گنجور

شمارهٔ ۵۹ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصرالدین سپاهسالار

دوش متواریک بوقت سحر
اندر آمد به خیمه آن دلبر
راست گفتی شده ست خیمه من
میغ و او در میان میغ قمر
چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت
وز دو بسد فرو فشاند شکر
راست گفتی به بتکده ست درون
بتی و بت پرستی اندر بر
پنج شش می کشید و پر گل گشت
روی آن روی نیکوان یکسر
راست گفتی رخش گلستان بود
می سوری بهار گل پرور
مست گشت و ز بهر خفتن ساخت
خویش را از کنار من بستر
راست گفتی کنار من صدفست
کاندر و جای خویش ساخت گهر
زلف مشکین بروی بر پوشید
روی خود زیر کردو زلف زبر
راست گفتی کسی نهان کرده ست
سمن تازه زیر سیسنبر
زلف او را بدست بگرفتم
زنخ گرد او بدست دگر
راست گفتی نشسته ام بر او
گوی و چوگان شه بدست اندر
پادشه زاده یوسف آنکه هنر
جز بنزدیک او نکرد مقر
راست گفتی هنر یتیمی بود
فرد مانده ز مادر و ز پدر
پس بازی گوی شد خسرو
بر یکی تازی اسب که پیکر
راست گفتی بباد بر، جم بود
گر بود باد را ستام به زر
خم چوگان بگوی بر زد و شد
گوی او با ستارگان همبر
راست گفتی برابر خورشید
خواهد از گوی ساختن اختر
از سر گوی زیر او برخاست
آن که که گذار بحر گذر
راست گفتی سپهر کانون گشت
و اختران اندر آن میان اخگر
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن که ره بر
راست گفتی زمین بخود میگشت
زیر آن باد بیستون منظر
کوه برتافت این زمین و نتافت
بار آن کوه سنب کوه سپر
راست گفتی جبال حلم امیر
بار آن کوه پاره بود مگر
چون بر آیین نشسته بود بر او
آن شه گردبند شیر شکر
راست گفتی قضای نیکستی
بر نشسته مکابره به قدر
دیدی او را بدین گران رتبت
که چسان کشت شیر شرزه نر
راست گفتی که همچو فرهادست
بیتسون را همی کند به تبر
گر به لاهور بودتی دیدی
که چه کرد از دلیری و ز هنر
راست گفتی درختها بودند
بارشان: تیر و نیزه و خنجر
رده گرد سپاه بگرفتند
گیر ها گیر شد همه که ودر
راست گفتی سپاه یأجوج اند
که نه اندازه شان پدید و نه مر
شاه ایران به تاختن شد تیز
رفت و با شاه نی سپاه و حشر
راست گفتی همی بمجلس رفت
یا از آن تاختن نداشت خبر
پشت آن لشکر قوی بشکست
وز پس آن نشست بی لشکر
راست گفتی که نره شیری بود
گله غرم و آهو اندر بر
تیر او خورده بودی اندر دل
هر که ز ایشان فرو نهادی سر
راست گفتی جدای گشت به تیر
دل ایشان یکایک از پیکر
روزی اندر حصار برهمنان
اوفتاد آن شه ستوده سیر
راست گفتی که آن حصار بلند
خیبر ستی و میر ما حیدر
دی همی آمد از بر سلطان
آن نکو منظر نکو مخبر
راست گفتی سفندیارستی
بر نهاده کلاه و بسته کمر
گفتم از خلق او سخن گویم
نوز نابرده این حدیث بسر
راست گفتی کسی بمن بر بیخت
نافه مشک و بیضه عنبر
خود مر او را بخواب دیدم دوش
پیش او توده کرده زیور و زر
راست گفتی یکی درختی بود
برگ او زر و بار او زیور
شادمان باد و می دهش صنمی
که چنویی ندیده صورتگر
راست گفتی بدستش اندر گشت
جام با رنگ شعله آذر
بر کفش سال و ماه باد میی
کز خمش چون بکند دهقان سر،
راست گفتی بر آمد از سر خم
ماهی از آفتاب روشن تر
فرخش باد عید آنکه به عید
کارد بنهاد بر گلوی پسر
راست گفتی دو نیمه خواهد کرد
لاله یی را ببرگ نیلوفر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش متواریک بوقت سحر
اندر آمد به خیمه آن دلبر
هوش مصنوعی: دیروز صبح زود، آن عشق و دلبر زیبای من به خیمه من آمد.
