گنجور

شمارهٔ ۹۹ - در مدح خواجه حسین بن علی گوید

دلم همی نشود بر فراق یار صبور
همی بخواهد پرسیدن و سلام از دور
اگر فراق بخواهد دل من از پس وصل
ملامتش نکنم بلکه دارمش معذور
ز کام و آرزو‌ی خویش گم شده‌ست دلم
عجب مدار که غمناک باشد و رنجور
هزار یار بر او عرضه کرده‌ام پس از او
نخواهد و نپذیرد همی به جهل و غرور
علاج درد دل من وصال و دیدن اوست
چنانکه سه‌یکی دارو‌ی مردم مخمور
دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت او
دو دیده همچو به چرخشت دانه انگور
در این جهان تو ز من دردناک‌تر مشناس
که درد دارم و افتاده‌ام ز درمان دور
نفور گشت نشاط از دل من و دل من
بدان خوش‌ست کزو مدح خواجه نیست نفور
بزرگوار حسین علی که مادِح او
هر آنچه گوید در مدح او نباشد زور
کریم طبعی‌، آزاده‌ای، خداوند‌ی
که خلق یکسر ازو شاکر‌ند و او مشکور
سخا به جای سپاه‌ست و طبع او ملک‌ست
هنر به منزلت گنج و دست او گنجور
ز بس عطا که دهد، هر که زو عطا بستد
گمان برد که من او را شریکم و برخور
چنانکه در سیر انبیا‌ست در خور او
کتاب‌ها متواتر همی‌ شود مسطور
به خواسته نشود غره و به مال شگفت
که نامجو‌ی نگردد به خواسته مغرور
بنای مجد همی برکشد به ماه و نبوَد
فریفته به بنا برکشیدن و به قصور
هزار در صلتش کمترین کسور بود
به نادره بتوان یافت در عطا‌ش کسور
کسی‌که باشد مجهول نام و حامل ذکر
به ذکر او شود اندر جهان همه مذکور
هر آنکه عادت او برگرفت و مذهب او
به نیک‌خو‌یی معروف گردد و مشهور
من آن کسم که مرا هیچ‌کس همی‌ نشناخت
به مجلس و نظر او شدم چنین منظور
به بلخ‌ِ بامی بشتافتم به خدمت او
چنان کجا متنبی به خدمت کافور
ازو به خانه خود بود باز گشتن من
چو بازگشتن موسی به خانه از کُه طور
به یک عطا که مرا داد بی‌نیاز شدم
چو پادشاهان بر کام دل شدم منصور
توانگر‌م به غلام و توانگرم به ستور
توانگرم به نشاط و توانگرم به سرور
لباس من به بهاران ز توزی و قصب است
به تیر ماه خز قیمتی و قزّ و سمور
بساط غالی رومی فکنده‌ام دو سه جای
در آن زمان که به سویی فکنده‌ام محفور
چو تار گویی آکنده‌ام ز نعمت او
سرا و خانهٔ خالی ز چیز چون تنبور
شد آن زمان که شب و روز خانه‌ها شدمی
به طمع روزی‌، همچون به طمع دانه طیور
مرا عنایت او از عنا و غم برهاند
همی نباید کردن ز بهر قوت بُکور
چه عذر باشد گر تازیم به هم نکنم
به مدح او سخنانی چو لؤلؤ منثور
هم اندرین سخنانم من و گواه منند
مقدمان و بزرگان حضرت معمور
چو من مدیحش برگیرم آنکه حاسد اوست
به خشم گوید داود برگرفت زَبور
ز حاسد‌انش همی من حذر ندانم کرد
وگرچه دانم باشند دشمنانش حذور
بزرگوار چون‌ او را حسود کم نبوَد
من اینکه گفتم گفته‌ست چند ره دستور
خدای ناصر او باد تا جهان باشد
همیشه دولت او قاهر و عدو مقهور
خجسته باد بر او مهرگان و عید شریف
دلش به عید شریف و به مهرگان مسرور
مرا به دیدن او شادمان کناد خدای
که خسته دل شده‌ام تا ازو شدم مهجور
اگرچه حضرت سلطان به چشم من فلک‌ست
به جان خواجه که بی او همی ندارد نور

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم همی نشود بر فراق یار صبور
همی بخواهد پرسیدن و سلام از دور
هوش مصنوعی: دل من نمی‌تواند بر دوری یار طاقت بیاورد و همیشه آرزو دارد که از راه دور حال و احوال او را بپرسد و سلامی نثارش کند.
