گنجور

شمارهٔ ۶۸ - در مدح سلطان مسعود ولیعهد سلطان محمود گوید

ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده ست از اول شب تابسحر
من بچشم او را ده بار نمودم که بخسب
او همی گفت: بهل تا برم این دور بسر
شب بسر برد به می دادن و ننشست و نخفت
دل من خست که ننشست و نخفت آن دلبر
او به می دادن جادوست، به دل بردن چیر
چیزها داند کردن بچنین باب اندر
حیله سازد که می افزون دهد از نوبت خویش
ور تواند بخورد نوبت یاران دگر
کیست آنکو ندهد دل بچنین خدمت دوست
کیست آنکو نکشد بار چنین خدمتگر
هر که این خدمت از آن ماه بیاموخت شود
خدمت درگه سلطان جهانرا در خور
ملک عالم تاج عرب وفخر عجم
سید شاهان مسعود ولیعهد پدر
آن بصدر اندر شایسته چو در مغز خرد
وان بملک اندر بایسته چو در دیده بصر
جنگجویی که چو در جنگ شود لشکرها
خشک بر جای بمانند چو بر تخته صور
خویشتن را بمیان سپه اندر فکند
نه ز انبوهیش اندیشه نه از خصم حذر
در دلیران بگه معرکه زانسان نگرد
که دلیران بگه معرکه در مرد حشر
تیرش اندر سپر آسان گذرد چون ز پرند
چون کمان خواست عدو را چه پرند و چه سپر
آنچه او با سپر کرگ به شمشیر کند
نتوان کردن با شیشه نازک به تبر
خنجر هشت منی گُرزه هشتاد منی
کس چنوکار نبسته ست جز از رستم زر
آفرین باد بر آن گُرز که هر زخمی از آن
سر سالاری چون سرمه کندبا مغفر
پادشاهان همه بر خدمت او شیفته اند
چون غلامان ز پی خدمت او بسته کمر
از پی آنکه همه امن و سلامت طلبند
نیست شاهانرا جز خدمت او اندر سر
ایستادن ملکانرا بدر خانه او
به ز آسایش و آرامش بر تخت بزر
ای خنک ما که چنو کشور ما را ملکست
ای خنک ما که چنو خاست ملک زین کشور
ملک مابشکار ملکان تاخته بود
ما ز اندیشه او خسته دل و خسته جگر
از غم رفتن او خسته دلانرا شب و روز
آستین بود ز خون مژه همچون فرغر
آن همی گفت خدایا تو بدین ملک رسان
آن ملک را که فزون از ملکان دارد فر
این همی گفت خدایا دل من شادان کن
به ملک زاده ایران ملک شیر شکر
حشم و لشکر، بیدل شده بودند همه
از غم وانده دیر آمدن او ز سفر
شکر ایزد را کان انده و آن غم بگذشت
کار چون چنگ شد و انده چون کوه چو ذر
چشم ما ز اشک بیاسودو بیک ره بنشست
آتشی کز تف او گشت جگر خاکستر
خسرو از راه دراز آمد با همت و کام
ملک از جنگ عراق آمد با فتح و ظفر
تخت شاهی را شاه آمد زیبنده تخت
مملکت را ملکی آمد زیب افسر
قلعه ها کنده و بنشانده بهر شهر سپاه
جنگها کرده و بنموده بهر جای هنر
بیشه ها یکسره پرداخته از شیرو ز ببر
قلعه ها یکسره پرداخته از گنج و گهر
سهمش افکنده به روم اندر فریاد و خروش
هیبتش دودبر آورده ز روس و ز خزر
عالمی ز آمدنش روی به اقبال نهاد
که همی خواست شدن با دو سه تن زیر و زبر
مرغزاری که بیکچند تهی بود ز شیر
شیر بیگانه درو کرد همی خواست گذر
شیر باز آمدو شیران همه روباه شدند
همه را هیبت او خشک فرو بست ز فر
آنکه زین پیش درین ملک طمع کرد همی
تا نه دیر آمدبا طاعت و فرمان ایدر
رونق دولت باز آمدو پیرایه ملک
پیش ازین کار چنان دیدی، اکنون بنگر
گیتی از عدل بیاراید تا در گذرد
عدل و انصاف ملک مسعود از عدل عمر
نه همی بیهده دارند مر اورا همه دوست
نکند مهر کس اندر دل کس خیره اثر
مهر وکینش دو گره را سبب مزد بریست
این شود زین ببهشت، آن شود ازآن به سقر
دوستی او ز سپاه و زحشم نادره ایست
وز رعیت که خراجش بدهد نادره تر
وز رعیت نه عجب، نیز کزین دور نیند