راست گفتی شده ست خیمه من
میغ و او در میان میغ قمر
هوش مصنوعی: واقعاً که حق با توست، خیمه‌ام شبیه آسمان پرستاره است و او در وسط این آسمان چون ماه درخشان می‌درخشد.
چنگ در بر گرفت و خوش بنواخت
وز دو بسد فرو فشاند شکر
هوش مصنوعی: عزیزی ساز را به دستانش گرفت و با نواختن دلنشین آن، شکری را از دو لبه‌ی ساز بیرون آورد.
راست گفتی به بتکده ست درون
بتی و بت پرستی اندر بر
هوش مصنوعی: درست گفتی که در معبد بت، درون بتی وجود دارد و در اینجا مردم به پرستش بت مشغول هستند.
پنج شش می کشید و پر گل گشت
روی آن روی نیکوان یکسر
هوش مصنوعی: پنج یا شش بار سیگار می‌کشید و چهره‌اش مانند گل شد. روی او تمام زیبایی‌ها را در بر گرفته بود.
راست گفتی رخش گلستان بود
می سوری بهار گل پرور
هوش مصنوعی: درست گفتی، اسب زیبا و سرسبز همچون گلستان است و در بهار، گل‌ها را پرورش می‌دهد.
مست گشت و ز بهر خفتن ساخت
خویش را از کنار من بستر
هوش مصنوعی: مستی به سرش آمده و برای خوابیدن، خود را از نزد من دور کرده و جایی دیگر برای خود آماده کرده است.
راست گفتی کنار من صدفست
کاندر و جای خویش ساخت گهر
هوش مصنوعی: درست گفتی، در کنار من همچون صدفی است که در درونش مرواریدی را فراهم کرده و در جایش قرار داده است.
زلف مشکین بروی بر پوشید
روی خود زیر کردو زلف زبر
هوش مصنوعی: موهای سیاه و خوشبو بر چهره‌اش سایه انداخته و چهره‌اش را زیر آن پنهان کرده است.
راست گفتی کسی نهان کرده ست
سمن تازه زیر سیسنبر
هوش مصنوعی: واقعاً سخن درستی گفتی که کسی یک گل تازه و زیبای سمن را زیر درخت سیب پنهان کرده است.
زلف او را بدست بگرفتم
زنخ گرد او بدست دگر
هوش مصنوعی: موهای او را در یک دستم گرفتم و آن سوی دیگر چهره‌اش را با دست دیگرم لمس کردم.
راست گفتی نشسته ام بر او
گوی و چوگان شه بدست اندر
هوش مصنوعی: درست گفتی که من در حال بازی گوی و چوگان هستم و پادشاه در دستم است.
پادشه زاده یوسف آنکه هنر
جز بنزدیک او نکرد مقر
هوش مصنوعی: یوسف پادشاه زاده است و به همین دلیل، هیچ هنری جز نزدیک شدن به او، ارزش و اعتبار ندارد.
راست گفتی هنر یتیمی بود
فرد مانده ز مادر و ز پدر
هوش مصنوعی: درست گفتی، هنر مانند یتیمی است که از مادر و پدر خود جدا افتاده است.
پس بازی گوی شد خسرو
بر یکی تازی اسب که پیکر
هوش مصنوعی: پس از آنکه خسرو به بازی گوی پرداخت، سوار بر یکی از اسب‌های تازی شد که بسیار زیبا و خوش هیکل بود.
راست گفتی بباد بر، جم بود
گر بود باد را ستام به زر
هوش مصنوعی: اگر راست می‌گویی، به باد بسپار. اگر جم واقعی بود، باد هم می‌توانست با طلا ثبات پیدا کند.
خم چوگان بگوی بر زد و شد
گوی او با ستارگان همبر
هوش مصنوعی: شکست خم چوگان باعث شد که گوی به ستاره‌ها برخورد کند و در میان آن‌ها حرکت کند.