اگر فراق بخواهد دل من از پس وصل
ملامتش نکنم بلکه دارمش معذور
هوش مصنوعی: اگر جدایی در کار باشد، من از دل خود به خاطر وصال شکیبایی‌اش انتقاد نمی‌کنم، بلکه او را در این وضعیت عذر می‌زنم.
ز کام و آرزو‌ی خویش گم شده‌ست دلم
عجب مدار که غمناک باشد و رنجور
هوش مصنوعی: دل من در آرزوها و خواسته‌هایش گم شده و از این رو بهتر است تعجب نکنی که چرا این‌قدر غمگین و رنجور به نظر می‌رسد.
هزار یار بر او عرضه کرده‌ام پس از او
نخواهد و نپذیرد همی به جهل و غرور
هوش مصنوعی: من هزاران دوست و یار را به او معرفی کرده‌ام، اما او به خاطر جهل و خودبینی‌اش هیچ‌کدام را قبول نخواهد کرد.
علاج درد دل من وصال و دیدن اوست
چنانکه سه‌یکی دارو‌ی مردم مخمور
هوش مصنوعی: درمان دردهای قلبی من به دیدار و وصال او وابسته است، مانند اینکه سیکی به داروی فردی که مست است نیاز دارد.
دو چشم من چو دو چرخشت کرد فرقت او
دو دیده همچو به چرخشت دانه انگور
هوش مصنوعی: چشمان من مانند دو چرخش دانه‌های انگور، در اثر جدایی او به دور خود می‌چرخند و به شدت می‌چرخند.
در این جهان تو ز من دردناک‌تر مشناس
که درد دارم و افتاده‌ام ز درمان دور
هوش مصنوعی: در این دنیا تو هیچ‌کس را به‌اندازه من دچار درد و رنج نمی‌دانی، چراکه من به شدت در عذاب هستم و از درمان فاصله زیادی دارم.
نفور گشت نشاط از دل من و دل من
بدان خوش‌ست کزو مدح خواجه نیست نفور
هوش مصنوعی: شادی از قلب من رخت بربسته و دل من به همین دلیل خوشحال است که از ستایش خواجه خبری نیست.
بزرگوار حسین علی که مادِح او
هر آنچه گوید در مدح او نباشد زور
هوش مصنوعی: حسین علی، بزرگوار و بزرگ شخصیت، به قدری عظیم و والا است که هر چیزی که در وصف او گفته شود، کمتر از آنچه که شایسته اوست، خواهد بود.
کریم طبعی‌، آزاده‌ای، خداوند‌ی
که خلق یکسر ازو شاکر‌ند و او مشکور
هوش مصنوعی: تو انسانی بزرگوار و آزادمنش هستی، و خداوندی که همه مخلوقات به خاطر نعمت‌هایش سپاسگزارند و او هم از آن‌ها قدردانی می‌کند.
سخا به جای سپاه‌ست و طبع او ملک‌ست
هنر به منزلت گنج و دست او گنجور
هوش مصنوعی: بذل و بخشش به جای نیروی نظامی است و طبیعت او مانند یک پادشاه است. هنر به اندازه یک گنج ارزشمند است و دست او مانند گنجینه‌ای گرانبهاست.
ز بس عطا که دهد، هر که زو عطا بستد
گمان برد که من او را شریکم و برخور
هوش مصنوعی: به خاطر فراوانی بخشش‌هایی که او دارد، هر کسی که از او چیزی بگیرد، تصور می‌کند که من نیز در این بخشش شریک هستم و از آن بهره می‌برم.