مرغ و ماهی چه ببحراندر وچه اندر بر
ای خداوند خداوندان شاه ملکان
ای ستوده به خصال و به فعال و به سیر
گرچه بازوی هنر داری و دست و دل کار
ورچه در جنگ بدین هر سه نشانی و سمر
دولت تو نکند دست ترا خسته بجنگ
بکندکار تو زان به که کند صد لشکر
هر سپاهی که کند جنگ، ترا باشد فتح
هر امیری که برد رنج، تراباشد بر
در جهان از شکه عدل تو بنشیند شور
وز جهان هیبت شمشیر تو بنشاند شر
ملکان همه عالم بدر خانه تو
جمع گردند چنان چون به در اسکندر
قیصر رومی پیش تو در آید بسلام
قلعه رومیه را پیش تو بگشاید در
شاه ترکستان بر درگه فرخنده تو
گاه خود خسبد چون نوبتیان، گاه پسر
هر چه اندیشه کنی آن بمراد تو شود
تو بدین طالع زادستی بس رنج مبر
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
برتو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ترک مه روی من از خواب گران دارد سر
دوش می داده ست از اول شب تابسحر
هوش مصنوعی: چهره دلربای من باعث می‌شود که خواب سنگین را رها کنم، زیرا از ابتدای شب تا صبح، جام می‌نوشیده‌ام.
من بچشم او را ده بار نمودم که بخسب
او همی گفت: بهل تا برم این دور بسر
هوش مصنوعی: من ده بار به چشم او اشاره کردم که بخوابد، اما او گفت: بگذار تا این دور را کامل کنم.
شب بسر برد به می دادن و ننشست و نخفت
دل من خست که ننشست و نخفت آن دلبر
هوش مصنوعی: دل من در شب بیدار مانده و به می‌گساری مشغول بوده است، اما نتوانسته از فکر و یاد دلبر آرام بگیرد و بخوابد. دلبر نیز که در این جا نیست، دل من را خسته کرده است.
او به می دادن جادوست، به دل بردن چیر
چیزها داند کردن بچنین باب اندر
هوش مصنوعی: او در دادن نوشیدنی مهارت دارد و در آرامش بخشیدن و تسخیر دل‌ها هنرمند است. او می‌داند چگونه به این شیوه قلب‌ها را فتح کند.
حیله سازد که می افزون دهد از نوبت خویش
ور تواند بخورد نوبت یاران دگر
هوش مصنوعی: به شیوه‌ای زیرکانه عمل می‌کند تا زمان خود را بیشتر کند و اگر بتواند، از زمان دیگران هم بهره‌برداری می‌کند.
کیست آنکو ندهد دل بچنین خدمت دوست
کیست آنکو نکشد بار چنین خدمتگر
هوش مصنوعی: کیست آنکه دلش نخواهد برای خدمت به دوست کار کند؟ و کیست آنکه نتواند این بار سنگین خدمتگزاری را به دوش بکشد؟
هر که این خدمت از آن ماه بیاموخت شود
خدمت درگه سلطان جهانرا در خور
هوش مصنوعی: هر کسی که از آن ماه (شخصیت بزرگ و معتبر) این خدمت را یاد بگیرد، شایسته است که به خدمت سلطان جهان درآید.
ملک عالم تاج عرب وفخر عجم
سید شاهان مسعود ولیعهد پدر
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف یک فرد برجسته می‌پردازد که در جهان به عنوان حکمرانی بزرگ شناخته می‌شود. او در میان عرب‌ها تاج و در میان عجم‌ها افتخار دارد. همچنین او فرزند یک پادشاه است و در آینده نیز به عنوان شاه بزرگ و موفق شناخته خواهد شد.
آن بصدر اندر شایسته چو در مغز خرد
وان بملک اندر بایسته چو در دیده بصر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌های دو نوع فهم یا درک اشاره دارد. یکی از این دو درک به میزان متناسب و صحیح در درون انسان‌ها برمی‌گردد، همان‌طور که عقل در مغز وجود دارد. دیگری به درک و شناخت مربوط می‌شود که در چشم و بینایی افراد است. به عبارت دیگر، نوعی درک عمیق و صحیح از امور در دل و عقل انسان نهفته است، در حالی که نوع دیگری از درک و شناخت به مشاهده و بصیرت وابسته است.