راست گفتی برابر خورشید
خواهد از گوی ساختن اختر
هوش مصنوعی: اگر درست گفته باشی، روزی برابر با خورشید، ستاره‌ای از گوی ساخته خواهد شد.
از سر گوی زیر او برخاست
آن که که گذار بحر گذر
هوش مصنوعی: کسی که از زیر چتر او خارج شد و به دریا رفت، نشان دهنده آن است که در مسیری دشوار قرار گرفته است.
راست گفتی سپهر کانون گشت
و اختران اندر آن میان اخگر
هوش مصنوعی: صحیح گفتی که آسمان به مرکزیت خود تبدیل شد و ستاره‌ها در میان آن مانند شعله‌ها درخشش یافتند.
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن که ره بر
هوش مصنوعی: زمین به لرزه در آمد و صدای خشخش آن به خاطر حرکتش به گوش رسید.
راست گفتی زمین بخود میگشت
زیر آن باد بیستون منظر
هوش مصنوعی: راست گفتی که زمین زیر آن نسیم، مانند بخشی از کوه بیستون به حرکت درمی‌آید.
کوه برتافت این زمین و نتافت
بار آن کوه سنب کوه سپر
هوش مصنوعی: کوه بر این سرزمین تابیده شده و نتوانسته بار آن کوه را حمل کند، کوه سنب مانند سپری است.
راست گفتی جبال حلم امیر
بار آن کوه پاره بود مگر
هوش مصنوعی: درست گفتی، کوه صبر و بردباری مانند امیری است که سنگین و بزرگ است، اما به خاطر نابرابری‌ها و دشواری‌ها، ممکن است بعضی از بارهایش کم شود.
چون بر آیین نشسته بود بر او
آن شه گردبند شیر شکر
هوش مصنوعی: وقتی آن پادشاه با شکوه و قدرت به تخت نشسته بود، چنان به نظر می‌رسید که گردبند شیرین و شیرین‌کاری به او زینت بخشیده است.
راست گفتی قضای نیکستی
بر نشسته مکابره به قدر
هوش مصنوعی: به راستی که تو درست گفتی، سرنوشت خوب در انتظار توست و به اندازه‌ای که تلاش کنی، نتیجه‌اش را خواهی دید.
دیدی او را بدین گران رتبت
که چسان کشت شیر شرزه نر
هوش مصنوعی: آیا او را با این مقام بلندش دیدی که چگونه شیر قوی و نر را شکست داد؟
راست گفتی که همچو فرهادست
بیتسون را همی کند به تبر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی که بیتسون مانند فرهاد است و با تبر کار می‌کند.
گر به لاهور بودتی دیدی
که چه کرد از دلیری و ز هنر
هوش مصنوعی: اگر به لاهور رفته بودی، می‌دیدی که از شجاعت و هنر چه کارهایی انجام داده‌اند.
راست گفتی درختها بودند
بارشان: تیر و نیزه و خنجر
هوش مصنوعی: درست گفتی، درخت‌ها بار داشتند: تیر، نیزه و خنجر.
رده گرد سپاه بگرفتند
گیر ها گیر شد همه که ودر
هوش مصنوعی: سپاه به دور هم جمع شدند و همه درگیر جنگ شدند.
راست گفتی سپاه یأجوج اند
که نه اندازه شان پدید و نه مر
هوش مصنوعی: واقعاً درست گفتی، مانند سپاه یأجوج و ماجوج هستند که نه می‌توان اندازه‌اشان را دید و نه توانایی‌شان را اندازه‌گیری کرد.
شاه ایران به تاختن شد تیز
رفت و با شاه نی سپاه و حشر
هوش مصنوعی: شاه ایران با شتاب و سرعت حرکت کرد و به همراه لشکر و جمعیت به سوی میدان رفت.
راست گفتی همی بمجلس رفت
یا از آن تاختن نداشت خبر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی، او به مجلس رفت یا از آنجا خبری نداشت که بیافتد.
