند که آفرینش در برابر تو تفاوتی ندارد و همه چیز در جهان به تو وابسته است.
به یاد قهر تو اطفال مهد امکان را
دهد زمانه ز پستان تربیت گر شیر
هوش مصنوعی: زمانه به یاد لجبازی تو، به کودکان مهد به خوبی تربیت می‌دهد، مانند شیری که از پستان تغذیه می‌کند.
مجاوران دبستان کون نگشایند
زبان به آیت وحدت مگر ز بیم دبیر
هوش مصنوعی: مجاوران دبستان (دانش‌آموزان) زبان خود را به بیان نشانه‌ای از وحدت باز نمی‌کنند، مگر به خاطر ترس از دبیر (معلم).
پدید گشتی ز اصلاب نطفه دانشمند
ز دست طبع تو می‌یافت آدم ار تخمیر
هوش مصنوعی: تو از دل و ریشه‌های موجود در نطفه‌ها به وجود آمده‌ای، همانا دانایی از تخمیر و ترکیب طبیعت تو به دست آمده و حتی اگر آدمی هم به وجود آید، این فرایند به واسطه تو انجام شده است.
ز فیض لطف تو می‌شاید ار دگر اطفال
نهند تخته تعلیم در کنار دبیر
هوش مصنوعی: از نعمت محبت تو، اگر سایر کودکان هم در کنار معلم، درس را رها کنند، باز هم می‌توانند یاد بگیرند.
به یاد نطق تو بگشاید ار مصور دست
دم از حیات موبد همی زند تصویر
هوش مصنوعی: اگر هنرمند بخواهد تصویر زیبایی از تو بسازد، نشاط و زندگی روحانی تو را به تصویر می‌کشد.
نفاذ حکم تو در گوش آسمان می‌گفت
که هین بگو که عنان بازپس کشد تقدیر
هوش مصنوعی: حکم تو به حدی قوی و اثرگذار است که آسمان نیز از آن خبر دارد و به این دلیل هشدار می‌دهد که سرنوشت ممکن است تغییر کند.
وگرنه گویم کاندر مضیق چاه فنا
عدم کند چو حیات عدوش در زنجیر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم، در چاه تنگ فنا، زندگی در زنجیر نیست؛ بلکه وجود آدمی مثل دوستی در بند است و به زندگی‌اش ادامه می‌دهد.
نعوذ بالله از آن دم که خاک میدان را
به خون خصم کند تیغ پردلان تخمیر
هوش مصنوعی: به خدا پناه می‌بریم از روزی که زمین میدان جنگ به خون دشمن رنگین شود و شمشیرهای دلیران آن را آلوده کند.
کند فرامش از های و هوی لشکریان
سپهر رحم و عدو زندگی اجل تقصیر
هوش مصنوعی: از شلوغی و هیاهوی نیروهای آسمانی، به فراموشی می‌رود که زندگی، در میان رحمت و دشمنی، بسیار زودگذرا و ناچیز است.
تو چون کمان به کف آری نخورده بوسه هنوز
دهان ناوک کین تو از لب زهگیر
هوش مصنوعی: ای تو، همچون کمانی که در دست داری و هنوز لبان کسی را لمس نکرده‌ای، دهان تیر عشق تو از لب تیرکش حاکی از زیبایی توست.
فضای عرصه میدان شود لبالب جان
چنانکه بشکند اندر کمان بینش تیر
هوش مصنوعی: فضای میدان پر می‌شود از جان، به طوری که اگر کماندانی تیر را بکشد، آن تیر به شدت پرتاب می‌شود و ممکن است بشکند.
به غیر تو سن تو دست مرحمت ننهد
کسی به فرق عدو چون کشد ز غصه نفیر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز تو در دنیای من به من محبت نمی‌کند و کسی که دشمن من است، تنها از درد و غم خود فریاد می‌کشد.