جنگجویی که چو در جنگ شود لشکرها
خشک بر جای بمانند چو بر تخته صور
هوش مصنوعی: جنگجویی وجود دارد که وقتی وارد میدان نبرد می‌شود، لشکرها مانند چوب‌های بی‌حرکت بر روی زمین باقی می‌مانند، همانند تخته‌های بی‌جان.
خویشتن را بمیان سپه اندر فکند
نه ز انبوهیش اندیشه نه از خصم حذر
هوش مصنوعی: به خودت اجازه نده که در میان سپاه بیفتم، نه به خاطر جمعیتشان و نه به خاطر دشمن.
در دلیران بگه معرکه زانسان نگرد
که دلیران بگه معرکه در مرد حشر
هوش مصنوعی: در میان دلیران، وقتی به میدان جنگ می‌رسیم، نباید به حضور کسی که انجام‌دهنده کارهاست، توجه کنیم. دلیران فقط با مردان بزرگ ارتباط دارند که در روز قیامت نیز با شجاعت و ظرفیت خود شناخته می‌شوند.
تیرش اندر سپر آسان گذرد چون ز پرند
چون کمان خواست عدو را چه پرند و چه سپر
هوش مصنوعی: تیر دشمن به راحتی از سپر عبور می‌کند، زیرا تیر مانند پرنده‌ای است که در کمان رها شده است. بنابراین وقتی دشمن قصد دارد به هدفی ضربه بزند، تیر و سپر برای او تفاوتی ندارد.
آنچه او با سپر کرگ به شمشیر کند
نتوان کردن با شیشه نازک به تبر
هوش مصنوعی: هر چیزی که او با سپر قوی و محکم می‌تواند انجام دهد، نمی‌توان با یک تکه شیشه نازک و تبر انجام داد. معنایش این است که برخی کارها تنها با ابزار مناسب و قوی ممکن است و نمی‌توان آنها را با وسایل ضعیف به انجام رساند.
خنجر هشت منی گُرزه هشتاد منی
کس چنوکار نبسته ست جز از رستم زر
هوش مصنوعی: تو همچون خنجری هستی که به قدرت و تیزی شهرت دارد و به مانند شیر بزرگ و قدرتمندی که کمتر کسی به جنگ او می‌رود. هیچ‌کس جز رستم زر به چنین کارزارهایی پا نمی‌گذارد.
آفرین باد بر آن گُرز که هر زخمی از آن
سر سالاری چون سرمه کندبا مغفر
هوش مصنوعی: ستایش باد بر آن تازیانه‌ای که هر ضریبی از آن، سر فرمانروایی را مانند سرمه بر زیر کلاه ایمنی، می‌پیچد.
پادشاهان همه بر خدمت او شیفته اند
چون غلامان ز پی خدمت او بسته کمر
هوش مصنوعی: پادشاهان به خدمت او علاقه‌مند هستند، مانند غلامانی که برای خدمت به او خود را آماده کرده‌اند.
از پی آنکه همه امن و سلامت طلبند
نیست شاهانرا جز خدمت او اندر سر
هوش مصنوعی: تمام افراد به دنبال امن و آرامش هستند، اما شاهان جز خدمت کردن به او (خدا) در سرشان نمی‌گنجد.
ایستادن ملکانرا بدر خانه او
به ز آسایش و آرامش بر تخت بزر
هوش مصنوعی: ملکان در برابر در خانه او می‌ایستند، زیرا که بر تخت بزرگی نشسته است و در این حال، در آرامش و آسایش به سر می‌برد.
ای خنک ما که چنو کشور ما را ملکست
ای خنک ما که چنو خاست ملک زین کشور
هوش مصنوعی: ای خوشا به حال ما که سرزمین‌مان را پادشاهی در دست دارد، ای خوشا به حال ما که چنین پادشاهی از این سرزمین برخاسته است.
ملک مابشکار ملکان تاخته بود
ما ز اندیشه او خسته دل و خسته جگر
هوش مصنوعی: فرمانروایان بر ما حمله کرده بودند و ما از فکر و اندیشه او به شدت دل‌زده و خسته بودیم.
از غم رفتن او خسته دلانرا شب و روز
آستین بود ز خون مژه همچون فرغر
هوش مصنوعی: دل‌های خسته از غم دوری او در شب و روز در حال ناراحتی هستند و اشک‌هایشان همچون رنگ خون روی مژه‌هایشان جمع شده است.
آن همی گفت خدایا تو بدین ملک رسان
آن ملک را که فزون از ملکان دارد فر
هوش مصنوعی: او می‌گفت: خدایا، بر این سرزمین سلطانی را بفرست که از همه سلطنت‌ها برتری دارد و بهتری داشته باشد.