چنانکه در سیر انبیا‌ست در خور او
کتاب‌ها متواتر همی‌ شود مسطور
هوش مصنوعی: همان‌طور که در تاریخ پیامبران، بارها و بارها داستان‌ها و کتب مختلف دربارهٔ آنان نوشته شده است، در مورد او نیز کتاب‌های زیادی بر همین منوال ثبت و نقل شده است.
به خواسته نشود غره و به مال شگفت
که نامجو‌ی نگردد به خواسته مغرور
هوش مصنوعی: انسان نباید به خواسته‌ها و آرزوهای خود مغرور شود و همچنین نباید به مال و ثروت خود افتخار کند، زیرا کسی که در پی دانایی و حقیقت است، هرگز به خواسته‌ها و مال خود متکی نیست.
بنای مجد همی برکشد به ماه و نبوَد
فریفته به بنا برکشیدن و به قصور
هوش مصنوعی: ساختن عظمت و شکوه برای انسان به مانند ساختن بنا و کاخ‌هاست، اما نباید فریب ظاهر آن‌ها را خورد و تنها به داشتن این بناها دلخوش بود.
هزار در صلتش کمترین کسور بود
به نادره بتوان یافت در عطا‌ش کسور
هوش مصنوعی: در اینجا به این اشاره شده که در نظر داشتن انسان‌هایی که در بخشش و generosity (سخاوت) ویژگی‌های خاص و نادری دارند، کار دشواری است. به عبارت دیگر، چنین افرادی به اندازه‌ای نادر هستند که شمار آن‌ها بسیار اندک است و یافتن آن‌ها از میان هزاران نفر نیز سخت می‌نماید.
کسی‌که باشد مجهول نام و حامل ذکر
به ذکر او شود اندر جهان همه مذکور
هوش مصنوعی: کسی که نامش ناشناخته و ذکرش کم‌رنگ است، به وسیله‌ی یاد او در جهان، همه او را می‌شناسند و ذکرش بر سر زبان‌ها می‌افتد.
هر آنکه عادت او برگرفت و مذهب او
به نیک‌خو‌یی معروف گردد و مشهور
هوش مصنوعی: هر کسی که به خوبی رفتار کند و معروف به نیکوخوئی باشد، عادت‌هایش تأثیرگذار خواهد بود.
من آن کسم که مرا هیچ‌کس همی‌ نشناخت
به مجلس و نظر او شدم چنین منظور
هوش مصنوعی: من فردی هستم که هیچ‌کس مرا نمی‌شناسد و در جمع و وقتی که دیگران به من نگاه می‌کنند، به این شکل نمایان می‌شوم.
به بلخ‌ِ بامی بشتافتم به خدمت او
چنان کجا متنبی به خدمت کافور
هوش مصنوعی: به بلخ رفتم تا به خدمت او برسم، درست همان‌طور که متنبی به خدمت کافور رفت.
ازو به خانه خود بود باز گشتن من
چو بازگشتن موسی به خانه از کُه طور
هوش مصنوعی: من وقتی به خانه خود باز می‌گردم، مثل موسی هستم که پس از دریافت وحی از کوه طور به خانه‌اش برمی‌گردد.
به یک عطا که مرا داد بی‌نیاز شدم
چو پادشاهان بر کام دل شدم منصور
هوش مصنوعی: با یک بخشش که به من عطا کرد، بی‌نیاز شدم و مانند پادشاهان به آرزوهایم رسیدم.
توانگر‌م به غلام و توانگرم به ستور
توانگرم به نشاط و توانگرم به سرور
هوش مصنوعی: من به خاطر ثروتم به خادم و به اوستای خود فخر می‌کنم و به خاطر شادابی و خوشحالی‌ام نیز خود را غنی می‌دانم.
لباس من به بهاران ز توزی و قصب است
به تیر ماه خز قیمتی و قزّ و سمور
هوش مصنوعی: لباس من در بهار از پارچه‌های نازک و زیبا ساخته شده و در تیرماه از خز گرانبها و قیمتی استفاده می‌شود.