پشت آن لشکر قوی بشکست
وز پس آن نشست بی لشکر
هوش مصنوعی: پس از آنکه آن ارتش قدرتمند شکست خورد، دیگر نیازی به لشکر نبود و او تنها نشسته بود.
راست گفتی که نره شیری بود
گله غرم و آهو اندر بر
هوش مصنوعی: درست گفتی که نر شیر، پادشاه جنگل است و دستانش از قدرت و شجاعت خون آلود است، و در کنار او گله ای از غزالان و آهو‌ها وجود دارد.
تیر او خورده بودی اندر دل
هر که ز ایشان فرو نهادی سر
هوش مصنوعی: هر کسی که سر خود را به آن‌هایی که تیرشان به دلش نشسته است، می‌سپارد، همانند کسی است که جراحت تیر را در دل دارد.
راست گفتی جدای گشت به تیر
دل ایشان یکایک از پیکر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی، تیر دل آنان هر یک از جسم جدا شد.
روزی اندر حصار برهمنان
اوفتاد آن شه ستوده سیر
هوش مصنوعی: روزی، آن پادشاه مورد ستایش و ستودنی، در قلعه و دژ برویداد گرفتار شد.
راست گفتی که آن حصار بلند
خیبر ستی و میر ما حیدر
هوش مصنوعی: واقعا درست گفتی که دژ بلند خیبر را تو شکست دادی و ما هم به قهرمانی تو افتخار می کنیم.
دی همی آمد از بر سلطان
آن نکو منظر نکو مخبر
هوش مصنوعی: دی روزی از کنار پادشاه نیكو رویی، خبر خوشی به گوشش رسید.
راست گفتی سفندیارستی
بر نهاده کلاه و بسته کمر
هوش مصنوعی: سفندیار به درستی تاج بر سر گذاشته و کمربندش را محکم بسته است.
گفتم از خلق او سخن گویم
نوز نابرده این حدیث بسر
هوش مصنوعی: گفتم درباره خلقت او صحبت کنم، ولی از نوزادی که هنوز به دنیا نیامده این داستان را نمی‌توان گفت.
راست گفتی کسی بمن بر بیخت
نافه مشک و بیضه عنبر
هوش مصنوعی: درست گفتی که کسی به من آسیب رسانده است، مانند بوی مشک و عطر عنبر.
خود مر او را بخواب دیدم دوش
پیش او توده کرده زیور و زر
هوش مصنوعی: دیشب در خواب او را دیدم که زیورآلات و طلا را برای خود جمع کرده بود.
راست گفتی یکی درختی بود
برگ او زر و بار او زیور
هوش مصنوعی: راست گفتی، درختی بود که برگ‌هایش از طلا بود و میوه‌هایش زینت و زیبایی به همراه داشت.
شادمان باد و می دهش صنمی
که چنویی ندیده صورتگر
هوش مصنوعی: شادی و سرخوشی را تجربه کن و از محبوب خود لذت ببر، زیرا هنرمند و صورتگر مانند او را هرگز ندیده‌ای.
راست گفتی بدستش اندر گشت
جام با رنگ شعله آذر
هوش مصنوعی: تو درست گفتی، در دستانش جامی بود که رنگ شعله‌های آتش را داشت.
بر کفش سال و ماه باد میی
کز خمش چون بکند دهقان سر،
هوش مصنوعی: در سال و ماهی که به کندی می‌گذرد، بر روی زمین نشانه‌ای از می‌باشد، که وقتی دهقان آن را ببیند، به یاد زحمت خود می‌افتد.
راست گفتی بر آمد از سر خم
ماهی از آفتاب روشن تر
هوش مصنوعی: واقعاً که راست گفتی، نور ماه درخشان‌تر از آفتاب از دل خم بیرون آمد.
فرخش باد عید آنکه به عید
کارد بنهاد بر گلوی پسر
هوش مصنوعی: سال نو مبارک باد به آن کسی که در روز عید، با قدرت و قاطعیت، بر سر فرزند خود تیغ می‌کشد.
راست گفتی دو نیمه خواهد کرد
لاله یی را ببرگ نیلوفر
هوش مصنوعی: درست گفتی، لاله‌ای را با برگ نیلوفر دو نیمه خواهد کرد.