این همی گفت خدایا دل من شادان کن
به ملک زاده ایران ملک شیر شکر
هوش مصنوعی: در اینجا، گویا کسی از خداوند می‌خواهد که دلش را شاد کند و آرزو دارد که به شادابی و زیبایی یک ملک‌زاده ایرانی دست یابد. به عبارتی دیگر، او می‌خواهد که زندگی‌اش پر از خوشبختی و شیرینی شود.
حشم و لشکر، بیدل شده بودند همه
از غم وانده دیر آمدن او ز سفر
هوش مصنوعی: همه‌ی خدمتگزاران و سربازان از غم و اندوه غیبت او در سفر نگران و دل‌شکسته بودند.
شکر ایزد را کان انده و آن غم بگذشت
کار چون چنگ شد و انده چون کوه چو ذر
هوش مصنوعی: شکر خدا را که این اندوه و غم برطرف شد؛ حالا کار مانند چنگ می‌ماند و اندوه مانند کوه کوچکتر شده است.
چشم ما ز اشک بیاسودو بیک ره بنشست
آتشی کز تف او گشت جگر خاکستر
هوش مصنوعی: چشم ما از اشک آرام نگرفت و در یک راه نشسته آتشی برپا شد که از شدت آن، جگر ما به خاکستر تبدیل شد.
خسرو از راه دراز آمد با همت و کام
ملک از جنگ عراق آمد با فتح و ظفر
هوش مصنوعی: خسرو با اراده و تلاش زیادی از مسیری طولانی به خانه بازگشت و با پیروزی و موفقیت از نبرد عراق به عنوان پادشاه برگشت.
تخت شاهی را شاه آمد زیبنده تخت
مملکت را ملکی آمد زیب افسر
هوش مصنوعی: شاه بر تخت نشسته و سلطنت را آراسته است، و بر سر دارد تاجی که شایسته مملکت و فرمانروایی اوست.
قلعه ها کنده و بنشانده بهر شهر سپاه
جنگها کرده و بنموده بهر جای هنر
هوش مصنوعی: دژها را گود کرده و برای هر شهر سپاه آماده کرده‌اند، جنگ‌هایی به راه انداخته و به هر مکان هنری نمایش داده‌اند.
بیشه ها یکسره پرداخته از شیرو ز ببر
قلعه ها یکسره پرداخته از گنج و گهر
هوش مصنوعی: جنگل‌ها به طور کامل از شیران پر شده‌اند و دژها به طور کامل از گنج‌ها و جواهرات سرشارند.
سهمش افکنده به روم اندر فریاد و خروش
هیبتش دودبر آورده ز روس و ز خزر
هوش مصنوعی: او در روم به زاری و ناله افتاده و عظمتش باعث شده که از سرزمین‌های روس و خزر، دود و برادران بپا خیزند.
عالمی ز آمدنش روی به اقبال نهاد
که همی خواست شدن با دو سه تن زیر و زبر
هوش مصنوعی: شخصی با ورودش باعث شد تا روزگار به سمت خوشبختی پیش برود، به گونه‌ای که او تمایل داشت با چند نفر دیگر ارتباط خوبی برقرار کند و همه چیز را به هم بریزد.
مرغزاری که بیکچند تهی بود ز شیر
شیر بیگانه درو کرد همی خواست گذر
هوش مصنوعی: در یک مرغزار که بیدادگران و بیگانگان آن را خالی کرده بودند، کسی می‌خواست از آنجا عبور کند.
شیر باز آمدو شیران همه روباه شدند
همه را هیبت او خشک فرو بست ز فر
هوش مصنوعی: شیر دوباره برگشت و همه شیرها مثل روباه‌ها ترسیده و ساکت شدند. تمام آن‌ها تحت تأثیر قدرت او قرار گرفتند و از ترس خشک شدند.
آنکه زین پیش درین ملک طمع کرد همی
تا نه دیر آمدبا طاعت و فرمان ایدر
هوش مصنوعی: کسی که قبل از این خواستار این سرزمین بود، به امید اینکه به زودی با اطاعت و فرمان به اینجا بیاید، اکنون دیگر دیر شده است.
رونق دولت باز آمدو پیرایه ملک
پیش ازین کار چنان دیدی، اکنون بنگر
هوش مصنوعی: حضور دوباره‌ی رونق و شکوه دولت، و زیبایی‌های ملک را در زمانی که اوضاع به گونه‌ای دیگر بود، مشاهده کن. اکنون اوضاع را ببین که چگونه تغییر کرده است.