بساط غالی رومی فکنده‌ام دو سه جای
در آن زمان که به سویی فکنده‌ام محفور
هوش مصنوعی: من در چند نقطه بساطی از غالی رومی پهن کرده‌ام، زمانی که به جای دیگری نگاه کرده‌ام و آثار گرانبهایی در آنجا پیدا کرده‌ام.
چو تار گویی آکنده‌ام ز نعمت او
سرا و خانهٔ خالی ز چیز چون تنبور
هوش مصنوعی: پیام این بیت به این معناست که من به قدر کافی از نعمت‌های او پر هستم و دستایم از چیزهای بیهوده و خالی پر شده است. به مانند تنبوری که صدایی ندارد و تنها یک ظرف توخالی است، من نیز از چیزهای ناچیز و بی‌فایده خالی‌ام.
شد آن زمان که شب و روز خانه‌ها شدمی
به طمع روزی‌، همچون به طمع دانه طیور
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسید که من شب و روز در خانه‌ها مشغول بودم و به دنبال روزی می‌گشتم، درست مانند پرندگانی که به دنبال دانه هستند.
مرا عنایت او از عنا و غم برهاند
همی نباید کردن ز بهر قوت بُکور
هوش مصنوعی: او با عنایتش می‌تواند مرا از درد و غم رها کند، اما نباید به خاطر تامین قوت و غذا، به کارهای ناپسند دست بزنم.
چه عذر باشد گر تازیم به هم نکنم
به مدح او سخنانی چو لؤلؤ منثور
هوش مصنوعی: چه عذری می‌تواند باشد اگر من با شتاب به سمت او نروم و درباره‌اش جملاتی زیبا و به‌نازکی مروارید بیان نکنم؟
هم اندرین سخنانم من و گواه منند
مقدمان و بزرگان حضرت معمور
هوش مصنوعی: در اینجا من و افرادی با سابقه و معتبر که در مقام شهود و گواه به شمار می‌آیند، در این گفت‌وگو حضور داریم.
چو من مدیحش برگیرم آنکه حاسد اوست
به خشم گوید داود برگرفت زَبور
هوش مصنوعی: وقتی من در وصف او سخن می‌گویم، آن کس که به او حسد می‌ورزد، با خشم می‌گوید که داود زبور را برداشت.
ز حاسد‌انش همی من حذر ندانم کرد
وگرچه دانم باشند دشمنانش حذور
هوش مصنوعی: از حسادت‌های او می‌دانم، اما خود را از آن‌ها دور نمی‌کنم، با اینکه می‌دانم دشمنانش دور و نزدیک هستند.
بزرگوار چون‌ او را حسود کم نبوَد
من اینکه گفتم گفته‌ست چند ره دستور
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که شخصی بزرگوار وجود دارد و حسودان زیادی هم به او حسادت می‌کنند. به همین دلیل، من فقط به این موضوع اشاره کرده‌ام که چیزهایی که گفته شده، بارها توسط دیگران بیان شده است.
خدای ناصر او باد تا جهان باشد
همیشه دولت او قاهر و عدو مقهور
هوش مصنوعی: خداوند همیشه نگهدار او باشد تا زمانی که جهان پا برجا است، سلطنت او پیروزمند و دشمنانش تحت فشار باشند.
خجسته باد بر او مهرگان و عید شریف
دلش به عید شریف و به مهرگان مسرور
هوش مصنوعی: به او تبریک می‌گویم که جشن مهرگان و عید بزرگ را با شادی در دلش برگزار می‌کند و از این روزها خوشحال است.
مرا به دیدن او شادمان کناد خدای
که خسته دل شده‌ام تا ازو شدم مهجور
هوش مصنوعی: خداوند، مرا با دیدن او خوشحال کن، زیرا دل‌خسته و ناامید شدم و به خاطر دوری از او احساس تنهایی می‌کنم.
اگرچه حضرت سلطان به چشم من فلک‌ست
به جان خواجه که بی او همی ندارد نور
هوش مصنوعی: هرچند که برای من، شاه به مانند آسمان است، اما به جان عبدش، بدون او زندگی معنایی ندارد و روشنایی نمی‌یابد.