چه توسنی که اگر فی المثل برانگیز
به هم عنانی او چرخ اشهب تقدیر
هوش مصنوعی: اگر مثلاً بخواهی با توانایی و قدرت خود، تقدیر را به چالش بکشی، باید بدان که چرخ زمان و سرنوشت به راحتی در دست تو نخواهد بود.
چنان به گام نخستین ز چرخ درگذرد
که عقل روز نخستین عشق از تدبیر
هوش مصنوعی: انسان به گونه‌ای از مرحله‌ی اولیه‌ی زندگی عبور می‌کند که عقلش در آغاز عشق، از تدبیر و حسابگری بی‌خبر است.
بزرگوارا ای آنکه ذاتت از نقصان
چو دست جهل زاکسیر دانش است فقیر
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو که وجودت از هر نقص خالی است و دانشت همچون دستان نادانی نمی‌تواند به کسی کمک کند.
چو خامه مدح تو املا کند فروخواند
حدیث نحن له عابدون زبان صریر
هوش مصنوعی: وقتی قلم تو را می ستاید، داستان عبادت ما برای تو را با صدای نرم و لطیف بیان می‌کند.
درین دوروز که خوردم زجام فرقت تو
شراب دوری ای چاکر تو چرخ اثیر
هوش مصنوعی: در این دو روز که به خاطر دوری تو در حال نوشیدن هستم، حس می‌کنم که دوری تو مانند شرابی بوده که تلخی‌اش را می‌چشم و من همچنان به تو خدمتگزارم.
به گوش جانم هر دم اجل چو مفتی شرع
هزار بار فزون خوانده آیت تقدیر
هوش مصنوعی: هر لحظه که می‌گذرد، مانند یک فقیه در حال تفسیر احکام، مرگ را به من یادآوری می‌کند و بارها بر من می‌افزاید که سرنوشت حتمی است.
من وجدایی از درگهت معاذالله
گناه خصمی بخت ست جرم بنده مگیر
هوش مصنوعی: من هرگز اقامت در درگاه تو را ترک نخواهم کرد. معاذالله، گناه من یا خصم من باعث نشود که تو جرم من را بپذیری.
بگو به عفوت کای ملجا و ملاذ گناه
بگو به لطف کای عذرنامه تقصیر
هوش مصنوعی: بگو به مهربانی‌ات ای پناه و refuge گناهان من، بگو به بزرگی‌ات که عذر و بخشش من را بپذیر.
فلان که هم از ازل در سجود درگه ما
به خاک عجز همی سود رخ چو بدر منیر
هوش مصنوعی: فلانی که از آغاز آفرینش همیشه در برابر درگاه ما به خاک تذلل افتاده، همچون صورت ماه روشن است.
از چشم زخم حوادث اگرچه یک دو سه روز
به چنگ فرقت این آستانه بود اسیر
هوش مصنوعی: به رغم اینکه چند روزی به خاطر اتفاقات ناگوار در این مکان احساس بی‌پناهی و جدایی کردم، اما در نهایت از این وضعیت بیرون آمدم.
کنون رسید لبی با هزار قافله عذر
تو هم چو مرحمت عام عذر او بپذیر
هوش مصنوعی: اکنون، لب‌هایی با هزار عذر و بهانه برای تو می‌آیند؛ مانند رحمت و لطفی که برای همه است، عذر او را هم بپذیر.
همیشه تا بود این نیلگون آینه‌رنگ
به کارخانه تقدیر صاحب تدبیر
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که این آسمان آبی رنگ وجود دارد، کارگاه سرنوشت و تقدیر آن کسی که تدبیر و عقل دارد، ادامه دارد.
سگ ولای تو بادا وگرنه برگردد
چنانکه بشکندش بار این مصیبت تیر
هوش مصنوعی: اگر سگ وفاداری تو باشم، در غیر این صورت ممکن است به شکلی برگردد که بار سنگین این درد او را بشکند.