گیتی از عدل بیاراید تا در گذرد
عدل و انصاف ملک مسعود از عدل عمر
هوش مصنوعی: جهان بر پایه‌ی انصاف و عدالت ساخته می‌شود، تا اینکه دوران عدل و انصاف در زمان ملک مسعود به پایان برسد.
نه همی بیهده دارند مر اورا همه دوست
نکند مهر کس اندر دل کس خیره اثر
هوش مصنوعی: دوست داشتن او از سر هیچ بیهوده نیست، زیرا هر کسی در دلش تأثیری از محبت کسی ندارد.
مهر وکینش دو گره را سبب مزد بریست
این شود زین ببهشت، آن شود ازآن به سقر
هوش مصنوعی: محبت و دشمنی او باعث می‌شود که دو نفر به هم نزدیک شوند. یکی از این دو نفر به بهشت می‌رود و دیگری به دوزخ.
دوستی او ز سپاه و زحشم نادره ایست
وز رعیت که خراجش بدهد نادره تر
هوش مصنوعی: دوستی او از لشکر و زحمت نادر است و کسی که از رعیت خراج بگیرد، از دیگران هم نادرتر و خاص‌تر است.
وز رعیت نه عجب، نیز کزین دور نیند
مرغ و ماهی چه ببحراندر وچه اندر بر
هوش مصنوعی: در بین مردم عادی چیزی عجیب نیست، زیرا در این زمان نه مرغ به آب‌ها می‌رود و نه ماهی به خشکی می‌آید.
ای خداوند خداوندان شاه ملکان
ای ستوده به خصال و به فعال و به سیر
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ، ای پادشاه پادشاهان، تویی که به صفات نیک و کردارهای نیکو و سیرت نیکو مشهور هستی.
گرچه بازوی هنر داری و دست و دل کار
ورچه در جنگ بدین هر سه نشانی و سمر
هوش مصنوعی: با اینکه تو از مهارت و توانایی برخوردار هستی و در کارها هم دستی توانمند و قلبی مشغول داری، اما در میدان نبرد، این سه ویژگی برای پیروزی کافی نیستند.
دولت تو نکند دست ترا خسته بجنگ
بکندکار تو زان به که کند صد لشکر
هوش مصنوعی: خوشبختی تو باعث نمی‌شود که دست تو از تلاش و جنگ خسته شود، و کار تو از این بهتر است که صد لشکر به میدان ببری.
هر سپاهی که کند جنگ، ترا باشد فتح
هر امیری که برد رنج، تراباشد بر
هوش مصنوعی: هر نیرویی که در جنگ شرکت کند، پیروزی و موفقیت را به همرا خواهد داشت. هر فرمانده‌ای که زحمت و تلاش کند، باید بداند که پیروزی متعلق به او خواهد بود.
در جهان از شکه عدل تو بنشیند شور
وز جهان هیبت شمشیر تو بنشاند شر
هوش مصنوعی: در این جهان، برکت و قدرت عدل تو همه جا را پر از شور و هیجان می‌کند و هیبت شمشیر تو باعث می‌شود که همه از ترس و احترام بخود بلرزند.
ملکان همه عالم بدر خانه تو
جمع گردند چنان چون به در اسکندر
هوش مصنوعی: تمامی پادشاهان و شخصیت‌های بزرگ جهان به خانه تو می‌آیند، مانند جمع شدن مردم در مقابل در خانه اسکندر.
قیصر رومی پیش تو در آید بسلام
قلعه رومیه را پیش تو بگشاید در
هوش مصنوعی: وقتی قیصر روم پیش تو بیاید و به تو سلام کند، در قلعه روم را برای تو باز خواهد کرد.
شاه ترکستان بر درگه فرخنده تو
گاه خود خسبد چون نوبتیان، گاه پسر
هوش مصنوعی: شاه ترکستان در محضر خوشبختی تو گاهی به خواب می‌رود، همان‌طور که مردمان دیگر نیز در نوبت خود دم می‌زنند، گاهی فرزندش.
هر چه اندیشه کنی آن بمراد تو شود
تو بدین طالع زادستی بس رنج مبر
هوش مصنوعی: هر چه در ذهنت بپرورانی و به آن فکر کنی، به آرزویت نزدیک‌تر می‌شوی. بنابراین، با سرنوشت خودت کنار بیا و از رنجیدن بی‌جهت پرهیز کن.
ایزد این دولت فرخنده و پاینده کناد
برتو ای نیک دل نیک خوی نیک سیر
هوش مصنوعی: خداوند این نعمت خوشبخت و پایدار را برای تو، ای دل خوب، نیکوکار و نیک رفتار، مقدر نماید.